میهن بهرامی در گفتوگو با ایلنا:
بههم ریختگیهای سیاسی و اجتماعی عاملِ مهاجرتِ نویسندگان ایرانی
گفتگواز: نوا ذاکری
•
ما مسائل اجتماعی بزرگ و عمیقی داریم که شاید یکی از مهترین آنها وضعیت زنان و دختران باشد. مبحثی مثل ازدواج سفید مطرح است که مغایر با رسوم اجتماعی و مقررات دین ماست. همچنین مسئلهای چون ازدواج زیر سن قانونی در جامعه وجود دارد. یک فکرِ آزاد و سالم، فکری که بتواند رها از تمام قید و بندها، رها از سانسور، در جامعه وجود ندارد. خودسانسوری و اینکه نویسنده تصمیم میگیرد حرفی را که باید زده شود نگوید؛ مهمترین معضلیست که گریبانگیرِ ادبیاتِ امروز ما شده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣۰ خرداد ۱٣۹۴ -
۲۰ ژوئن ۲۰۱۵
ساعت نزدیک به ۵ عصر است. درختهای بلند و سترگ راه تابش آفتاب داغ خرداد ماه را تنگ کردهاند. کوچه پسکوچههای دربند را میپیمایم، سربالایی تندی را بالا میروم. هنوز از کوچه باغ باریکی با آپارتمانهای کوچک و بزرگش؛ بوی کهنگی و درختانی که سالهاست پای برجا ماندهاند، به مشام میرسد. به دهه ۵۰ پرتاب شدهام. پلاک خانه را مییابم. چند گربهی چاق جلویِ در خودشان را روی زمین پهن کردهاند و با نگاهِ کنجکاوشان عابران را دنبال میکنند. وقتی زنگ در را میزنم، انگار که خیالشان راحت شده باشد؛ دست از کنجکاوی برداشته؛ به ادامه چرت نیمروزی مشغول میشوند. میهن بهرامی با رویی گشاده در را باز میکند. قدم به خانهای میگذارم که شبیه همان کوچهها، قدیمی و دوست داشتنیست و بوی چوب میدهد.
میهن بهرامی؛ متولد ۱۱ تیرماه ۱٣۲۶ است. فوق لیسانس جامعهشناسی و دکتری فلسفه را از دانشگاه تهران اخذ کرده و در رشتهی روانشناسی اجتماعی در دانشگاه UCLA امریکا ادامه تحصیل داده است. او در زمینههای علمی و هنری متفاوتی ازجمله روانکاوی بالینی، نقاشی، فیلمنامهنویسی، فیلمسازی، نقد فیلم، مجسمهسازی، داستاننویسی و ادبیات کودک و نوجوان فعالیت داشته. او زنیست که نزدیک به ۴۰ سال در حلقهی یارانِ نزدیکِ سیمین دانشور بوده.
اولین کار ادبیاش را روزنامه اطلاعات در سن ۱۱ سالگی منتشر کرده. ۴۶ سال از عمرش را به نوشتن نقدهای کوبنده برای کارگردانان بزرگی چون بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی گذرانده است. میهن بهرامی؛ منتقدی است که میگویند منصفانه نقد میکند. خودش معتقد است: منصفانه نقد میکنم چون درکنار محمد متوسلانی زندگی کرده و دیدهام که کارِ سینما چقدر سخت و طاقتفرساست. دیدهام که یک فیلمساز چه رنجی میبرد تا اثری را برای بیننده قابلِ دیدن کند، جدای از اینکه جایزه بگیرد یا جهانی شود. مثل فیلم «کفشهای میرزانوروز».
