زنان عرب اسیر پندار دیگران
سحر خلیفه، ترجمه: منوچهر مرزبانیان


• نماد جاویدان زنان عرب که رسانه های غرب، با درآمیختن سبکسرانه موقعیت ها و ملیت ها می نمایانند، موجوی ضعیف و توسری خورده است که در زیر چادر یا بُرقعی ناپدید گردیده. آیا این زنان از تحول تاریخ عقب مانده اند؟ و اگر با سرگذشت بشر همگام بوده اند، پس رمز سیر قهقرائی برخورداری آنها از حقوق خود طی دهه های گذشته در چیست؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ مرداد ۱٣۹۴ -  ۷ اوت ۲۰۱۵



                               تظاهرات زنان مصر علیه خشونت پلیس نسبت به زنان

همه خوب می دانیم: در فرهنگ عرب همانند فرهنگ های بسیار دیگری، زن تجسم جنس صغیف، جنس دیگر، جنس نابرابرست، جنسی که چیزی حتی نام خانوادگی خود را به ارث نمی برد، جنسی که می تواند تداوم نسل به ارمغان آرد یا مایه ننگ گردد. تولد مرا خانواده ام با ریزش اشک به پیشواز رفتند. دختر بودم، پنجمین دختر خانواده، پنجمین ناکامی و، برای مادرم، شکست پنجم. در کنار زن عمویم که پیروزمندانه ده پسر، ده گوهر بی بدیل، به دنیا آورده بود، مادرم چون زنی نفرین شده چهره می نمود. هرچقدر هم که زیباتر، هوشمند تر و موقر تر از زن عمو (و دیگر زنان خانواده) بود، باز همه او را نابارورتر از دیگران می انگاشتند، کسی که نمی توانست ثمره های نیک به بار آورد.

این پیشداوری ها و نظریه ها چون میراثی به من رسیده. از همان اوان کودکی، مدام شنیده ام که دختران ــ‌خانواده، محله و سرتاسر جهان ــ را موجوداتی ناتوان و بی دفاع توصیف کرده اند که به حکم طبیعت می باید همواره دچار ضعفی چاره ناپذیر باقی بمانند.

با اینهمه چندماه پیش، خواهر جوانترم کشف کرده بود که من تنها عضو خاندان بزرگ خلیفه ام که نامم را در دائره المعارف فلسطینی ثبت کرده اند. او با کشیدن آه رضایتی از دل، خاطرنشان می کرد که: «دائره المعارف نه نامی از پدرم برده، نه برادرم، نه عمو و ده پسر اعجاب انگیزش، نه هیچکدام از مردان دیگر خانواده؛ فقط نام تو آنجاست!»

چون زنی عرب من مراحل مختلفی را پشت سر نهاده ام. با برخی تأثیرات دگرگون گردیده و سهمی در تحولات جامعه ادا کرده ام. حتی محافظه کارترین خانواده های عرب نیز اکنون دختران خود را به مدرسه می فرستند. این دختران وقتی آموزش دیدند، آموزگار، پزشک، مهندس، داروساز، نویسنده، روزنامه نگار، موسیقیدان یا هنرمند می شوند. چنین می نماید که بسیارانی از این زنان هم اینک قوی تر، خلاق تر و مهمتر از مردان، بخش ناگزیری از حیات جمعی گردیده اند.

با اینهمه رسانه های غربی ما زنان عرب را چون موجوداتی هولناک، پیچیده در چادر، با چرمین نقاب غریبی برچهره، مانند اسیران یک حرم، پنهان در پشت روبنده هایمان عرضه می دارند. من حیرانم که چرا آنها ما را چنین می بینند، ماسیده در درون واقعیتی تک سویه و ماندگار. آیا به راستی باور دارند که ما را متفاوت از دیگر همجنسان مونث و ناتوان از دگرگونی آفریده اند؟

در مدرسه آموزگاری داشتم که «تغییر» را همواره با تنوع آهنگ و معنای کلام، به همنوائی با جنبه های واقعیتی که پیش می کشید می ستائید و از توزیع مجدد ثروتها، وضعیت زنان یا نظام های سیاسی منسوخ در جهان عرب سخن می گفت. اطرافیانم همه به او احترام می گذاشتند و شیفته و شیدایش بودند؛ جوانترین ها می خواستند شبیه او باشند. آنان که سن و سالی بیش داشتند حاضر بودند وقتی پلیس در پی او می گشت پنهانش کنند.

