نگاهی به پیچ و خم های همه پرسی یونان و ماهیت خرده پارادایم دولت های متکی بر جنبش های اجتماعی - تقی روزبه



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ تير ۱٣۹۴ -  ۵ ژوئيه ۲۰۱۵


یونان در کش و قوس جدالی بزرگ با سران اتحادیه است. ۵ ماه پس از مذاکره و چانه زنی، فی الواقع از دست رفتن فرصت های گرانبها در گرماگرم یک برآمدبزرگ توده ای، دولت سپیراس ناگزیرشد که رو به همه پرسی بیاورد. رویکرداصلی در آن ماه های سپری شده فاصله گرفتن از وعده های انتخاباتی دال بر به رسمیت نشناختن نهادهای سه گانه و مذاکره با آن ها و نفی سیاست ریاضت اقتصادی که عملا جایش را به سیاست تعدیل ریاضت اقتصادی داد تا نفی آن و بالأخره عدم پرداخت و یا بخشودگی بخش اعظمی از وام ها بود. با این همه سران اتحادیه و نهادهای سه گانه، حاضر به هیچ گونه همکاری و کوتاه آمدن از دیکته کردن تک تک سیاست های ریاضتی نشدند که چیزی جز تداوم سرکیسه کردن و فلاکت بیشترمردم یونان و این بار توسط یک حزب و دولت چپ گرای جدید نبود. مشخصا شروطی چون افزایش سن بازنشستگی، کاهش حقوق بازنشستگان و افزایش مالیات کالای مصرفی (مالیات ارزش افزوده) و امتناع از پرداخت وام قبلا وعده داده شده ۱.۶ میلیاردیوروئی برای بازپرداخت وام ها و بهره ای که زمان سررسیدشان فرامی رسید و عامدانه برای آن که چرخ های نظام بانکی و بودجه دولتی از حرکت باز بماند. هدف اصرار بر تحمیل این نوع سیاست های تبه کارانه و آزمندانه، جز شلیک به خود توسط توسط سیریزا نبود. در بن بست چنین روندی بود که سیریزا به رفراندوم روی آورد. در این رویکرد رفراندوم از سوئی به معنای وسیله فشار برای چانه زنی از موقعیتی بهتر است و از سوی دیگر به معنی فرافکنی سیاست به بن رسیده چانه زنی، و فقدان بدیل و چشم اندازروشن به دوش مردم. هم اکنون هم برای جلب مشارکت و گرفتن رأی "نه"، دولت سپیراس به مردم وعده می دهد که فردای پس از پیروزی همه پرسی به دیدارسران اتحادیه شتافته و از طریق مذاکره با آن ها به توافق خواهد رسید!. و این در حالی است که سران اروپا پیشاپیش خاطرنشان کرده اند که حول هیچ سیاستی به جز ریاضت اقتصادی مذاکره ای نخواهند داشت. هم او در نامه ای که پیش از همه پرسی برای دست اندرکاران اتحادیه نوشت اعلام داشت که بخش مهمی از اصلاحات پیشنهادی آن ها را می پذیرد که موجب شد از تب و تاب بازارها که نگران خروج یونان و نکول وام ها و سایرپی آمدهای آن بودند، کاسته شود. سران اروپا خشمگین از برگزاری رفراندوم توسط دولت یونان بلافاصله هرگونه کمک و پرداخت نقدینگی را کنسل کرده، یونان را به میسری که اعلام ورشکستگی بکند راندند. هدف آشکارآن ها از یکسو خوارکردن چپی است که بزعم آن ها بقدرلازم به مناسک مورداحترام بورژوازی وفادارنیست، و از سوی دیگر، و حتی مهم تر، تنبیه مردم کشوری است که گناه کبیره ای چون هوس پیمودن راهی متفاوت از دستورالعمل