گفتگوی ما با میهن بهرامی را در ادامه میخوانید:>
باتوجه به اینکه سالها در حوزه ادبیات فعال بودهاید، وضعیت ادبیات بهخصوص ادبیات زنان در جامعه امروز ایران را چطور توصیف میکنید؟
میخواهم با این موضوع شروع کنم که درحال حاضر یک بههم ریختگی سیاسی و یک بههم ریختگی اجتماعی در جامعه ما وجود دارد. من چندان میل ندارم خودم و شما را وارد مباحث سیاسی کنم اما طبیعیست که سیاست به نوعی در این بههم ریختگی دخالت داشته و دارد. درواقع این بههم ریختگی سیاسی و اجتماعی طبعاّ بههم ریختگی روانی و شخصیتی را هم درپی دارد که امروز شاهد آن هستیم.
تعداد زیادی از نویسندگان ما اجباراً تهران را ترک گفته و مقیم خارج شدهاند. البته بیشتر این نویسندگان مرد هستند ولی نویسندگان زنی همچون شهرنوش پارسیپور و دیگرانی مثل مینو خردمند و منیرو روانیپور ازجمله نویسندگانی بودند که ایران را به دلیل وجودِ همین آشفتگیِ سیاسی ترک گفتند.
عواملی که باعث مهاجرت این نویسندگان از ایران شد؛ چه چیزهایی بودند؟
اولین دلیل شاید این است که وضع زندگی چندان رضایتبخشی نداشتهاند. دوم اینکه آنچه که مینوشتند، به نوعی سیاسی یا اجتماعی بود که قابل عرضه در جامعه نبوده است. جامعه ما دارای نوابغ ادبی بزرگی بهخصوص در زمینه شعر است. چند سال پیش خانم فتانه حاج سیدجوادی رمانی به نام «بامداد خمار» نوشت. این رمان از نظر من؛ دارای مسائل و مباحثی بود که قابلیتِ عرضه اجتماعی در جامعه امروز ایران را نداشت اما انتشار پیدا کرد و با مخاطبان زیادی هم روبهرو شد. متأسفانه مردم همانطور که شعر را برای سرگرمی میخوانند؛ ادبیات داستانی را نیز برای سرگرمی میخوانند. مخاطبانِ ادبیاتِ عامهپسند انتظار دارند که کتاب سرگرمشان کند. آنها کتاب خواندن را با نشستن پایِ بازیِ فوتبال یکی میدانند!
متأسفانه باید بگویم کشور ما از هیچ نظری ادبیاتپرور نیست. برخی نویسندگان دلشان را خوش کردهاند به شرح عشقهای کودکی خود که در یک محل بودند و احیاناً پسرِ همسایه عاشق آنها شده است. برخی دیگر از زنان نویسندهی جامعه ما شرحِ فقر و بیچارگی یک خانواده را موضوع اصلی رمان یا داستان خود قرار میدهند که درنهایت چیز دلچسبی از آن بیرون نمیآید.
مهمترین معضلی که باعث شده ادبیات امروز ما به اینجا برسد؛ چیست؟
موضوع علاقهی مردم به کارهای عامهپسند در سینما بیش از ادبیات نمود دارد. در چند سال اخیر شاهدیم که بزرگترین رقمِ فروش، مربوط به برخی فیلمهای جنگی بیمحتوا و سخیف بوده است. این فیلمها حتی از نظر آموزشِ خشونت در جامعه نیز مخرب هستند. ناچار هستم که روانشناسی اجتماعی را با این موضوعها تلفیق کنم. ما از ابتدا ملتِ شادیخوار و شادیطلبی بودیم. اگر به تصاویری که از گذشتهی مردم ما در تابلوی موزهها موجود است؛ نگاه کنیم؛ شاهد مراسم بزم و خوشگذرانی هستیم. هنر مینیاتورِ سرزمینِ ما سرشار از مجالس شادخواری است. این ملت با آن تاریخ پشت سر و تمدنی که به دنبال خود یدک میکشد؛ امروز به جایی رسیده که مجبور است غمگین باشد و سوگوارِ گذشتههای خود. شوخی نیست که امروز آدمی مثل من شبهای بسیاری به خاطر نگرانی از حملهی داعش بیخواب است.
