از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : من دو مَنگُفت(کامنت) یکی در جواب مَنگُفتِ آقای قزوینی و دیگری در بابِ نظر «دهاتی» ارسال کردم که منتشر نشد.
خلاصه ی هر دو نظر را یکبار دیگر می نویسم: «دهاتی» را یک روستایی کم سواد دیدن حق نیست؛ او دارد می گوید: فرض کنید من چیزی حالیم نیست؛ شما ها که متخصص امورید چرا توان این را ندارید که مسایل گوناگون را از هم جدا سازید!؟
و در جواب نوشته ی اخیر شما باید بگویم: یک طرفه به پیش قاضی رفته اید.
حد اقل در این بحث کسی با شما مخالفتی ندارد که ما باید ادبیات مدرن داشته باشیم. نوشته ی شما تلاش دارد این را القاء کند که شما انسانی مترقی هستید و باقی مرتجع. جناب قزوینی! ما همه ی عمر را برای مبارزه در راه ترقی خواهی نهاده ایم؛ از مشروطه تا به امروز چندین نسل در این راه رفته.
من سخنی از «خسی در میقات» و ... نگفته ام؛ نوشته ام «کلیدر» یک گنجینه ی فرهنگی است در جای خود. لطفن به «در جای خود»، دقت کنید. شما در مطلبِ خود مشخصن به «کلیدر» تاخته اید و من رو راست از آن دفاع کرده ام.
در ضمن دفاع من به این معنی نیست که کسی حق ندارد از «کلیدر» انتقاد کند. طبیعی است که انتقاد مایه ی پیشروی، بِه سازی و سازندگی مفید است. همچنین داشتنِ ادبیات مدرن لازمه ی میهن ماست.
حرف من این است که: این ادبیات نباید بر گورگاه قبلی ایجاد شود. اگر بعد از ویرانی ایجاد شد؛ ادبیات مدرن از آن در نمی آید؛ جوجه ماشینی می شود. برای این سخن دلایل فراوانی دارم که در این اندک نگنجد.
این را نیز باید اضافه کنم که آنچه آفرینش واقعی است - چه قدیمی و چه جدید - می مانَد؛ و آنچه ماندگار نیست در گورگاه تاریخ خود به خود به خاک سپرده می شود. این را در موافقت با نظر شما نوشتم؛ ولی بخش بزرگی از ادبیات دیروز را در جای خود بسیار مفید می دانم.
پس بیایید مدرن هم بیافرینیم تا خواننده بخواند، دریابد و به همراه تاریخ به قضاوت بنشیند.
چرا «به همراه تاریخ»؟
برای اینکه بسیارگاه سیاست بازانِ بی وجدان و جنایتکار، تلبیغات و "پولِ کثیف" - همان پولی که آقای وزیر در کشور غارت شده ی ما دیرتر انکارش کرد! - از بعضی آدم ها بطور مصنوعی شخصیتی می سازد که نیستند. ولی تاریخ قضاوتی بیرحم دارد و در گذر زمان روشنگری کرده، افشا می کند تا «ریگ ها از الماس ها» جدا گردند؛ و این گاه زمان می خواهد.
پس، پیش به سوی آفرینش ادبیات مدرن ایرانی که ماندگار تاریخ باشد!
۶۹۱۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ تير ۱٣۹۴
|
از : محمود قزوینی
عنوان : "خسی در میقات" هم اثر هنری است!!
با سلام به دوستان عزیزی که در رابطه با نوشته من در گرامیداشت نادر بکتاش کامنت نوشتند.
آقای تلنگر کامنت طولانی نوشته است، برای همین نمیشود به همه مسال طرح شده دوستمان بپردازم. فقط بگویم من به ارزش هنری آثار نویسندگان ایرانی و آقای دولت آبادی نپرداخته ام. حتما در میان آثار آنها اثری با ارزش هنری، البته منهای اغراق گوییهایی خود صنف ادبای ایرانی، دیده میشود. من به جنبه اجتماعی اثرهای ادبی پرداخته ام و در نوشته کوتاهم در یادبود نادربکتاش به آنها اشاره کرده ام. از نظر اجتماعی طیف نویسنده ایرانی را شرقزده نامیدم ( مسلما نه همه آنها). به من ایراد گرفته شد که جنبه ادبی قضیه را فراموش کرده ام. اما بالاخره " خسی در میقات" هم شاید اثر ادبی باشد، اما من نه حوصله خواندن آن را دارم و نه سبک آن برای من اهمیت دارد. ولی در میان طیف ادبای شرقزده ایرانی آل احمد و " خسی در میقات" هم جایگاهی دارد.
اینکه نویسندگان و شاعران ایرانی عموما ( بخصوص "نسل" دولت آبادی) نه در جامعه امروز ایران، بلکه در جامعه ایلخانی و روستایی ۱۰۰ سال پیش ایران سیر میکنند، زیاد احتیاج به تفسیر و توضیح ندارد، مشاهده کافی است. فقط در نسل جدید نویسندگان و هنرمندان تغییری مشاهده میشود که البته هنوز عنصر برجسته ای از خود بیرون نداده اند تا شاخص این تغییر را نمایندگی کند. در نسل گذشته فروغ فرخزاد و صادق هدایت و کتاب همسایه های احمد محمود و ...هنوز عنصر غالب هنری نیستند، عنصر غالب و تولیدات هنری انبوه از نوع لایه های ببابانی و جای خالی سلوچ و کلیدرند.
زمانی که تخیل اقای دولت آبادی در روستای کویری "زمینچ" میخکوب شده بود، چند نسل از زندگی مردم شهری و کارگر گذشته بود و تقریبا در همان سالها انقلابی شهری با شرکت برجسته جنبش کارگری بوقوع پیوست که فقط چرت روستاییان بعد از پایان ماجرا پاره شد. بسیاری از روستاییان فقط پس از انقلاب و با تکاندن روستاها توسط رژیم اسلامی تغییر را حس کردند. ۵۰ سال پیش از آن در جامعه ایران شهر و کارگر و فرهنگ سازمان یافتن کارگری و تفکراتشان پدیده ای قویی بوده است که بخصوص در دهه ۲۰ ، یعنی ۳۰ سال قبل از "جای خالی سلوچ" دیگر بخش مهمی از تاریخ آن جامعه بوده است. سوال این است که چرا ادبیات ایران با این تاریخ و با این "ایران" بیگانه است.
