پارادوکس "نه و آری" چپگرایان یونانی
آواره


• اگر جنبش چپ خواهان تاثیر گذاری در تحولات اجتماعی موجود با سیاست نوین و رادیکال تری است، سیاستی غیر از آنکه تا کنون توسط سوسیال دمکراسی غربی به پیش رانده شده است. بر پایی سوسیال دمکراسی دیگری، اگرچه کمی مترقی تر، چه لزومی دارد؟ نیرویی که به زودی در مناسبات سرمایه داری موجود ادغام و ذوب خواهد شد و به اردوی برادران ارشد و کهنه کارش خواهد پیوست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ تير ۱٣۹۴ -  ۱۲ ژوئيه ۲۰۱۵


جنبش چپگرای سیریزا آشکارا با حمایت یک جنبش توده ای که مورد یورش همه جانبه قدرتهای مالی و سیاسی اروپایی و جهانی قرار گرفته بود بر سر کار آمد. این جنبش از همان اول کار مشخصا هیچ برنامه ای جهت تعمیق و گسترش این جنبش علیه مراودات اجتماعی موجود نداشت و عزم راسخ به بازی در زمین و با توپ و داوری حریف داشت، البته با تماشگری توده های مردم (تو بخوان بازی با قوانین متعارف سرمایه داری). هدف کوتاه و دراز مدت آن تنها به لغو بدهی ها و تمرد از سیاست ریاضت کشی محدود بود، هدفی که دست نیافتنی بودن آن در طی ماههای متممادی مذاکرات بر تیم الکسیس سیپراس محرز شد. آنها یقین یافتند که عزم وقدرت حریف قلدر برای درهم شکستن مقاومت یونان بصورت غیر قابل تصوری بالاست. بر این باورم که تیم الکسیس سیپراس این رفراندوم را به امید خلاص شدن از زیر بار مسئولیت این شکست محتمل سازماندهی کرد، با این تصور که مردم زیادی خسته شده اند و از ترس اخراج از اتحادیه اروپا و بدتر شدن وضعیت معیشتی کشور به خواستهای باجگیرانه قدرتهای مالی و سیاسی اروپا تن خواهند داد. اگر چه خود سیپراس مردم را به نه گفتن دعوت کرد ولی در نهان فکر میکرد که جواب آری برنده است و او که رئیس دولتی برای همه فصول نیست می تواند از شر به دوش کشیدن این نکبت حتمی نجات یابد. اما مردم باز هم نه گفتند و این نکبت همچنان بر روی شانه های او و حزبش ماند. اگر چه او از مردم خواست که نه بگویند و مردم نیزنه گفتند اما بر خلاف همه اینها و بعد نه بزرگ مردم یونان او بسته ای را پیشنهاد کرده است که تقریبا همه خواستهای طلبکاران اروپایی وبانک جهانی را در بر می گیرد و ریاضت کشی را بر مردم یونان تحمیل می کندو این یعنی در عمل او آری گفت و رئیس دولتی شد برای همه فصول. به باور من این پارادوکس را تنها می توان بدین شیوه تفسیر کرد.

و اما درسها و نکات ویژه ای را که از این تجربه جدید جبهه جهانی چپ می توان گرفت:

۱- اگر جنبش چپ خواهان تاثیر گذاری در تحولات اجتماعی موجود با سیاست نوین و رادیکال تری است، سیاستی غیر از آنکه تا کنون توسط سوسیال دمکراسی غربی به پیش رانده شده است، لازم است که خود را به بازی در زمین و با قواعد خود جامعه سرمایه داری مشغول نکند، زیرا نیرویی که اکنون بخشی از سلطه سرمایه داری نئولیبرال بر جهان معاصر است، نیز از همین نقطه شروع کرد. بر پایی سوسیال دمکراسی دیگری، اگرچه کمی مترقی تر، چه لزومی دارد؟ نیرویی که به زودی در مناسبات سرمایه داری موجود ادغام و ذوب خواهد شد و به اردوی برادران ارشد و کهنه کارش خواهد پیوست.

۲- یکی از ستون های حاکمیت سرمایه داری نئولیبرال کنونی و مایه استحکام و اعتماد آن را می توان همین رسانه های دسته جمعی و کارکنان فکری جامعه سرمایه داری دانست، ارتشی که تا شروع کار ارتش نظامی و در خلال کار نظامی گری نیز کار سرکوب راتضمین می کند. نیرویی که همچون اختاپوسی نه تنها بر ذهن و اندیشه و عواطف شهروند ساده که بر شیوه اندیشیدن و راهکاریابی خود نیروهای سیاسی متعارض جامعه کنونی نیز چنگ انداخته است.
هر گونه بازی در زمین آنان، در زمین نیروهایی که در برپایی نظم کنونی، اجرا و نمایش آن تبحر خارق العاده ای را کسب کرده اند، خود را درتیر رس هیولای رسانه ای موجود قرار دادن است، زیرا که تو کم تجربه و بیگانه و اسیر تردستیها و شگردهاییش خواهی شد، آنها با تردستی بازی را اجرا و داوری خواهند کرد. هیولای رسانهای موجود توانایی آنرا دارد که سیاه را سفید و سفید را سیاه به عموم شهروندان بقبولاند و از این طریق روندهای موجود را به نفع خود هدایت نماید. چنین بازی با باخت قطعی قرین خواهد بود، نه تنها باخت تاکتیکی و مقطعی، بلکه باخت استراتژیک مهمتری که به بی اعتباری چپ و افسون زدایی ازآن منجر خواهد شد. این امر که چپ نیز در بهم زدن معادلات موجود ناتوان است و جهان موجود آلترناتیوی ندارد، ماحصل چنین بازی باخت اندیشه آزادی و عدالت در کره خاکی ماست، نتیجه ای که توسط رسانه های جهان سرمایه داری در اذهان تثبیت و سپس در تصمیم گیریهای عموم مردم تبلور خواهد یافت.
باید در نظر داشت، آنچه را که مارکس برای انقلابیون آرزو می کرد در مورد کارکنان فکری جامعه سرمایه داری بیشتر صدق میکند و آنها نه تنها صدای روئیدن چمن را می شنوند، بلکه در کوتاه کردن و سوزاندن آن نیز خیلی تردست و ورزیده و دریده هستند.

