ریاضت کشی و نولیبرالیسم در یونان
سخنرانی رچارد ولف، ترجمه: مینا آگاه


- مترجم: مینا آگاه


• یونان منحصر بفرد نیست. ایتالیا،اسپانیا، پرتغال، ایرلند و دیگران که از برخی جهات متفاوت اند، در یک موضوع اساسی شبیه هم هستند و تمامشان مشکل یکسانی دارند: آن ها به میزان بسیار زیادی پول به بانک های خصوصی بدهکارند که نمی توانند آن را پرداخت کنند و به هیچ وجه هم ممکن نیست که رفت و پول پخش شده اروپائی ها را جمع کرد . خوب نمی توانند اجازه دهند که این اتفاق بیفتد. باید مثالی از یونان بسازند، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ تير ۱٣۹۴ -  ۱۲ ژوئيه ۲۰۱۵


وقتی فکر می کردم که در این سخنرانی چه باید بگویم یا چه ارائه بدهم، فرضم بر این بود که همگی خوب می دانید چه اتفاقی دارد در یونان می افتد. من فقط به نکاتی که اخیرا اتفاق افتاده اشاره می کنم. من زیاد راجع به یونان صحبت نمی کنم، عمدتا به این دلیل که فکر می کنم بحران در یونان، فقط مربوط به یونان نیست، بلکه پدیدهٔ گسترده تری است که یونان هم در آن گیر افتاده، نقش بسیار کوچکی در شکل دادن آن دارد و در مقابله کردن با آن هم توانائی بسیار اندکی دارد. اگر چه می خواهند گناه را به گردنش بیاندازند. مثال معروفی است که می گوید: گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری- و یا هرچیزی که می خواهید بگوئید. به چیزی که می خواهم بیشتر بپردازم، مفهوم و مضمون این پدیده واتفاقاتی است که دارد می افتد و اینکه موقعیت یونان در آن چیست.
چند موضوع کلی را می گویم و در آخر به موضوع اصلی برمی گردم درست مثل این است که طنزی را تعریف می کنید و ضربه را همان اول می زنید و بعد می خواهید مطمئن شوید که نکته گرفته شده باشد، پس دوباره به نقطه ی شروع بازمی گردید. صحبتم را طوری تنظیم می کنم که در پایان، پدیده برای شما بسیار ملموس باشد. زیرا در آخر به نکته ی اصلی می رسم. و این برای شما خیلی روشن است، چون از اول این نکته را به شما گفته ام.
یونان اصلا منحصربفرد نیست، نه از نظر موقعیت اقتصادی و نه از نظر واکنش سیاسی به این شرایط اقتصادی. من می توانم به عنوان نمونه برای ایجاد حس خوبی به شنوندگان به اتفاقی که دیروز در آلبرتا در کانادا افتاد اشاره کنم. حزب ان دی پی دولت آن استان را تشکیل داد، چهل و پنج سال حکومت محافظه کاران ناگهان به پایان رسید و برای کسانی از شما که درباره ی سیاست کانادا می دانید، با درنظرگرفتن آنچه در آلبرتا می گذرد، این بسیار غیرعادی است. با درنظرگرفتن موقعیتی که ان دی پی داشت، نیز بسیار غیرعادی است. با گذاشتن این دو کنار هم می شود نتیجه گرفت، این نمی تواند فقط تقصیر حزب محافظه کار باشد که ناتوان است، که حتما هست، و یا امتیازگرفتن حزبی کوچک و ناسازمایافته که ان دی پی است. باید تاثیر احساسات عظیم مردمی علیه دولت محافظه کاران و یا نولیبرال و یا هرچه که می نامید، باشد که در سراسر کانادا، علاوه بر آلبرتا، برقرار بوده است.
این همان تاثیری است که موجب شد سیریزا بتواند کاری را بکند که در یونان کرد؛ پودموس بتواند کاری را بکند که در اسپانیا دارد می کند؛ حتی به صورت روزنه ی کوچک این امکان را که طی قرن ها اتفاق نیفتاده بود را بوجودآورد که کسی که سوسیالیست شناخته می شود، برای ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا کاندید شود. و تمام این چیزها، با تفاوتی که باهم دارند، کم و بیش حاکی از علائم عصبانیت و اضطراب فزاینده از اتفاقاتی است که دارد در سرمایه داری جهانی می افتد، و مسیری که طی می شود . این چیزی است که اضطراب می آفریند و حتی به نقطه ای می رسد که منجر به تغییر رفتار سیاسی و تغییر در طرز تفکر می شود.   
دوم اینکه، من فکر می کنم یونان در جایی گیر افتاده که انتقالی بزرگتر در سرمایه داری جهان رخ می دهد( چند لحظه بعد درباره ی آن صحبت می کنم) و به درستی نمی داند درباره ی آن چه باید بکند. و باز این منحصر بفرد نیست و هیچکس دیگری هم که در قدرت باشد، نمی داند و اگر می دانستند این کارهایی که می کردند را نمی کردند. به آن هم خواهم پرداخت.
و نهایتا باید به این بپردازم که بدهی دولتی یونان و یا این که چرا دولت چنین بدهی ای بالا آورده است، هم منحصر بفرد نیست و این باز بخشی از روشی است که سرمایه داری، بخصوص در سال های اخیر بر اساس آن عمل می کند.

پس اجازه دهید نظرم را در این موارد بگویم.
اول، مسئله بدهی عجیب و غریب دولت. چرا دولت های سرمایه داری بدهی بالا می آورند؟ می خواهم دلایل اصلی آن را برای شما بیان کنم. البته دلایل زیادی دارد، ولی می خواهم دلیل اساسی آن را بیان کنم. آن بستگی به ساختار اقتصادی سیستم سرمایه داری دارد. اگر شما مردم را به دو گروه در سیستم سرمایه داری تقسیم کنید و ثروتمندان و شرکت ها، یعنی شرکت هایی که آن ها را ثروتمند کردند، در یک طرف و بقیه مردم را در سوی دیگر ببینید، هر گروه باید بدنبال منافعی باشند که از دولت می خواهند. شرکت ها و ثروتمندان بدنبال این هستند که هرچه را سودبری آن ها را بالاتر می برد بدست آورده و حفظ کنند. آن ها می خواهند حداقل مالیات ممکن را برای این خدمات بپردازند. و توده ی مردم می خواهند که دولت به آن ها خدماتی مانند کمک تحصیلات دانشگاهی، و چیزهای دیگر بدهد و می خواهند که کمترین مالیات ممکن را هم برای آن بدهند. و این باعث می شود که سیاستمداران انتخاب شده در سیستم سرمایه داری در شرایط بسیار دشواری قراربگیرند؟! چگونه می شود خواسته های این دو گروه مهم که یکی به شما پول می دهد و دیگری رای، برآورده کنید تا در قدرت باقی بمانید، وقتی انجام آنچه می خواهند احتمالا برای شما غیرممکن است. مثلا هرچیزی که خواستند به آن ها بدهید، در حالی که برای آن پولی ندارید. راه حل برای این روش احمقانه در سازماندهی جامعه، بدهی عمومی ( دولتی) است.