های سران اتحادیه به کله اشان خطور کرده است! پاسخ سپیراس به این نوع پرخاشگری ها و یاوه ها چنین است: در کشورمهددموکراسی نیازی به کسب مجوز برای برای برگزاری و یا عدم برگزاری رفراندوم نیست. آن ها امیدوارند که با توسل به انواع تهدید و ترساندن مردم یونان با استفاده از ابزارهای اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی و ترساندن از آینده تاریک و دهشتناک، بخصوص فشار تنگناهای نقدینگی و ارزی، مردم را وادار کنند که در همه پرسی به ریاضت اقتصادی رأی مثبت بدهند. اشاعه ترس از سقوط آزاد به دره فقر و آینده ای تاریک تر، درونمایه اصلی تهاجم آن ها را تشکیل می دهد. چنین ترسی بخصوص با کنترل و بسته شدن موقت گیشه های بانکی و خودپردازها برای جلوگیری از فرارسرمایه دامنه بیشتری پیداکرده است. بی تردید اگرچنین بشود و سی ریزا نتواند ترفندها و اهداف آنان را افشاء کند، چه بسا خطر این که آن ها به هدف خود برسند و رفراندوم هم چون بومرنگی به سر و صورت خودشان اصابت کند وجود دارد. سران اتحادیه و ترویکا هم چنین با ادعای حق بجانب بودن و مظلومیت نمائی، تلاش کرده اند که تا در افکارعمومی یونان شقاوت خود را به پوشانند و یونان قربانی شده را متهم به ترک مذاکره ای کنند که گویا در آستانه موفقیت قرارداشت و می توانست مانع وقوع این تراژدی بشود. حتی از ژان کلود یونگر با رفتاری مشمئزکننده، سپیراس را متهم به خیانت بخود و سوء استفاده از اعتماد او متهم کرده که گویا گول وعده هایش را خورده است! مرکل هم ایضا نزیک بود برای مظلومیت اتحادیه و خطرنابودی پیمان یورو اشک از چشمانش سرازیر شود!. بدین سان شست امان خبردارشد که مظلومان واقعی سران اتحادیه و ترویکا بوده اند و نه یونانیان له شده در زیرچرخ دنده ریاضت اقتصادی که هابرماس، فیلسوف آلمانی، در انتقادبه مرکل از آن به عنوان سیاست بربرمنشانه و رسوائی آوری که به گونه اثبات پذیری شکست خورده است نام می برد. رهبران فرانسه نیزعینا همین هشدارها را به مردم یونان برای عواقب رأی منفی به ریاضت اقتصادی به عمل آورده اند. باری! همه چیز فعلا فریز شده و همه منتظرنتیجه همه پرسی اند. بهرصورت اگر تحت شانتاژسران اتحادیه و فشارهای آن ها، برگزاری ضربتی رفراندوم نقش بومرنگی را پیداکند که بسوی شخص پرتاب کننده برگردد، شرایط مناسبی برای تعرض بورژوازی هار فراهم خواهدشد. علاوه بر ریسک فوق، از هم اکنون تفسیر و تأویل معنای "نه" به چالش کانونی تبدیل شده است. سران اتحادیه می گویند- البته بیشتر برای مصرف تبلیغاتی- به معنی خروج از منطقه یورو و بازگشت به دوران دراخماست. و رئیس یوروگروپ بر آن است که همه پرسی روزیکشنبه مشخص می کند که مردم این کشور تا چه میزان آماده پذیرش سیاست های ریاضتی خواهند بود. و حال آن که سران سیریزا می گویند "نه" محتمل مردم به معنی تقویت موقعیت چانه زنی در درون اتحادیه است و نه خروج از آن.
