گفتوگو با پروین ذبیحی فعال حقوق زنان و کودکان در کردستان ایران
طرح خشونت علیه زنان فریاد اعتراض است نه مظلوم نمایی
•
رفتن به باشگاه و استادیوم و استخر حق طبیعی من است؛ اما مادام که زنی به اندک بهانهای کشته میشود یا خودسوزی میکند یا با ناقص کردن اندام جنسیاش حق طبیعی او بر بدنش ضایع و از لذت جنسی محروم میشود، اولویت من اعتراض به این فجایع است و سایر مسائل در درجه دوم اهمیت قرار دارد. این، فریاد اعتراض است نه مظلومنمایی. یکبار مطلبی نوشتم در رابطه با چگونگی و چرایی سکوت فعالان جنبش زنان درباره خشونت علیه زنان و قتلهای ناموسی در کردستان و رسما اعتراض کردم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۴ مرداد ۱٣۹۴ -
۵ اوت ۲۰۱۵
بیدارزنی: پروین ذبیحی متولد بانه – کردستان، ساکن مریوان و دانشآموخته مقطع فوقدیپلم رشته علوم انسانی است. او در نهادهایی هم چون «جامعه حمایت از زنان کردستان»، «انجمن زنان آذرمهر»، «کمپین یکمیلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز»، «زنان هماندیش»، «کمیته علیه خشونتهای ناموسی» و «کانون دفاع از کودکان مریوان» عضو بوده و علیه قتلهای ناموسی، ختنه دختران، خودسوزی زنان، سنگسار، خون بس و مین بهویژه در کردستان، فعالیت داشته است.
پروین ذبیحی، بهعنوان یکی از شش برنده از دوره اول جوایز حقوق بشری رها، معرفی شد. جایزه حقوق بشری رها، از جانب سودویند[۱] برای ادای احترام و ستودن مبارزات پروین ذبیحی که سهمی در ارتقاء و حفاظت از حقوق بشر در ایران داشته، در نظر گرفته شده است.
با او در زمینهی فعالیتها و اقداماتی که برای دستیابی به حقوق زنان در کردستان و بهطور خاص برای مقابله با خشونت علیه زنان انجام داده، به گفتوگو نشستهایم.
کمی از زندگی خودتان بگویید.
من متولد شهرستان بانه، ساکن مریوان و اورامی زبان هستم. قبل از اینکه فعالیت مدنی یا حقوق بشریام را شروع کنم، سالها پیش در دوران مجردیام بین سالهای ۶۰ تا ۶۵ به علت فعالیتهای حزبی (همکاری با سازمان فداییان خلق) و با توجه به فضای سیاسی منطقه دستگیر و به ۵ سال زندان محکوم شدم. دوران محکومیتم را در زندانهای سنندج، قم و اصفهان گذارندم و پس از پایان حبس در اردیبهشت ۶۵ آزاد شدم.
بعد از آزادی، انگار به سیارهای ناشناس قدم گذاشته بودم. همهچیز تغییر کرده بود و برایم بیگانه بود. آدمها، خیابانها و ماشینها بیشتر شده بودند؛ آدمها جور دیگری بودند. با کلی صداقت و عشق و ایمان به زندان افتاده بودیم و در همان عالم صداقت و باور به اعتقاداتمان از زندان بیرون آمدیم. اما در بیرون زندان با درگیریهای متعدد سران احزاب، فروپاشی خیلی از احزاب، بحرانی که در آن سالها جامعهی روشنفکر ایران را در برگرفته بود، مواجه شدیم که ما را دچار یک پارادوکس کرد. ازیکطرف سران احزاب که الگو و خط دهنده بودند فوج فوج در زندانها، گذشتهی خود را نفی میکردند و گفتههایشان در کمال ناباوری و بهت ما، هم چون پتک بر سرمان فرود میآمد و از طرف دیگر یک نوع بیتفاوتی، سستی و ناامیدی در جامعه حاکم شده بود. این مسئله بر روحیهام بسیار تاثیر گذاشت. احساس میکردم از جامعه خیلی دورم، من متعلق به دنیای ۵ سال پیش بودم و در این ۵ سال خیلی چیزها تغییر کرده بود و برای من غیرقابل انتظار و ناباورانه بود.
بعد از ۱۵ روز دوباره دستگیر شدم، شش ماه زندان بودم. آنجا با اینکه مشکلات زیاد بود، راحتتر بودم. احساس میکردم با همبندیانم اختتر هستم. شرایط شبیه هم داشتیم؛ اشکهایمان، خوشیهایمان، ترسهایمان، دلهرههایمان، از دست دادن دوستانمان… آن احساسات لطیف انسانی ما را به هم مرتبط میکرد. احساساتی را که در جامعه گمکرده بودم.
[در دورهی اول محکومیتم] گاهی چندین ماه ممنوعالملاقات بودم. یادم هست یکبار مادر خوبم (یادش به خیر)، بعد از ۶ ماه در زمستانی سخت و یخبندان به ملاقاتم آمد ولی به او اجازه ملاقات ندادند. موقع برگشت در فاصلهی مسافت طولانی مابین سنندج و اصفهان پاهایش چنان در پوتین یخزده بود که بعد از نیم ساعت کنار بخاری ماندن یخهای پایش آبشده بود و توانسته بودند پوتینهایش را دربیاورند. حالا که رنج فراوانی از دوری پسرم میبرم تازه میفهمم خانوادهام در آن دوران چه زجری کشیدند؛ حس تلخی که یکلحظه حتی بعد از فوت پدر و مادرم هم رهایم نکرد.
در آن زندان، کتابی خواندم از مبارزات کارگران آمریکای لاتین به نام «بگذار سخن بگویم» که یک زن هم نویسنده آن بود. قسمت اول کتاب دربارهی بحرانی بود که دامنگیر قهرمان رمان بعد از سرکوب و قلعوقمع مبارزات کارگران معدن شده بود و قسمت دوم توانایی مقابلهاش با آن بحران بود. این کتاب خیلی به من کمک کرد که در آن شرایط سخت بمانم و نبرّم.
بعد از زندان، قصد نداشتم ایران بمانم، اما در سن ۲۸ سالگی خیلی اتفاقی و خیلی سنتی ازدواج کردم و ماندم. تنها معیار ازدواجم هم این بود که شوهرم زندانی سیاسی بود، روح و روان جریحهدارم را درک میکرد و التیام میبخشید. آنقدر فضای جامعه آن روز و زندگیام سرشار از بیتفاوتی بود که منتظر چیزی به اسم دوست داشتن و به زبان ساده «انتخاب آگاهانه» نبودم. حاصل ازدواجم هم دو بچه است؛ یک دختر و یک پسر که به آنها عشق میورزم.
چطور به فعالیتهای اجتماعی در حوزه زنان گرایش پیدا کردید و چطور کمیته علیه خشونتهای ناموسی را تشکیل دادید؟
زمانی که به زندان افتادیم، زنان بسیار عادی در رابطه با شناخت حقوق خودمان بودیم. مطالعاتی در رابطه با مسائل سیاسی داشتیم ولی کمتر به خودمان [بهعنوان یک زن] توجه داشتیم. پس از زندان، چند سال اول را بهسختی گذراندم؛ سالهای تلخ و بحرانی بود. خیلی از نزدیکترین کسانم یا جان باختند یا اعدام شدند. مادرم سرطان گرفت و مرد و اتفاقهای ناگوار دیگر. من و همسرم-که هم محروم از تحصیل بودیم و همجایی به ما کار نمیدادند- ماندیم و یک عالم دلتنگی و شرایط طاقتفرسای زندگی با دو بچه.