جنبش کارگری ایران قدمت ۱۰۰ ساله دارد، پس تاریخ شهر و کارگر و بورژوا و تمدن نو نیز به همین قدمت است. جامعه ما ۱۰۰ سال پیش میتوانست چرنیشفسکی خالق " چه باید کرد" داشته باشد که اثر هنری او در جامعه فئودالی روسیه قرن ۱۹، زندگی کارگران و عنصر فرهنگی پیشرو جامعه را به تفسیر کشید. حالا ما باید به محمود دولت ابادی و عباس معروفی و...غره باشیم و بگوییم این همان است که هست. انقلاب و ۸ سال جنگ و تغییر و تحولات عمیق در آن جامعه هم این طیف ادیب را تکان نداده است. هنوز یک اثر ادبی و هنری قابل در باره انقلاب و جنک و این همه تغییر و تحولات بزرگ در جامعه ایران به تحریر در نیامده است. نویسنده ای که تخیلش در روستای "زمینج" گیر کرده است، قوه تخیلش هم پزمرده میشود و باروری خود را از دست میدهد. آخر قوه تخیل هم باید بر مبنای زمینه مادی بارور شود. و روستای "زمینج" به همراه پژمردن خود، قوه تخیل را هم میپژمرد. هری پاتر و صد سال تنهایی نیز بر زمینه مادیی بارور میشوند، حتی اگر این زمینه مادی ادبیات جهانی باشند. اگر شولوخوف به جای آموختن از تولستوی جا پای تولستوی میگذاشت و تخیل خود را در تخیل تولستوی سیر میداد، نه "دن آرام" و "زمین نوآباد"، خلق میکرد و نه "جنگ و صلح و آنارکارنیا" ، بلکه چیزی مثل " جای خالی سلوچ" باقی میگذاشت که حتی در دنیای ارتبااطت امروز فقط من و آقای تلنگر و امثال ما آن را میشناسیم که ارزش هنری آن نه بازاری در ایران دارد و نه بالتبع در خارج از آن چهاردیواری. من در نوجوانی این اثر دولت ابادی را خواندم، فکر نمیکنم نوجوان و جوانی امروز بتواند آن را بخواند. در آن کشور سالهاست اعتیاد، بی خانمانی، بیکاری، چوبه دار، دزدیهای کلان و کوچک و سرکوبهای و اعدامهای سیاسی... برپاست، چرا هنرمند و نویسنده ای پیدا نمیشود تا تخیلش را به کار بیندازد تا این زندگیهای واقعی را به تصویر بکشد، چرا نویسنده ای "بینوایان" نمینویسد، چرا نویسنده ای "جنایات و مکافات" نمینویسد، چرا نویسنده ای "مسخ" نمینویسد، چرا اثری خلق نمیشود! از من بپرسید میگویم چون نسل دولت آبادی بر فضای ادبی آن کشور حاکم است. سالهاست در آن کشور زندگی مردم، بیرون از حکومت و دست و پای آخوندها میگردد، زن و جوان در آن مملکت تصویر " غربزده" از خود به دنیا مخابره کرده اند و هیچ چیزی نتوانست آنها را به فرهنگ " حجاب و عفاف" بکشاند. رابطه اجتماعی بدون مشروب و موسیقی دیگر فقط مربوط به حوزه و آخوند میباشد، چرا نویسنده و هنرمندی این زندگی و این کوشش و مبارزه اجتماعی را همراه احساسات و فرهنگش بازتاب نداده است؟ از من بپرسید میگویم چون "نسل دولت آبادی"، تخیلش در روستا میخکوب شده است و با این نسل بیگانه است. این نسل برای آنها همان جوان " فکلی" و " قرتی" است که ارزش پرداختن ندارد. یک قدم آنطرفتر در میان این نویسندگان نوه و نتیجه و نبیره های ال احمد و شریعتی پیدا هستند که امر به معروف و نهی از منکر را در رابطه با این نسل و مردم جایز میشمرند ( البته شاید لسانی). نسل جوان هنرمند هنوز به سیطره ادبی نسل دولت آبادی و سیمین دانشور و ال احمد و...پایان نداده است. این نسل بدون جدالی آشکار و برنده با این ادیبان و هنرمندان نمیتواند راه خود را باز کند.
هوارد فاست نویسنده برجسته آمریکا از طبقه کارگر، ضمن اینکه رمانهایش عموما زندگی و درد و مباره کارگران، فجایع سفیدپوستان بر علیه سیاه پوستان، مبارزه سیاهان برای آزادی و ....را منعکس میکرده است، آنچنان قوه تخیل قویی داشته که توانسته است "اسپاتاکوس" را هم بنویسد. تصویر او از زندگی بردگان و قیام اسپاتاکوس واقعا اعجاب آور است. اگر حاکمیت تخیل " نسل دولت آبادی" نبود، الان نسل کنونی ایران تصویر انسان کارگر و دانشجوی مبارز و چپ زمان انقلاب را با احساسات و کوششهای آتتشینشان روبروی خود داشت. مردم میتوانستند رمان زیر زمینی و فیلم تبعیدی "اسپارتاکوس" انقلاب ۵۷ را بخوانند و بینند. فکر نمیکنم برای یک هنرمند و نویسنده زیاد مشکل باشد تا خاطره زنده ای را به شکل هنری، رمان یا فیلم و ....عرضه کند. این نویسندگان اینکاره نیستند چون متعلق به دنیای " جای خالی سلوچ و لایه های بیابانی" هستند. اینها بیزنس منهای خوبی هم نیستند، اگر به فکر عرضه آثارشان به بازرا باشند، مجبورند از روستا و عشایر بیرون بیایند و به شهر و انقلاب و جنگ و اعتیاد و فقر و بیکاری و بی خانمانی، حجاب و بی حجابی، آخوند و جوان مدرنیست، مشروب خوری و آنتن بشقابی و....وارد شوند. تخیلشان مانند روستای ۵۰ سال پیش ایران در سکون به سر میبرد و از تحرک شهری و بورژوازی برخوردار نیست. از عدم بازار کتابهایشان ناله میکنند و میگویند مردم کتاب نمیخوانند. آخر چرا و با کدام کشش جوان امروز ایرانی کتاب " جای خالی سلوچ" را بخواند. صنف نویسندگان ایرانی هم نمیتوانند با اغراق معمول خود " جای خالی سلوچ" را جای داستان تخیلی هری پاتر به مردم غالب کنند و خواننده پیدا کنند.
در مقابل تصویر دروغین حاکمیت و هنر مسخره و پاسدارگونه، نویسنده و هنرمندی پیدا نشد تا از انقلاب و مردم شرکت کننده آن، یک اثر هنری خلق کند و خوب و بد آن واقعه را با روح و جان انسانهای آن به تصویر بکشد. یک "همسایه ها"ی دیگری نوشته نشد.