۳- تنها بدیل و سلاح چپ، رادیکالیزه کردن مردم در این جنبشهای اجتماعی است و در صورت به قدرت رسیدن نیزبا رادیکالیزه کردن اداره امور و روابط موجود بین مردم، بادست بردن در قوانین موجود برای افزایش سهم مردم در تصمیم گیریها و کاهش سهم نخبگان سیاسی و اقتصادی، اندیشه های عدالت طلبانه چپ را عینیت ببخشند. خصوصا اکنون در اروپا سازمانیافته گی مردم در شهرداریها و شوراها و سندیکا ها و غیره بسیار بالاست. سهم همین مردم سازمان یافته را می توان در اداره کارخانه ها و مراکز مالی و اداری به طرز رادیکالی بالا برد، آنها را بیشتر همبسته کرد و از پنهان کاریها و دزدیهای متعارف در جهان سرمایه داری بشدت کاست. بالا آمدن چپ باید قرین آزادیهای بیشتری شود، بخصوص آزادی مشارکت در تصمیم گیری در روندهای اقتصادی و سیاسی، آزادی سهم خواهی از نعمات مادی اجتماعی، آزادیهای سیاسی حتی برای موافقان نظم سرمایه داری و دشمنان چپ. چپ بایستی در درهم شکستن فکری و عملی آنها ورزیده و متبحر شود و این امر تنها با آزاد گذاشتن آنها و نبرد با آنها میسر است، بدون خاموش کردن صدا و یا حذف فیزیکی آنها، انچنان که توسط استالینستها مرسوم شده بود. حتی خود سرمایه داری نیزچنین آزادی رابرای دشمنان خود روا می دارد، زیرا که به تواناییهای خود در ایزوله کردن و یا غلبه کردن بر آنها اطمینان دارد.
بایستی شرکتهای بزرگ و کوچک مسکن را به تصاحب شهرداریها و شوراهای شهر و روستا درآورد و از بار گران کرایه خانه و بی مسکنی کاست، ساعات کار را در بین بیکاران و کارکنان تقسیم تقسیم کرد بدون آنکه از کیفیت و سهم شاغلان کم شود و ...
بی گمان با دست اندازی به آنهمه ثروت و سامانی که در کنترل اقلیت جامعه بوده و اکنون به تصاحب جامعه در می آید ( و نه ادارات صرف دولتی و حزبی)، میتوان چنین طرحهایی را پشتیبانی مالی کرد.

٤- مردم یونان مورد یورش قرار گرفته اند و بی گمان هر یورشی خسارات و تبعات ویژه خود را داراست. یورشی نه به وضوحی و درندگی آشکار همچون یورش به لنینگراد و یا کوبانی و ویتنام و ... اما این یورش سفید نیز مرگ و میر و خود کشی و افسردگی ناامیدی و فروپاشی اجتماعی و سقوط کیفی زندگی جمعی مردم کشوری را عمیقا موجب گردیده است. بایستی چپ مردم را آماده مقابله و قبول زحمات و هزینه مقابله و پی آمدهای مقاومت و گسست رادیکال نماید، جنبش لوکس و بی دردسر و بدون هزینه نداریم، اگر در پی چنین واریانتی باشیم، بی شک بایستی با همان قوانین و در زمین سرمایه داری بازی کنیم و بازندگانی صبور و سربزیر باشیم.
تجربه نشان داده است، زمانیکه مردم احساس کنند در اداره سرزمین خود نقش دارند، زمانیکه هستی آجتماعی آنها مورد تهدید واقع می شود، زمانیکه برای حل یک مسئله حاد اجتماعی بدور هم جمع می شوند، خصایلی چون فداکاری و انسان دوستی در آنها جای خصایل سودجویانه و خصمانه رایج در جامعه سرمایه درای را می گیرد و آنها تاب و توان تحمل یک زندگی مینیمم را پیدا می کنند، زیرا به ثمربخشی تلاشهای خود در پناه یک حمایت جمعی ایمان پیدا می کنند و امید و شورو هبستگی جمعی کمبودهای روزمره زندگی را ناچیز و کم اهمیت می نماید. اگر چنین نبود، حماسه های جمعی انسانی هم در کار نبود، پس چپ بایستی جسارت تحول دهی رادیکال را در چنین شرایطی از قلم نیندازد و شور خشم مردم را تا سطح آمادگی برای تغییر در قوانین بازی جمعی موجود ارتقاء بخشد.