کمکم کارهای مختلف را شروع کردم مثل مربیگریِ قالیبافی، مربیگریِ بافتنی. از هنرهایی که در زندان تکمیل کرده بودم، استفاده کردم. باوجوداینکه هیچوقت ازنظر مالی در رفاه کامل نبودم ولی همیشه یک نوع اعتمادبهنفس داشتم و فکر میکردم باید از جیب خودم خرج بکنم. در زندان رومیزیهای ابریشمی که میبافتم توسط بچههای اصفهان به قیمت خوبی فروش میرفت. کار برای من که گاهی ۶ ماه ممنوعالملاقات بودم و میبایست ازلحاظ مالی تامین میشدم، واجب بود.
پیش از زندان، درسم خوب بود و در رشته تربیتمعلم سنندج نفر سوم شدم. درسم که تمام شد، سال ۵۸ درست زمانی که باید سر کار میرفتم، جنگ سنندج شروع شد و ما حدود ۷۵۰ نفر کادر آموزش پرورش از معلم گرفته تا دانشجو بهکل اخراج شدیم. بعدها هرچقدر دنبالش رفتم که تدریس را شروع کنم نهتنها قبول نکردند بلکه حتی یکبار یکشب و یک روز هم در یکی از کمیتههای مرسوم آن زمان نگهم داشتند.
آن روزهای دردناک هم گذشت تا اینکه در دههی هشتاد، هنگام رشد فعالیتهای ان جی اوها و فضای نسبتا آزادی که به وجود آمد، با چند نفر آشنا شدم که گرایشهای جالبی در رابطه با زنان، کودکان و… داشتند؛ ازجمله اعضای «جامعه حمایت از زنان» و «کانون کودکان» کردستان و «مرکز فرهنگی زنانِ» تهران نقطه عطف و جرقه جدید و خوشایند زندگیام بود. من آدم بسیار انترناسیونالیستی هستم و اصلا برایم ترک، کرد، فارس، عرب، ایرانی و خارجی مهم نیست. اما در کردستان، به علت مسائل بسیار پیچیده سیاسی، ستم ملی، همجواری با کردستان عراق و ارتباط با کردهای سوریه و جنگهای تحمیلی و…، جو شدیدا ناسیونالیستی حاکم است. البته معتقد به ستم ملی هستم و میدانم خیلی تفاوتها و تبعیضها وجود دارد ولی فکر میکنم این تفاوتها را منِ کرد و توی فارس خلق نکردیم. این تفاوتها از بالا به وجود آمده و به همین خاطر بدون هیچ تعصبی با این افراد ارتباطم را کمکم شروع کردم.
اهدای لوح تقدیر به پروین ذبیحی از طرف شورای شهر سنندج و
کمیته برگزاری مراسم روز جهانی کودک سال ۱۳۹۳
وقتی «انجمن زنان مریوان» تشکیل شد، مدت کمی عضو شدم اما یک سری عملکردها را که دیدم- جنگ قدرت و رقابتی که در آن فضای کوچک و بیقدرت وجود داشت، برخوردهای غیرانسانی که با هتک حرمت و بیاحترامی رقبا و کنار زدنشان همراه بود، تفاوت افکار، سلایق، راه و روش و … – باعث شد که دیگر از این انجمن بروم و پشت سرم را هم نگاه نکنم.
با حفظ فاصله کامل از این جریان فعالیتم را در حوزه زنان ادامه دادم. قبل از آن، اعتمادبهنفس و قدرت پایداری و ماندگاریم نوعی اعتمادبهنفس و مقاومت سیاسی بود. شناخت اندیشههای فمینیستی و گرایشهای مختلفش و آشناییام با فعالان [حقوق] زن، کودک و دیگر فعالان مدنی در ایران، آن فاصلههایی که بهواسطهی سالهای زندان بین من و جامعه به وجود آمده بود را پر کرد و من دوباره خودم را پیدا کردم. اوایل بااحتیاط و نوعی عدم شناخت نسبت به فعالیتهای شفاف و مدنی حرکت میکردم. فکر میکردم با اولین اعتراض دوباره دستگیر میشوم. اما با ادامه کار در حوزههای مختلف و ارتباط نزدیک با کنشگران مدنی متوجه شدم میتوانم اعتراض بکنم، حرف داشته باشم، در این زمینه قویتر شوم، هدفمند و آگاهانه گام بردارم و در ادامهی حرکتهای مدنی و روشن، از دستگیری مجددم هم در حد توان جلوگیری بکنم. یاد گرفتم که مرگ بر فلان و درود بر فلان دردی درمان نمیکند و یاد گرفتم آنکسی باشم که میخواهم؛ یک زن توانمند برای توانمند کردن دیگر زنان خشونت دیده، فهمیدم با کسب استقلال اقتصادی، خودباوری و همدلی و آگاهی میشود با همراهی همفکرانم علیه هر نوع مناسبات ظالمانه، تبعیضآمیز و نابرابر تلاش کرد. این شد که وارد فعالیت در حوزه زنان شدم.
تصمیم گرفتیم در ادامه فعالیتهایمان مجوز یک انجمن زنان را بگیریم. هرچند که میدانستیم یکی از دوستان بسیار فعالمان، خانم چیمن جوانرودی، به اسم «انجمن زنان پیشرو مریوان» درخواست مجوز کرده ولی موفق به اخذ مجوز نشده بود. بههرحال چون مجوز را استانداری سنندج میداد، یکی از دوستان فعال سنندجی، خانم ژینا مدرس گرجی، به نمایندگی از ما پیگیر کارها در سنندج شد. تقاضای ما را هم رد کردند و هرچقدر تلاش کردیم فایده نداشت؛ گفتند اصلا مجوز ان جی اوی زنان نمیدهیم.
ما مجبور شدیم مستقل و بهصورت ابتکاری فعالیت بکنیم فعالیتهایمان را در «کمیته علیه خشونتهای ناموسی» همراه با دوستانی چون کاوه کرمانشاهی، زندهیاد بهاره علوی، فایق رسولی، ژینا مدرس گرجی و چند تن دیگر از دوستان ادامه دادیم. اول پنج نفر بودیم اما خیلیها هم با تلفن و بهصورت مجازی با ما در ارتباط بودند. وبلاگی هم برای اطلاعرسانی با همین نام به راه انداختیم و بسیار پرتوان و قوی کارمان را شروع کردیم. تمرکز اصلیمان در حوزه خشونت علیه زنان و بالاخص خشونتهای ناموسی همچون ختنه زنان، ازدواج اجباری، ممانعت از تحصیل که کمترین عارضهاش افسردگی و درنهایت خودسوزی زنان و دختران بود، شروع شد. بعدها وبلاگمان فیلتر شد.
فعالیتهای کمیته، اطلاعرسانی، فرهنگسازی و شرکت در اعتراضات مدنی علیه تبعیضات و خشونتهای لجامگسیخته با همراهی سایر فعالان مدنی بود. من نه معتقد به فکر یا جریانی به اسم فمینیسمِ کردی هستم و نه معتقدم که بدون شرکت دوشبهدوش و گامبهگام مردانِ برابری طلب میتوانستیم کار موفقی انجام دهیم. شرکت موثر و همراهی آنان در کارایی ما نقش به سزای داشته است.