سراسر آثار نویسندگان مرد و زن را که نگاه کنید شاهد یک بیرحمی هستید که انسان را دربرابر انسانی دیگر قرار میدهد. این جامعه روش و اصول انسانی را بهطور کامل نشناخته است. جامعه خشن شده و ترحم و دوست داشتن باید از سرِ نو در جامعه نهادینه شود. اگر دوست داشتن دیگری در میان نباشد؛ انسان کامل نیست.
مردم نیاز به شادمانی دارند. ادبیاتی که امروز بر ایران حاکم است به قول خانم دانشور، ادبیاتِ گورستان است. هیچ ادبیاتی نیست که در آن حرفِ مرگ و جنگ زده نشود. این غم و سیاهی بر جامعه تأثیرگذار بوده، مردم را سوگوار کرده است. همانطور که ملاحظه میکنید یک اثرِ جاندارِ خوب که بتواند جامعه را متوجهِ خود کند، فرضاً نظیر سووشون که خانم سیمین دانشور نوشت؛ وجود ندارد. رمان و داستانی منتشر نمیشود که از مباحثی جز غربت و مرگ و خون و وحشت و خشونت سخن بگوید. مسائل جامعه ما تنها اینها نیستند. ما مسائل اجتماعی بزرگ و عمیقی داریم که شاید یکی از مهترین آنها وضعیت زنان و دختران باشد. مبحثی مثل ازدواج سفید مطرح است که مغایر با رسوم اجتماعی و مقررات دین ماست. همچنین مسئلهای چون ازدواج زیر سن قانونی در جامعه وجود دارد. یک فکرِ آزاد و سالم، فکری که بتواند رها از تمام قید و بندها، رها از سانسور، رها از اینکه چه کسی این اثر را میخرد و چه کسی میخواند، در جامعه وجود ندارد. خودسانسوری و اینکه نویسنده تصمیم میگیرد حرفی را که باید زده شود نگوید؛ مهمترین معضلیست که گریبانگیرِ ادبیاتِ امروز ما شده است.
نگاه به زن در جامعه، باوجود تمام پیشرفتهایی که طی این سالها حاصل شده؛ چقدر تغییر کرده؟
زن باید ساکت باشد و سخن نگوید! در همین رسانه ملی شنیدهام که اشخاصِ بزرگِ مملکت درباره زن گفتهاند حرفِ او اهمیتی ندارد چراکه زن است!
این طرز تفکر درباره زن از پایه غلط است. زن؛ انسانیست که توانسته موفقیتهای بزرگی در جهان بهدست بیاورد. مثلاً در جایزه بزرگی چون نوبل اسم زن ایرانی آورده شده. دختر جوانی به نام خانم مجتهدزاده، سال گذشته در یک رشتهی پیچیده و عجیبِ ریاضی موفق به دریافت جایزه نوبل شد. همانطور که مردان ما دارای نامهای بزرگ هستند؛ زنان ما نیز کم از آنها ندارند. انسان با انسان تفاوتی ندارد جز اینکه زنان از نظر هوشیاری و دقتنظر در بعضی موارد از مردها نیز بالاترند. نمونهاش فارغالتحصیلان دانشگاه تهران که تعدادشان از مردها بیشتر است.
نمیخواهم مقامِ زن در ایران را با کشورهایی مثل امریکا و فرانسه مقایسه کنم چراکه زندگی و فرمِ تربیتی زن در کشورهای غربی بهخصوص امریکا، اصلاً مورد تأیید من نیست. زن در آمریکا موجودیست که دائم احساس کمبود و حقارت میکند و برای دیده شدن مدام خود را تغییر میدهد. تغییر فرمهای صورت و بدن در آمریکا به یک نوع مانکنیسم مبدل شده. بسیاری از زنهای آمریکایی برای جذاب بودن زیر خط لاغری هستند. به دلیل وجود همین مسائل است که جامعه آمریکا را برای زن؛ پیشرفته نمیدانم. البته که نمیتوان بخش بزرگی از زنان بااستعداد و باشخصیت و مهمی را که در جامعه آمریکا وجود دارند و موفقیتهای بزرگی که در کارهای فضایی، تحقیقی و پزشکی، کشفیات و اختراعات انجام دادهاند را نادیده گرفت. این مسئله تا حدی مربوط به شخصیت تاریخی آمریکایی است. آمریکایی؛ شخصیتِ قوی و پیچیدهای دارد و آن؛ ناشی از ارثیست که از سرخپوستانِ ساکن در این سرزمین گرفته.