راه حل برای دولت این است که به هردوطرف هرچه می خواهند بدهد، بدون این که مالیاتی اخذ کند. و راه حل قرض گرفتن پول است. و این برای شرکت ها و ثروتمندان بسیار بسیار خوب است، زیرا آن ها کسانی هستند که دولت از آن ها پول قرض می گیرد. بهشان می گویند این چطوره؟ برای کارهایی که برای شما می کنیم، ما از شما مالیات نمی گیریم، به جای این مالیاتی که باید از شما می گرفتیم اما، شما به ما پول وام بدهید و ما به شما بهره ی آن را می پردازیم و به موقع هم پول شمارا پس می دهیم تا شما بتوانید همین موقعیت را دوباره داشته باشید. بنابراین، دولت ها پول قرض می گیرند. به یاد بیاورید که سیاستمداران برای مدت کوتاهی دارای مقام سیاسی می شوند، اما بدهی برای بلند مدت است و این بهترین نظم و ترتیب است که دولت خود را گیر بدهی بیندازد. البته واضح است که آن ها فقط زمانی این کار را می کنند که مجبورباشند، و در شرایطی نباشند که مالیات ها بالا باشد و هزینه ها کم.
بطور کلی، دولت ها در سیستم سرمایه داری پول وام می گیرند زیرا که سیستم این طور تنظیم شده که براساس این روش مسائل خود را حل کنند. دولت یونان نیز بسیار بی حساب و کتاب این گزینه را بکارگرفت. مهم است بیاد بیاوریم زمانی را که دولت یونان، هم در زمان دولت نیودمکراسی و هم حزب سوسیالیست، نوع "پاسوک"ی آن، در این وام گرفتن بی حساب و کتاب دخیل بودند. به هر ترتیبی که تفسیر شود، آن ها هیچ ربطی به کلمه ی سوسیالیسم ندارند بلکه به ساختار کارکرد سرمایه داری ربط دارد. و هردو حزب با این روش کار کردند.
شماره دو: یک جابجائی در سرمایه داری جهانی هست که یونان در آن گیرافتاده است و این، وام گرفتن را حتی بدتر می کند - بخصوص درمورد یونان و همچنین در سایرکشورها. این جابجائی چیست؟
برای دو قرن اول که سرمایه داری در جامعه جاری شد و به عنوان سیستم اقتصادی برجامعه ی جهانی غلبه یافت، در قرن هفدهم در انگلیس و بعد به سایرنقاط اروپا، بعد ایالات متحده و بعد ژاپن و وگسترش یافت، سرمایه داری ، بدون هیچ جای تعجبی نقش و روند جالبی را اجرا کرد. سرمایه داران فعالیت هایشان را در جایی متمرکز می کردند که در آن به دنیا آمده بودند. یعنی اگر کارخانه می ساختند، جایی که بودند می ساختند. اگر انبار می ساختند، جایی که بودند می ساختند. جائی خانه می ساختند که آنجابودند، دفاترشان جایی بود که خود سرمایه داران بودند. سرمایه گذاری و انباشت سرمایه در محل هایی بود که بدنیا آمده بودند. اول شهرها و شهرهای کوچکی که آنجا بزرگ شده بودند، و بعد در سایر قسمت ها و مناطق دیگراین کشورها یعنی انگلیس، فرانسه و... غذا، مواد اولیه، نیروی کار از مناطق روستائی آمده برای سوخت رسانی به سرمایه داران مورد استفاده قرارگرفت.
بعدها که دنیا بازسازماندهی شد تا این مناطق دیگر جهانی شود ، استعمار و امپریالیسم پدید آمد تا با جهانی کردن این ماشین انباشت سرمایه ی موفق،از سایر مناطق تغذیه شود. همراه با این فرایند دو توافق باید صورت می گرفت. یکی اینکه سرمایه های انباشته شده در مرکز، یعنی در اروپا و آمریکا و ژاپن باید با طبقه ی کارگر خود کنار بیاید. این به معنای افزایش دستمزدهای واقعی در طول زمان برای مدت طولانی بود. البته این جهانی شدن با تخریب سیستم اقتصادی از قبل موجود در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و سایر مناطق، شرایط زندگی مردم بسیاری از این مناطق را سقوط داد، و دینامیزم ناپایداری را بوجودآورد که سطح زندگی را در مناطق مرکزی سرمایه داری بالا می برد، و سطح زندگی مردم سایر نقاط را کاهش می داد.
بعد در دهه های شصت و هفتاد که تغییرات تکنولوژی مهم پدیدآمد بخصوص، دو تا از مهمترین آن ها، یکی موتورهای جت که به مردم این امکان را می داد که در عرض چندساعت دورجهان بگردند و دیگر وسایل ارتباطی مدرن ، اینترنت و بقیه چیزها، به سرمایه داران این توانایی را داد که چیزی که به آن می توان گفت "لحظه ی یوریکا" یی داشته باشند. (زمانی که من بچه بودم و این کتاب های مصورچاپ می شد، بعضی وقت ها یک گوشه ی تصویر، در یک مربع کوچک نوشته می شد "یوریکا" این به معنای آن بود که ناگهان یک فکر بکر و یک فرصت استثنائی، که برای مدت ها ذهن و فکر وی را به خود مشغول کرده بود، به سر قهرمان داستان زده بود.) بله سرمایه دارها یک لحظه "یوریکا" یی بدست آورده بودند. موتور جت، وسایل ارتباطی مدرن، در این لحظه ی یوریکا به سرمایه دارها گفت:" چرا باید در مکانی باشیم که دستمزدها طی این قرن اینقدر بالارفته ، درحالیکه می توانیم به سادگی به جائی کوچ کنیم که هم راحت است و هم ساده و هم ارزان و می توانیم دنیایی سود بیشترکسب کنیم.در آنجا دستمزد بسیار اندکی می توانیم بپردازیم، و نه تنها این، بلکه به قسمتی از جهان می رویم که سال هاست، صد، دویست و سیصد سال است که از رشد اندک تولید ناخالص داخلی و درآمد دولت و هرآنچیزی که نام ببرید، رنج برده ودر عذابند و ما تقریبا هرکاری می توانیم بکنیم اگر برای آن ها شغل فراهم کنیم. بدین ترتیب، ترکیب کارگر ارزان ارائه شده به سرمایه دارها از یک سو و نیاز به جذب سرمایه به آن قسمت از جهان از سوی دیگر تاثیرقابل پیش بینی خود را گذاشت.
در دهه ی هفتاد انتقال سرمایه شتاب گرفت و سرمایه اضافی عظیمی از کشورهای توسعه یافته به سوی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین سرازیرشد و چین و برزیل و هند مدرن و بقیه را که می دانیم پدیدآورد. این بدین معنی است که رشد سرمایه و در کنار آن وسایل حمل و نقل برای انتقال امکانات از غرب و ژاپن به چین و برزیل و هند و بقیه وجه غالب سرمایه داری مدرن است. سرمایه داران باید مطمئن می شدند، این جابجائی که آن ها بدلیل افزایش سودسازی به آن جلب شدند، مشکلات و فشارهای سیاسی در کشوری که به آن تعلق دارند، مانعی برای آن ایجاد نکند. آن ها نمی خواستند برای کثافتی که بجای گذاشته بودند، یعنی مردم بیکار، کارخانه های خالی، شهرها و شهرک هایی بدون درآمد که محلی برای زندگی شده اند و غیره و غیره مسئولیت چندانی داشته باشند.
مثال هایی که ما درایالات متحده داریم تا این موضوع را روشن کنیم، نام هایی ست مانند دیترویت، یعنی بزرگترین ورشکستگی شهری در تاریخ آمریکا، که در حال حاضر هم ادامه دارد. شهری همین نزدیکی که می توانیم برویم و به شما نشان دهم که چرا یونان دیترویت است و آمریکا دیترویت بتوان دو. من به این موضوع بعدا می پردازم.