کودکان مجرم نیستند
گرایش شما به فعالیت در حوزه حقوق کودکان چطور ایجاد شد؟
فکر میکنم غیر از تحصیلات و تجارب و اندیشه … گاهی یکچیزی انگیزه میشود که آدم موضوع خاصی را در ادامه فعالیتهایش انتخاب بکند؛ مثلا در مریوان دختری به نام «ژ» مورد تجاوز برادرش به نام «ب» قرار گرفت و حامله شد. موج عظیمی در مریوان به راه افتاد، گرایشهای مختلف چپ و راست، ناسیونالیست و … هرکس بهنوعی با این قضیه برخورد میکرد و اکثرا متفقالقول بودند که این دو قربانیاند. اما زمانی که دفاع از آن دو کودک را در انجمن زنان مریوان مطرح کردم، مدیرمسئول انجمن گفت که این حرفها هنوز خیلی زود است و موردپذیرش مردم نیست که از این کودکان دفاع شود، مبادا به اسم انجمن حرف بزنی و نام انجمن بد در اذهان تداعی شود! آمدم خانه، همسرم گفت که با این حرفها در جامعه نگویند زن فلانی از فساد حمایت میکند؟
آنقدر این داغ بر دلم سنگینی میکرد که همان موقع سراغ پدر بچهها رفتم و با او حرف زدم. شروع کرد به گریه و گفت اولین کسی هستی که اینطوری با من حرف میزنی، مردم در نماز جمعه به من میگویند باید درخواست حکم سنگسار یا اعدام بچههایت را بدهی. به پشتوانهی خواهرم که مددکار بهزیستی است و حامیان دیگر ازجمله کانون کودکان این موضوع را پیگیری کردم. درخواست ما ریشهیابی قضیه بود و خواهان حمایت از آن دو نوجوان در مقابل افکار عقبمانده و فرهنگ سنتی که ناموس و دفاع از آن فراتر از قانون هم عمل میکرد، بودیم. ضمن اینکه نوزاد، هم فرزند نامشروع بود و هم مولود ارتباط جنسی محارم که در جامعه مریوان این مسئله بسیار تابو بود.
درنهایت پدر بچهها را راضی کردم که برایشان درخواست مجازات نکند. او هم قبول کرد، به شرطی که خواهرم آنها را از مریوان برده و تحت پوشش بهزیستی قرار دهد. بچهها را به خانهی سلامت بهزیستی منتقل کردند و البته تمام این کارها با کمک و پشتیبانی بیدریغ فعالان مدنی، ازجمله کانون کودکان، انجام شد که نقشی به سزا، انسانی و بسیار مثبت داشتند و تا مدتها در خانهی سلامت هم به دیدنشان میرفتند. بعدها شنیدم که «ژ» همانجا ازدواج کرده و برای برادرش هم در یک صافکاری در تهران کار پیدا کردهاند و مشغول به کار است. درهرصورت در آن زمان توانستیم جلوی کشته شدن سه انسان را بگیریم. بعد کمکم توانستیم مسئله حمایت از کودکان بهویژه دخترانی که ناخواسته حامله میشدند و مسائلی که بسیار در شهر مریوان و روستاهای آن تابو بود را مطرح کنیم.
جشنواره نقاشی؛ پارک ملت مریوان
این موضوع برای من انگیزهای شد که تنها در حوزهی زنان کار نکنم و در زمینهی کودکان هم فعال شوم. برای اولین بار کانون کودکان در مریوان را زدیم که شعبهای از «کانون دفاع از حقوق کودکان» بود. جشنوارههای مختلف در مریوان راه انداختیم؛ جشنوارههای نقاشی، آدمبرفی و بادبادکبازی. جشنوارهی نقاشی در پارک «ملت» واقع در محله حاشیهنشین و آسیبپذیر شهر مریوان برگزار شد. هر چه به ما گفتند که محل خطرناکی است و بچههای اراذل و اوباش و چاقوکش دارد، توجه نکردیم. آگاهانه این نقطهی حاشیهنشین شهر را انتخاب کردیم. جشنواره برگزار شد و استقبال هم عظیم بود. مردم زیادی آمدند. بچههای محله اول بااحتیاط و بعد با اعتماد جلو آمدند. بچههایی که میگفتند ناهنجار هستند، آمدند و انتظامات جشنواره را برعهده گرفتند. التماس کنان میگفتند ما درس خواندن را دوست داریم اما پدرانمان اجازه نمیدهند و میگویند باید کار کنید. کودکان مظلومِ کار که شبها در مرز با آن شانههای نحیف، بارهای سنگین را جابهجا میکردند. این فعالیتها بهسختی انجام شد، اما نتایج ارزشمندی داشت.
اقدامات اعتراضی به قتلهای ناموسی
در زمینهی قتلهای ناموسی چه اقداماتی انجام دادید؟
در همان روز جشنواره، طومار علیه قتلهای ناموسی که از طرف جامعه حمایت از زنان تهیه شده بود به امضا شرکتکنندگان رسید؛ اما اولین اقدام رسمیمان که به قتلهای ناموسی مرتبط بود، سال ۸۷ بود زمانی که دعا را کشتند. به کانون کودکان پیشنهاد دادم به بهانهی برگزاری مراسم برای دعا اعتراضمان را نسبت به وقوع قتلهای ناموسی رسما شروع کنیم. دوستان رفتند و از فرمانداری مجوز گرفتند.
در دههی هشتاد، چندین مورد قتل ناموسی در کردستان پشت سرهم اتفاق افتاد و وقتی ما اعتراض و اطلاعرسانی میکردیم و درخواست مجوز برای مراسم یا سمینار و کارگاه میدادیم، با موانع روبر میشدیم. تا اینکه قضیه دعا پیش آمد. دختر بیگناه ایزدیِ عراقی به جرم دوست داشتن یک پسر مسلمان و فرار از منزل برای دیدن شخص موردعلاقه و عدم پذیرفتن او توسط شخص مزبور، هنگام برگشت به فتوای رییس قبیله به طرز فجیعی در وسط خیابان توسط خانواده و عدهای دیگر با سنگ و بلوک کشته شد. قتل دعا بسیار فجیع بود. برگزاری مراسم برای دعا بهانهی خوبی در جهت اعتراض به قتلهای ناموسی به شیوهی علنی و در سطح جامعهای سنتی و ناموسپرست، بود. اول اینکه دعا اهل ایران نبود برای همین اجرای مراسم بهانه دست کسی نمیداد و دوم اینکه دعا کودک بود.
پیشنهاد من این بود که در هفتهی هوای پاک بیاییم بهداشت کودکان را بهانه بکنیم و مراسمی داشته باشیم؛ بلکه بتوانیم مجوز بگیریم. به درخواست کانون کودکان مجوز صادر شد و من هم فقط ده دقیقه حق حرف زدن داشتم. مراسم شروع شد و یکی دو تا از دوستان سخنرانی کردند، آقای ویسی از فعالان ارزشمند مریوان و خانم قمرناز سعیدی. من هم توانستم ۱۵ دقیقه صحبت کنم. مهم این بود که اعتراض نسبت به حمایت قانونی از قاتلان و بی حمایتی زنان و سرگردانیشان در تمام جوامعِ زنستیز، ازجمله ایران، مطرح شد. تا آنجایی که من در جریان هستم این اولین اعتراض رسمیمان بود. قبلا یک سری سمینار و برنامه داشتیم که بیشتر در رابطه با خودسوزی بود، ولی برنامهای رسمی در زمینهی قتل زنان نداشتیم.