تاریخ نویسان از روی تخیلی ترین افسانه ها و آثار گذشته کمک میگیرند تا روابط اجتماعی و تاریخ جهان را مکتوب کنند. اقتصاددانان از روی این داستانها در باره فرماسیونهای اقتصادی تحقیق میکنند و به حقایق و کشفیاتی دست پیدا میکنند. حالا اگر مثلا تاریخ نویسی ۳۰۰ سال دیگر به دلیل کمبود مدارک ( فرض کنیم حادثه بزرگی جهان را به عقب برده باشد و تکنولوزی امروز و مدارک از بین رفته باشند) مجبور شود برای نوشتن تاریخ اجتماعی ایران به کتابهای نویسندگان ایران شبیه کلیدر و جای خالی سلوچ رجوع کند، حتما تاریخ نویس و اقتصاد دان ما متعجب میشود که چرا با همه تغییرات جهان در آن زمان، ایران درجا زده است و از صفویه تا ۱۳۵۰ و تا ۱۳۸۰ تغییری در آن مشاهده نشده است. تاریخ نویس ما نشانی از نسل کارگر و مردم شهری، جایی از پسران و دختران جوان، جایی از مردم و مقابله آنها با آمران به معروف، جایی از تضاد فرهنگی مردم با حکومت، جایی از انعکاس واقعیتها نمیبینند. "تخیل هنری" واقعیت فرعی از جامعه ۷۰-۸۰ سال پیش را پیش روی محقق فرضی ما میگذارد.
در باره شرقزدگی و غربزدگی
در باره کاربرد کلمه غربی و شرقی هم دوستان اظهار نظر کردند . من غربی و شرقی را در رابطه با فرهنگ به کار بردم. این به معنی این نیست که مردم ایران شرقزده هستند. اما طیف غالب نویسنده و هنرمند ایرانی شرقزده اند. همانطور که شهری و روستایی دارای بار فرهنگی است و هر کدام دارای شاخصهای فرهنگی خاص هستند که کاربرد این کلمات در ذهن همه کس آنها را نمودار میسازد، غربگرایی و شرقگرایی نیز همینطور است. فرهنگ مدرن شهری در ایران غربگراست و فرهنگ عقب مانده روستایی، عرفانی و مذهبی و شرقگراست. مارکسیسم غربگرا است، شیعه اثنی اشعری و ناسیونالیسم ایرانی شرقگراست. ناسیونالیستهای قومی هم که جای خود دارند. مشروطه خواهان ایران و متفکران آن زمان عموما غربگرا بودند و شیخ فضل الله نوری شرقگر، حزب توده و اتحادیه های کارگری در دهه ۲۰ غربگرا بودند و کاشانی و آخوندها شرقزده.
همانطور که کاربرد مقوله فرهنگ روستایی و فرهنگ شهری به معنی تایید همه چیز در شهر نیست، بلکه بیان فاکتورهای خاص فرهنگی و روحی میباشد که زندگی در روستا و زندگی در شهر با خود میاورند، فرهنگ غربی و شرقی نیز همینطور است. اگر کسی دارای منفعت خاص و قضاوت از پیشی نباشد، درک مسئله بسیار آسان است و احتیاج به تکرار " همه چیز غرب که خوب نیست" ندارد.
رمان نرگس که تضاد فرهنگ میان قم و تهران و بازاری سنتی و اقشار مدرن را به بهترین شیوه و زنده و جالب منعکس کرده است، شاید شامل اعتراض دوستان قرار کیرد که چرا قم و تهران را در برابر هم قرار داده است و "این ناقض انترناسیونالیسم میباشد". اما فرهنگ قمی و فرهنگ تهرانی در مقابل هم قرار دارند. نویسنده رمان تضاد فرهنگی یک خانواده بازاری قمی که به تهران مهاجرت کرده را در مواجهه با فرهنگ مدرن تهرانی به نمایش گذاشته است. آشنایی نرگس با دخترانی از مدرسه اش که به خانواده های مدرن از معلم و کارگر و اقشار مدرن تعلق دارند، او را در مقابل فرهنگ قمی پدر و برادرانش و عموها و همه آشنایان و فامیلهای قمیش قرار میدهد. او ریاکاری مذهبی و فرهنگ عقب مانده مذهبی را در مقابل روابط و فرهنک آزاد و انسانی اقشار مدرن تهرانی میگذارد. داستانی زیبا از این جدال فرهنگی ارائه میدهد که من کمتر در میان نویسندکان ایرانی دیده ام. آنچه در تهران غالب است فرهنگ اقشار مدرن شهری است و آنچه که در قم و برخی از شهرستانهای دور حاکم است فرهنگ بسته و عقب مانده است. این را دختر و پسر جوان شهرستانی که تازه مقیم تهران شده اند میتوانند برایتان بازگو کنند. در فیلم مستند طلاق به شیوه ایرانی، دختری که از کرمان به تهران آمده و از شوهرش طلاق گرفت و ازدواج مجدد کرده است به شکل قشنکی بیان میکند. او میگوید در شهرستان چشم و گوش من مثل بقیه بسته بود وقتی آمدم تهران تازه خودم را شناختم و خیلی چیزها را فهمیدم، عشق را فهمیدم و.... بیان این واقعیتها در غالب هنری بر علیه مردم قم و روستاییان نیست، بلکه تلاشی برای تغییر جامعه به سبک فرهنگ اقشار مدرن تهرانی است. مقوله فرهنگ غربی و شرقی هم همین است و همین خاصیت را دارد.
در غرب فرهنگ کلیسایی و مسیحی فرهنگ غالب نیست، حتی کلیسا مجبور شده است خود را تا اندازه ای با فرهنگ مقتضیات روز منطبق کند، اما در شرق فرهنگ عقب مانده و مذهبی فرهنگی است که با تلاش دستگاه مذهب و دولتها و خیل ادیبان و هنرمندان حفظ و استحکام مییابد. به هر حال فرهنگ پیشرو غربی در مقابل فرهنگ شرقی همانقدر حقانیت دارد که فرهنگ شهری در مقابل روستایی. مقوله غربی و شرقی ربطی به تاریخ هزار ساله و ۲۰۰۰ ساله ندارد که یکی از دوستان در کامنتها به آن اشاره کرد، این مقوله اشاره به ۲۰۰ – ۳۰۰ سال اخیر دارد یعنی از زمانی که سرمایه داری به همراه اصلاحات و انقلابات و متفکرانش در کشورهای اروپایی نشو و نما یافته و بخصوص در نیمه دوم قرن ۱۹ و قرن ۲۰ که جنبش کارگری و اندیشمندان آن صحنه را اشغال کرده اند. انقلاب فرهنگی دهه ۶۰ قرن بیستم هم جزء این تاریخ است. این هیچ چیزی در باره غربی و شرقی بودن فردوسی، ابوعلی سینا، سعدی، حافظ، خیام. و..نمیگوید. آنها هنرمندان و متفکران یک دوره تاریخیند. داستانهای شاهنامه را میتوان چون ایلیاد و ادیسه خواند و فیلم ساخت و....