اول دیترویت. در دهه ۱۹۷۰ جمعیت دیترویت ۲ میلیون نفربود، جمعیت امروزه ی دیترویت ۷۰۰ هزارنفر است. اکثریت جمعیت دیترویت از شهر بیرون رفتند. چرا؟ هیئت مدیره ی سه شرکت، یعنی رویهمرفته ۴۰ نفر تصمیم گرفتند که دیترویت را ترک کنند. و تولید ماشین را به جایی ببرند که سودسازتر است. اول سایر قسمت های آمریکا و بعد کانادا و مکزیک و اکنون به سایر نقاط درجهان بخصوص به آسیا و آمریکای لاتین. عجب! در آمریکا ۴۰ نفر تصمیمی گرفتند که آن تصمیم زندگی ها و کل زندگی بیش از یک میلیون نفر را تخریب کرد و مردم را مجبورکرد که شهر، خانه، کلیسا، کار، همسایه ها، بستگان و هرآنچه که شما بگوئید را ترک کنند. بسیاری از آن ها اینقدر شانس داشتند که به محلی بروند، من یک شهری را به صورت اتفاقی نام می برم، مثلا بالتیمور تا دوباره همین مصیبت را تجربه کنند. در بالتیمور همزمان با شرکت های ماشین سازی که دیترویت را ترک کردند، شرکت بتلهیم، شرکت فولادسازی، که بیشترین کارکنان را در منطقه ی بالتیمور داشت، نیز بالتیمور را ترک کرد. و برای ۴۵ سال بعدی این دوشهر نتوانستند با تخریبی که آن ها بجا گذاشتند کاری بکنند. شهردارها نتوانستند، فرماندارها نتوانستند، رئیس کنگره ی ایالات متحده نتوانستند. آن ها فقط آنجا ایستادند و مانند یک حیوان منگ تخریب این جوامع را تماشا کردند. واکنش آن ها به این تخریب عظیم انگار این بود که اگر مشتتان را درمقابل یک طوفان گرفته اید، بی فایده است. تعجب آوراست، بله. اما این را درنظر داشته باشید، زیرا به یونان هم ربط دارد.
پس سرمایه داری می رود و در پشت سرخود سرزمینی خالی از بهترین شغل ها به جا می گذارد. در دهه ی ۱۹۷۰ رئیس جمهور آمریکا عادت داشت که بهترین مهمان های خارجی خود را به دیترویت بیاورد تا پیش رفت سرمایه داری در آن مرکز صنعت اتومبیل سازی را به آن ها نشان دهد. این یک نشانی از موفقیت سرمایه داری بود. جائی که نه تنها سفیدپوستان دارای شغل خوبی با اتحادیه ی قوی و امنیت شغلی واقعی بودند، بلکه حتی آمریکائی های آفریقایی تبار هم از جنوب به شمال برای یافتن شغلی با استانداردهای بالا می آمدند، برای کاری که جای دیگری نمی توانستند مانند آن پیدا کنند. این به لطف وجود اتحادیه هایی بود که قوی ترین اتحادیه در تمام تاریخ آمریکا تا آن زمان بود. تمام آن ها از بین رفت. یو ا دبلیو یک سایه ی رنگ پریده ی درهم شکسته ای از آن چیزیست که بود و بیشتر جمعیت آمریکائی های آفریقایی تبار در این دو شهر یعنی دیترویت و بالتیمور ماندند که فقیرترین آن ها بودند. این شهرها دیگر درست کار نمی کنند. سرمایه داری سقوط کرده و این به دلیل انتقال به منطقه ای دیگر است.
اساسا من فکر می کنم این اتفاق برای اروپا هم دارد می افتد. و این موجب پدیدآمدن مشکلات فلج کننده برای اروپائیان هم می شود. اگر شما به مناطق تعطیل شده صنعتی انگلستان بروید و یا به لیون در فرانسه و سایر مناطق اروپا بروید همین وضع را می بینید. اما به واسطه ی قدرت سوسیال دمکراسی در آنجا، سرعت در اروپا کمتر بوده است، اگرچه اساسا همین پدیده است. کشورهای اروپائی باید به نوعی با این شرایط مقابله کنند و یا تلاش کنند با این شرایط کنار بیایند. آن ها با این موضوع چگونه کنار می آیند؟ چگونه آمریکا، کشورهای اروپائی و ژاپن با خروج سرمایه داران باید کنار بیایند؟ کاری که آن ها همیشه می کنند، به جائی بروند که سود فوران می کند.
اصلی ترین مکانیزم برای پنهان کردن این واقعیت، یا راه کنارآمدن با آن، و در پیامد آن از هم پاشیدن اجتماعی، در واقع زیر بار بدهی بردن است. توده ی مردم را به سوی بدهی مصرفی سوق دادن است. از دهه ی ۱۹۷۰ به نوعی آن را شروع کردند که تا قبل از آن اصلا در هیچ جا اتفاق نیفتاده بود. برای کسانی که نمی دانند، باید بگویم، دهه ۱۹۷۰ دورانی است که در آن توزیع عمومی کارت های اعتباری آفریده شد. تا پیش از آن زمان بسیار محدود بود؛ فقط مربوط می شد به تجار و مسافران و به اسم آمریکن اکسپرس کارت شناخته می شد. مسترکارت، ویزا و سایر انواع تمام این ها مخلوق این دوران هستند که یکهو ضروری شد مصرف کننده گان مسلح به قدرت خرید شوند، زیرا که حقوق آن ها دگر هرگز افزایش نمی یافت. مزد واقعی در آمریکا امروزه به سختی به میزانی است که در سال ۱۹۷٨ بود. علت این که ما اقتصادی داریم که اینطور به نظر می آید، تا کنون، به علت این است که فاصله ی بین این دو را با افزایش سطح بدهی پرکردند. بدهی شرکتی، بدهی مصرفی، بدهی دولتی. هرکدام به دلایل خود و هرکدام به روش خود. اینجا در ایالات متحده ما روشی خلق کردیم، راهی را پیداکردیم که سایر نقاط جهان هنوز به آن عادت نکردند ولی احتمالا به زودی خواهندکرد. خوب بالای بدهی های کارت اعتباری اطلاعات جدیدی است که عبارتست از: به قرن بیست و یکم خوش آمدید؛ قرنی که اولین نسل آمریکائی های جوان باید پول قرض بگیرند تا تحصیلات دانشگاهی کسب کنند. و به میزان زیاد باید قرض بگیرند برای اینکه آن ها بتوانند به عنوان یک آدم بزرگ سال وارد زندگی ای بشوند که از قبل میزان زیادی بدهی دارد. و این در حالی ست که از قبل بدهی جمع شده ای نداشته باشند. این روشی است که به سیستم اجازه می دهد در زمان بحران به کارش ادامه بدهد.
قدم بعدی: بخش مالی سرمایه داری درافزایش میزان بدهی ها فرصت شگفت انگیزی را دریافت. قبل از آن، همانطور که می دانید، وظیفه ی اصلی بخش مالی ، ارائه خدمات به بخش صنعت یا بخش تجاری بود. در این سیستم جدید به طبقه ی کارگر آمریکای شمالی، اروپا و ژاپن ناگهان گفته می شود که افزایش دستمزدها دیگر بخشی از تاریخ شما نیست. همزمان با تبلیغات زیاد درمورد زندگی خوب، رویای آمریکائی و نوع زندگی دلخواه، به میزانی که قبلا هیچوقت در زندگی طبقه ی کارگر صورت نگرفته بود، قسمتی به سبب تلویزیون و تمام چیزهایی که تلویزیون نمایندگی می کند، همه در توهم قرارداده شدند. آن ها مردم را به سویی می برند که ببینند ونیازمند بشوند و نیاز مبرمی برای مصرف بیشتر داشته باشند، درست در زمانی که به آن ها می گوئید دستمزدهای شما دیگر بالا نمی رود. به این می گویند شکنجه روانی نه چندان ملایم و پنهانی کل جمعیت. خوب یک راه حل وجودداشت و آن بدهی مصرف کننده گان بود. می گویند این راه شماست که به رویای آمریکائی ، یا اگر چنین چیزی وجود داشته باشد: رویای یونانی، و غیره بوسیله قرض برسید. برای بخش مالی این به معنی مردم بیچاره ای است که هیچ راهی برای رسیدن به چیزی ندارند که فکر می کنند خواهان آن اند، جز این که مشتری اعتباری آن ها بشوند. و رهبرهای موسسات مالی مانند کرکس دور این مردم جمع شدند، تا مثل همیشه از این فرصت طلائی استفاده کنند.