زنان را به تشییعجنازه کشاندیم
چطور شد که فعالیت در زمینهی قتلهای ناموسی اینچنین گسترده شد؟
میگویند نیاز مادر اختراع است، درست است. هر بار به فراخور مسئله جدیدی که پیش میآمد ابتکار جدیدی به خرج میدادیم برای گذشتن از موانع و رویارویی با آن قضیه.
یادم هست سال ۸۳ دختری به نام دلبر خسروی[۲] به قتل رسید. او ۱۷ سالش بود و با همسرش نمیساخت، برادر دلبر در روز دادگاه برای طلاق، در مسیر خانه به دادگاه، خیلی خونسرد جلوی او را گرفته بود و سرش را گوش تا گوش بریده بود. مورد دیگر سمیرا دادگستر[۳] بود که شیخ یک آبادی او را دزدیده بود، دختر هم به لحاظ روانی مشکل داشت، بعد از دو روز که شیخ او را برگردانده بود، خانوادگی او را به قتل رساندند. بعد از کشته شدن دلبر خسروی و سمیرا دادگستر، شاهد گسترش قتلهای ناموسی در سال ۸۷ بودیم، در سنندج دو دختر به نامهای هلاله و بهاره (اردیبهشت ۱۳۸۷) به فاصلهی یک هفته به قتل رسیدند. بعد در مریوان شهین نصراللهی[۴]، گلبهار قادری و فرشته نجاتی[۵] کشته شدند که همه پشت سر هم بود. علاوه بر قتلها و خودسوزیها یک سری هم وادار به خودسوزی یا خودکشی میشدند؛ مثلا در چهارباغ مریوان، یکی از محلههای حاشیهنشین، مردی میخواست زن دوم بگیرد و آنقدر زنش را آزار داد تا وادار به خودسوزیاش کرد.
تلاش فعالان و اطلاعرسانیهای بهموقع باعث شد که جامعه بیتفاوت نباشد. بهطوریکه تظاهرات اعتراضآمیز و خودجوش زیادی در مریوان در اعتراض به قتلها برگزار شد؛ مثلا تشییعجنازه شهین نصرالهی نقطه عطفی بسیار مهم در شروع و شکلگیری اعتراض به این قتلها در مریوان شد. یادم است بعدازاینکه باخبر شدیم جنازهی او در بیمارستان مریوان است، همراه با فعالان مدنی فورا به بیمارستان رفته و برای تشییعجنازه همراه خانوادهاش به دزلی رفتیم (شهین اهل دزلی اورامان بود)؛ با اینکه زنان سنی حق شرکت در مراسم تشییعجنازه را ندارند. وقتی به روستا رسیدیم مردم و بهخصوص زنان از دور نگاه میکردند و در سکوت اشک میریختند؛ انگار منتظر یک فرصت بودند. من به چند زن نزدیک شده و گفتم از دور نگاه نکنید بیایید در مراسم شرکت کنید. بیدرنگ آمدند و در این تشییعجنازه شرکت کردند و جریان خاکسپاری تبدیل به اعتراض شد. ناگفته نماند پلاکارد و تراکت و بیانیه از شب قبل آماده شده بود و مراسم کاملا سازماندهی شده بود. بعد از به خاکسپاری، آقای سلام قادری، من و خانم جوانرودی سخنرانی کردیم و روحانی روستا هم سخنانی دال بر بیگناهی آن زن مظلوم بیان کرد. دردی جانکاه که چون زخم ناسوری در دلم برجایمانده اینکه مردان خانواده به مادر و خواهران شهین اجازه شرکت در مراسم و وداع با شهین را ندادند. بعد از پایان مراسم، من و دوستانم، جوانرودی و فراست، به دیدنشان رفتیم. خون گریه میکردند؛ چه روز تلخی بود.
این یک نقطه عطف بود چون شروع یک حرکت بود، حرکتی مدنی و گسترده که دو ماه بعد در ادامهی آن بعد از قتل فجیع فرشته نجاتی توسط پدر با تحریک نامادری و همدستی عمویش؛ با تلاش گسترده فعالان مدنی و زنان، چهار هزار نفر علیه این جنایت مخوف اعتراض کردند. من در مریوان نبودم و نتوانستم به تشییعجنازه ه برسم؛ اما بهعنوان سخنگوی کمیته لحظهبهلحظه خبر را به پانزده رسانه اطلاع دادم و برای پشتیبانی از فراخوان دادهشده در جلوی دادگستری در فردای آن روز به مریوان برگشتم، ولی فورا تجمعمان را به هم زدند.
سنگسار دعا خلیل آسود، دختر ایزدی
زنان، تنها محکومان قتلهای ناموسی
هر بار که قتلها بیشتر میشد بیانیهای هم همراه با اعتراضات صادر میشد. این مصاحبه نوعی انتقال تجربه است نه تحلیل و بررسی، اما نکتههایی است که لازم به ذکر میدانم. یکی اینکه در تمام موارد قتل زنان، مردانی که بهنوعی با قضیه در ارتباط بودهاند یا قسر دررفتهاند یا مجازاتشان بسیار سبک بوده است. بلااستثنا تمام مردان مرتکب قتل در خانواده، ازجمله پدر و برادر خیلی سریع با رضایت اعضای دیگر خانواده آزاد شدهاند. چون اولا نمیخواهند با اعدام، یک قتل دیگر در خانواده رخ دهد. دوما حیف است یک مرد به خاطر زنی کشته شود و اگر قاتل همسر بوده با دادن دیه به خانوادهی همسر مقتول که نصف مرد است و رضایت از طرف آنها، آزاد میشود. آنها هم راحت رضایت میدهند چون اگر درخواست قصاص بدهند باید نصف دیه یک مرد را بپردازند.
نکته دوم اینکه زنان و دخترانی که به نام ناموس کشته میشوند اغلب به خاطر ارتباط عاطفی با یک مرد است که خیلی عادی هم قانون و هم خانواده از آن مرد میگذرند و تنها زن است که مجازات میشود. اگر این ارتباط جرم است باید با هم تاوان پس بدهند و اگر جرم نیست پس چرا زن مجرم شناخته میشود؟
سومین و شاید فاجعهبارترین جنبه قضیه، جامعهپذیری این قتلها و فشار افکار عمومی بر خانوادهی زن است که گاهی این فشار و متهم شدنشان به بیغیرتی و بیناموسی آنچنان بالا میگیرد که دست به کشتن پارهی تن و یکی از عزیزان خانواده میزنند که اکثرا بعدها پشیمان و دچار عذاب وجدان شدید میشوند. یادم است تابستان ۹۲ در جریان قتل «سویبه قادری» ساکن یکی از روستاهای مریوان قرار گرفتم. فرصت اطلاعرسانی نبود سریع به سردخانه بیمارستان رفتم جنازه را دیدم. زن نسبتا جوان و زیبایی بود و موهای فرفری سیاهش آغشته به خون خشکیدهی شب قبل، یعنی شب جنایت، بود؛ تنهای تنها، حتی یک نفر نبود که قطره اشکی برایش بریزد. بدجوری حالم بد شد، دست خودم نبود از ته دل گریستم و بعد رفتم دنبال تکمیل گزارشم؛ هرچند که اجازه عکس گرفتن ندادند. در جلو رویم زنی به اتهام ارتباط نامشروع کشتهشده بود و مردی که با او ارتباط داشت بدون هیچ دغدغهای به زندگی عادیاش ادامه میداد.