این آموزگار شگفت انگیز تنها کسی نبود که از تغییر و عدالت سخن می گفت. بیشتر درسخواندگان به این ایده ها باور داشتند و مدافع آنها بودند. مانند او، هزاران مرد فرهیخته دیگر نیز یا پلیس دنبالشان بود و یا در زندان های رژیم هائی می پوسیدند که از پشتیبانی و کمک های مالی زمامداران انگلیسی، فرانسوی و سپس آمریکائی برخوردار بودند.

سال های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ عصر زرین ناسیونالیسم عرب بود. کوچه و خیابان هایمان از امید به تغییر لبریز بودند. در آن دوران شورشگرانه علیه نظام های سیاسی و اجتماعی سنتی خویش سلوک می کردیم. آرمان آزادی و عدالت اجتماعی به ادبیات، تئاتر، ترانه ها، موسیقی؛ حتی تعبیراتی راه یافته بود که در گذار روزمره به کار می بردیم. ادبیات سراسر جهان بر غنای فرهنگ ما می افزود. کتابفروشی و گذرگاه همه انباشته از کتاب هائی بودند که به آزادی و انقلاب و تغییر فرا می خواندند: ادبیات اگزیستانسیالیست، سوسیالیست، افریقائی تباران …

این خیزش همه را در بر گرفته بود، از جمله روستائیان بی سواد و زنان که رفته رفته از زیر چادر بیرون می آمدند. ده ها هزار تن از آنها تحصیلات دانشگاهی کردند؛ برخی در احزاب سیاسی فعال شده بودند. اینان نه فقط دیگر چادر به سر نمی کردند، بلکه بلوزهای چسبان بی آستین، مینی ژوپ می پوشیدند. هرچند باور ناکردنی بنماید، با تمام نفرتی که از غربی ها داشتیم، ”تویست“ و ”راک اند رول“ می رقصیدیم. می خواستیم بی آنکه برما چیره گردند، مثل آنها زندگی کنیم.

وقتی اسرائیل در سال ۱۹۶۷ توانست با حمایت غرب جمال عبدالناصر رهبر مصر را شکست دهد، این جوّ خیال انگیز نیز بر باد رفت. این شکست، از پا درافتادن جنبش ملی و باورهای سوسیالیستی ما نیز بود؛ فرصتی که آمریکائی ها و همپیمانان آنان در منطقه از دست نگذاشتند تا با پشتیبانی انبوه از اسلامگرایان، ناسیونالیسم ترقیخواه را به ضرب میلیون ها دلار از میدان به در رانند. اخوان المسلمینی قدرت گرفتند که تا آنوقت مردم بی اعتنا از کنارشان می گذشتند. موقعیت منطقه ما در سال های دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، بسیار به دورانی در افغانستان شبیه بود که آمریکائی ها برای مقابله با کمونیست ها به بنیادگرایان اسلامی و مشخصا ”اسامه ین لادن“ دست یاری می دادند.

نهادها و رسانه های غربی، خواه مطبوعات نوشتاری، یا تلویزیون، از سینما گرفته تا دانشگاه ها، می انگارند که زن عرب زیر چادر سیاهش از نفس کشیدن و اندیشیدن ناتوان است، سایه متحرکی که چون عجوزه ای جادوگر یا شبحی ترسناک در خلاء سرگردان است. از نگاه آنها لباس موجودی که ما تجسم آنیم «پوشش اسلامی» نامیده می شود. با اینهمه من یقین دارم که این پوشش نه اسلامی و نه عرب، بلکه آفریده غرب و مظهر دست و پاگیری از امپریالیسم وی است.

مادرم تکه ململ توری سیاه رنگی که آنسویش پیدا بود سر می کرد که کمابیش چهره و موهایش را می پوشاند. بقیه پوشش او دامن یا پیراهنی ساده بود که تا زانوهایش می رسید. کُت کوتاهی هم به تن می کرد که خطوط سینه و کمرگاهش را نشان می داد. اینهمه به آنچه امروزه «پوشش اسلامی» می انگارند هیچ ربطی نداشت، همان که اندام زنانه را به کیسه ای بی شکل، انبوهی تاریک، ستونی از دود تبدیل می کند.

در آغاز دهه ۱۹۵۰، مادرم دوشادوش بسیاری از زنان دیگر هم نسلش به جنبش ”السفور“ (کشف حجاب) پیوسته بود. برخی مانند خود او از طبقات متوسط شهرهای بزرگ عرب؛ دیگران از محافلی کمتر مرفه و شهرک ها برخاسته بودند. کافی است به نوارهای ضبط شدهٔ کنسرت های ”ام کلثوم“ خواننده مصری یا هنرمندان دیگر آن دوران بنگریم تا دریابیم که هیج زنی آنوقت در ملاء عام این تن پوش مسخره را به رخ نمی کشید.