هنوز کار تمام نشده. بخش دیگری از بخش مالی تشخیص داد، با بوجود آمدن بازار جدیدی با بدهی مصرفی زیاد، می توان با اختراع ابزار جدیدی که این امکان را بدهد، برروی بدهی های مصرفی سفته بازی کرد و برای ثروتمندان ثروت بادآورده ی قمارخانه ای جدیدی ایجاد کرد. وقتی بدهی های کارت اعتباری، ماشین، قسط خانه یا هرچیزی که میل دارید را در این بسته گذاشتید- فکر می کنم همه بدانید درباره ی چه چیزی صحبت می کنم- آن را دارائی های با پشتوانه امن (ا بی اس ) یا (ام بی اس) با پشتوانه ی رهن خانه یا هرچیز دیگری که می نامند- شما به ثروتمندان، صندوق بازنشستگی، و دولت اجازه می دهید که در بدهی های مصرفی سرمایه گذاری کنند و با جمع کردن پول از خانواده های ثروتمند، پول به کارگران قرض بدهند.
اجازه بدهید این داستان را به زبان دیگری بگویم که به عنوان علامتی از کارائی سیستم سرمایه داری لذت ببرید؟! همزمان با پایان گرفتن افزایش حقوق کارگران، بهره وری کارگران به واسطه ی تکنولوژی جدید، تکنیک جدید، و آموزش جدید کارگران، در عرض چهل سال مرتبا بالارفته، ولی حقوق واقعی افزوده نشده است. علم موشک سازی لازم نیست - هرچند که دکترای اقتصاد علم موشک سازی هم ظاهرا هست (خنده ی حضار) - تا متوجه شوید که کارگران بهره وری به سرمایه داران می دهند و آن ها حقوق به کارگران، و اگر یکی از آن ها بالابرود و دیگری بالا نرود، نتیجه ی نهائی روشن است. این چیزی ست که افزایش نابرابری در درآمد و ثروت در طی این چهل سال را توضیح می دهد.
حالا به این نکته دقت کنید. در حالیکه از افزایش سطح زندگی کارگران حتی زمانی که بهره وری درحال افزایش است، خود دداری می شود، یعنی زمانی که بهره وری بالا می رود و دستمزدها افزایش نمی یابد، و سودی انفجاری کسب می شود و طبقه ی سرمایه دار را از این رو به آن رو می شود، مقداری از این سود هنگفت را به عنوان وام به کارگران ، به جای حقوقی که نیفزوده اند برمی گردانند، و کارگران، تازه ممنون هم می شوند. به خاطر این که آن ها رهبر سیاسی ندارند، که به آن ها بگویند از غارتی که شما را می کنند، ممنون نباشید.
و این نظام عجیبی است!؟ نهایت سفته بازی برروی افزایش بدهی مصرفی براساس حقوق ثابت صورت می گیرد و بعد بازهم علم موشک سازی لازم نیست تا متوجه شوید که براساس حقوقی که افزوده نمی شود، شما نمی توانید بدهی خود را افزایش بدهید. وقتی بخواهید بدهی خود را پس دهید ، دچار مشکل می شوید. مسئله برسر درهم شکستن یا نشکستن این وضع نیست، مسئله این است که کی درهم می شکند. در سال ۲۰۰٨ درهم شکست. کاملا قابل پیش بینی هم بود. اقتصاد قمارخانه ای سقوط کرد، زیرا بر بدهی های مصرفی ای متکی بود که به نهایت خود رسید. این فروپاشی در همه جا صورت گرفت. در یونان، در سراسر اروپا، در آمریکا و در همه جا.
سئوال این بود که چه اتفاقی افتاده ؟ یک سقوط کلی، به یادداشته باشیم که سقوط در سال ۲۰۰٨ دومین سقوط بزرگ بود و فقط از رکود دهه ی سی کوچکتر بود؛ یک چرخه ی افول اقتصادی بزرگ بود. شما می دانید که یکی از جنبه های فوق العاده سرمایه داری این است که بسیار بیشتر از آنچه فکر می کنیم بی ثبات است. اگر شما با کسی به بی ثباتی سرمایه داری زندگی کنید، یا این زندگی را ترک می کنید و یا از متخصصان درخواست کمک می کنید. ولی شما دارید با سیستم سرمایه داری زندگی می کنید.( خنده ی حضار) شما می خندید اما من نمی دانم به کی دارید می خندید.
طبق گفته ی سازمان تحقیقات اقتصاد ملی بین بحران دهه ی ۱۹٣۰ تا ۲۰۰٨ ما ۱۱ دوره ی دیگر چرخه ی رو به افول داشتیم. چرا این یک سیستم اقتصادی قابل قبول است؟ این همواره فکر مرا به خود مشغول کرده و زندگی آکادمیک مرا در آمریکا سخت تراز چیزی کرده که می توانست باشد. بیشتر همکارهای من این جریان را نرمال و طبیعی می دانند و هیچ توجه خاصی به آن نمی کنند و این برای من راز بزرگی است.   
در پیامد همه ی این ها حالا ما کجا هستیم؟ خوب ما در وسط بحران هستیم، و نمی دانیم باید چکارکنیم. یونان در آن گیرافتاده؛ اروپا در آن گیرافتاده؛ قرار نبود که این اتفاق بیفتد. سیاست های مالی و پولی ما و درس های شگفت انگیزی که ما فکر می کردیم در انتهای رکود بزرگ یادگرفته ایم ، به نظر می رسد همچون حرف های دیگر وام دهنده گان، بی فایده است. احتمالا بار دیگر که یکی از چرخه های روبه افول اتفاق بیفتد، هم باز بی فایده خواهد بود.
مسئله در هر حال این بود که چگونه از پسش بربیایند. دولت هرجا هر کار ممکن را کرد؛ شما این را می دانید. و آن، چه در آمریکا، چه در اروپا و چه هرجای دیگر دعوت از رهبران صنایع بود. آن ها پیش دولت می رفتند. همان هایی که برای بیست سال سخنرانی می کردند که چگونه مشکل از دولت است و راه حل در بخش خصوصی، همه دور دولت سرمایه داری مربوطه جمع شدند و به آن التماس کردند که آن ها را از فروپاشی نجات دهد. البته بدون اشاره به مسخره و احمقانه بودن این درخواست و به کمک رسانه هایی که تضمین می کردند کسی متوجه مسخره و احمقانه بودن این حرکت نشود. آن ها رو به سوی دولت آوردند و از دولت گدایی کردند که به آن ها پول مفت بدهد که دولت هم داد. و به مقدار زیادی هم حمایت از انگیزه خرید بکند. دولت این تقاضا را برآورده کرد و سبب شد که البته و صد البته دولت پول بیشتری وام بگیرد. زیرا که نمی توانست این کمک ها را به کمک مالیات بکند که دلایل آن را قبلا ذکر کردم. علاوه بر این که استفاده از مالیات برای این کار در آن شرایط برای تحریک انگیزه های خرید بی معنی می نمود. دولت همه جا دیوانه وار پول قرض گرفت. و این برای یونان مشکل خاصی پیش آورد.
