شیخ ها و شمع ها
(داستانک)
مسعود نقره کار
•
برایش دست گرفته بودند. "شیخ علی هفته ای یه دفه با سر می افته تُو مستراح" قاری قران هیات جوانان حجتیه خیابان بی سیم نجف آباد بود. هر هفته موهای کم پشت و ریش و سبیل شارب زده اش را حنا می گذاشت.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۷ مرداد ۱٣۹۴ -
۲۹ ژوئيه ۲۰۱۵
برایش دست گرفته بودند.
" شیخ علی هفته ای یه دفه با سر می افته تُو مستراح"
قاری قران هیات جوانان حجتیه خیابان بی سیم نجف آباد بود. هر هفته موهای کم پشت و ریش و سبیل شارب زده اش را حنا می گذاشت.
هم صحبتِ عباس گاوی بود، که قصابی فروش گوشت گاو داشت.
" شنیدی عباس آقا؟ تُو مسجد لرزاده صحبت بود که چاه مسترابه مدرسه دخترونه میدون خراسون پُره شمع بوده"
عباس گاوی حیرت زده پرسید:
" شمع اونجا چیکار می کرده آشیخ علی ؟"
" ای بابا، یعنی تُونمی دونی؟ اسلام حرفِ بی حکمت نداره، بی خود آقایون نگفتن که دختراتونو مدرسه نفرستین، مدرسه رفتن همون و بی دین و فاسد شدن همون، حالا بازم این جماعت نادون دختراشونو می فرستن مدرسه و دانشگاه و کوفت و زهره ماری های دیگه "
آقا شریعت که روی هّره مغازه قصابی عباس گاوی روزنامه می خواند، چشم از روزنامه برنداشته گفت:
" شاید کناس هائی که چاه را کنده بودند حواس شان نبود و چاه را روی شمع خانه ی امامزاده ای زدند شیخ علی جان ، البته خدا عالمه، شایدم از علائم ظهور آقاست."
شیخ علی طوری که آقا شریعت نفهمد زیرلب خطاب به آقا شریعت گفت: " تُو دیگه خفه مجوس"، عباس گاوی اما با تکان سر حرف های آقا شریعت را تائید کرد.
شیخ علی دلخوراز آقا شریعت رفت. عباس گاوی کنار آقا شریعت نشست. بَدبَده های قهوه خانه ی "صفای رانندگان "جواد خانبابا، محله را روی سرشان گذاشته بودند.
" به احتمال عباس آقا جان همین روزها آخر زمان خواهد شد. هم شمع توی چاه مستراح مدرسه دخترانه پیدا شده، و هم بَدبَده ها زیرنورآفتاب می خوانند، این ها یحتمل علائم ظهورند."
|