دوزخ. نوشته: خورخه لوئیس بورخس


لقمان تدین نژاد


• در سالهای آخر قرن سیزدهم، پلنگی در قفس خود لَمیده بود و در تمام روز نگاه او به میله‌های آهنی و کفِ چوبیِ قفس و مردان و زنانی بود که از برابر او رد میشدند. منظرِ او در آن دورترها شاید دیواری بود و ناودانی سنگی انباشته از برگهای خشکیده. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ مرداد ۱٣۹۴ -  ۱٣ اوت ۲۰۱۵


 دوزخ. نوشته: خورخه لوئیس بورخس
ترجمه: لقمان تدین نژاد

در سالهای آخر قرن سیزدهم، پلنگی در قفس خود لَمیده بود و در تمام روز نگاه او به میله‌های آهنی و کفِ چوبیِ قفس و مردان و زنانی بود که از برابر او رد میشدند. منظرِ او در آن دورترها شاید دیواری بود و ناودانی سنگی انباشته از برگهای خشکیده. آن پلنگ نه خود میدانست و نه به ادراکِ او در می‌آمد که او همزمان هم به مهروَرزی نیازمند است، و هم به درنده‌خویی و شهوتِ داغِ از هم دریدن ها، و وقتی که عطرِ تنِ آهو در نسیم پخش میشود. پلنگ را چیزی از درون میخورد و در او سرکشی بر می‌انگیخت. پس، از سوی خداوند به حیوان وحی نازل شد، «تو در این زندان باقی خواهی ماند و همینجا جان خواهی داد تا آن کسی که مقدر فرموده‌ام، تو را چند باری ببیند، به خاطر بسپارد، و شمایل و نماد تو را در شعری بگنجاند که در نظام هستی از جایگاهی ویژه‌ برخوردارست. تو در بند خود رنج خواهی کشید اما کلامی خواهی افزود بر شعر او.» پرتو الهام خداوند بر درّنده خوییِ حیوان افتاد. او منطق خداوند را درک نمود و تقدیر خویش را پذیرا شد اما زمانی که از جهانِ رویا به در آمد، تنها سایه‌ی دوری از نوعی تسلیم و حیرت شکوهمند بر او برجا مانده بود؛ چرا که فهمِ پیچیدگیِ نظام هستی ورای ادراکِ ساده‌ی حیوان است.

سالها بعد، دانته در راوینا در بستر مرگی بود با همان تنهایی و همان توجیه ناپذیریِ مشترک میان تمام انسانها. خداوند در جهان رویا حکمتِ پنهانِ زندگی و هنر دانته را به او باز نمود. دانته در دایره‌ی حیرت، سرانجام سّرِ کیستی و چیستی خود را دریافت و شُکرِ تلخی‌های زندگیِ خویش را بجای آورد. گفته میشود در آن دم که دانته از جهان رویاها به در آمده بود احساس کرده بود که در یک لحظه هم به دریافت یک بینهایت بزرگ رسیده و هم آن را از دست داده است. بینهایتی که دیگر نه بازیابیِ دوباره‌ی آن میسر بود و نه حتی نظر افکندنی کوتاه بر آن؛ چرا که فهمِ پیچیدگیِ نظام هستی ورای ادراک ساده‌ی انسان است.