جمهوری اسلامی و اصل ۲۳ قانون اساسی، حکایتی دنباله دار
صفا راستی


• به بهاییان ایرانی، گفته می شودکه نباید دیانت خود را تبلیغ کنید، سهل است، نباید حتی کلمه بهایی را بر زبان بیاورید. دانش اموزان بهایی،مجاز نیستند به گونه ای عمل نمایند که بهایی بودن انها، در محل تحصیل انها عیان گردد. حتی در مواقعی که معلم مدرسه در سر کلاس، اهانتی به انها و یا دیانت انها وارد کند، پاسخگویی و دفاع دانش اموزان، به منزله تبلیغ دیانت بهایی تلقی و مجازاتهایی را بدنبال خواهد داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٣ خرداد ۱٣۹۴ -  ۱٣ ژوئن ۲۰۱۵


 جمهوری اسلامی و اصل 23 قانون اساسی ، حکایتی دنباله دار
صفا راستی

   هادی صادقی، که هم حجت الاسلام است و هم معاون فرهنگی قوه قضاییه، اظهاراتی کرده است ¹ که نه اسلامی است و نه از لحاظ قضایی موجه. فرموده اند:

در ایران کسی به صرف بهایی بودن مجازات نمی‌شود، اما یک عده مریض هستند و می‌خواهند آشوب به پا و دعوای حقوق بشری ایجاد کنند. ...در دوره آقای خاتمی به بهایی‌ها دستورالعمل رسید که به مدرسه، ادارات و دانشگاه‌ها بروند و دعوای حقوق بشری ایجاد کنند، اما اینها باید بدانند که در کشور ما فقط چند دین به رسمیت شناخته شده است.
پاسخ ایشان به بهاییانی که به دنبال حق قانونی تحصیل خود هستند این است که ما در ایران فقط چند دین رسمی داریم! معنای سخن ایشان، دقیقا این است که اگر کسانی دارای دین غیر رسمی باشند نباید به دانشگاه بروند یعنی صرف اعتقاد به دینی غیر از ادیان رسمی کشور، برای محرومیت از حق تحصیل کافی است و درست قبل از ان، جناب معاون فرهنگی فرموده اند که " در ایران کسی به صرف بهایی بودن مجازات نمی شود" !! اینها چگونه قابل جمع با یکدیگرند؟ ایشان یا اصولا حق تحصیل را جزء حقوق بشر نمی داند و یا اینکه بهاییان را بشر نمی شمارد. چنین اظهار نظری حتی از افراد عادی هم بعید است تا چه رسد به یک مقام عالی رتبه قضایی.
اما شاه بیت اظهارات ایشان در باره تفتیش عقاید است. فرموده اند:
   بهایی‌ها حق ندارند تبلیغات کنند و مسلمانی را با تبلیغ به بهائیت برگردانند، ما همچنان که حق داریم که جلوی ویروس‌های جسمانی را بگیریم باید جلوی ویروس‌های اخلاقی را هم بگیریم.
و درخصوص تفتیش عقاید در کشور گفت: گفته می‌شود که در ایران اجازه داده نمی‌شود که تغییر دین صورت گیرد اما باید در جواب گفت که همه آزادند تغییر دین دهند ولی آزاد نیستند آن را اعلام رسمی کنند چون اعلام رسمی آن دارای تبعاتی است، ما تا به حال تفتیش عقاید نداشتیم و اصلا ممنوع است.
این سخنان را حتی نمی توان مغلطه و یا سفسطه نامید. اینها لغو و بیهوده و اصولا بی معنا هستند با این حال از حنجره های جم غفیری از مدعیان ازادی در ایران به کرات شنیده شده و اینک جناب صادقی ان را بازگو کرده است. در واقع حرف ایشان این است که داشتن عقیده ازاد است اما ابراز و اظهار ان ممنوع است غافل از اینکه داشتن عقیده که نیازی به ازادی ندارد. داشتن عقیده یعنی نهان انسانها، یعنی عرصه ای که کسی دیگر را بدان راهی نیست تا بتواند برای ان ازادی یا ممنوعیت وضع کند. در ایران همه در داشتن عقیده ازاد هستند چه جمهوری اسلامی بخواهد و چه نخواهد زیرا نمی تواند جلوی ان را بگیرد. تمام حرف و حدیث اینجاست که ایا اظهار عقیده هم ازاد است یا خیر؟ جناب صادقی باید روشن کنند که منظورشان از اینکه می گویند " ما تا به حال تفتیش عقاید نداشتیم و اصلا ممنوع است." چیست و چگونه با دیگر اظهارات شان منطبق می شود. ظاهرا ایشان و دیگر مدعیان ازادی در جمهوری اسلامی به اصل ٢۳ قانون اساسی استناد کرده و این اظهارات را برگرفته از ان می دانند اما ببینیم که تا چه حد بر حق هستند.