اگر شما کشوری فقیر، کوچک، و نسبت به دیگر اقتصادهای اروپا ضعیف باشید، و از قبل هم بطور سنگینی وام گرفته باشید، که یونان گرفته بود، با مشکل روبرو خواهید شد. چرا؟ زیرا هرکسی که بخواهد به دولتی وام دهد، گزینه های دیگری برای وام دادن دارد که بسیار جالب ترند. ایالت متحده در سال های ۱۱، ۱۰، ۲۰۰۹ سالانه بیش از ٣ تریلیون دلار پول قرض گرفت، حالا شما چرا بخواهید به کشوری مثل یونان پول وام بدهید؟ شما می توانید به ایالات متحده، آلمان، انگلیس، فرانسه یا سایرجاهای پیشرفته تر و کم خطرتر و مطمئن تر وام بدهید. بنابراین برای یونان دوران سختی شروع شد، نه فقط برای وام گرفتن تا رفع و رجوع کردن بحران اقتصادی ای که با آن روبروبود، زیرا که یونان هم قسمتی از دنیای سرمایه داری است، بلکه بدین دلیل که نمی توانست کاری را بکند که سایر کشورها می کردند. اگر می خواست پول وام بگیرید، بهره ی سر به فلک کشیده ای را باید می پرداخت. نمی توانست این کار را بکند چرا که قبلا وام های سنگینی گرفته بود. از قبل هم در مشکل شدیدی فرورفته بود، زیرا که کشوری کوچک با اقتصادی کم مایه در گوشه ای از اروپا بود.
امید یونان این بود که با متحدشدن اروپا، میزان زیادی سرمایه از قسمت شمال اروپا با دستمزدهای بالا به سوی قسمت جنوب اروپا با دستمزدهای پائین سرازیرشود. و این یک محاسبه ی غلط از کار درآمد. این محاسبه اثرات جابجایی جهانی سرمایه داری را درنظر نگرفته بود. اگر شرکتی از آلمان خارج می شود تا به جایی برود که نیروی کار ارزان تر است، به یونان نمی رود. از بالای سر یونان رد می شود و به خاورتر می رود که فرصت های بسیار بهتری دارد. یونان این را در نظر نگرفته بود - نه پرتغال، نه اسپانیا، نه ایتالیا و نه ایرلندی ها، نه مجاری ها و سایرین. تمام آن ها به خصوص هزینه ی سنگینی بابت درک اشتباه ازجابجایی مرکزسرمایه داری جهانی از غرب و ژاپن به سایر نقاط دیگر جهان پرداخت کردند. بنابراین یونان دوران سختی داشت. این گیر افتادن یونان در جابجایی جهانی سرمایه داری غیرقابل درمان بود ، و در بحران ۲۰۰٨ نمی توانست به اندازه ی کافی وام بگیرد تا از آن بحران خارج شود، و حتی قادر نبود به واسطه ی وام هایی که گرفته بود بهره ی بدهی های قبلی خود را بپردازند و روشن شد که یونان نمی تواند در بلند مدت وام خود را پس بدهد. آن ها در نقطه ای قرارگرفتند که به آن وضعیت عدم تعادل در پرداخت بدهی می گویند. خوب آن ها می گفتند: اگر رسما اعلام بشود یا نه، تفاوتی ندارد. واقعیت این بود که نمی توانند بدهی را پس دهند. باید با طلبکارها به توافقی برسند و اگر بخواهند به تعهدات خود پای بند باشند، فرو می پاشند و نمی توانند بدهی خود را بدهند. و این خوب نیست و آن ها این کار را نخواهند کرد.
برای کسانی از شما که با تاریخ سرمایه داری و در واقع دوران قبل از سرمایه داری آشنا نیستید، قابل ذکر است که عدم توانایی بدهکار به پرداخت به طلبکار چیز جدیدی نیست. این قسمتی از سیستم اقتصادی طی هزاران سال بوده است. در هر سازمان قضائی در ایالات متحده، هم اکنون، یک عالمه پرونده است که بدهکار نمی تواند بدهی اش را به طلبکار پرداخت کند. هر دادگاهی پر از این ها ست، خیلی عادی است. کار هرروزه دادگاه هاست، درست مثل پرونده های تصادفات ماشین و سایر چیزها. دادگاه ها معمولا وارد فرایندی می شوند که براساس اصول قانونی به این شرح می باشد: وام فعالیتی است که دو طرف دارد، طلبکار و بدهکار. کار بدهکار این است که درخواست پول کند و کار اعتباردهنده این است که میزان ریسک تقاضاکننده و بدهی را بسنجد و مطابق آن عمل کند. اگر خطر آن زیاد است قرض ندهد و بستگی به این که چقدر خطر دارد، اگر می خواهد وام بدهد، نرخ بهره را بالا ببرد. اگر نتیجه ی وام دادن بد بود، بدهکار ممکن است تقصیرات زیادی داشته باشد، اما طلبکار یک تقصیر بزرگ دارد و آن هم این است که در ارزیابی ریسک این وام و این شرایطی که بوده اشتباه کرده است. بنابراین برای هردوطرف ضروریست که به یک توافقی برسند.
نهادی بنام زندان بدهکاران دهه ها در غرب بکار گرفته شد- و من فکر می کنم سایر نقاط جهان هم وجودداشت. برای دهه ها و قرن ها معمول بود وقتی شخصی یا شرکتی نمی توانست بدهی خود را بدهد ، وی را به خاطر عمل بد به زندان می انداختند. کم کم- و این مدت ها مدت ها طول کشید- تا طلبکاران متوجه شدند که اگر شما نتوانید پولی را از شخصی بگیرید که به شما نمی پردازد، با به زندان انداختن وی، احتمال این که طلب خود را پس بگیرید کاهش پیدا می کند. این در مغز طلبکاران فرورفت و بنابراین، این کار را متوقف کردند و بجای زندان به معامله تن دادند. یعنی متوجه شدند بهتر است مقداری از طلب خود را از بدهکاری که کمک می کنید روی پاهای خودش بایستد بگیرید تا این که تنبیه اش کنید و به زندانش بیاندازید. این درس را اما دوره به دوره نسل جدید سیاستمداران تازه ئا به میدان گذاشته ی همه چیزدان، مانند آنجلا مرکل، یا آقای سارکوزی یا سایر افراد مثل این ها انگار فراموش می کنند و نمی توانند درباره ی این موضوع خوب فکرکنند.
زمانی که بحران شروع شد، یونان نمی توانست بدهی اش را بپردازد و این کاملا در سال های ۲۰۰٨ و ۲۰۰۹ واضح بود، هرچند که بطور روشن مورد بحث قرارنگرفت. در آن هنگام، این بسیار مهم است، دولت های اروپایی از قبل برای معاف کردن بانک ها از تعهدهایشان با سیل درخواست بانک ها روبرو بودند. دولت فرانسه از سوی بانک های فرانسه، دولت هلند از سوی بانک های هلندی و دولت انگلیس ازسوی بانک های انگلیسی و شما داستان را می دانید و بعد آنها را از تعهداتشان معاف کردند، درست کاری که ما در آمریکا کردیم. توده های مردم در اروپا که نماینده ی سوسیالیست مستقل، نماینده ی کمونیست و غیره دارند، به سیاستمداران خود حمله ورشدند که چرا کسانی را که بحران را ایجاد کردند از تعهداتشان معاف کرده و به مردمی که قربانی این بحران بودند هنوز کمک نمی کنید.