سخن گفتن از ختنه زنان؛ تابویی که ترک برداشت
در زمینهی ختنه زنان در کردستان چگونه فعالیت داشتید؟
زمانی گروهی از اعضای انجمن زنان آذرمهر به من گفتند برویم سر ختنه زنان در اورامانات کردستان کار بکنیم. ما رفتیم و تحقیق جالبی را در آنجا شروع کردیم. دستاوردهای این کار هم خیلی جالب بود و ما چون مجوز هیچ انجمن زنانی را نداشتیم مجبور بودیم تحت لوای طرح دانشجویی یا به شکلی دیگر به آنجا برویم و اطلاعات جمع کنیم. گاهی مردم بیخیال برخورد میکردند. گاهی جوانان آگاه و دانشجو از ما مجوز میخواستند. برای این کار از هیچ جا حمایت مالی نشدیم و کل هزینهی سفر ما را دوست ارزشمندم خانم نگین شیخالاسلامی از اعضای زنان آذرمهر تقبل میکرد.
به دلیل فرهنگ سنتی و روستایی آنجا و تابو بودن موضوع، بهصورت مستقیم نمیتوانستیم از ختنه زنان بپرسیم. سعی میکردیم ابتدا اعتماد ایجاد کنیم و از مسائل دیگر شروع کنیم. برای همین از زندگیشان میپرسیدیم، از مسائلی که در مورد ارث داشتند. وقتی به ازدواج و انتخاب آگاهانه یا سنتی میرسیدیم، آن موقع مسئله ختنه را هم میپرسیدیم و جالب اینجاست که در همین تحقیق به مسائل و موضوعات مختلف غمانگیز هم برمیخوردیم، مثلا در رابطه با ارث. در خانهای به زنی برخوردیم که سه بچه داشت، شوهرش کارگر بود و بسیار هم فقیر بودند. از آن زن پرسیدم که حاضری ارثت را از برادرت بگیری؟ گفت اصلا. اگر از اینجا تا بغداد ملکِ ما باشد یک متر هم از برادرم نمیگیرم تا به شوهرم برسد و بخورد. دلیلش را پرسیدیم گفت اگر امروز سهمم را از برادرم بخواهم، فردا که شوهرم مرا از خانه بیرون کرد، چون پدر و مادرم زنده نیستند مجبور هستم به خانهی او بروم، ولی بیرونم میکنند و به من میگویند چرا سهمت را خواستی و به شوهرت دادی. آنجا فهمیدیم که تا چه حد این زنان در خانهی خودشان هم احساس ناامنی و بیگانگی میکنند و اصلا خود را سازنده و سهیم آن نمیدانند. این زنان همیشه با یک حس تحقیر و موقت بودن و اینکه هرروز ممکن است شوهر دستش را بگیرد و او را از خانه بیرون کند روبهرویند. به همین دلیل است که بهویژه در روستاها کمتر زنی حاضر است ارث خود را طلب کند.
حاصل کارهایمان که بهصورت تصویری بود، هنگام دستگیری نگین از بین رفت؛ اما تحقیقات، مصاحبهها و تجارب نوشتاری همچنان در دست است و من آن را ضمیمهی مقدمه ترجمه (کردی به فارسی) کتاب «ختنه زنان» نوشته خانم روناک فرج، محقق، فعال، نویسنده عراقی و مسئول اتحادیه زنان عراق کردهام؛ کتابی که هنوز نتوانستم برای آن مجوز بگیرم و بارها اعلام کردهام اما تاکنون کسی حاضر به همکاری در چاپ آن نشده است. این کتاب یک تحقیق میدانی در کردستان عراق است. اشاره به حاصل این تحقیق در این مصاحبه نمیگنجد و امیدوارم در فرصتهای بعدی بشود از نتایج جالب و قابلتوجه آن بحثی داشته باشیم.
ختنه زنان در کردستان
بعدها کارم را با زندهیاد و عزیز ازدسترفته بهاره علوی و چند تن از دوستان دیگر ادامه دادیم که با دستگیری همسرم کار من مدتی متوقف شد. با آغاز دوستیم با دوست آگاه، دلسوز و پرتوانم خانم رایحه مکارمی مظفریان که از زنان محقق و جامعهشناس کشورمان است و اخیرا کتاب جامع و علمی در رابطه با ختنه زنان به نام «تیغ و سنت» به چاپ رساندهاند، کارم را در این زمینه با ایشان ادامه میدهم.
کردستان یکی از مناطقی از تهران است که خودسوزی زنان در آن بالاست، در این زمینه آیا اقدامی داشتید؟
برخلاف تصور رایج، استان کردستان بالاترین آمار مربوط به خودسوزی را ندارد. این استان مانند سایر استانهای درگیر این پدیدهی جانگداز مثل گلستان، ایلام، کرمانشاه، آذربایجان شرقی و غربی است. در شهر مریوان نیز آمار خودسوزی بهخصوص در دههی هشتاد بسیار بالا و تکاندهنده بود. از همین رو، فعالان مدنی حقوق زنان و کودکان بهطور فردی و گروهی کارزار وسیعی را علیه این پدیدهی دردناک شروع کردند. کار کمیته علیه خشونت نیز تحقیق در مورد علت و چگونگی آن و تاریخ وقوع، اطلاعرسانی و مصاحبه -اگر حاضر به مصاحبه میشدند- برگزاری سمینار و کارگاههای مختلف با همکاری بعضی از انجمنها مثل «کانون فرهنگی هنری رونان»، بیانیه صادر کردن و ارتباط و مصاحبه با خانواده یا خود افراد قربانی -اگر زنده میماندند- بود.
یادم میآید آماری که بهطور غیررسمی ولی مستند در آن سالها جمعآوری کردم این بود که بهطور متوسط هر دو ماه سه زن در این رابطه جان میباختند. خودسوزیها در این منطقه رابطهی مستقیم با خشونت خانوادگی ازجمله کتک خوردن و بدرفتاری همسر و خانواده همسر، چندهمسری، فقر، طلاق و دوری از فرزندان و در سالهای گذشته با رسم زن به زن، ازدواج اجباری و ممانعت از تحصیل و استقلال فردی دارد. به نظر من ریشهیابی، راهکار و آگاهیرسانی در مورد هرکدام از این مسائل در کردستان نیاز به یک بحث و گفتگوی جداگانه دارد تا بتوانیم به نتیجه برسیم.
خلاصه در زمینهی خشونتهای ناموسی، خودسوزی و ختنه زنان مبنا را بر اطلاعرسانی و آگاهی بخشی قراردادیم. آنقدر اطلاعرسانی کردیم که بهجایی همصدایی و هم کاری، صدای فعالان در ایران درآمده بود که چرا فقط از مرگ و خشونت میگویید، چرا از پیشرفتها یا مسائل دیگر نمیگویید؟
درست است، بسیاری از مسائل دیگر ازجمله رفتن زنان به ورزشگاهها، دسترسی به تسهیلات رفاهی و آموزش و تمام آن چیزهایی که شما بهتر از من میدانید، حق مسلم زنان و حق برابر ما انسانهاست. ولی موضوع این است که این اشکال از خشونت اینجا بیداد میکرد. درواقع مطالباتی که شما در شهرها دارید –و ما هم از آن حمایت میکنیم- با مطالباتی که در اینجا مطرح است به لحاظ فرهنگی تفاوت دارد. در آنجا فرهنگ شهری حاکم است در اینجا فرهنگ عشیرهای و سنتی. اینجا در مناطق مرزی و حاشیهای بهواسطهی کوچکی و کمجمعیتی خشونتها عریانتر و خشنتر به چشم میآید؛ هرچند که در شهرهای بزرگ هم اینگونه خشونتها وجود دارد.