اشغال فاجعه بار فلسطین به دست اسرائیل در سال ۱۹۴۸ وضعیت اقتصادی را به تباهی کشاند که تأثیر مستقیمی هم بر زندگی زنان بر جای نهاد. هزاران خانواده ای که زمین و کاشانه خود را از دست داده و مردانشان در نبرد به خاک افتاده بودند، ناچار زنان را از محیط خانگی دورساختند تا به کار یا تحصیل گسیل دارند.

آنگاه، رفته رفته هزاران زن جوان فلسطینی درسخوانده را می دیدیم که بدون روسری سفر می کردند، بی آنکه ازدواج کرده باشند تنها می زیستند، و با اینهمه همچنان از احترام خویشان و جامعه برخوردار بودند: این زنان از پس نیازهای خانواده های کم درآمد برمی آمدند. من در رُمانم ”المیراث“ (۱۹۹۷، که به فرانسه ترجمه نشده) وضعیت آنان را شرح داده ام. با گذر زمان، نه فقط پذیرفته بودند، بلکه حتی نیک می دانستند که زنان هزینه های تحصیل دانشگاهی دختران جوانتر خانواده های خود را در مصر، سوریه یا لبنان بر عهده گیرند، و بدینسان فرصتی به آنان بخشند تا مدارک تحصیلی در طب، مهندسی، حقوق یا رشته های دیگر دانشگاهی به دست آورند. این زنان جوان ماهر، بی باک و آغوش گشوده به روی جهان موجی از آزاد سازی زنان و جامعه را براه انداختند، گیریم که آشنائی آنوقت ما با اندیشه های فمینیستی به مقالاتی به قلم پیشگامان انگشت شماری چون ”امینه السعید“، ”سهیر القلماوی“ و ”دریه شفیق“ در روزنامه های مصری محدود مانده بود؛ نگارش هائی که از مضمون هائی مانند برنامه ریزی فرزندآوری، ازدواج زودرس یا چند همسری فراتر نمی رفتند.

اما درست پس از شکست ما در برابر اسرائیل در سال ۱۹۶۷، رژیم های خودکامه عربِ دشمن سوسیالیسم که ایالات متحده پشتیبانشان بود، با گروه های اسلامی بنیادگرا همپیمان شدند و عموما هزینه های آنها را تأمین می کردند. مثلا تمام کسانی که «پوشش اسلامی» کذائی معروف را بر تن می کردند شهریه ماهیانه ای برابر ۱۵ دینار اُردنی (۱۹ یورو) برای هر مرد، و ۱۰ دینار برای هر زن دریافت می کردند. مردانشان محاسن بلند، دست نخورده ای بر چهره رویانده بودند، ”دشداشه“ای کوتاه یا ”جلابیه“ می پوشیدند و صندل های چرمی به پا می کردند؛ زنان، روسری زمختی بر سر می انداختند و روپوش درازی به تن داشتند که تا انگشتان پا می رسید. همه هم یک تسبیح و نسخه نفیسی از قرآن و جا نمازی زیبائی نیز هدیه می گرفتند.

سازمان های اسلامگرا آغاز به گزینش جوانانی کردند که قبلا قابلیت خود را برای سردستگی و رهبری نمایانده و نفوذی بر دیگران یافته بودند. این سازمان ها می خواستند به زنان خانه دار نیز دست یابند. سپس مساجد و مدارس و دانشگاه ها کانون توجه آنها گشت. اینهمه نمی توانست بدون کمک ــ مشخصا مالی ــ رژیم های عربی به کار افتد که با همسو کردن خود با استراتژی ایالات متحده، وفاداری، حتی تسلیم خود به آن کشور را به نمایش می گذاشتند، به امید آنکه اسلامگرائی کار سوسیالیست ها و ترقیخواهان را در جوامع آنها یکسره کند.