سوال اصلی آن است که اگر همانطور که تجربه نشان داده است، سیاست چانه زنی با ترویکا یک سیاست سترون بوده و راه پیشروی از این سو بسته است، و سیریزا ناچاراست گام به گام از خواست های پایه ای خود که بدان دلیل مورداعتمادمردم قرارگرفت عقب نشینی کند؛ آیا درست تر و اصولی تر نیست که سیریزا همین واقعیت را با صداقت و صراحت کامل، ضمن تأکید بر مطالبات و برنامه وعده داده شده خود، با مردم درمیان می گذاشت و کارزاربحث و گفتگوی عمومی حول آن بر پا می ساخت؟. نه این که باردیگر با حفظ درونمایه همان سیاست ها، از همه پرسی هم چون اهرمی برای چانه زنی سودجوسته و وعده توافق و پیروزی فوری بدهد؟. شیوه ای که نتیجه آن جز هرزرفتن امید و پتانسیل یک برآمدتوده ای نیست. البته در منطق رئال پلیتک و سیاست معطوف به قدرت، چنین انتظاری را شاید نوعی حماقت و سفاهت بنامند، چرا که در آن، خود قدرت فی نفسه هدف بوده و داشتن آن حلال همه مشکلات بشمار می رود. علاوه بر این سیریزا از پیوندجدانشدنی خود با اروپا و در وفاداری به آن سخن می گوید. اما نکته کلیدی دراین میان آن است که کدام اروپا؟. اروپای مرکل ها و اولاند ها و یونکرها ، یعنی اروپای کلان سرمایه دارن هار و نئولیبرال یا اروپای اجتماعی؟ اهرم پیشروی اروپای مرکل ها چیزی جز نیروی فشارقدرت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کلان سرمایه داران متمرکزشده در نهادهای اروپائی و همراهی و هماهنگی همه اعضاء اتحادیه با این سیاست ها نیست. اما در رویکرددیگرسمت گیری اصلی، یک اروپای اجتماعی است که عمیقا دموکراتیک است و باید مولفه ها و راهبردهای معطوف به آن به صراحت عنوان شده و هم چون برنامه و پرچم یک جریان چپ از شفافیت و درخشش کامل برخوردار باشد. بی تردید دموکراسی مستقیم و مبتنی برخودمدیریتی و مجامع خودگردان و تکیه برجنبش های اجتماعی و مبارزه برای برابری های اقتصادی و اجتماعی از مهم ترین سرفصل ها و اهرم های پیشروی چنین منشوری خواهد بود. اگر فی الواقع در مقیاس یونان حزب سی ریزا با تکیه بر اهرم جنبش های اجتماعی توانست به قدرت برسد، اما پس از کسب قدرت دیگر فقط با بورژوازی یونان طرف نیست بلکه بطوررودر رو و مستقیم با طبقه بورژوازی فربه و پروارشده اروپا و نهادهای آن طرف است. لاجرم بدون تکیه بر حمایت فعال جنبش های اجتماعی در مقیاس قاره قادر به ایحادشکاف در بالا و پیشروی برطبق برنامه خود و نه هم آواشدن با سازی که آن ها می نوازند نخواهد بود. نمونه تظاهرات اخیرفرانسه و قبل تر از آن تظاهرات بلژیک و تک جوش هائی از انواع حمایت های مردمی در کشورهای مختلف نشان می دهد که در این عرصه زمینه های مناسبی برای بسیج توده ای و سیاست های مردم محور وجود دارد. در اصل نارضایتی و مخالفت با ریاضت های اقتصادی شکست خورده در بسیاری از کشورهای اتحادیه ریشه و زمینه بروز دارد، اما واقعیت آن است که مشغله اصلی سی ریزا به جای سیاست در معنای مردمی و خیابانی و جنبشی و در بیرون از نهادها و سازوکارهای اقتدارسرمایه داری، بیشتر به سیاست در معنای متعارف و سنتی معطوف به قدرت و چانه زنی درون سیستمی است. لاجرم چنین رویکردی نتوانسته است در اندازه ای که باید، به اهمیت بسیج توده ای و جنبش های اعتراضی اجتماعی گسترده و ارائه یک بک برنامه شفاف و متمایز از دیگر احزاب رنگارنگ بورژوازی، در قامت و برازنده یک چپ اجتماعی- ضدسرمایه داری ظاهرشده و به صیقل دادن آن در متن پراتیک اجتماعی به پردازد. چنان که هابرماس در همان مقاله انتقاد از آلمان و سیاست های مرکل و تأکید بر تصمیم گیری شهروندان اروپا به جای بانک ها، دولت سی ریزا را به دلیل سردرگمی و فقدان یک استراتژی سنجیده و عدم ارائه یک خط مشی روشن مورد انتقاد قرار می دهد.