اما اکنون مشکل جدیدی ایجادشده، به خصوص برای بانک های فرانسه و آلمان که طلبکارهای اصلی دولت یونان هستند. زیرا اگر دولت یونان در سال ۲۰۰۹، ۲۰۱۰ ، ۲۰۱۱ واقعیت را اعلام کرده بود، یعنی این که نمی تواند بپردازد، این مصیبت زلزله ای برای بانک های خصوصی آلمانی و فرانسوی ایجاد می کرد که بیشترین وام را همراه با بانک های یونان به دولت یونان داده بودند. این برای بانک های فرانسوی و آلمانی مشکل بزرگی بود. بنابراین بانک های فرانسوی و آلمانی به دولت های خود مراجعه کردند و چنین گفتند. این جا نقطه ای است که سیاست حداقل به اندازه ی اقتصاد مهم می شود.
اول آن ها به آقای سارکوزی که هنوز در قدرت بود و خانم مرکل درباره ی اقتصاد توضیح دادند- آن ها طبق معمول مثل دوتا بچه با چشم های خیره و دهان باز که منتظرند مکالمات به سرعت به آخر برسد، گوش کردند. بنابراین اقتصاددانان در خدمت بانک، که من حداقل دونفر از آن ها را می شناسم، توضیح دادند به این دو رهبر محترم که منظورشان چیست، و برای آن ها چه معنی ای می دهد. اگر یونان نتواند بپردازد و اگر اعلام کنند که نمی توانند بپردازند، بانک های فرانسه و آلمان باید به شما مراجعه کنند و درخواست تضمینی دیگر برای بار دوم بکنند. شما یا این وام ها را می دهید یا نمی دهید و از کاخ های حکومتی با زور اخراج می شوید. چه اتفاقی می افتاد؟ اتفاقی که مثلا دیروز در آلبرتا رخ داد. شما میروید. شما میروید که نوع سیریزا را در کشور خود تجربه کنید. آقای سارکوزی گفت اوه نه، من ترجیح می دهم اینطور نشود. خانم مرکل گفت اوه نه، من ترجیح می دهم که اینطورنشود. خوب پس، چگونه این مشکل را حل کنیم؟ به این روش حل می کنیم؛ ما از پول جمع شده ی جامعه ی اروپایی استفاده می کنیم، پول از اتحادیه ی اروپا، بانک مرکزی اروپا و مقداری از صندوق بین المللی پول جع می کنیم و به یونان به صورت یک سری وام، قرض می دهیم و وسیعا هم اعلام می کنیم. این پول را دولت یونان برای بازپرداخت بدهی های خود به بانک های خصوصی فرانسه و آلمان مورد استفاده قرار می دهد و به این روش مطمئن می شویم که بانک های ما درخواستی برای تضمین دوم از ما نمی کنند، چون پول آن ها پرداخت شده است. اما باید به مردم شما اینطور نشان داده شود که داریم به مردم یونان کمک می کنیم.
خوب اینطور نبود، اما آن ها اینقدر زیرک بودند که اینطور وانمود کنند که دارند به مردم یونان کمک می کنند. بلافاصله که این پول را به دولت یونان دادند، توانستند از پس خشم مردم خودشان هم بربیایند. طبقه ی کارگر فرانسه و طبقه ی کارگر آلمان براثر بحران بزرگ دیگر قرار نبود عذاب بکشند که دولت آن ها نه تنها تعهد بانک ها را از دوش آنان برداشته و به مردم خود کمک نکرده، بلکه میزان زیادی پول به مردم یونان کمک کرده است. واقعیت این است که این مردم یونان نبودند که پول را دریافت کردند. در بین مذاکرات این پول گم شد و این تصادفی نبود.
بعد آن ها شروع کردند به پخش این بحث عجیب و غریب در فرانسه، آلمان و سایر جاها مثل هلند، فنلاند و سایر کشورها یی که پول از مراکز آنها بیرون کشیده شده بود که یونانی ها تنبل، بیکاره و... انواع و اقسام حرف هایی هستند که می دانید- و این آن چیزی ست که در آن نوعی نژادپرستی خاص اروپایی را می شود کشف کرد. این حرف ها اینجا در ایالات متحده نیز برای ما آشناست. ما می شناسیم کسانی را که این برچسب ها به آنان زده می شود و می دانیم چرا این کار را می کنند. در اروپا این عمل بوسیله ی آلمان رهبری می شود و شما باید بیاد بیاورید که شهامت خاصی خانم مرکل در اینجا دارد. منظورم این است که این کار شجاعت و یا حماقت در حدی غیر قابل درک می خواهد که رهبر آلمان باشید و به مردم یونان شدیدا انتقاد کنید که تنبل هستند، و در نتیجه با فریبکاری خود و بانک ها را از این موقعیت مشکل سیاسی بیرون بکشید.
خوب با چه چیزی روبرو می شویم؟ راه حل. راه حل سیاسی پیدا می شود. البته اینبار سارکوزی آن را دنبال نمی کند زیرا که خشم طبقه ی کارگرفرانسه در این زمان بقدری از او بالا گرفته که حزب سوسیالیست را روی کار می آورد. درست مثل جنبشی که حزب پاپاندرو با خود داشت. نمی توان گفت دارد ، باید واقعا گفت داشت. حزب سوسیالیست توانست در انتخابات فرانسه قدم بگذارد و حزب غالب در فرانسه بشود. برای کسانی که سیاست در فرانسه را دنبال نمی کنند، رئیس جمهور فرانسه عضو حزب سوسیالیست است. برای اولین بار بعد از پنجاه سال حزب سوسیالیست سنا را در دست دارد، و در مجلس ملی هم از قبل حائز اکثریت بود. حزب سوسیالیست همه چیز را در اختیاردارد. آن ها ادعا می کردند که سارکوزی به توده ی مردم کمک نمی کند، و او پول ها را(این را باید در پرانتز گذاشت) به مردم یونان می دهد. همانطور که می دانیم در فرانسه، خوب خانواده ی من فرانسوی هستند، یونان را محل فوق العاده و بسیار ارزانی می شناسند که قرار نیست پول زیادی به آن ها بپردازید، باید به یونان بر ای خوشگذرانی بروید چون خیلی ارزان است.
خوب حالا یونان گیر سیاستمداران اروپایی ای افتاده که آن را در منگنه قرار داده اند و به آن می گویند که شما باید بدهی خود را بپردازید. آن ها می گویند تمام اروپا به شما پول داده اند تا کمک تان کنند. در واقع پولی که دادند برای بازپرداخت بدهی بانک های فرانسه و آلمان بود.
اکنون آن ها باید بار خود را بکشند و راه آن هم سیاست های ریاضتی است. به آن ها گفته می شود: کمربندهای خود را محکم ببندید و تمام اصلاحاتی که ساخته شده را انجام دهید تا کمک عظیمی که به شما کردیم را جبران کنید. البته این برای مصرف داخلی در فرانسه و آلمان هم هست که این سروصدا ها را بکنند که یونانی ها داشتند عذاب می کشیدند و ما به آن ها کمک کردیم. می خواهنداین پیام را بدهند که فکر نکنید آن ها می توانند راه به جایی ببرند. ما ممکن است به شما کارگران فرانسه، کارگران آلمان، کمک نکنیم. آن ها وضعشان بدتر است. آن ها را مجبور می کنیم که در موقعش بپردازند. بنابراین آن ها باید از یونان به عنوان یک خوکچه ی آزمایشگاهی استفاده کنند، از یونان به عنوان یک نمونه استفاده کنند و بگویند، یونان جایی ست که "ما نشان می دهیم که چه کار باید بشود".