اصل ۲٣ می گوید:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.
در این اصل، داشتن عقیده با کلمه «صرف»، همراه شده واذهان بسیاری را به این باور رسانده است که فقط و فقط، داشتن عقیده آزاد است و نه چیزی دیگر و از جمله اظهار عقیده. اما در سطور فوق، نشان داده شد که چنین تصوری، فاقد وجاهت منطقی است. " داشتن عقیده "، آزادی نمی خواهد. طرح مساله ای به نام «آزادی داشتن عقیده»، در حیطه عالم بشری و قانون، سخنی بی اساس است زیرا قانون با ظهور و عیان سروکار دارد و نه بطون و پنهان. عملی باید اتفاق بیفتد و به گونه ای قابل بررسی گردد و انگاه قانون، ان را با معیارهای خود بسنجد و قضاوت کند. از دید قانون، عقیده، هر چه که می خواهد باشد، مادام که از عرصه غیب به عالم شهود نیاید، بیان نشود، و کسانی ان را نشنوند، عملا وجود ندارد تا چه رسد به اینکه بخواهد در باره ان اظهار نظر کند. چنین عقیده ای، در نظر قانون و قانون گذار، هیچ است وهیچ عاقلی، بر هیچ، حکم نمی دهد که ازاد است یا نیست و یا اینکه باید ان را مورد تعرض و مواخذه قرار داد یا نداد. اما پس مقصود این اصل چیست؟
   باید اذعان نمود و بلکه آن را بدیهی دانست، که مقصود قانون گذار از عبارت «داشتن عقیده» همانا، و بدون هیچ تردیدی، «بیان عقیده» است، هر عقیده ای که می خواهد باشد. واضح است که این نظر، یک تفسیر از اصل بیست و سوم، نیست. این یک برداشت و یا نظر شخصی نیست. کسی نمی تواند بگوید که این نظر تو است ولی من نظر دیگری دارم. برداشت دیگری وجود ندارد. عبارات این اصل، غیر از این، نمی تواند معنای دیگری داشته باشد. ممکن است کسی بگوید که نباید اظهار هر عقیده ای، آزاد باشد . بحثی نیست. اما قانون اساسی، و اصل بیست و سوم آن، می گوید که اظهار عقیده آزاد است . اگر ایرادی هست به قانون اساسی باید وارد آید و نه این که وجود آن را در قانون، منکر شویم و آن را تحریف کنیم. این اصل، یا لغو و بی معناست و یا معنایش این است که هیچ کس را نمی توان به صرف بیان و اظهار عقیده خود، مورد مواخذه قرار داد. در ابتدای همین اصل، می گوید که «تفتیش عقاید، ممنوع است. " تفتیش عقاید " یعنی چه؟ مقدمه تفتیش عقاید، بیان عقاید است. بدون بیان عقیده، چیزی وجود ندارد تا تفتیش شود. پس اگر قانون گذار، تفتیش عقاید را ممنوع می کند، به تلویح ابلغ از تصریح می گوید که بیان عقیده آزاد است. لاجرم و به تبع آن، در بخش دوم جمله، آزادی " داشتن عقیده "، یعنی آزادی "بیان عقیده". کاملاً واضح است که اگر فقط به آزادی «داشتن عقیده» معتقد باشیم، این اصل، با خودش نیز ناسازگار می گردد.
اما این اصیل ترین اصل قانون اساسی ایران، در عمل، چگونه اجرا می گردد؟ اشاراتی مختصر به چند مورد، پاسخ لازم را به ما می دهد و این فقط مشتی از خروار است.