   
آیا یونان به مثابه کشورمهداسطوره ها، خود محکوم به سرنوشت یکی از اساطیربنام خود سیزیف شده است که به جرم افشاء اسرارخدایان محکوم به تحمل رنج پایان ناپذیرحمل صخره ای سترگ تا قله کوه و تکراربی پایان آن، و برای نسل ها شده است؟. آیا براستی مردم یونان به خشم خدایان، خدای سرمایه، خدای واقعی، نیرومند و بیرحم، گرفتار آمده است؟!. و این که آیا در عروج سیریزا کورسوئی برای خروج از این مهنت بی پایان دیده می شود و یا خود به نوع دیگری افتادن به دام خشم همان خدایان است؟! آیا دخیل بستن به ایجادرفرم در سیستم و در ستادفرماندهی سرمایه، به سودطبقات زحمتکش چیزی کمتر از رنج حمل مداوم صخره به سوی قله است؟. حتی اگر سرکیسه وام های تازه بانک جهانی و بانک مرکزی اروپا هم گشوده شود، نهایتا این سرمایه ها از جائی جز اندوخته سرمایه داران و تنگدست کردن بیشترمردم سر در نخواهند آورد.

ماهیت سوسیال دموکراتیک!
عروج سی ریزا محصول شکست سوسیال دموکراسی و بی اعتبارشدن آن در نزدکارگران و زحمتکشان و همه شهروندان جوامع اروپائی بوده است دو علت عمده این شکست یکی فروپاشی بلوک شرق بود که سرمایه داری بلوک غرب زمانی بدان دلیل حاضر به "باج دادن" به این نوع احزاب و جنبش های کارگری و مردمی بود. و دیگری جهانی شدن شتابان سرمایه داری که موجب افول قواعد و سازکارهای محدوده دولت- ملت ها و تحرک و جولان سرمایه داری در وسعت فراملی و نیز تغییر و تحرک نیروی کار در مقیاس فراکشوری گردید و لاجرم موجب تضعیف موقعیت و قدرت چانه زنی سابق آنها. مشخصه اصی سوسیال دموکراسی مشارکت در قدرت و تلاش برای رفرم و بهینه سازی سیستم بوده است. با توجه به زایل شدن دو عامل قوام دهنده سوسیال دموکراسی، بتدریج سوسال دموکراسی هم پژمرده شده و اهرم اصلی خود بر ای فشاربه سیستم را از دست داده و تبدیل به زائده کامل بورژوازی گشت. بلر و اولاند نمونه های تیپیک این دگردیسی بشمارمی روند.
تحت چنین شرایطی که سوسیال دمکراسی هرچه بیشتر ضعیف تر و بی اثر ترمی شود، بخش های از حامیان اجتماعی آن با حفظ مشخصات اصلی رویکردفوق به درون صفوف اعتراضی جنبش های اجتماعی رانده می شوند. با تشدید بحران های سرمایه داری، و مشخصا در یونان که حلقه ضعیف این بحران در اروپا بشمار می رود، این گرایش ها با تکیه براهرم فشارهای توده ای توانستند با حفظ یا زنده کردن رنگ و بوی برخی شعارهائی که سوسیال دموکراسی کلاسیک به آن ها پشت کرده بودند، در پیوند با جنبش های اجتماعی به سکوی قدرت پرش کنند. باین ترتیب پیوندبا این جنبش ها نافی حفظ دو خصیصه عمده سوسیال دموکراتیک یعنی مشارکت در قدرت و رفرم در سیستم نبوده است. دراصل سیریزا و احزاب مشابه آن بازتاب همین گرایش سوسیال دموکراسی در فضای جدید یعنی برپائی دولت هائی مبتنی برفشارجنبش های اجتماعی در فازجهانی شدن سرمایه است. ناگفته نماند کاربرد تکیه بر فشاراجتماعی به نوعی و بدرجه ای متضمن استفاده ابزاری و سیاهی لشگرگونه از جنبشی های اجتماعی است که با حفظ دوگانه دولت و جنبش ها و جدائی دولت از کالبدجامعه و بر فراز آن، با اصل خودمدیریتی و خودرهائی کارگران و زحمتکشان قرابتی ندارد. با این همه بدلیل همان رنگ و بوی متمایز و تکیه برخواست هائی چون مخالفت با ریاضت اقتصادی تا زمان معینی که در همسازی با جنبش ها باشند و تحت شرایطی می توانند زمینه رشد و پیشروی جنبش را فراهم کنند. در مورد پاسخ به این سوال که در اروپا و در یونان تا چه حدی این مدل و الگو می توانند کارساز باشند و دوام بیاورند، باید منتظرنتیجه آن در پراتیک و آزمون اجتماعی بود.