در ایران با اینکه حسابی به زن بیاعتنایی شده، شاهدیم که مادران ما در بهوجود آوردن فرزند و تربیت او کوشا هستند. زنانی که سواد سخن گفتن و قدرت فکر کردن دارند و همچنین در کار کردن، کمک خرج خانواده بودهاند و همچنین در تربیتی که به پسران منتقل میشود؛ سهم بزرگی داشتهاند. مردِ موفقی را نمییابید که از دامنِ یک زن برنخاسته باشد. این شخص در زندگیاش حتما تحتِ فرمان و راهنماییهای یک زن بوده است.
در چنین جامعهای بانوانِ هنرمند و نویسنده چقدر فرصت رشد دارند؟
نویسندگان ما بهطور کلی شناختِ عمیق و درکی درست از ریخت و شکل جامعه ایرانی، از گذشته تاکنون ندارند. نویسندهی موفق کسی است که شکلِ جامعه و مردم آن را بشناسد. فقط فقر و عقبماندگی تاریخی و اجتماعی مسئلهی جامعه ما نیست. در واقع عقبماندگی جامعه ما یک پدیدهی روانشناختی است. انسانی که در این جامعه زندگی میکند از نظر روانی کامل نشده و به بلوغ نرسیده.
اما درباره آثار نویسندههای زن ایرانی باید بگویم که در نقطههایی کار آنان را میپسندم. جامعهی ما دارای نویسندگان و متفکران آگاه و هنرمند است که متأسفانه به مسخره گرفته شده و کنار گذاشته شدند. اگر چیزِ زنانهای نوشتهاند بیشتر توی سرشان خورده؛ آنهم تنها به این خاطر که طرز تفکرشان موردِ پسندِ مردان جامعه نبوده. در طول تاریخ خواستهاند زن را به هر ترتیبی شده عقبمانده نشان دهند که در این کار موفق نبودهاند. نیمکرهی سمتِ راستِ مغز زن بسیار بهتر از هر موجود زندهای کار میکند. به خاطر دقتنظر و ریزهکاریهایی که در رفتار او وجود دارد.
برخی زنان هنرمند دارای ذهنهای قوی و زیبایی هستند. در موزه هنرهای زیبا آثاری از زنان میبینید که قابل انطباق با موزههای بزرگ دنیاست. شخصی که ذهن زیبایی داشته باشد؛ زیبا فکر میکند. چگونه میتوان چنین موجود باهوش، خلاق و زیبانگری را نادیده گرفت؟
اگر زمانِ ادبیات را تقطیع کنیم؛ زنانی که بزرگترین تأثیر را در تفکر و ادبیات تفکری ایران در قالب شعر بر جای گذاشتند؛ چه کسانی بودند؟
از فروغ فرخزاد آغاز میکنم که میگوید: «ای شب از رویای تو رنگین شده/ سینه از عطر توام سنگین شده/ ای به روی چشم من گسترده خویش/ شادیام بخشیده از اندوه بیش/ ای ز گندمزارها سرشارتر/ ای ز زرین خوشهها پربارتر/ ای درِ بگشوده بر خورشیدها / در هجوم ظلمتِ تردیدها / با توام دیگر ز دردی بیم نیست/ ....» این شعر قدرت تفکر یک موجودِ پرنور را نشان میدهد. ملاحظه میکنید یک بانوی جوان که در زندگی دردهایی کشیده و شکستهایی را تجربه کرده؛ چطور از یک عشق استقبال میکند، تا جایی که مرد را به مقامِ خدایی خود در زندگی میرساند. البته این تا زمانی است که آن مرد مِهر دارد و میتواند از زن حمایت کند. این مسئله در شعر فروغ واضح و روشن است. بهطور مثال این شعر: «این دگر من نیستم / حیف از آن عمری که با من زیستم...» نشان از بیوفایی مرد دارد که از مقام والایی که برایش درنظر گرفته شده بود؛ افول کرده. از خودگذشتگی و فراز یک پرواز را ببینید تا چه حد است. میتوانم بگویم تأثیر شعر فروغ بر ادبیات ما، چیزی شبیه جهانبینی مولاناست.
