هویت و نابرابری های اجتماعی
سویل سلیمانی
•
تعریف یک هویت، تحمیل آن برهمه ی ساکنان کشور، نادیده گرفتن دیگر هویت ها و سعی در ناهنجار نشان دادن هویت های غیرفارس در فرهنگ سیاسی ایران با بهانه ها و اتهاماتی چون خائن، تجزیه طلب، بیگانه پرست و غیره ریشه و علت بحران هویتی است. در اصل ریشه مشکلات کشور، هویت حاکم و هژمونیک بر تمام اجزای جامعه است. عدم رغبت روشنفکران و فرهنگ سیاسی حاکم برای ایجاد یک هویت مشترک و تاکید بر یکسان سازی هویتی علاوه بر ریشه ای کردن بی عدالتی در جامعه هویت های غیر فارس، کل سیستم سیاسی و فرهنگی را دچار استبدادی عمیق می کند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۷ مرداد ۱٣۹۴ -
۱٨ اوت ۲۰۱۵
مقدمه
"اهل کجایی؟" از اولین سوالاتی است که اکثر آمریکاییها در ابتدای آشنایی میپرسند. ساده ترین سوالی که به بحث بزرگی بین ما تبدیل میشود. به محض این که میگویم "اهل ایرانم"، این جواب را میگیرم: "اوه، پرشین هستی." گفتن اینکه ایران به دنیا آمده ام و ایرانیم اما پرشین نیستم وائتنیک من ترک است قیافه ای پر از سوال و متعجب آمریکایی را در جلویم میگذارد که چطور چنین چیزی ممکن است. چون ایرانی برابر با پرشین و مسلمان شیعه برای اکثر آمریکایی ها تعریف شده است. بسیاری از دوستان ترکم به اندازه من صبور نبوده و مسئله را با گفتن بله پرشین هستم ساده میکنند. برخی هم خود را اهل ترکیه یا کشور آذربایجان معرفی میکنند تا با مشاجره ای در رابطه با هویت روبرو نشوند. حال آیا ما مجبور به انتخاب یک هویت هستیم؟ هویت ائتنیکی مهمتر است یا کشوری؟ از طرف دیگر چطور این تصویر از ایران به غرب داده شده و همچنان این تصویر باز تولید میشود؟
از همان آغاز زندگی، ما شروع به فکر کردن در مورد افراد به عنوان عضوی از گروه های اجتماعی میکنیم. ما حتی قبل از تولد بچه سعی در دانستن جنسیت او کرده و بر همین اساس شروع به خرید لباس و وسایل بچه میکنیم. پس از همان لحظه تولد، ما با خانواده، دوستان، تلویزیون، مدارس، اسباب بازی، کارت تبریک، و حتی دکوراسیون اتاق خواب مان بر اساس گروه خاصی مرحله اجتماعی شدن را میگذرانیم. بنابراین حس هویت ما بر اساس تعامل با جامعه، طبقه اجتماعی و جامعه ای که در آن زندگی میکنیم شکل میگیرد. در این میان ممکن است هویت خود را با برخی از گروه های اجتماعی مشخص کنیم و یا ممکن است بخشی از یک گروه را به عنوان هویت برگزینیم. از طرفی دیگر به همان اندازه که دیدن خودمان از طبقه خاصی اهمیت دارد منتسب شدن ما به هویت خاصی به وسیله دیگران نیز با اهمیت است. چون ما به پذیرش از طرف گروه های اجتماعی که با آن در تعامل هستیم نیازمندیم. به عنوان مثال، کودکی که از یک مادر ترک سنی و یک پدر فارس شیعه به دنیا میآید شاید بخواهد از هر دو هویت ائتنیکی و مذهبی خود استفاده کرده و خود را چند ائتنیکی بنامد. اما جامعه او را مجبور به انتخاب کرده و فارس شیعه یا ترک سنی خواهد نامید. در این انتخابها فشارهای اجتماعی نقش بسزایی بازی میکنند. این فشارها خصوصا در جوامعی که فردگرای رشد نایافته و جمع گرای از خصوصیات عمومی آن جامعه می باشد بیشتر افراد را مجبور خواهد کرد هویتی را که دارای ارزش اجتماعی (استاتوس) بالاتری در جامعه است را انتحاب کنند. این دسته بندی ها تاثیر به سزایی در تعیین هویت ما دارد. هویت اجتماعی تبدیل به یکی از مراکز تولید فرهنگی ما شده که سعی در طبقه بندی افراد بیشتر از لحاظ جنسیتی و نژادی (قومی، ائتنیکی) کرده است. از طرف دیگر زمانی که نتوانیم افراد را در دسته بندی خود قرار دهیم شروع به ناهنجاری سازی موعلفه های هویتی او می کنیم. بیشترین فرضیات ما در رابطه با نژاد، جنسیت و تمایلات جنسی بر اساس ذاتگرائی است. ذاتباوری و یا ذات گرائی بر این باور است که "تفاوت های اجتماعی از جمله رابطه بین زن و مرد، نژادهای مختلف مردمی و یا طبقات اجتماعی با توجه به تفاوتهای بیولوژیکی یا روانی و ذاتی بین اعضای گروه های مختلف است" اعتقاد به ذاتی وغیر قابل تغییر بودن این تفاوت ها باعث میشود که عوامل محیطی نادیده گرفته شود. نادیده گرفتن عوامل محیطی و فاکتورهای سیاسی، فرهنگی و آموزشی مسئله را ذات گرایانه و منبعث از نژاد و ریشه بیولوژیک میکند چیزی که علم ژنتیک امروزی آن را رد میکند.