حالا قدم نهائی. چرا باید یک سرمشق داشته باشند؟ البته یونان منحصر بفرد نیست. ایتالیا،اسپانیا، پرتغال، ایرلند و دیگران که از برخی جهات متفاوت اند، در یک موضوع اساسی شبیه هم هستند و تمامشان مشکل یکسانی دارند: آن ها به میزان بسیار زیادی پول به بانک های خصوصی بدهکارند که نمی توانند آن را پرداخت کنند و به هیچ وجه هم ممکن نیست که رفت و پول پخش شده اروپائی ها را جمع کرد . یونان فقط چند صد بیلیون یورو بدهکار است. ایتالیا که من آخرین بار نگاه کردم ۴ تریلیون بدهکار است. و این رقم بسیار بزرگتر از رقم پیشین است و اسپانیا رقمی بین این دو بدهکار است. خوب نمی توانند اجازه دهند که این اتفاق بیفتد. باید مثالی از یونان بسازند، مثالی آنچنان وحشتناک، که مانع بوجود آمدن چنین مشکلی در سایر نقاط اروپا شود . اگر مجبور به معامله با آن شوند، اگر اجازه دهند یونان از این مشکل بدهی به ترویکا، موسسه ی اروپایی، خارج شود، اگر عملا اجازه دهند که واروفاکیس مذاکره را پیش ببرد - و وی تلاش می کند که پیش ببرد - این کار برای سازمان انتقال دهنده بدهی ها از بانک های خصوصی به روشی که توضیح دادم، ، وحشت آور است. خوب بعد چه چیزی دارند به ایتالیایی ها، اسپانیایی ها ، پرتغالی ها، ایرلندی ها و تمام آن هایی که همین را می خواهند، بگویند. این مشکلی است که اروپائیان با آن روبرو هستند. آن ها نمی دانند با این مشکل چه کارکنند. و اکنون کاری که دارند می کنند این است که امید دارند، دست به آسمان ببرند که این موضوع یکجورهایی رفع و رجوع شود.
تصور کنیم که اینطورنشود، اجازه بدهید خوشبین باشیم، تصور کنید که آن ها درک می کنند که به نفعشان نیست این کار را بکنند.
اما چرا ممکن است این کار را بکنند؟ زیرا هیچ راه دررویی برای یونان وجود ندارد. هیچ راه برون رفتی نیست. (حداقل نصف وام اگر نه بیشتر باید بخشیده شود. برخی هاتان می دانید اما به ذکرش می ارزد: بزرگترین مانع برای بخشش بدهی اکنون آلمان است. آن ها رویدادها در اروپا را کنترل می کنند. و آلمان نمی خواهد که یونان بدون پرداخت از این مهلکه جان سالم بدر برد.) یونان بسیار زیرکانه، به این موضوع اشاره کرده است. یونان به دوچیز اشاره کرده. یک، آلمان از جنگ جهانی دوم به آن ها بدهکار است که این همیشه حرکت سیاسی خوبی در اروپا است، چون اکثریت مردم را به علیه آلمان هم در سطح کشور و هم در سطح قاره جلب می کند. خوب این زیرکانه ترین چیزی نبود که یونان گفت.
دومی حتی زیرکانه تر بود. چیزی که خیلی محترمانه آلمان را در موضعی قرار می دهد که نتواند این بخشش وام به یونان را رد کند و آن اشاره به یک واقعه تاریخی ست. در ۱۹۵٣- این را برای آن هایی که داستان را نمی دانند می گویم- آلمان زیر بار بدهی زیادی قرار داشت که از جنگ جهانی اول و دوم جمع شده بود. آن ها به سراغ کشورهای طلبکار مهم که در آن زمان آمریکا، انگلیس و فرانسه بودند، رفتند و به آن ها گفتند ما، آلمان بعداز جنگ جهانی دوم، نمی توانیم به تعهدات خود عمل کنیم. نمی توانیم متحد شما باشیم، متحدی که می خواهید علیه اتحاد جماهیرشوروی عمل کند، مگر این که شما این بارسنگین بدهی را از دوش ما بردارید. از فوریه تا نوامبر و اگر اشتباه نکنم تا اوت ۱۹۵٣ کنفرانس های متعددی با نمایندگان این کشورها ، آلمان، فرانسه، انگلیس و ایالات متحده ، برگزارشد. در لندن، به آن کنفرانس لندن می گویند. در انتها آن ها به موافقتنامه ی لندن رسیدند. موافقتنامه ی لندن به قرار زیر است: نصف بدهی آلمان بخشیده شد، و نصف دیگر جدول پرداختش از تعداد اندک سال به جدولی به طول سی سال تبدیل شد. عملا پرداختی که آلمان سالانه باید می کرد به صفر یا نزدیک به صفر تبدیل شد. خوب، کشوری که این امتیاز را گرفته است، نمی خواهد آن را به یونان بدهد. این تکاندهنده است. این عجیب است. چیزی که جالب است این است که اکثریت جمعیت جهان این چیزی را که من الان به شما گفتم نمی دانند. برای این که این موضوع را در مرکز داستانی که من تلاش کردم برای شما خلاصه کنم، قرارنداده اند.
اجازه دهید تصور کنیم که آن ها سرسخت باشند، به یونان فشار بیاورند، به روشی که خانم مرکل به شویبل فشار می آورد. من باید این نام را می دانستم، چون زبان مادری من آلمانی است. پدر من فرانسوی و مادرم آلمانی است. شاید برای این که نشان داده شود که می توان بر جنگ های قدیمی فائق آمد. ( خنده حضار). به هرحال، اگر شویبل به این راه ادامه دهد و یونان مجبور به پرداخت شود، چون نمی توانند بپردازند، بنابراین فرومی پاشند. و در داخل یونان سطحی از رنج و عذاب، خشم و عصبانیت پدید می آورد که این شرایط برای همه خیلی سخت خواهد بود. سخت است که از پس این شرایط سیاسی بتوانند بربیاند. جامعه یونان با عواقبی بی شمار و ناشناخته مواجهه خواهد شد.
مشکل اصلی برای مرکل و اولاند، زمانی که وی سوار موتورسیکلت به دیدار دوست دخترش نمی رود- وی مدت زیادی را صرف انجام این کار می کند و تعداد زیادی هم دوست دختردارد ( خنده ی حضار)- این است که خطر بزرگی اروپا را تهدید می کند. اگر بر پرداخت بدهی یونان اصرار بورزند، ممکن است بعدا بسیار پشیمان شوند که چرا این کار را کردند. ممکن است با نوع مشکلی کاملا متفاوت روبروشوند و حرکات اجتماعی شکل بگیرد که می تواند گردش شدیدی به سوی سنت های چپ باشد.
در یونان فقط سیریزا وجودندارد. حزب کمونیست هست، گلد... هست واگر شما یونانیان را مجبورکنید که همه سختی هایی را که کشیده اند، دوباره تکرار کنند. واقعا معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد. اروپائیان در واقع در موقعیت ضعیفی از چانه زنی قراردارند. زیرا نگاه می کنند و می بینند اگر بر این موضوع پافشاری کنند، چیزی که نصیب آن ها می شود، بسیار ترسناک است، و نگاه می کنند و می بینند که اگر آن چیزی را که می خواهند نگیرند، این یکی هم ترسناک است. آن ها نمی دانند چکارکنند و همین هم است که فضا برای آقای وارو فاکیس باز می کند. به آن ها فضا می دهد زیرا که حالتی دوگانه وجوددارد. یک لطیفه ی قدیمی است که می گوید وقتی بدهکار خیلی بزرگ است، این طلبکار است که باید غصه بخورد که حالا چه اتفاقی می افتد و بدهکار در شرایطی است که می تواند چانه زنی کند. و این یک کمی شبیه به آن است.