بعد از او میخواهم از زندهیاد سیمین بهبهانی که درگذشتِ او تأثیر عمیقی بر من گذاشت؛ یاد کنم. این باعث افتخار من است که خانم سیمین بهبهانی را از نزدیک میشناختم و در مجالس متعددی با او سخن گفتم و او حسننظر و احساسی شبیه حس مادر یا خواهر بزرگتر به من داشت. بهطور مکرر با همسرم در منزل ایشان بودم.
سیمین بهبهانی نه قابل قیاس با زنانِ بزرگِ عرصهی شعر در جهان، که قابل قیاس با هیچ زنی در دنیا نیست. به خاطر اینکه بهبهانی در قالبی از شعر پای گذاشته بود که در آن مردانِ بزرگِ تاریخِ ما چون سعدی و حافظ و مولانا در آن زورآزمایی کردهاند.
کمی از نویسندههای مورد علاقهتان بگویید.
کار زنان را دوست دارم و دنبال میکنم. خوشبختانه افتخار این را داشتم که خانم دانشور؛ من و همسرم، محمد متوسلانی را بهعنوان فرزندخواندگان قبول کند و من سالهای زیادی، چیزی نزدیک به ٣۷ سال، کنار او بودم و با هم رابطهی نزدیکی داشتیم. رابطهای شبیهِ مادر و فرزند. مثل خانم دانشور در رماننویسی کم پیدا شده. بارها گفتهام و نوشتهام که رمان سووشون نه فقط یک غمنامه از زندگی یک زن عاشق است، بلکه میتوان آن را به تاریخِ بیرحم کشورمان منعطف کرد.
از رمانهای منیرو روانیپور و گلی ترقی نام میبرم که بهنظرم آثارشان در رده ادبیات جدی قرار میگیرد. برخی کارها از نویسندگانی که در جامعه چندان مطرح نشدهاند اما نویسندگان خوب و عمیقی هستند مثل خانم شریفزاده و فرخنده آقایی در من بسیار تأثیرگذار بود. بهطور مثال رمان فرخنده آقایی با نام «از شیطان آموخت و سوزاند» بسیار مورد علاقه من قرار گرفت. این کتاب از نظر روانشناختی حائز اهمیت است. زنی را نشان میدهد که در تنهایی خود چگونه به «وسواس» پناه برده و نصف بیشتر پولش را صرف خرید مواد شوینده میکند. این کتاب تنهاییِ عمیقِ زن را به خوبی به تصویر کشیده.
اثر دیگری از او خواندم که چندان موردنظر من نیست. یعنی با اصل موضوع توافق ندارم. رمان گونهایست از سرگذشت یک شخصیت دوقطبی. مردی که سرباز میشود اما علاقمند است که زن باشد. این موضوعی است که خانم آقایی خیلی خوب نوشته اما من چندان با آن جور نیستم و درواقع این را یک نوع عقبماندگی و عدم تربیت درستِ روانشناختی میدانم. باید بگویم قصههای کوتاه خانم آقایی بسیار خوب است. بهطور مثال قصهی «لاک پشت من» شاهکاری است از قصه تنهایی انسان.
خانم شریفزاده هم جُنگ قصههای خوبی دارد و شهرنوش پارسیپور که برای او نقدهایی نوشتم را نیز ازجمله داستاننویسان ادبیات جدی میدانم. داستانهای کوتاه پارسیپور بسیار مورد علاقه من است.
|