به بهاییان ایرانی، گفته می شودکه نباید دیانت خود را تبلیغ کنید، سهل است، نباید حتی کلمه بهایی را بر زبان بیاورید. دانش اموزان بهایی،مجاز نیستند به گونه ای عمل نمایند که بهایی بودن انها، در محل تحصیل انها عیان گردد. حتی در مواقعی که معلم مدرسه در سر کلاس، اهانتی به انها و یا دیانت انها وارد کند، پاسخگویی و دفاع دانش اموزان، به منزله تبلیغ دیانت بهایی تلقی و مجازاتهایی را بدنبال خواهد داشت. در دیگر محیطها و حتی در ارتباط با همسایگان نیز چنین رفتارهایی قابل مشاهده است.
در سال ۶۷، زندانیانی که محکوم شده و در حال گذران دوران محکومیت خود بودند، مورد بازجویی مجدد قرار گرفتند. مهمترین سوالی که از آنان می شد این بود که آیا بر سر عقاید خود مبنی بر اعتقاد به فلان تفکر هستی یا نه و به اصطلاح، آیا هنوز بر سر موضع خود هستی؟ پاسخ به این سوال، محور تصمیم گیری در مورد سرنوشت فرد قرار می گرفت. پاسخ مثبت و حتی دو پهلو، مرگ وی را بدنبال داشت. حتی پاسخ صریح منفی نیز، اگر با شدت و حدت و حرارت کافی بیان نمی گردید، ممکن بود باعث نجات وی نگردد. ذکراین وقایع، از سر حدس و از روی ظن و گمان نیست. مسوولان بلند پایه ایران، این اقدامات را تایید کرده اند. آیت الله العظمی حسین علی منتظری، مستنداً، بر وقوع این اعمال صحه گذاشت و بقیه نیز. اختلاف، فقط بر سر حد و حدود و تعداد قربانیان است و در اصل موضوع، شبهه ای نیست. در این مقال، قصد من، ارزش گذاری روی اعمال و یا دفاع از اندیشه های این افراد نیست. بحث این است که ازادی بیان، حق هر انسانی و از جمله افراد فوق الذکر می باشد. آیا این زندانیان، فقط مجاز بودند اندیشه های خود را داشته باشند ولی اظهار نکنند؟ آیا رویکرد مسوولان قضایی وقت به اصل بیست و سوم قانون اساسی، این بود که فقط، داشتن عقیده آزاد است؟
در بسیاری از ادارات دولتی و بعضاً حتی غیر دولتی، در پرسشنامه های مختلف و به انواع ترفندها، بخشی و یا اصطلاحاً ستونی به نام "دین" و حتی "مذهب" وجود دارد. این به چه معناست؟ اگر صرفاً برای اطلاع باشد و یا اینکه شرایط خاصی را برای او مراعات نمایند، نه تنها اشکالی ندارد بلکه مجاز و پسندیده و حتی ضروری است. اما اگر این اقدام برای این باشد که بهاییان را به دانشگاه راه ندهند و یا جواز کسب انها را تمدید نکنند و یا اهل تسنن را به مشاغل مهم اداری، و به همین سیاق یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان را، در این صورت اصل مذکور چه می کند؟ چرا شخصی به صرف اظهار عقیده، آن هم در یک برگه، از حقوق خود محروم می شود؟
اما اظهار عقیده، می تواند نوشتاری نیز باشد. ازتوقیف گسترده مطبوعات که بگذریم، ایران، یکی از بزرگترین فیلتر کنندگان سایتها و وبلاگها در جهان است. بسیاری در ایران از اظهار عقیده خود، ممنوع شده اند. نمی توانند نظر خود را بیان کنند و این در حالی است که عقاید آنان، توسط سایتها و وبلاگهای دیگر، مورد حمله و هجوم مدام، قرار دارد و نه تنها ممانعتی وجود ندارد که مورد حمایت نیز واقع می گردند. حداقل صد سایت و وبلاگ، بر علیه بهاییان فعالیت می کنند در حالی که اکثریت قریب به اتفاق سایتهای بهایی، فیلتر شده اند.
