•
سرانجام روزی،
شاید در یک سحرگاهِ یخزدهیِ زمستانی،
باید این خانه را ترک کنم
در میانِ خداحافظیِ پر شورِ چند تن دوست و آشنا
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۲ مرداد ۱٣۹۴ -
٣ اوت ۲۰۱۵
سرانجام روزی،
شاید در یک سحرگاهِ یخزدهیِ زمستانی،
باید این خانه را ترک کنم
در میانِ خداحافظیِ پر شورِ چند تن دوست و آشنا
با یک ساکِ نیمه خالی، بلیطِ یکسره،
و سینهیی به تنگیِ کاریزهای متروکهی آبادیهای دور
باید بروم. . . ،
به جستجویِ نخستین عشقِ خود،
که مرا بخود واگذاشت در یک غروبِ تنگ
سرِ یک سه راهیِ شلوغِ
و خود گُم شد در تاریکیهایِ پیشِ رو
شاید ردِّ او را پیدا کنم
بر خاکِ نرمِ پاخورده
پایِ قلّهی پنهان پشتِ ابر
در سحرگاهانی آکنده از عطر ِگلهای شبنم زده،
آتشفشانهای خاموش،
و نسیمِ خُنکی که از دریاهایِ دور میآید
هنوز سر تکان می دهند شقایقها و بابونهها
از خلسهی دیدارِ رهگذری
همراهِ آوایِ غریبِ پرندهیی ناشناس،
که از پشتِ بوتهی بومادران میرسد
شاید مسافتی آنسوتر به او برسم،
در تاریکیهای میانهیِ جنگل،
نشسته بر تنهی خزه بستهی اَفرا
در اندیشهی پرتوِ خورشید
که از میان شاخههای مِه گرفتهی فَندُقِ وحشی
بر سرخسهای خیس میتابد
و سِرّ ِ سرسبزیها و رقص نرمِ آنان را
برملا می سازد
شاید سفرنامهاش را با من قسمت کند
سطرهای طولانیِ پیچ پیچ،
و حاشیههایِ شتابزده
با خطّی که تنها خود میخواند
شاید از یافتههای خود بگوید برایم،
از مکانهای دور،
مسیرهای طولانیِ پشتِ سر،
و مقصدِ نامعلومِ پیشِ رو
شاید بار دیگر مرا با خود بردارد
و آنسوتر از گردنهی چشماندازِ دورِ پیشِ رو
شتابان هرچه دورتر شویم
دست در دست یکدِگر،
به سمت کوهها و جویبارها
کویرها و گُدازهها
و بادها و ابرها
در آنسوی آفاقِ آبیِ پیشِ رو
آتلانتا، ۲۱ اکتبر ۲۰۱۳
|