من در زمینه هنر و ادبیات آکاهی زیادی ندارم، اما با خواندن گاه به گاه اشعار فردوسی و حافظ و سعدی به عنوان تفنن، میبینم که هنر آنها اعجاب انکیز است. انها کار خود را کرده اند. من حرفم با نسل حاضر است و نقدم را به پوسیدگی تخیل مدعیانی گرفته ام که با زمان خود بیگانه اند.
نادر بکتاش به نسل جدید ایران متعلق بوده است، نسلی بیگانه با " جای خالی سلوچ". اما او از نقطه نظر جایگاه ادبی در مرتبه ای ضعیف قرار داشته است و نمیتوانسته وضعیتی را تغییر دهد. کار ادبی او محدود به یکی دو داستان کوتاه است که جای زیادی باز نکرده است. نسل جوان نویسنده و هنرمند ایران باید نادر بکتاشی در اشل بزرگ از خود بیرون دهد. برای اینکار نه تنها نباید تفاوتها و تضادهای فروغ فرخزاد و صادق هدایت با دولت ابادی و دانشور و آل احمد در قالب نویسنده کمرنگ و پوشیده شود، بلکه باید با دمیدن در آتش تضادها و تفاوتها، در مقابل "غربزدگی" آل احمد، "شرق زدگی" نوشته شود که در آن "حاج آقای" هدایت به ریش "خسی در میقات" بخندد. جامعه ایران تشنه چنین ادبیاتی است.
جایگاه نادر بکتاش در مقابل نویسندکان ایرانی به دلیل دیدگاهها و مواضع اجتماعی و سیاسیش برجسته است و نه از جنبه هنری و من در نوشته یادبودم به این دیدگاهاش پرداخته ام.
محمود قزوینی
۱۲ ژوئیه ۲۰۱۵
۶۹۱٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱٣۹۴
|
از : مازیار طبری
عنوان : آیا می شود?
""نادر بکتاش نویسنده خوش فکر، با فرهنگ پیشرو اروپائی بود، که هیچ رگه ای از شرقزدگی و فرهنگ عقب مانده و سنتی معمول میان نویسندگان و شعرای ایرانی در او یافت نمیشد..."
راستی را همه ی نویسندگان و شعرای ایرانی "شرقزده" و متاثر از فرهنگ عقب مانده و سنتی هستند.
آیا می شود اینگونه سیاه و سفید داوری کرد. و یکباره iآب پاکی را روی دست همه ی نویسندگان " شرقی" ریخت!؟
من زنده یاد بکتاش را نمی شناسم ولی فکر نمی کنم هیچ انسان زنده یا مرده ی فرهیخته ای را اینگونه بت پرستی و فرد محوری عقب افتاده مایه خوشنودی خاطرب شود.
جناب محمود قزوینی! شرقی شرقزده نمی شود، خودش شرقی است. این غربی است که می تواند شرقزده شود، مثل الکساندر پوپ، کریستن سن، ریچارد فرای و دهها شرقشناس دیگر. شما نه از شرق شناخت دارید و نه ازغرب. شرق و غرب هر دو
درزمینه فرهنگ بشری دستاوردهایی دارند و هردو دارای معایب و زشتی های بسیار تاریخی فرهنگی اند .نوشته ی شما سبک، سخیف و کینه توزانه است و آلوده به لایه های اندیشه ای که استبداد انرا بر جامعه ی ما و انسان ایرانی غالب کرده است.با اینهمه درود بر شما که یاد انسانی را گرامی داشته اید.
۶۹۱٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱٣۹۴
|
از : peerooz
عنوان : بار لغز
من سالهاست که دیگر رمان و داستان نمیخوانم و شاید کامنت من در این مورد بی معنی باشد ولی نتوانستم از گفتن آن خود داری نمایم. من هیچ یک از سروران و کتاب هایی که در این کامنت ها از آنها نام رفته است را از نزدیک نمیشناسم و نمیدانم کامنت سرکار خانم " دهاتی " بجا و یا بیجاست اما از کلمه " مستر " ایشان که شاید شامل خیلی ها منجمله منهم بشود کلی کیف کردم. گرچه در این کلمه ناسزا و توهینی مستتر نیست ولی مملو از بار لغز است.
۶۹۱۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱٣۹۴
|
از : امیر ایرانی
عنوان : نکان آموزنده
اگرچه بسیارانی که در این سایت مفید حضوربهم می رسانند با ادبیاتی بنام ادبیات چپ همدلی دارند و گریزان از ادبیات غیر خویشند اما باید پذیرفته شود که قوانینی در ادبیات غیر چپ وجود دارند و چنان عامیت دارند که چاره ای بجزء استفاده از آن قوانین و پیروی از سازکار آنان نخواهد بود. در نوشتار جناب محمود قزوینی مواردی از ادبیاتی بنام ادبیات سرمایه داری مطرح شده که می توان آنان را چنین بر شمرد:۱)بازار۲)کالا۳)عرضه کالا.:::::: هر دارنده کالایی برای عرضه و فروش وارد بازار می شو د و برای فروش کالای خویش ،ابتداء باید یکی از روشهای مرسوم تبلیغی را بر گزیند وتجربیات نشان داده ،روشهایی را که گروهی بکار می برند عبارتند از:۱)در تبلیغ فروش کالای خویش ، فقط کیفیت و کارایی کالای خویش را بنمایش می گذارند۲)علاوه بر بیان کیفیت کالای خویش ،بسمت غیر کارا بودن کالاهای دیگر نیز می روند۳)از کالای خویش چیزی نمی گویند و چه بسا معیوب نیز باشد اما تمام تلاششان بر این است که عیوب کالای دیگر و ناکار آمدی آنان را حتی با غلو آمیزی مطرح کنند .و با عوام فریبی نتیجه را می سپارند به دست مصرف کننده که آن هم چیزی نخواهد بو.د جزءانتخاب کالای آنان.::::: در نوشتار ودر قسمت نظر دهی نکاتی مفید ارائه گردید پرداختن به آنان خالی از فایده نخواهد بود. جناب محمود قزوینی در یادی از انسانی تلاشگر ، برای نشان دادن بر جستگی وی یاد از بزرگان دیگر ادب ایران زمین می کند که روش ایشان ،روشهای تبلیغی عرضه کالا را بیاد می آورد. که ممکن است بر داشتهای متفاوتی را بیافریند. که در واکنشی ،جناب دهاتی با حالتی پرخاشگرانه که آنرا هم می توان ناشی از خصلتهایی دانست ،که شاید همهء ما دارای آنها نیز باشیم !