از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر زیبای همه ی دوران ها
گرچه دست های خستگی بر دامن دل می زند هی چنگ، و زمانه هست بس زشت، بس بدرنگ؛ لیک نگاه تو مرا روان ارغوانی افسانه می سازد و می بَرَد به دور و دیر زندگی هر دَم؛ امیدِ سیمرغ می گردم، در دل من لانه می سازد؛ از جمله دو قمری در دل آن لانه جا دارند، بسی مهر و صفا دارند؛ و ناگاه باد پاییز است و ارغوان خونین و گلریز. خواهر کوچکم نام پر افتخار تو را دارد؛ پوری جان، ای زیبای همه ی دوران ها، بدان که داستانت با خاطرم مانده برای همیشه - جاویدان، که گفته بودی: مرتضی چون گلی بشکفته از میان خار ها هردَم بر می خاست و با مشت و لگد، باز نقش زمین می شد؛ باز شکفته بر می خاست؛ باز می افتاد، بر می خاست و می شکفت ... او با مرگ می جنگید زیرا تا ژرفای جان عاشق زندگی بود.
باری، در نگاه تو نشسته مرتضی و ما در تو عمری او را جستجو کردیم. «پر شکوه بود انتخاب او!»؛ این سخن را بار ها ما با خود گفتگو کردیم.
با احترام و ادب ویژه
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۶٨۷۶۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱٣۹۴
|