سنگ


مجید نفیسی


• گاهی سنگ، غیبش می زد
جیبهایت را می گشتی
خانه را زیر و رو می کردی
و سرانجام آن را
در خوابهایت می دیدی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ تير ۱٣۹۴ -  ٣۰ ژوئن ۲۰۱۵


 امروز سنگَت را شکستم
و بُغضَت در گلو شکست.

هر روز آن را در مشت می فشردی
بی واهمه به مدرسه می رفتی
و می دانستی که هیچ کس
همسنگِ تو نیست.

در اتوبوس
روی صندلی می ایستادی
آن را چون الماسی به شیشه می کشیدی
و می گفتی که حتی گلوله ی پلیس
به آن کارگر نیست.

گاهی سنگ، غیبش می زد
جیبهایت را می گشتی
خانه را زیر و رو می کردی
و سرانجام آن را
در خوابهایت می دیدی.

امروز از من پرسیدی:
"آیا چکشِ تو
سنگِ مرا می شکند؟"
ما چون دو سنگ شناس
با هم به حیاط رفتیم.
اول تو آزمودی
و چون کارگر نشد
از من خواستی که بیازمایم.

ایکاش چکشم شکسته بود
تا دلت را چنین نمی شکستم.
دنیا پُر است از سنگهای سخت
اما نمی دانم آیا دستهای کوچک تو
دوباره سنگی را مشت خواهند کرد؟

۱۱ آوریل ۱۹۹۴