سنگسار دعا خلیل آسود، دختر ایزدی
میپرسند چرا از پیشرفتها نمیگوییم؟ آیا اینهمه تلاش از جانب کنشگران در کردستان و نتایج مثبت آن پیشرفت زنان نیست؟ رفتن به باشگاه و استادیوم و استخر حق طبیعی من است؛ اما مادام که زنی به اندک بهانهای کشته میشود یا خودسوزی میکند یا با ناقص کردن اندام جنسیاش حق طبیعی او بر بدنش ضایع و از لذت جنسی محروم میشود، اولویت من اعتراض به این فجایع است و سایر مسائل در درجه دوم اهمیت قرار دارد. این، فریاد اعتراض است نه مظلومنمایی. یکبار مطلبی نوشتم در رابطه با چگونگی و چرایی سکوت فعالان جنبش زنان درباره خشونت علیه زنان و قتلهای ناموسی در کردستان و رسما اعتراض کردم و بعدازآن بود وقتی قتل فرشته نجاتی و شهین نصراللهی اتفاق افتاد، دوستان نوع دیگری برخورد کردند و در اطلاعرسانی همت به خرج دادند.
فعالیتهای علنی و عملیمان را در کردستان گسترده کردیم و همزمان سعی کردیم در نشستهایی که در سایر شهرها برگزار میشد شرکت کنیم و توضیح دهیم چرا اینهمه از خشونت میگوییم. این باعث شد که مسائل خاص ما برای دیگران ملموستر شود و موثرتر از زمانی بود که تنها از راه نوشتن ارتباط برقرار میکردیم. بحث ما سر این بود که در تهران هم قتل اتفاق میافتد و در شهرهای دیگر هم خودسوزی بیداد میکند. ولی خب مثلا در شهری مثل تهران که خودکشی زیاد است چون شهر بزرگ است و تمرکز فمینیستها و سایر فعالان بر مسائل دیگری است، پرداختن به این پدیده را بیشتر در پایاننامههای میبینیم که کاملا علمی بررسی میشدند اما فمینیستها بر روی آن تمرکز نمیکنند.
ما برای مقابله با این خشونت عریان و جذب و همکاری سایر فعالان در ایران و یافتن و ارایه راهکار موثر با همکاری آنان تلاش میکنیم و اینطوری است که قضیه خودبهخود بزرگ و رسانهای میشود. وگرنه این مسئله را مختص کردستان نمیدانیم یعنی این به این معنا نیست که مردان کرد همه یک سری جانوران وحشی هستند که افتادند به جان زنهایشان، بلکه عدمحمایت قانونی، فرهنگ مردسالار و سنتهای کهنه و ارتجاعی و پوسیدهی ضد زن از عوامل اصلی وقوع این خشونتهای ناموسی و خودسوزی است. به همین خاطر در نشستهای زنان در سایر نقاط کشور که شرکت میکردیم و خواستهها و توقعاتمان را از جنبش سراسری زنان و موضعگیری شفاف و روشن آنان از خشونت سبعانه علیه زنان کردستان و سایر مناطق حاشیهای ایران مطرح میکردیم، دردهایمان اینگونه ملموستر میشد و حرفهایمان مقبولتر. در مراسم برگزاری ۸ مارس ۲۰۰۸ رشت که من شرکت داشتم از طرف دوستان برگزارکننده چهلتکه علیه خشونت به من اهدا شد و این افتخار به دلیل تلاشهایم در زمینهی رفع خشونت از زنان بود که نشان از همدلی و همفکری دوستان و باورشان به تلاشهایمان بود.
از سوی مردم کردستان با چه واکنشی روبهرو بودید؟ به شما نمیگفتند مطرح کردن این مسائل باعث میشود چهره مرد کرد بد جلوه داده شود؟
بله. زمانی که در مورد ختنه کار میکردم به سروآباد یکی از شهرهای نزدیک مریوان دعوت شدم. وقتی در رابطه با ختنه زنان در انجمن فرهنگی صحبت کردم یک مرد قویهیکل آمد، حسابی پرخاش کرد که تو با اینکه کُردی عملا ما کردها را وحشی نشان میدهی. من هم گفتم که شما چه بخواهید یا نخواهید این مسئله موجود است مثل خیلی از شهرهای دیگر و مردان نیز خود قربانی این مناسبات و فرهنگ غلط هستند. من اگر در مورد کردستان میگویم چون کردستانی هستم و مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی اینجا را بهتر میفهمم و بهتر میتوانم در این زمینه مانور بدهم و کار کنم. اگرچه در کنار آن اعتراضهایی که میشد ما از وقوع این پدیدها در استانهای حاشیه چون خوزستان هم بهصورت کلی میگفتیم. ولی در مورد قتلهایی که در کردستان رخ میداد جزییتر وارد میشدیم چون لمسشان کرده بودیم.
همیشه هم تاکید داشتهام به ازای خشونتهایی که اینجا میشود فعالیتها، روشنگریها و اعتراضها هم طوری بوده که آمار وقوع قتل، انجام ختنه و سایر آدابورسوم غلط و خودسوزی بسیار کمتر شده است. در گزارشی خواندم در مهاباد دختری که از بچگی با پسرعمویش نامزد بوده با پسر موردعلاقهاش فرار میکند و دستگیر میشود. سعی میکند خودسوزی کند موفق نمیشود. طایفه و عشیره و پدر و مادر این دختر تصمیم میگیرند او را بکشند و او را دار میزنند؛ یعنی هنوز هم این مسائل هست.
به نظر شما ریشههای این مسائل ازجمله خودسوزی، ختنه زنان و قتلهای ناموسی در شهرهای کردستان یا کردنشین نظیر ایلام چیست؟
یکی از دلایل آنکه از فعالیتهای عملیمان در منطقه فهمیدم، همجواری با کردستان عراق است. آنجا هم چنان قتلهای ناموسی و سنتهای ایلی و عشیرهای حرف اول را میزند. همین امر روی کردستان ایران هم تاثیر گذاشته و بهصورت یک اپیدمی درآمده است. کار بهجایی رسیده بود که هر زن و دختری خیلی سریع و آنی گالن نفت را برداشته و دست به خودسوزی میزد. دلایل دیگر هم ازجمله ازدواج اجباری، ممانعت از تحصیل، وجود نامادری و هوو، خشونت و رفتار نامناسب مردان خانواده، فقر مفرط، بیدرآمدی، محدودیت بیشازحد، اینکه هیچ کنترلی بر جان، مال، تغذیه، بهداشتشان ندارند هرکدام از اینها دستبهدست هم میدهد و فکر خودکشی را در زنان تشدید میکند. خودسوزی در مریوان بالاست در سنندج کمتر هست اما الآن قرص برنج در شهرهای بزرگ بین جوانها بهوفور یافت میشود و جایگزینی برای خودسوزی شده است.
همایش «نگاهی جامعهشناختی به مفهوم ناموس
در مناطق حاشیهای و محروم و مرزی که در آنها زنها دو مشکل عمده دارند، یعنی ناآگاهی و دیگری عدم استقلال مالی و بیدرآمدی، آمار مسائل بالاتر میرود؛ یعنی فقر فرهنگی، مسلط بودن فرهنگ طبقاتی و مردسالارانه تاثیر بسیار دارد.