که می توان ؛ نیت این پرخاشگری را ناشی از دلسوزی و یا حساسیت و مسئولیت پذیری در مقابل مسائلی که فکر می کنیم مهم هستند ،دانست. که عبور از این نوع بر خوردها می تواند با تقویت خردگرایی و دور شدن از احساسی عمل کردن ،انجام پذیرد. اما چیزی که از عمل جناب دهاتی می توان بر داشت کرد اینست: که ای عرضه کنندهء کالا، فقط از کیفیت کالای خویش سخن بگو، کاری به کالای دیگری نداشته باش!. در مقابل عمل جناب دهاتی،واکنشی روشنگرانه از طرف جناب حسن نکونام انجام می پذیرد که اگر از موارد تقابل با جناب دهاتی بگذریم،پیام مهمی در عکس العمل ایشان وجود دارد آنهم:مسئله "سنت و مدرنیته" در جوامع است.که ایشان بطریقی یکی از علل عقب ماندگی( وشاید علت اصلی) بعضی از جوامع بخصوص کشور خودمان، عدم درک صحیح روح مدرنیته مطرح می کند.و ناتوانی از درک روح مدرنیته در جوامع شرقی باعث شده این جوامع توان غلبه بر سنتهای ایستای خود؛ چه سنتهایی که از طریق ادیان به خورد مردمان داده شده و چه سنتهایی که ناشی از عرف جامعه اند و خود را تثبیت کرده اند و سخت جانی در مقابل تغییرات از خود نشان می دهند، را نداشته باشند. باید گفت: بیان این نکات و اندیشیدن به آنان یکی از ضروریات فکری هر فرد ایرانی است.:: اما آوردهء جناب لیثی حبیبی،با آن قلم وبیان روانشان !یاد آوری می کند :هر واقعه رخ داده شده در هر زیست جمعی، اگر چه آن جمع بسیار اندک باشد باید بطریقی(بابیان نظم یا نثر ویا گزارش تاریخی )برای حافظه تاریخی شدن و درس آموزی از آنان ثبت گردد.و هیچ کس به بهانهء مرغوبیت کالایش نباید گذشتگان را بی اعتبار نشان دهد ویا بی اعتبار کند. که جناب نکونام در واکنشی دیگر بسمت موجودیت انسان می رود و بطریقی بیان می کند تنها چیزی از انسان می ماند:"اندیشهء وی است!" که اگر اندیشهء خود را در اثری بنمایش بگذارد آن انسان ماندگار می شود در غیر اینصورت او یک فراموش شده خواهد بود . در مجموع نکات آنان آموزنده بود. با سپاس
۶۹۱۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱٣۹۴
|
از : حسن نکونام
عنوان : اگر هنر و حقیقت نتوانند با هم زندگی کنند، همان بهتر که هنر بمیرد (رومن رولان)
۱- در پاسخ به سیامند: از آنجا که قزوینی به پرسش شما پاسخی نداده است، برای رفع نگرانی شما، این پاسخ را مینویسم. نادر بکتاش در اوایل ماه ژوئیه، عمرش به پایان رسید، و به «رحمت خدا» پیوست. جسد نادر در روز هشتم ژوئیه با حضور رفقا و دوستان و خانواده و یارانش در گورستانی در پاریس به خاک سپرده شد. نادر انسانی عدالت طلب و آزادیخواه بود، و بعنوان یک کمونیست، تا لحظات آخر حیات خود، در همین راه گام برداشت و قلم زد. نادر بیانی صریح، صمیمانه و صادقانه داشت. او ادیبی «بی ادب» بود، که از ادب و فرهنگ ریاکارانه و تعارفات مضر مرسوم، دوری میکرد و نوک قلمش که گواه ستیز با بیعدالتی بود، گزنده بود، و برخلاف پرنویسی های کم مغز، موجز و فشرده به قلب موضوع شلیک میکرد. در سایت های «آزادی بیان» و «مبارزان کمونیست» میتوان برخی از متون نادر را دنبال کرد.
یاد نادر گرامی باد! در نیستن فیزیکی نادر ، با خانواده و دوستان و یارانش همراهم.
۲- به م. تلنگر: خیلی خوب و زیبا موضوع را قلمی کرده ای. بیشتر از خودت با تو موافقم. برای بیان نظرم در این مورد، اشاراتی را ضروری میدانم:
هر انسانی از لحظه آعاز حیات تا پایان حیات، مکتسب دو «هستی» است.
الف: هستی عددی یا شخصی(Numeral/or/ Personal Being): در زمانی و مکانی حیات را آغاز میکند، روند رشد جسمی و روانی و ذهنی ای را می پیماید، به سلایق و توانائی ها و جهت گیری هائی مزین میشود،در روند «اجتماعی شدن» به صفات و خصلتها و عادات و آداب و تمایلاتی آراسته میشود. همه آنچه در این روند، در وجود وی متبلور میشوند، هستی «شخصی» و یا «شخصیت» او را تشکیل میدهد.
ب: هستی تاریخی(Historical Being): همه آنچه که از این انسان و «تاثیر» او بر پیرامون خود باقی میماند، هستی تاریخی وی را تشکیل میدهد.
آنچه که در تحلیل نهائی، مبنای داوری و قضاوت در مورد هر انسانی، مورد توجه قرار میگیرد، و قابل استناد علمی است، نه هستی «شخصی» او، بلکه هستی «تاریخی» وی است. مارکس «عددی» مرد و فاقد اهمیت است، اما مارکس «تاریخی» ماند و زنده است. اینکه مارکس بداخلاق و عبوس و بدزبان، یا، خوش اخلاق و بشاش و خوش زبان بود، برای یک داوری نهائی، هیچگونه ارزش علمی و تاریخی ندارد. تنها و تنها، تاثیر و نفوذ او در بستر تاریخ است، که مبنای داوری در باره اوست.
ارسطو، فیلسوف یونانی که چند سده پیش از میلاد می زیست، به همه چیز «می اندیشید»، بطوریکه مارکس از او بعنوان بزرگترین متفکر تاریخ یاد میکرد. اما همین ارسطو درک غلطی از کیهان ارائه داد، درکی که حدود دو هزار سال بر فرهنگ و علم حاکم بود. همین ارسطو که این همه در مورد گیاهان و حیوانات دست به تجربه زد، بر این باور علط بود که، تعداد دندان های زنان کمتر از تعداد دندانهای مردان است، و جسارت این را نداشت که دهان همسر خود را کمی باز کند و دندان هایش را بشمرد، و باور خود را تغییر دهد. اما، همین ارسطو «دستگاهی مفهومی» را ابداع کرد که تمامی فرهنگ و علم در اروپا و جهان، بر مبنای آن استوار است.
