یادی از دکتر حافظ فرمانفرماییان


ناصر زراعتی


• سالِ ۱۹۹۵، سفری رفتم به آمریکا برایِ نمایشِ آن سه کارِ مستندِ ویدئویی*. ابتدا به لُس‌آنجلس و سانفرانسیسکو و بعد به آستینِ تگزاس و اورلاندوِ فلوریدا و سرِآخر، نیویورک. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۶ مرداد ۱٣۹۴ -  ۱۷ اوت ۲۰۱۵


 سالِ 1995، سفری رفتم به آمریکا برایِ نمایشِ آن سه کارِ مستندِ ویدئویی*. ابتدا به لُس‌آنجلس و سانفرانسیسکو و بعد به آستینِ تگزاس و اورلاندوِ فلوریدا و سرِآخر، نیویورک. دو سه روزی در شهرِ آستین بودم، مهمانِ آقایانِ محمّد حسیبی و دکتر محمدرضا قانون‌پرور، و از مهر و لطف و مهماننوازیِ ایشان برخوردار. روزی که شبش قرار بود مستندها را در یکی از سالن‌هایِ دانشگاهِ آستین نمایش بدهند، دکتر قانون‌پرور مرا به دانشگاه برد. در آن‌جا بود که با دکتر حافظ فرمانفرماییان آشنا شدم. هر دو استاد همان دانشگاه بودند. ناهار را در سالنِ غذاخوریِ دانشگاه خوردیم. چون دکتر قانون‌پرور کلاس داشت، مرا سپرد دستِ دکتر فرمانفرماییان.
ایشان پرسید: «دوست داری دانشگاه را ببینی؟»
چون پاسخ دادم: «با کمالِ میل...»، چند ساعتی در دانشگاهِ بزرگِ آستین گشتیم. با حوصله و مهربانی، همه‌جا را نشانم داد و به تمامِ پرسش‌هایم با بردباری و رویی خوش پاسخ گفت.
وقتی از سابقه و چگونگیِ بناشدنِ آن دانشگاه و نیز دیگر دانشگاه‌هایِ بزرگ و مهمِ آمریکا پرسیدم، توضیح داد که خودِ مردم پایه‌گذارِ بیشترِ این دانشگاه‌ها بوده و هستند.
گفتم: «آقای دکتر! ما که در سال‌هایِ پیش از انقلاب، این‌جاها را ندیده بودیم. خودِ من تا انقلاب شد، ممنوع‌الخروج بودم؛ ممنوع‌الخروجی‌ای که تا هفت سال پس از انقلاب هم به قوّتِ خود باقی بود. چون وقتی سالِ 1364 برایِ اوّلین بار گذرنامه گرفتم و خواستم سفری به بیرون از ایران بروم، دریافتم ـ بهرغمِ وقوعِ انقلاب و تغییرِ نظام و برباد رفتنِ دودمانِ شاهنشاهی و برقراریِ جمهوری اسلامی ـ همچنان خروجم از کشور ممنوع است... باری، نخستین بار، در سی و هشت سالگی، 1368، بود که رفتم اروپا... ماها که اروپا و آمریکا را ندیده بودیم، امّا آن وزیر وُزرا و به‌اصطلاح افرادِ طبقه‍ی حاکمه‍ی دورانِ شاه که اکثراً همین‌جاها تحصیل کرده بودند و این چیزها را از نزدیک دیده بودند، چه‌طور آن‌طور عمل کردند که نتیجه‌اش انقلابی شد که پیامدهایش را دیده و می‌بینیم؟» (خوانندگان توجه دارند که زمانِ این پرسش و پاسخ نزدیک بیست سال پیش است!)
دکتر فرمانفرماییان لبخند بر لب، با همان آرامشی که در رفتار و گفتار داشت، حرفی زد که هیچ‌گاه از خاطرم نرفت و حالا هم که خبرِ درگذشتِ او را خواندهام، باز به یادم میآید:
ـ تفاوتِ ما با این آمریکایی‌ها که تازه خود یا پدرانشان همه به این دنیایِ نو مهاجر بودند، در این بوده و هست که این‌ها مملکتشان را دوست داشته و دارند. متأسفانه نخبگانِ تحصیلکرده در خارجه‍ی ما اکثراً بیش‌تر خودشان را دوست داشتند تا مملکتشان را و در نتیجه، بیش از آن‌که در پیِ آباد کردنِ ایران و خدمتِ به آن سرزمین و هم‌میهنانشان باشند، فکرِ منافعِ شخصیِ خودشان یا در نهایت افرادِ خانواده یا خویشانشان بودند.
البته بعدها دریافتم تنها «دوست داشتن» کافی نیست. چه بسیار دولتمردانی که «ایراندوست» بوده و هستند و واقعاً هم در طولِ زندگیشان تلاش کرده و میکنند که به میهن و هممیهنانشان خدمت کنند، امّا اشکالاتِ فراوانی وجود دارد که حالاحالاها باید کوشید تا برطرف شوند.
این مختصر جایِ پرداختنِ به چنین اشکالاتی نیست. فقط خواستم یادِ خیری کرده باشم از آن استادِ تاریخ که یکی از متعدد «فرمانفرما»ها بود و من فقط همان روز، چند ساعتی حضورش را درک کردم و حالا که فکر میکنم، میبینم از او اثرِ مثبتی در خاطرم باقی مانده است.
غیر از آرامش و مهربانی و مهماننوازی، انسانی بود فروتن و نیکاندیش.
یادش گرامی!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*) «برگی از کتابِ عشق» [دیدار با سیمین بهبهانی. 33 دقیقه]، «وکیلِ عاشق» [دیدار با سرهنگِ جلیلِ بزرگمهر وکیل مدافعِ دکتر محمد مصدق. 43 دقیقه] و «صورتکها» [دیدار با نصرت کریمی و مجسمههایش. 53 دقیقه]. این سه کارِ مستند را علاقمندان میتوانند در «یوتوب» بیابند و تماشا کنند. به ترتیب، در این نشانیها:
https://www.youtube.com/watch?v=KMke9olPaIM


https://www.youtube.com/watch?v=kdV8lwcsbhM



https://www.youtube.com/watch?v=YfTONbBxQws