مادمازل لشریه


بهمن پارسا


• یکسالی طول کشید تا موقعیت من در این کشور جنبه ی قانونی پیدا کند. آنهم با کمک همه ی آنهایی که گذرشان به دباغخانه افتاده بود! وقتی میگویم "قانونی" یعنی که پس از طی تشریفاتی نایل به کسب عنوان شریف "پناهنده" شدم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۶ مرداد ۱٣۹۴ -  ۱۷ اوت ۲۰۱۵


 
 یکسالی طول کشید تا موقعیت من در این کشور جنبه ی قانونی پیدا کند. آنهم با کمک همه ی آنهایی که گذرشان به دباغخانه افتاده بود! وقتی میگویم "قانونی" یعنی که پس از طی تشریفاتی نایل به کسب عنوان شریف "پناهنده" شدم.
وبازهم یعنی که ، از حالا به بعد باید بروم و کشک خود را بسابم. که هنوزهم دارم می سابم!
از همان موقع که حضورم در این مملکت قانونی شده در همین محله زندگی میکنم. محله یی برای مردمی کم درآمد، و عموما بیکار. مردمی که بادریافت کمکهای دولتی گذران میکنند ، و بعضا هم مثل من دزدکی بیگاری میدهند و میگویند "کار" میکنیم. کار ِ سیاه. بالاخره نه اینکه باید روزگار را گذرانید؟! محل اقامتم ساختمانی است شش طبقه که اغلب ساکنانش یا اهل همین کشور هستند و یا که از اهالی کشورهای بلوک شرق، که البتّه آنها هم مثل اینجانب "پناهنده" هستند. با این فرق که ، موهای بور ، چشمهای آبی و پوستهای سفید ِ دلپذیری دارند. آپارتمان بسیار کوچک من همان چیزی است که به آن میگویند"Flat". همه ی لوازم گذران زیر یک سقف است! در طبقه ی سوم. بار ها و بارها شمرده ام از ورودی تا طبقه ی سوم، ۵۴ پلهّ است. بله، نه نه ، آسانسور نداریم، گفتم که ، اینجا محله ی فقرا است، ساختمان هم قدیمی است. ولی به هر حال بهتر از کمپ و نوانخانه است.
در همین طبقه ی سوم خانمی زندگی میکند به نام Mademoiselle Lecharlier. گاهگاهی که با ایشان روبرو میشوم، موافق طبیعت نجیب آریایی ام روز بخیری میگویم ، و ایشان فقط به نگاهی با نیم لبخندی بسنده میکنند. حالا چند ماهی است که هروقت این خانم را می بینم، پیش از انکه من روز بخیر بگویم ، وی نگاهی به من میکند و میگوید،" Ah c'est vous" یعنی که "شمایید؟!" و من فکر میکنم یا مرا نمیشناسد- که البّته همینطوراست- و یا میخواهد بگوید که از دیدن من تعجّب کرده.
                                       *************************************************
دو سالی گذشته است. حالا من ،هم زبا ن رایج این سرزمین را بهتر می فهمم و هم از فرهنگشان دریافت روشنتری دارم. و دریافته ام که فرق ِ عمیقی هست بین آنچه که من از آن به نجابت آریایی یاد میکردم و کم رویی ِ خاصِ مردم غریبه و الکن!. ولی یک چیز هنوز همانست که بود. خانم لُشَریه کماکان به دیدن من بلافاصله میگوید " Ah c'est vous'
من بارها این خانم را به هنگامیکه با سگ کوچک و نقلی اش در محله قدم میزند دیده ام. وی با این سگ طوری صحبت میکند - اغراق نمیکنم ، صحبت میکند- که گویی این حیوان کوچولوی نازنین ، فارغ التحصیل زبان وادبیات فرانسه است! نوع خطاب و مراجعات ایشان به این سگ -نامش مادلن- به گونه یی است که گویی کسی در آکادمی زبان فرانسه در حال ایراد سخنرانی در کنفرانسی است. جملاتی فاخر و فخیم که کمتر مورد استفاده ی عوام است.
عصر ِدیروز بعد از ورود به مدخل ساختمان به محل جعبه های مخصوص نامه ها و مراسلات ِ پستی رفتم، هنوز جعبه ی مخصوص خودم را باز نکرده بودم که خانم "لُشَریه" رسید و به محض دیدن من گفت"Ah c'est vous" من مکث ِ کوتاهی کردم و گفتم" Non c'est ma niece" نخیر دختر ِ خواهرم است! ایشان در کمال تعجّب با چشمانی گشاده و لبخندی ماسیده گفت ، متّوجه نشدم! گفتم ، ایرادی نیست ، دو سال طول کشید تا من متوجّه شدم، حالا نوبت شماست! نگاهی به سر تا پای من کرد و با لحنی حاکی از نوعی بی تفاوتی توام با تحقیر گفت،" Vous les etrangers" شما خارجی ها!