واگنر، در عرصه موسیقی، بر جسته بود، اما، رابطه ناپسندش با نازیسم و هیتلر، مبنای داوری تاریخی در باره وی قرار گرفت.
هگل در عرصه فلسفه، دارای عمق فکری بود. و مارکس با جابجا کردن آسمان و زمین در فلسفه هگل، توانست به ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی خود، مبنائی علمی بدهد. اما همین هگل، با همین عمق اندیشه، از آنجا که به این باور رسید که «آنچه واقعی است، عقلانی است، و آنچه عقلانی است، واقعی است»، به «فیلسوفی دولتی» معروف شد.
کم نبودند و نیستند فیزیکدانان و دانشمندانی که از آثار علمی آنها، برای تخریب انسان و زندگی استفاده میشود.
شما میتوانید و حق دارید رومانی بنویسید، و نه فقط به دوران فلان خان افغان ، بلکه به هفت هزار سال پیش و حتا به دوران تاریخی رواج اسطوره ها و افسانه ها هم بر گردید، و با شروع از عصر میتولوژیک تاریخ بشر، و با پرداختن به همه زشتی ها و زیبائی های آن دوران، چنان اثر مثبت و زیبا و تاثیر گذاری خلق کنید، که «هستی» و نقش «تاریخی» شما را چنان بر جسته سازد، که تا ابد ماندگار بماند. در صورت کسب چنین نقشی، دیگر هیچ اهمیتی ندارد که م. تلنگر، همجنسگراست یا نه، با فرزند و همسرش بد رفتاری میکند یا نه، از موسیقی واگنر یا شاهین نجفی لذت میبرد یا نه.
اینکه رابطه دو هستی «شخصی» و «تاریخی» چگونه است، و تبیین رابطه دیالکتیکی این دو هستی، یعنی تاثیر متقابل آنها بر، و از همدیگر، چگونه صورت میگیرد، بحث دیگری است که، برای اجتناب از تطویل کلام به آن نمی پردازم.
خلاصه کلام: داوری در مورد هر انسان و هر اثری، در تحلیل نهائی، نقش پیشبرنده یا پسبرنده، مترقیانه یا سد کننده، مثبت یا منفی، حیات بخش یا حیات کش ( و هزاران عامل مکشوف( و هنوز نامکشوف) و موثر بر روند حیات انسان، و حیات طبیعت و جامعه وکل کیهان که تنها زیستگاه ما انسانها هستند) آنها می باشد.
با آرزوی تندرستی و موفقیت برای همگی
۶۹۱۱۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : نکته ای لازم در ادامه ی کامنت قبلی - حال ممکن است کسی به من بگوید: «آن کتاب شما بکار ناید؛ زیرا در بابِ
مسایل روز نیست.»
جواب من: «اولن مسایل زندگی به هم پیوسته است و همه به نوعی مسایل روز نیز می باشند.
دومن در جهان آفرینش می توان چنان قلمزنی کرد که پیوند گذشته با نو نیک، مفید و کارآمد باشد.
سومن از نظر من بخاطر موضوعاتِ اجتماعی و تاریخی ای که انتخاب کرده ام، و هم نوع زبانِ منحصر به فردِ کتاب - شعر در نثر - می ارزید که نوشته شود.
جهان آفرینش - سرودن شعر، نوشتن رمان و ... - دریایی ست محدود ناشدنی. محدود ساختنِ آن، دریافت غلط ما از ادبیات را می رسانَد و نه نادرستی آن کار های فرهنگی را.»
البته میزان تأثیر گذاری هر کتابی را طبیعی است که آینده و خواننده تعیین می کند؛ و آن خارج از این بحث و سخنی دیگر است.
۶۹۱۰۹ - تاریخ انتشار : ۱٨ تير ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : بر محمود قزوینی و همه ی دوستان سلام. اگر زمان و هر زمانه را در جای خود ندیدیم و گم کردیم؛ دیگر فرزندِ
زمانه ی خود نیستیم؛ و در نتیجه بدست خود براحتی گم می گردیم.
"نامه هایی به آقای رئیس" و دیگر آثار او نه " جای خالی سلوچ" و " کلیدر" و نه توصیف زندگی و فرهنگ مردم عشایر و روستاهای ۵۰ سال پیش ایران، بلکه زندگی و فرهنگ کارگر و مردم اروپا و ایران عصر حاضر میباشد."
مقدمه: من آقای محمود قزوینی را نمی شناسم و هیچ احساس بدی در بابِ ایشان ندارم. در واقع احساس خوب دارم نسبت ایشان چون همه ی آدم هایی که نمی شناسم.
این توضیح را نوشتم، زیرا از بدبختی های انسان سیاست زده ی دوران ما - انسانِ ضدِ صداقت و ضدِ سیاستِ زیبا و سازنده - در دو قرن ما بخصوص قرن اخیر، این است که: نه بر مبنای درستی و یا نادرستی نظر کسی به قضاوت می نشیند، بلکه بر این مبنا نظر می دهد که با نظرات او - کلن - مخالف است و یا موافق.
و این نامی جز خود زنی ندارد؛ زیرا در چنین حالی باید صداقت را در خود بکُشی و به یک قبیله گرا از نوع سنتی و یا "مدرن" اش بدل شوی.
دوستان قلمزن گرامی ما از جمله محمود قزوینی عزیز باید بدانند که هر اثری در جای خود ارزش دارد. اگر محمود دولت آبادی ها دوران خود را نمی نوشتند و ثبت نمی کردند، بخش های جزیی ای از آن برای همیشه می رفت زیر غبار تاریخ.
دوستان! ما مدیون اینانیم.
کار محمود دولت آبادی ها با کار کسی که در بابِ مسایل زمانه ی خود می نویسد، هیچ در تضاد نیست؛ این دو یکدیگر را تکمیل می سازند.
در ضمن نوشته های دیروز محمود دولت آبادی ها را با بر خورد های سیاسی آنان نباید در هم کرد. آن نوشته ها پر از آفرینش و فرهنگی ست. باید از همین نقطه نظر بدان ها نگریست؛ و دیدگاه سیاسی آنان را نیز باید جدا به بر رسی نشست.