مهم آن است که بدانیم تحت شرایطی که از یکسو نمایندگان رسمی و شناخته شده بوررژوازی از جمله نوع سوسیال دمکراسی بی اعتبارمی شوند و از سوی دیگر هنوز شاهد ضعف جنبش های اجتماعی برای برپائی جوامع خودگردان و خودحکومتی هستیم، فرصت ها و زمینه هائی برای ظهور این نوع جریان ها در دوره های انتقالی فراهم می شود، که اهرم اصلی عروجشان همانا جنبش های اجتماعی و توده ای است. اما همانطور که اشاره کردم این اهرم از نظر آن ها بیشتر خصلت ابزاری و نقش فشاربه سیستم برای اصلاح را دارد تا هدفی فی نفسه و رهائی بخش و با مطالباتی فرارونده. بروزچنین دولت هائی در آمریکای لاتین و در یونان و چه بسا در اسپانیا نشان از بروز و ظهور چنین خرده پارادایم ها با همان خصوصیات برشمرده شده در بالا دارد و آن ها را نمی توان یک پارادایم کامل دانست. چرا که سرنوشت نهائی آن ها این است است که یا به یکی از دو قطب سرمایه و یا جنبش های ضدسرمایه داری خودرهان و مبتنی برخودگردانی و خودحکومتی مردم به پیوندند. یا در سیستم سرمایه داری مسلط حل شوند و یا راه را برای رشدجنبش های خودرهان و خودمدیریتی فراهم کنند.
در خاتمه باید افزود یونان در اتحادیه اروپا و بلوکی از سرمایه داری قراردارد که ماشین دولتی در آنجا درقیاس با آمریکای لاتین خیلی منسجم تر و نیرومندتر و ریشه دارتراست و بهمن دلیل اهمیت تأکید بر جنبش های اجتماعی از پائین برای شکاف در بالا ضرورت حیاتی دارد. لازمه چنین رویکردی اتخاذ راهبردی است که محوراصلی آن بجای تکیه بر بالا و چانه زنی با آن، تکیه بر پائین یعنی برجنبش های اجتماعی هم چون هدفی در خود است و در مقیاس قاره ای و تنظیم تاکتیک ها و آهنگ حرکت با این رویکرداستراتژیک که درست معکوس رویکردکنونی است.
ظاهرا شعارحزب کمونیست سنتی یونان ضمن شرکت در همه پرسی "نه" به سیریزا و "نه" به ترویکاست. اما اگرمصالح کلی نبرد درمدنظر باشد و اگر توازن قوا و شاخصه پیشروی و رادیکالیزه شدن جنبش اولویت اصلی مان باشد، آیا بهتر آن نیست که حول مطالبه مشترک "نه" و البته ضمن حفظ اختلافات و جهت گیری خود و تبلیغ و ترویج آن ها و حتی افشاء تزلزل های سیریزا پیرامون ریاضت اقتصادی، جنبش ضدریاضت را علیه قطب نیرومندتر ترویکا که در صورت شکست تهاجم سخت تری را آغازخواهد کرد آماج خود و جنبش عمومی قراردهیم. اتخاذ چنین سیاستی می تواند در انطباق با سیاست حمایت مشروط از سی ریزا در برابرقطب هارسرمایه داری و تأکید بر پیشروی جنبش مستقل و خودپو از پائین باشد.