هویت، مفهومی فرهنگی، زبانی و مدنیتی است که بر روی فیزیولوژی حیوان ناطقی به اسم انسان بنا شده است. پس هویت آفریده فرهنگ در مفهوم تمدنی آن است وچون انسان موجودی بیولوژیک و فرهنگی است، بر روی هویت بیولوژیک او هویت فرهنگی هم در طول تاریخ بنا شده است. هویت در طول یک مرحله تاریخی با ابزارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و عوامل دیگر شکل مختلفی به خود گرفته است. بدین دلیل، هویت هم جنبه و وجهه های متفاوت جنسی، زبانی ،فرهنگی، دینی، اقتصادی و جغرافیایی دارد. پس احساس ما از هویت با اینکه بسیار شخصی و خصوصی دیده میشود اما به طور همزمان فردی و جمعی نیز هست. خصوصا هویت اجتماعی ما که به جنبه هایی از هویت که توسط یک گروه شکل میگیرد اشاره دارد، در کنار فردی بودن بیشتر جمعی است. هویت جغرافیایی، نژادی و زبانی از جمله هویت های جمعی ما هستند.
هویت جغرافیایی
تلاش انسان برای شناخت محیط با تمام موانع و منافع آن جغرافیا را تبدیل به یکی از علوم اساسی و اولیه کرده است که قدمت آنرا می توان تا تصویرهایی که انسانهای اولیه بر سنگها نقش کرده اند تعقیب کرد. نقش اساسی مکان در زندگی بشری جغرافیا را تبدیل به یک علم استراتژیک نیز کرده است. در این مقاله کوتاه فرصت پرداخت عمیق به سیر تحولی علم جغرافیا وجود ندارد، بدین جهت من در اینجا به نقاط برجسته ای که در رابطه با بحثمان باشد اشاره خواهم کرد.
انسانهای اولیه جغرافیا را تصویر و تشریح می کردند و در این تشریح و تصویر موقعیت و نحوه ارتباط با مکان را نیز مشخص می کردند. از قرن ۱۵ به بعد با شروع رقابت اروپائی ها برای شناخت جغرافیا های مختلف برای به دست آوردن منابع آن جغرافیا، علم جغرافیا را به یک علم استعماری تبدیل کرد. جنگ بر سر جغرافیا اگر چه تاریخی بس طولانی دارد ولی بعد از رقابت بر سر مستعمرات،جغرافیا را به یک علم استراتژیک از لحاظ نظامی تبدیل کرد. طبق نظر (لاکوست ) Lacoste تا اوایل قرن بیستم نگاه به جغرافیا نگاهی نظامی است یعنی تا اوایل قرن بیستم علم جغرافیا بیشتر یک حوزه نظامی بود.