بگذار یک مثال براتون بزنم. قلمزنی قوی داشتیم که «شلوار های وصله دار» را نوشته بود. تبلیغاتی نیز پیوسته و بی هیچ دلیلی پشت سر او می شد؛ چنانکه پشت سر خواننده ی خوش صدا عبدالوهاب شهیدی صورت می گرفت. و بسیارانی با زهر همان تبلیغات، مسموم گشته و طبق معمول، بسیار آسان به قضاوت می نشستند. به نظر من یکی از دلایل ادامه ندادن او - نویسنده ی «شلوار های وصله دار»(رسول پرویزی) - همین تبلیغات زهر آگین بود. آیا آن تبلیغات درست بود؟ هیچ کسی درستی آن ها را به اثبات نرساند، ولی قلمی بسیار قوی از پهنه ی ادبیات ایران کناره گرفت؛ یعنی پس زده شد. و چه بسا عمدن و از روی حسادت آن زشتی صورت پذیرفت یواشکی و با "زرنگبازی".
و ما قربانی سَمِّ آن "خوراک" گشتیم.
این نکته که در زیر می آید جدا از نوشته ی جناب قزوینی است: جریانی به عمد و یا به شکلی ناشیانه اما صادقانه ضدیت «غرب» و «شرق» را پیوسته تبلیغ می کند. این جریان هرچه و از آنِ هرکه باشد، مدرن و مفید نیست؛ زیرا سخت گمراه کننده است. همین جریان ضدیت بین نژاد ها و مذاهب را پیوسته دامن می زند و عمومن با بازی گرفتن احساسات مردم به "موفقیت" سیاه می رسد. تفکر این جریان در جنگ جهانی دوم چنان فاجعه آفرید که دیگر از یاد بردنی نیست.
بر گردیم به اصل سخن: اگر ما بخواهیم هرچه غربی است را مترقی و هرچه شرقی است را ارتجاعی بدانیم؛ خود را به دست خود گم کرده ایم. نمونه بسیار می توان آورد که من به یکی بسنده می کنم تا متن خیلی طولانی نگردد.
رسمی بسیار زشت و عمیقن ضد بشری و ضد خرد انسانی - دُوئِل - در اروپا بود و تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت که در طول آن رسم ضد انسانی که اغلب فردی و گاه دست جمعی صورت می گرفت، سد ها هزار انسان یکدیگر را کشتند؛ و این در حالی بود که انسانی بزرگ و خرد گرا بیش از هزار سال پیش در شرق زمین با برجسته کردنِ خردگرایی، با جادو و خرافات زمانه ی خود اعلام جنگ داد و کتابِ جاودان او کهن ترین اثر برجای مانده ی بشر است که در آن نه فقط کشتن یک انسان جنایت خوانده شده، بلکه حتی کشتن یک مور را نیز جنایت دانسته.
پس دامن زدن به دعوای «شرقی» - «غربی»، خود به سود ارتجاع جهانی است.
پس چه باید کرد تا مدرن بود؟
در عین پذیرش مدرنیسم، و علوم جدید، نیکِ دیروزِ شرق و غرب و همه جای جهان را نیز باید ستود و زشتی هایش را از ذهن و زندگی زدود.
اگر این راه در پیش بگیریم، بردیم؛ وگرنه در حد یک تبلیغزده ی شرق گرا و یا غرب گرا و ... ز دست خود و همفکران خود خوردیم.
مگر می توان بخاطر زیبایی های مدرنیسم زیبا، تاریخِ ثبت شده در ادبیات دیروز را خط زد!؟
ما هرچه زمان می گذرد، خود را کامل و کاملتر می سازیم. اگر گذشته ی تدوین شده ای داشته باشیم، می توانیم بر زیبایی هایش همچنان تکیه کنیم؛ و زشتی ها را پس بزنیم.
او که دیروز را در آثار خود ثبت کرده، برای تبلیغ آن نیست؛ بلکه برای ثبت و تدوین نیک و بد زمانه است. به عنوان مثال محمد علی افراشته ی رشتی، که از روابط عقب افتاده و پر از بیدادِ دوران فئودالیزم به شدت بیزار است و با آن مبارزه می کند، اگر آن دوران را در اشعار گیلکی خود ثبت نمی کرد، امروز ما ریز آن دوران، آنطور که او ثبت نموده شگرف را دیگر در دست نداشتیم.(رِه حَسَنِه! باز که تی بج ایشکوره، خورده!؟ ارباب بخدا پادنگ بده تقصیرِ کورده و ...» در هر جمله اش خبر زمانه ثبت گشته دقیق و بسیار ظریف و هنری.
دوستا گرامی ما گاه یادشان می رود که هدف نویسنده ی داستان تأیید زشتی های آن دوران نیست؛ بلکه ثبت زشتی ها و زیبایی هاست در هر زمانی + آفرینش هنری خاصِ هر نویسنده. مگر می توان گنجینه ای به نامِ «کلیدر» و بسیاری آثار دیگر را بخاطر گرایش به مدرنیسم طَرد کرد!؟ ادبیات گذشته ی هر سر زمینی از ستون های فرهنگِ آن سر زمین است با همه ی ضعف و قوت خود. تو نمی توانی بی ریشه کمرگاه داشته باشی تا شاخ و برگ زند و گل دهد و میوه بارآوَرَد. تکامل در روی گره ی زمین مدیون همین مراحل گذر است که در آن پیوسته نیک و بد - دانش و خرد، خرافات و جادو - با هم در ستیز بوده اند.
کوتاه سخن: مدرنیسم زیبا و به پیش بَرنده است؛ اما این زیبا یک شبه ایجاد نشده، بر نیکِ دیروز و تجربه ی تاریخ - دیروز - استوار است.
و رو در رو قرار دادن شرق و غرب برخوردی مدرن نیست؛ و اگر صادقانه نباشد، خاص محافلی است که اهداف ویژه ای را دنبال می کنند.
هرچه در غرب نیک است، مفید و زیباست. هرچه در شرق نیک است مفید و زیباست. و هرچه زشتی در هر جایی هست، باید طَرد گردد. این است راه انترناسیونالیستی و واقعی پیشرفت.
این منطق را رها کردن و چاقوی ستیز «شرق» و «غرب» را سوهان زدن، برخوردی مدرن نیست و در نتیجه مفید نیز نمی باشد.