عامل دیگر جنگ است، یعنی جاهایی که بحران جنگ بوده مسائلی نظیر خودکشی بیشتر هست. افسردگی که از جنگ بهجا میماند تاثیر بسیاری دارد؛ مثلا خالهی خود من سه تا از پسرهایش را از دست داد و به همین خاطر شوهر، دختر و خواهرش یعنی مادر من، در عرض کمتر از یک سال و نیم دق کردند. خب چنین زنانی فکر میکنید شادابی و امید به زندگی دارند یا کسانی که عزیزانشان در جنگ و بمباران از بین رفتهاند؟ پیامدهای جنگ، افسردگیها و تخریبهایی که بهجا میگذارد، تاثیر به سزا دارد.
بیکاری و بحرانی که درگذر جامعه از سنت به مدرنیته به وجود میآید نیز موثر است؛ اما جان کلام خودسوزی به نظر من یک اقدام ناآگاهانه و آنی در یکلحظه بحرانی است که شخص در اعتراض به وضع و خشونت موجود، نه بهقصد مردن بلکه بهقصد جلب ترحم، توجه و نوعی فریاد برای اعتراض و انتقام به آن دست میزند و اکثر قریب بهاتفاق قربانیان بعد از انجام عمل بهسختی اظهار پشیمانی میکنند. خیلی از خودکشیها هم نوعی قتل در اختفا هستند یعنی خانواده بیشتر به دلایل ناموسی فرد را وادار به خودسوزی میکنند و هیچ مرجع و قانونی هم کاری به کارشان ندارد.
از طرف دیگر، برخی سنتها بهطور خاص دلایل خودکشی را فراهم میآوردند. بهطور نمونه اینجا چندهمسری و «قسم طلاق خوردن» هنوز هم رواج دارد. در فقه اهل تسنن، اگر مثلا شوهری به همسرش بگوید سهبهسه طلاقت افتاده باشد حق نداری فلان عمل را انجام دهی مثلا تا یک سال دیگر نباید به خانه پدرت سر بزنی، اگر زنش به این قسم بیاعتنایی کرده و آن عمل را انجام دهد نسبت به شوهرش حرام و نامحرم میشود یعنی صیغه طلاق اجباری جاریشده و در این صورت زن نسبت به آن خانه و زندگی مشترک هیچ حقی ندارد و باید برود، به این میگویند قسم طلاق. این مسئله بسیار مخرب است مرد بهراحتی قسم طلاق میخورد و میرود زن جدید میگیرد. سنت دیگری که تا مدتها قبل رواج داشت و الآن خیلی کمتر شده «خون بس» است؛ و بالاخره نوعی ازدواج هم هست که به آن «زن به زن» میگوییم که یکی از دلایل خودسوزی دختران قبلا همین مسئله بود. زن به زن به ازدواج دو دوست با خواهران همدیگر که با شرایط مشابه و برابر عقد میشوند میگویند؛ یعنی مثل یک مبادله کالا با کالا است اما قضیه به همینجا ختم نمیشود و ادامهی زندگی و طلاق این دو زوج کاملا به هم گره میخورد. بهطوریکه اگر یکی از دو زوج خوشبخت و زوج دیگر زندگی پر از تنش و اختلاف داشته باشند و بخواهند جدا شوند، زوج خوشبخت هم باید جدا شوند حتی اگر صاحب فرزند و یک زندگی بیدغدغه و آرام باشند و اگر تن به این کار ندهند و حاضر به جدایی نشوند، زن خشونت دیدهی زوج دیگر باید بسوزد و بسازد و آنقدر فشار تحمل کند که درنهایت به تنگ آمده و اقدام به خودسوزی میکند. چون حتی خانوادهی پدری هم حاضر نیستند زندگی پسر خوشبختشان به خاطر دختر زجردیدهشان مختل شود و هیچ حمایتی از او نمیکنند. جالب است که اگر این دختر از خانه قهر بکند هم، عروس خوشبخت هم باید از خانه قهر کند که خوشبختانه این رسم کثیف بسیار کمرنگ و در حال منسوخ شدن است.
همایش «نگاهی جامعهشناختی به مفهوم ناموس
از چه زمانی مسائلی مثل زن به زن که گفتید کمتر شده و علتش چه بوده؟
ردپای مدرنیسم که به کردستان آمد، کمکم خیلی از روابط و مناسبات شروع به تغییر کرد. میدانیم هر جا مدرنیسم گستردهتر عمل میکند علیرغم اینکه رویاروییاش با سنت، بحرانساز است؛ اما رشد تکنولوژی به همراهش میآورد. وجود ماهواره و اینترنت و کانالهای تلویزیونی و رسانهای و تلاش کنشگران مدنی در بالا بردن سطح آگاهی و هوشیاری مردم نقش بسزایی در این امر داشته است.
چطور این تناقض وجود دارد که زنان کرد ازجمله زنانی که در کوبانی هستند میتوانند همراه مرد کرد مبارزه کنند و شرفشان به خطر نیفتد ولی در زندگی روزمره اینطور نیست و در درون خانه اینچنین دستوپایشان بسته است؟
من تعریف بسیار جالبی از مجموعه چهارکتاب کردی در رابطه با قتلهای ناموسی و ناموسپرستی استخراج کردم. کلمه شرف از عزت و احترام میآید و معمولا به مردان بلندمرتبه و صاحبنام گفته میشده. کمکم این مفاهیم رنگ باخت و به کسی که بسیار پاکدامن است و شرافت خانوادهاش را در رابطه با آمیزش با قبایل دیگر از دست نمیدهد تغییر کرد. مرد شریف کسی است که مالک، حافظ و کنترلکننده ناموس زنان خانواده است و زن شریف کسی که هیچ تسلطی بر جسم و جانش نداشته باشد و مردان به او بگویند چطور بیاید و برود و بکارت و پاکدامنیاش را دور از دسترس و تجاوز اغیار و افراد سایر عشیرهها و قبایل نگه میداشتند.
این افراد مورداحترام جامعه بوده و به بسیاری جاها میتوانستند نفوذ کنند. کردها هم که به خاطر منازعات و تنشهای سیاسی، در طول تاریخ در جنگ بودهاند متاثر از این نگرش به زنانی که این اصل را رعایت میکردند گاها میدان عمل میدادند. علاوه بر زنان فرهیخته، شاعر و نویسنده، زنهای رزمنده هم بودند که در طول جنگها همراه مردانشان اسلحه برمیداشتند. مردان، تفکرِ بازمانده از دوران فئودالیسم یعنی زن، تفنگ و زمین که هر سه ناموسشان است را به قیمت جان واجب میدانستند و برای در امان ماندنشان زنان را با خود به میدان نبرد میبردند که داستانهایی از رشادت و دلاوری این زنان ثبت شده است. خلاصه اینگونه زنان در میان قبایل از درجهی بسیار بالایی برخوردار بوده و اجازه داشتند در کارهای سیاسی و فرهنگی و ادبی تا یک حدودی نقش داشته باشد. این امر ناخودآگاه نقش زنان را در قاطی شدن با مسائل سیاسی و شرکت در جنگها امکانپذیر میکرد. بعدها هم که آگاه شدن و توانمند شدن زنان طی تغییرات تاریخی و فکری این امکان را فراهم ساخت و زنان آگاه و پیشتاز کرد در کوبانی و هر جای دیگر از شرافت و کرامت انسانیشان در مقابل هر نوع تجاوز دفاع میکنند و زنان ناآگاه و ناتوان هم قربانی خشونت میشوند.