با اینهمه، بنیادگرایان فقط به تحمیل نوع پوشش خود، شهریه های ماهیانه و وعده گاه ها خشنود نبودند. بلکه با هدف تسخیر اذهان از همان دوران دبستان و دبیرستان، به گماردن اسلامگرایان مرد و زنی به آموزگاری و دبیری اولویت دادند که مأموریت حک ایدئولوژی خود را در روان و لوح خاطر شاگردان به آنان می سپردند. برای تکمیل تعلیم و تربیتی چنین، نوباوگان دوره های تمرینی را در اردوگاه هائی مستقر در صحاری عرب و نیز در افغانستان و پاکستان دنبال می کردند که انضباط نظامی و هنرهای رزمی را با ذهنیت آنان درمی سرشت.

ریشخند تقدیر چنین بود که ایالات متحده و همپیمانانش هنگامی دریافتند که دامی پیش پای خود گسترده اند که شرّ دیگر به بار آمده بود و سازمان های بنیادگرا طرح تأسیس رژیم های اسلامگرائی دشمن غرب را ریخته بودند.

ما اکنون از گذرگاه بحران فکری و اجتماعی و سیاسی هولناکی ره می سپریم. از هر سو دستخوش تهدیدیم بی آنکه بدانیم کدامیک خشن تر است. از یک سو غرب، که پیش از این مصائب ترفندها و بهره کشی و استعمارگری وی برما رفته است؛ و از دیگر سو بنیادگرائی اسلامی که ابداعات ادعائی اش ما را به عصر ستمگری و حرم ها بازگردانده. به عبارت دیگر، گزینه ما میان غربی مترادف با آزادی، عرفی مسلکی و دانش اما همچنین استعمارگری است، و اسلامی سفاک که ما را فرا می خواند تا در برابر غرب ایستادگی کنیم اما با دانش و تجدد و نیز آزاد سازی زنان و اجتماع می ستیزد.

و این آشوب و هرج مرج همه گیر منحصر به منطقه ما نیست؛ خود غرب را هم در برگرفته. چنین است که روبنده و چادر در آنجا، عوامل وحشت و بیزاری گردیده، تا جائی که برخی کشورها پوشش اسلامی را قدغن و روبنده را در مدارس و فضاهای عمومی ممنوع کرده اند. اکنون سایه پیش داوری های نژاد پرستانه ای برما سنگینی می کند.

من به سهم خود به کسانی که در این بینش تنگ نظرانه سهیم اند اعلام می کنم که ما بیش از آنچه می پندارید به شما نزدیکیم. مگر به تکرار نمی گوئید که کره خاک دهکده ای شده است؟ ما چونان امواج انسانی سر می رسیم تا بر سواحل شما درغلطیم. به هرچه دست زنید تا مهاجرت را محدود سازید و بر کنترل ها بیافزائید، ما همواره وسیله ای خواهیم یافت تا پیش شما آئیم، برموانعی که پیش رویمان می گذارید چیره گردیم و حضور خویش را نزدتان مسجل سازیم. وانگهی ما هم اینک هم اینجا هستیم. حضور ما را نمی توانید نفی کنید، زیرا ما حصه تمامی از سپهر شما هستیم.

من به هیچ رو قصد برانگیختن خشم کسی را ندارم. من به سادگی بر آنم که از مدعایم به شیوه ای بکر و ملموس دفاع کنم. آرزو دارم که یک خواننده غربی بتواند آنچه را که من حس می کنم حس کند، از آنچه بیم دارم او هم به بیم افتد؛ دلم می خواهد که از رنجی آگاه گردد که دولت های غربی بر مردم ما، بر من روا داشته اند. رسانه های آنها از من کلیشه ای برمی سازند؛ آنها مرا محکوم می سازند، تحریف می کنند. وقتی زنی برقع پوش را چونان مظهر زن عرب عرضه می دارند، می خواهند به کنایه بفهمانند که نویسنده فمینیستی که من هستم، نظیر هزاران زن درسخوانده دیگر، و میلیون ها زن متجدد ــ مسلمان و مسیحی ــ عربی که در کشورهای عرب زندگی می کنند، همگی شبیه همین برقع پوش اند: چهره ای غم‌زده، سری فرو افتاده، اندامی بی شکل ناتوان از اندیشیدن و بیان امیال و افکار خویش.

اما اشتباه می کنند؛ زیرا مشاهده زنی برقع پوش مرا از بیم و دهشت می آکند. می ترسم روزی دستی از این تصویر برون آید و دخترم، نوه هایم، یا خودم را به درون یکی از این رژیم های دژخوی عرب بکشاند و با مانورهائی ما را در جهالت و نادانی نگه دارد تا همواره همانی بمانیم که از دیرباز بوده ایم: ذخیره نفت در خدمت بازار غرب .

منبع: ir.mondediplo.com