حال این سوال پیش می آید که: آیا در زمانه ی خود فقط باید در بابِ همان زمانه نوشت؟
عمومن هر کسی در باره ی مسایل زمانه ی خود می نویسد. ولی گاه آفریننده ی اثر هنری تشخیص می دهد به دور و دیر تاریخ نیز نقبی زند - طبیعی است که این کار همیشگی او نیست.*
* رمانی قطور و چاپ ناشده دارم به نام «بختو دختر افغان» که در زمان نادر خان - پدر ظاهر شاه مشهور، در افغانستان آغاز می گردد و به امروز رسیده پایان می یابد. طبیعی است که من در آن به زیبایی های فرهنگ مردم افغانستان نیز نظر دارم و عمدن آنها را برجسته می کنم؛ ولی از بسیاری از موضوعات مطرح شده در آن کتاب بیزارم، زیرا آنجا بیداد را به نمایش گذاشته ام؛ ولی برای ثبت در تاریخ نوشته شده. البته همانطور که پیشتر متذکر شدم: نوشتن رمان فقط بیان اخبار و تاریخ دیروز نیست؛ یکی از اهدافِ نوشتن، آفرینش قلمی خود نویسنده است. به عنوان مثال رمان «بختو دختر افغان» تنها رمان ایرانی است که سرتاسر کتاب با قطعه شعر، دوبیتی و تک بیتی آراسته شده.
پس نمی توان به نام مدرنیسم بر سکوی سیاست روز نشست و به آثار فرهنگی دیروز شلیک کرد که هَزار پهلو دارند فردا ساز.
نکته: آنچه نوشته شد را مدتها در دل داشتم؛ که نوشته ی محمود قزوینی عزیز و نظرات دیگر دوستان مرا بر آن داشت که اینجا دلی بگشایم. یعنی این نوشتار من مقابله با شخص خاصی نیست؛ بلکه صادقانه و به قصد سازندگی به دیدگاهی پرداخته ام.
همین.
۶۹۱۰۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ تير ۱٣۹۴
|
از : سیامند
عنوان : چرا به یاد نادر بکتاش ؟
آقای محمود قزوینی، سال هاست که از محل اقامت نادر بکتاش دورم، اما او را از نزدیک می شناخته ام. نوشته ی شما ابری از نگرانی برایم ایجاد کرد. مگر نادر بکتاش چه شده که شما به یاد او نوشته اید ؟
۶۹۰۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ تير ۱٣۹۴
|
از : حسن نکونام
عنوان : از کوزه همان برون تراود، که در اوست
سلام العلیکم همشیره یا اخوی «دهاتی»!
در این روزگار، و با پیشرفت های سریع علوم و فنون ارتباطات، که در کسری از ثانیه، دنیا و حال و روزگارش را در معرض دید و فکر عموم مردم جهان قرار میدهد، «دهات» هم همانند «شهرها» از این امکانات بخوبی برخوردارند.
فرهنگ مرد سالار و شیوه مرسوم زندگی مردم شرق، خود یکی، و فقط یکی از علل و اسباب عقب ماندگی شرق است.
شما میتوانید «دهاتی» هم باشید، اما مدرن و انسانی و بالنده زندگی کنید و بیندیشیذ.
نویسنده و شاعری که هنوز بین سنت و مدرنیته، گرفتار است، و ترجیهش باز گشت به سنت های ارتجاعی و شرقی است، باید مورد نقد جدی قرار گیرد.
نویسنده و شاعری که جوانان را مورد حمله قرار میدهد، و از نقد و طرد شیوه سنتی زندگی بوسیله جوانان، خشمگین شده و آنها را مورد شماتت قرار میدهد، و همزمان حسین شریعتمداری، سردبیر دشنامنامه «کیهان»، برای تمسخر و سرکوب جوانان، به گفته های این نویسنده و شاعر استناد میکند، عقب مانده است.
نویسنده و شاعری که به مردانی که تمایل جنسی متفاوتی دارند، و یا در هویت یابی جنسی خود ، دچار مشکل و بیماری هستند، از واژه « ک، و ، ن، ی» استفاده میکند، و یا زنان همجنس گرا و دگرباشان جنسی را با واژهای موهن مورد خطاب قرار میدهد، عقب مانده است.
نویسنده و شاعری که بیزار از شهر، و عاشق ده و روستاست، و باقی ماندن در همان ده کوره خود را، نوعی فضیلت می داند، و از مدنیت اظهار بیزاری کرده، و بازگشت به سنت های کهن و اجدادی را تبلیغ میکند، عقب مانده است.
خمینی، داعش، بوکوحرام، انصارالله(حوثی)، الشباب، النصره، طالبان، القاعده، حزب الله، حماس، اخوان المسلمین، لشکر طیبه، اللثارات، حشد الشعبی، القدس، سپاه پاسداران، بسیج مستضعفین و دهها و صدها گروه متعفنی که از اسلام و مسیحیت و یهودیت و سایر عقاید پو سیده تاریخی دوران میتولوژیک تاریخ بشر، سر بر آورده و شب و روز به کشتار وحشیانه انسانها، و از جمله کشتار همکیشان خودشان مشغولند، سر در آخور همین فرهنگ شرق داشته و دارند.
در ضمن، محمود قزوینی، یک پرولتر واقعی است. زبان کشور محل سکونت خود را هم بخوبی میشناسد و میداند، و با آن میخواند و مینویسد، و در زندگی خود هم به آنچه میگوید و مینویسد، عمل میکند.
پیشرفتهائی که جامعه و مردم ایران در هم اکنون، و علیرغم خشونت فاشیسم شیعه حاکم بر کشور، به آن نائل آمده اند، هر گونه بازگشتی را به دوران سپری شده تاریخی، ناممکن کرده و میکنند.
شایسته است که این گونه نویسندگان و شاعران هم ، خود را با این پیشرفتها همگام و همراه سازند، و گرنه تاریخ از آنها با نام دیگری یاد خواهد کرد.
۶۹۰۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ تير ۱٣۹۴
|
از : روزبه
عنوان : تحمل
خانم دهاتی
چرا شما تحمل نظر دیگری را ندارید؟ ایشان گفته است کتاب بکتاش موضوع روز است و نه مانند کتاب دولت آبادی درباره۵۰ سال پیش.
متهم کردن و نظر درباره شخص نویسنده دادن و نه مطلب او عین همان اتهامات است.
۶۹۰۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ تير ۱٣۹۴
|
از : دهاتی
عنوان : مشکل شما با سلوچ
مستر، چرا فکر میکنید به فکر سلوچ بودن یا خواندن کلیدر با مدرن بودن منافات دارد؟ گره ذهنی خود را گره همگان ندانید. اگر میدانید، در همان اروپا بمانید و کاری به کار بدبخت بیچارههای جهان سومی نداشته باشید. البته بعید میدانم "اروپایی" شده باشید، بسیاری از شماها را میشناسم، نه زبان بلدید، نه چیز دیگری از اروپا آموختهاید. تحقیری را که شدهاید، به مردم خودتان برمیگردانید.
۶۹۰۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ تير ۱٣۹۴
|