گریلاهای زن در کوبانی
در شهرهای بزرگ هم اگر نگاه بکنید، تمام این محدودیتها و تناقضها هست. منتها با درجات متفاوتی. در اینجا هم یک عده زن آگاه و روشنفکر بههرحال به توانمندی و خودباوری میرسند و دیگر گوششان بدهکار موانعی چون فرهنگ، خانواده و … نیست. آنها دیگر خودشان را پیدا کردهاند. درواقع شما باید با واقعیتهای اینجا روبهرو باشید تا پیچیدگی این قضایا دستتان بیاید. خود من، همسرم دو بار زندان رفته، سنی از او گذشته، از ابتدا بهویژه زمانی که مسئلهی آن دو بچه (ژ و ب) پیش آمد و وقتیکه قضیهی ختنه زنان را مطرح کردیم با هول و هراس میآمد خانه. میگفت تو میروی از مسائل جنسی حرف میزنی و آبروی من در جامعه میرود. اما وقتی مصاحبهی ما را با زنان ختنه شده و خانواده آنان دید گفت آنها واقعا قربانیاند. ما خیلی سختی کشیدیم و فشار بسیاری را از طرف خانواده و اجتماع تحمل کردیم اما به قیمتی گزاف مقاومت کردیم. آنقدر این مسائل با خونمان عجین شده که دیگر نمیتوانیم از اینهمه فشار و مشکلات، بیتفاوت بگذریم. زنهایی که در کوبانی تفنگ دستشان میگیرند دقیقا کسانی هستند که پشت پا زدند به سنت، به آداب، رسوم و سنت های عقب مانده و موانعی که در خانه و اجتماع بر سر راهشان بود؛ اما خیلیها هم از حمایت کامل خانوادههای آگاه و روشنفکر و آزاده برخوردارند.
من همیشه به زنان فعال تهرانی و سایر شهرهای بزرگ، گفتهام سه امتیاز عمده دارند: اول آنکه توان مالی بدی ندارند و ۲۴ ساعت دنبال نان نمیدوند. دوم اینکه فرصت تحصیلات دانشگاهیشان روزبهروز بالاتر میرود و توانمندیهای خودشان را بهتر میشناسند و سوم اینکه حداقل یک مرد در خانه از آنها پشتیبانی میکند و این عامل بسیار تعیینکننده در ادامه فعالیتهای مستمرشان است؛ چراکه آنان میتوانند اما زنان خشونت دیده فقیر و ناآگاه نمیتوانند.
یادم هست وقتی قضیه کوبانی را بهعنوان یک مسئله و فاجعه انسانی نه بهصورت یک مبارزه مسلحانه در صفحهی فیسبوکم منتشر میکردم، وقتی عکس زنانی که فروش میرفتند یا عکس دختر ۹ سالهای که یکی از سران داعش او را گرفت و به او تجاوز کرد و بعد سرش را برید؛ یک عده پان ایرانیست برخورد بسیار مغرضانهای داشتند و سریعا گویی داریم با هم رقابت میکنیم مسئله آوارگان فلسطین را مطرح کردند. اما برخلاف دیدگاه تنگنظرانهی آنان، ما جنگ را توحش و نفرتانگیز و شنیعترین نوع خشونت میدانیم که قربانیان اصلیاش هم زنان و کودکان در سراسر جهان از کوبانی گرفته تا فلسطین و سوریه و آفریقاست.
چه فعالیتهای دیگری در این سالهای اخیر در زمینهی مقابله با خشونت علیه زنان داشتهاید؟
دو سه روز قبل از ۸ مارس ۲۰۱۳ خبر رسید که چند دختر مورد تجاوز محارم یعنی پدر و برادرانشان قرار گرفتهاند. دورهم جمع شدیم و روز ۸ مارس تصمیم گرفتیم که در حد توان برنامهی آن سال را برای رویارویی با این عمل غیرانسانی قرار دهیم و در طول سال توانستیم چندین مورد را حل کنیم.
مورد دیگر هم قضیه تنبیه جوان مجرم پیش آمد که برای تنبیه، لباس زنانه تنش کردند و با ماشین دور شهر گرداندند. فردای آن روز و در یک حرکت خودجوش و به پیشنهاد خانم جوانرودی، چند زن با لباس سرخ در این اعتراض شرکت کردند و در کمتر از نیم ساعت متفرقشان کردند. من آن روز در شهر نبودم اما روز بعد که برگشتم تصمیم گرفتیم تا رسیدن به خواستههایمان اعتراض را ادامه دهیم. در نقاط مختلف به دیدن مردم رفتیم و چهارصد بیانیه پخش کردیم. من اعتراضمان را به شکل کیفرخواست علیه عاملان و آمران قضیه خواندم و یکی از همراهان مرد بیانیه را قرائت کرد و خلاصه با ادامه اعتراض بعد از یک هفته فرمانده کل نیروی انتظامی رسما عذرخواهی کرد و گویا قاضی که حکم صادر کرده بود، از مریوان منتقل شد.
یک حرکت جمعی دیگر، در اعتراض به قانون حضانت فرزندخوانده بود که یک کمپین تشکیل دادیم و با جمعآوری چهار هزار امضا و نوشتن نامه به تمام مقامات و مسئولان ازجمله رهبری، قوه قضاییه، دادگستری، بهزیستی و … خواستار توقف سریع این طرح شدیم. حمایت خیلی گسترده بود و بیشک بسیار تاثیرگذار در توقف این قانون.
باید بگویم در این مصاحبه قصد تحلیل و تفسیر نداشتم بلکه قصدم بازگویی خاطرهها و تجاربمان از اعتراضات مدنی، نحوهی آگاهسازیها، اطلاعرسانیها و ابتکاراتی که به خرج میدادیم، یادآوری تمام لحظات پر تبوتاب، دلتنگیها، دلهرهها و درنهایت استقامت، پایداری و اعتمادبهنفسمان بود. در تمام لحظاتی که برای توضیح در مورد کارهایم به بعضی مراجع احضار شدهام تاکید کامل بر بیعدالتیها و نابرابریها نسبت به زنان در سرتاسر جهان داشتهام و بر نظراتم تا رسیدن زنان و درواقع نیمی از جامعهی بشری بهحق و حقوق انسانی و برابرشان پای فشردهام.
ممنون و سپاسگزار از وقتیکه در اختیارم گذاشتید. از اینکه ما را در تجربههایتان سهیم کردید سپاسگزاریم.
[۱] -سازمان غیردولتی اتریشی سودویند، در سال ١۹۷۹ بنیانگذاری شده است و از سال ٢٠٠۹ دارای مقام مشورتی شورای اقتصادی اجتماعی سازمان ملل متحد است. سودویند از سال ٢٠١٠ در شورای حقوق بشر شرکت داشته و در زمینهی طرح موارد نقض حقوق بشر در ایران و جلبتوجه بینالمللی به آن، میکوشد.
[۲] قتل در سال ۱۳۸۳، روستای برقلا مریوان، توسط برادر
[۳] امیره دادگستر سال ۱۳۸۵، قتل در مریوان توسط خانواده
[۴] تیر ۱۳۸۷، روستای دزلی سروآباد کردستان، قتل توسط برادر. اواخر تیرماه، در دزلی یکی از روستاهای منطقه اورامان (از توابع بخش مرکزی شهرستان سروآباد) در استان کردستان، زنی ۲۳ ساله به نام شهین نصراللهی پس از چند ماه دوری از فرزند پنج ساله اش، هدف گلوله هایی قرار گرفت که از اسلحه برادرش شلیک شد.
[۵] مرداد ۱۳۸۷ شهرک کانی دینار از توابع مریوان، قتل توسط پدر
برچسبها:جنبش زنان, ختنه زنان, خشونت خانوادگی, خشونت علیه زنان, خودسوزی
منبع:بیدارزنی
|