اظهار عقیده، شکل رفتاری هم دارد. می توان بدون گفتن و یا نوشتن، اظهار عقیده نمود. دراویش گنابادی، با اجرای مراسم عبادی خود، اظهار عقیده می کنند. دانشجویان و یا برخی زندانیان سیاسی و یا دیگران، با اعتصاب غذا، اظهار عقیده می کنند. بهاییان، با تعطیل کردن کار در روزهای مشخصی از سال، و همچنین با حضور در مکانهای مقدسشان مانند محل تیرباران باب در تبریز یا محل زندانی ایشان در قلعه ای در شهر ماکو و یا خانه ایشان در شیراز و یا قلعه شیخ طبرسی در قائم شهر و ادای احترام به آنها، اظهار عقیده می کنند. خانواده های زندانیان، با حضور در پشت دیوارهای زندان اوین وخانواده های معدومین، با حضور در مزار عزیزان خود، مثلاً در گورستان فعلاً ویران شده خاوران، اظهار عقیده می کنند. طرفداران دکتر مصدق، درسالروز مرگ وی، به خانه مسکونی وی در احمد آباد مستوفی می روند. بازیکنان تیم ملی فوتبال، با بستن مچ بند سبز، اظهار عقیده می کنند. میلیونها نفر با حضور در راهپیمایی و در سکوت و در واقع با سکوت خود، اظهار عقیده می کنند و بسیار اشکال دیگر از روشن کردن چراغهای اتومبیل و بوق زدن گرفته تا تحریم خرید گوشی نوکیا. همه اینها، اظهار عقیده است و مطابق نص صریح قانون اساسی، مجاز و قانونی، اما در عمل، هیچکس مجاز به انجام آنها نیست.
اما بخش مهم دیگری هم مورد غفلت واقع شده است. بر فرض که فقط «داشتن عقیده» آزاد باشد و نه اظهار آن. در این صورت، آیا شخص، این آزادی را دارد که عقیده خود را اظهار نکند؟ آزادی اظهار عقیده، پیشکش، آیا آزادی عدم اظهار عقیده، وجود دارد؟ اگر کسی بگوید من نمی خواهم عقیده خود را ابراز کنم و می خواهم آن را برای خودم و در قلب خودم داشته باشم، آیا قانون به او این اجازه را می دهد؟ اگر پاسخ، مثبت است، پس لزوم ذکر دین و مذهب در این همه فرم استخدام و پرسشنامه و از جمله کنکور دانشگاهها ( گر چه در سالهای اخیر،بصورت غیر مستقیم و با ترفندی جدید انجام می گردد) چیست؟ آیا بسیاری از محکومین و معدومین و از جمله معدومین سال ۶۷، حق نداشتند تا عقیده خود را ابراز نکنند؟ آنها را از سلولهای خود بیرون آورده و مجبور بر اظهار عقیده نمودند. در سویی دیگر، بیش از دویست بهایی تا به حال اعدام شده اند. هیچکدام به جرم اظهار عقیده در ملا عام و بر سر هر کوی و برزن، اعدام نشدند. همه آنها ابتدا مجبور به اظهار عقیده شدند و سپس اعدام گردیدند. به آنها می گفتند که باید اظهار عقیده کنید. آنها در اظهار عقیده نکردن، آزاد نبودند اما شرط رهایی و خلاصی، نه اظهار عقیده واقعی خود، بلکه اظهار آنچه که زندانبانان می خواستند بود. کمی تدقیق در این سیستم فکری، روشن می کند که متولیان این سیستم، حتی همان آزادی «داشتن عقیده» را هم بر نمی تابند. آزادی اظهار نکردن عقیده، هم تراز، و در برخی مواقع مهم تر از آزادی اظهار عقیده است. اگر این آزادی، سلب گردد، دیگر حتی به حرمت آزادی داشتن عقیده نیز نمی توان امیدی داشت تا چه رسد به آزادی بیان عقیده.
اصل بیست و سوم قانون اساسی، تصریح می کند که بیان عقیده، آزاد است. نمی توان آن را به صرف، آزادی «داشتن عقیده»، فرو کاست که نه تنها کافی نیست، نه تنها فایده ای ندارد، نه تنها نادرست است، نه تنها با عبارات خود این اصل ناسازگاراست، بلکه اصولاً سخنی بی معناست. پیامد پذیرش آزادی بیان، پذیرش آزادی عدم بیان است. اما این شاه بیتِ قصیده قانون اساسی ایران، در عمل متروک مانده است. در ایران، نه داشتن عقیده آزاد است، نه نداشتن آن. نه بیان کردن عقیده آزاد است و نه بیان نکردن آن. پس چه می کند این اصل بیست و سوم در ایران؟ دیگر از اصل بیست و سوم، چه می ماند؟ شیری بی یال و دم و اشکم.


¹- www.isna.ir