و اما آخرین نکته. اجازه دهید فرض کنیم که اروپائی ها در آخرین دقیقه دستهاشان را پائین بیاورند ، تمام چیزهایی که شما بعداز ژانویه دیدید مثل یک تاتر سیاسی برای روزنامه هاست. هیچکس هم نمی داند جریان چیست. من تعداد زیادی دوست دارم، اگر در اینجا کسی از یونان هست که بهتر می داند، لطفا مرا تصحیح کند، اما چیزی که من می بینم اخبار بی پایان از همه جاست که تلاش می کند نوع برداشت خود را از قضیه بگوید. هرروز هم بسته به این که چه روزنامه ای را بخوانید، تغییرمی کند. تمام این ها تقلبی است. در زیر صحنه مذاکراتی دارد صورت می گیرد تا به نتیجه ای برسند، اما تاکنون نرسیده اند. حالا اجازه دهید که فرض کنیم، فقط برای رفتن به بحث دوم، که یونان بتواند سر کاهش بزرگی به توافق برسد، باز هم با چنین فرضی، وضعیت تغییر زیادی نخواهد کرد.
به همین دلیل است که من سخنرانی را از جای دیگری شروع کردم. مشکل یونان به سر بردن در شرایطی ست که سرمایه داری جهانی در حال جابجائی است، و یونان کشوری است که وضعیت بسیار مشکلی دارد. باید با دومین بحران بزرگ جهان سرمایه داری کنار بیاید، و یونان در این وضعیت گیرکرده است. بطور حتم آنها می خواهند که میزان بدهی خود را کاهش دهند. و این مسائل رابرای آن ها راحت تر می کند. اما یک دو راهی بنیادین وجوددارد. یکی از راه هایی که شما می توانید آن را ببینید میزان زیادی پول نقد و سپرده ها و غیره است که ازکشور خارج می شود، بخصوص بعد از ژانویه و حتی زودتر. در مورد این چکار می خواهند بکنند؟ و مهم نیست اکنون چه اتفاقی می افتد. کشور به انواع مختلف دچار خونریزی است. کسانی که ثروت دارند، برای آن امنیت می خواهند و هرچه که دولت یونان می تواند برروی آن دست بگذارد را خارج می کنند. با این چه گونه کنار می آیند؟ با شکاف طبقه ی متوسط و پائین که سه چهارم جمعیت یونان را تشکیل می دهد در برابر ادامه زندگی خوب قشر نازکی از مردم در بالای جامعه یونان چکار می کنند؟

انقلاب اجتماعی - که استفاده از این واژه ی را من به سادگی بکار نمی برم و به ندرت از آن استفاده می کنم - در واقع تنها راه به جلوست. سپس شما می مانید که آیا سیپراس و فاکیس - و این فقط محدود به آن ها نیست- می توانند آن نوع سازمان سیاسی را داشته باشند که از چنین اهداف استراتژیکی حمایت کنند و آن نوع انتقال را بوجود بیاورند؟ بدون چنین چیزی تماشاگر موقعیتی می شوند که هی بدتر خواهد شد. آن هایی که سیاست یونان را دنبال می کنند می دانند که از قبل حمله ای از جناح چپ به سیریزا وجود دارد. آن ها مرتبا داد میزنند که هیچ اتفاقی نیفتاده است، در این چهار ماه داستان همان داستان است، رنج همان رنج است، وضع بد حتی بدتر هم شده است. آن ها در شرایطی بسیار دشوار و پیچیده گیرکرده اند و نمی دانند چگونه از آن خارج شوند. من به عنوان یک ناظر، آرزو داشتم که می توانستم به عنوان یک آکادمیسین، با لباس خوب، دریافتی خوب و... با یک راه حل عالی برای مشکلات واقعی مردم به اینجا می آمدم. من دوست دارم که آن نقش را بازی کنم، اما نمی دانم راه حل چیست و می دانم که آن ها هم نمی دانند. آن ها هیچ ذهنیتی از این که چه می تواند رخ دهد و یا این مشابه چه چیز است، ندارند، چون هیچ اشاره ای از این موضوع در حرف های آن ها نیست.
از جایی که ترک کردم یعنی با دیترویت و بالتیمور دوباره شروع می کنم. دیترویت و بالتیمور هیچ راهی برای مقابله ندارند. هیچ راه مقابله ای را نمی توانند تصور کنند، رهبران سیاسی ایالات متحده هم چه شهردار، یا فرماندار میشیگان، و رئیس جمهور هیچ راه سیاسی ای نداشتند که کاری کنند. بنابراین این شهرها مردند و مردم آن نابود شدند. سئوال این است که این درست، اما دیترویت یک شهر در یک کشوراست، و بالتیمور یک شهر در یک کشوراست و یونان خود یک کشوراست. آیا این می تواند به این معنی باشد که علیرغم نبود استراتژی مشخص، آن ها احتمالا بتوانند خود را نجات دهند و نوعی راه حل برای این مشکل بسیار پیچیده باشد؟ یا آن ها میروند که اولین مثال کشوری باشند که راه دیترویت، بالتیمور، کلیولند و غیره را تکرار کند. یکی از این شهرها نزدیک است و حتما بروید و آن راببینید اگر تا بحال ندیده اید. کمدن در نیوجرسی. واقعا اگر نرفتید ببینید؛ بروید حتما ببینید. این یک آموزش است. واقعا بروید؛ برای یکی دو ساعت هم که شده بروید- من به شما اطمینان می دهم که دیگر هیچ وقت نمیروید (خده حضار)- اما کلی چیز یاد می گیرید. من فکر می کنم این آن نوع مسئله ای است که ما با آن روبرو هستیم.
در حال حاضر، سرمایه داری به عنوان یک سیستم دارد راهی را ارائه می دهد که به ما به عنوان ناظر و زندگی کننده در این سیستم نشان می دهد در چه بن بست سیاسی، اقتصادی، فرهنگی مصیبت بار و غیرقابل تحملی به سر می بریم. این موهبتی است که همه را، حتی آن هایی که برای مدت ها منتقد سیستم بودند را، مجبور می کند دریابند به دوران جدیدی وارد شده اند.
انتخاب سیریزا و انتخاب ان دی پی در آلبرتا و احتمالا نتیجه ی انتخابات فردا در انگلیس همراه با پودموس در اسپانیا، همراه با بپا خواستن اسکاتلندی ها و ویلزی ها، نشان می دهد میانه روها که در کشورهای سرمایه داری غربی حداقل از زمان جنگ جهانی دوم اکثریت را داشتند، درحال فروریختن اند و این تغییراتی است که دیده می شود.
اگر فاینشینال نیوز دیروز یا پریروز و شاید هم امروز را برداریم و تفسیر بیل گروس که برای حداقل ۴۰ سال صاحب شرکت پیمکو بوده است- این بزرگترین شرکت سرمایه گذاری در جهان - را بخوانیم، این روشن تر می شود. وی می گوید " سرمایه داری مدرن به پایان رسیده است". این را دیروز نوشته بود. صداهای متنوع از جهت های بسیاربگوش می رسد. یونان یک نمونه ی منحصربفرد نیست که در جابجایی سرمایه داری جهانی گیرکرده است. یونان یک درس است. یک تراژدی وحشتناک است. مردم یونان باید کسانی باشند که به عنوان یک قربانی عمل می کنند. مردم جهان با دیدن یونان، اگر بخواهند درس می گیرند.