ادبیات عامه و ایدئوژیک سعی در تصویر و تشریحی ایدئولوژیک و پوپولیستی از جغرافیا با توسل به تئوریهای واقعی اما به دور از واقعیت های امروزی و حتی خالی ازهمه عناصر مادی، فرهنگی امروزی دارد. این نگاه پوپولیستی با نادیده گرفتن خیلی از عناصر یک جغرافیا در آمار و ادبیات مربوط به علم جغرافیا آنرا بدور از اکتشافات علمی امروزی می کند. این در حالی است که جغرافیا با تمام دارایهای طبیعی و فرهنگی آن که تمدن بشری و نهایتا بشر آن را تمثیل می کند معنا دار می شود. Pattison (پتی سون) در اثر خود بنام چهار سنت جغرافیا به "علم مکان"، "انسان"،" طبیعت و منطقه" و "فضا " اشاره می کند. اقدامات انسان بر مکان، نسبت به وضعیت، احتیاجات و مشکلات باعث شده است که امروزه جغرافیا از منظر"عدالت، اشتراک، اطلاعات مکانی، کنترل مکان،توسعه طلبی سیاسی و فرهنگی" نیز مورد تحقیق قرار گیرد. رویکردهای هومانیست، فیمنیست، مارکسیست، کرونولوژیک و سایبری نیز گسترش پیدا کرده و موضوعاتی چون عدالت، تقسیم منابع، تقسیم قدرت وغیره را در مرکز مطالعات خود قرار میدهد. با توجه به سیرتکاملی گسترش علم جغرافیا، کاربرد آن در علوم اجتماعی و زیر سوال رفتن تعریف های هویتی انجام گرفته بر اساس آن، اصرار بر هویت های جغرافیای چون هویت ملی نیز زیر سوال رفته است. تعریف هویت جغرافیای شکل گرفته بعنوان هویت ملی در چهارچوب دولت – ملت را بلکه بتوان از این گفته هابرماس بهتر درک کرد: مرزبندی که بر اساس حقوق دولتها شکل گرفته است به عنوان حوزه ای برای هژمونی دولتهای ملی طراحی نشده است. بر عکس بعنوان مکانهای بر اساس حوزه های نفوذ قدرتهای امپریال و برای جداکردن حوزه های حکمداری اندیشه های سیاسی گسترش یافته از طرف این قدرتهای امپریال می باشد. یعنی کسانی که خود را نماینده یک جغرافیا به نام جغرافیای ملی میدانند و ادعای حکمرانی بر آنرا دارند، واقعیتهای تاریخی چون دوران استعمار را نادیده گرفته و بنام ملی- ملت به نفع قدرتهای امپریال جهانی، استعمار را زیر لوای اسم دولت ملی داخلی می کنند. فهم این مکانیزم پیچیده که با ارزشها و احساسات در هم تندیده شده است امروزه آسانتر نیزشده است. همانطور که Kaygalak ( کای قالاک) اشاره می کند آگاهی مدرن که بر اساس ضدیت ما و دیگران با مرزهای مطلق، جغرافیا های از هم جدا شده بنا شده ولی ما با یک آگاهی پست مدرن که به سمت تنوع مکانی، تاثیرمتقابل، سیالیت، نداشتن قاطعیت و دگرگونی مداوام تاکید کند، نیازمند هستیم.
فهم علمی امروزی و سیر تاریخی جغرافیای امروزی که بعد از نیمه دوم قرن بیستم شروع به شکل گیری کرده جهت گیری مشهود آن به طرف و در جهت تفاوتها و تنوع است. امروزه ما شاهدیم که علم جغرافیا از عمق و دامنه وسیعی برخوردارد است. جغرافیای فمنیزم، پست مدرنیزم و جغرافیای سایبری تنها نمونه های از گسترده گی این علم می باشد. تک سازی هویت بر اساس پاردیگمای دولت- ملت اگر چه بخشی از هویت جغرافیا می باشد ولی همه هویت جغرافیا نبوده و یکی از پارادایمهایی است که در عصر حاضر بشدت زیر فشار گرفته است. جهانی سازی همراه با محلی گرائی دو عاملی، که این را هویت( دولت- ملت) را خصوصا در جغرافیاهایی که فاصله زیادی با دمکراسی های کثرتگرا دارند زیر فشار قرار داده است. چون جغرافیای دمکراسیهای کثرتگرا در هر دو زمینه جهانی سازی و محلی سازی جغرافیا اقدامات بسیار زیادی را انجام داده است. نقش جغرافیا در تعریف هویت یکی از مباحث علم جغرافیاست، چنانکه نقش جغرافیا در تشکیل دولت ها مبحثی اساسی است.همانطور که Slater و Lambert نیز اشاره کرده اند "جغرافیا بار ارزشی" دارد. جغرافیا یک علم پلوراسیت کثرتگرا است که از کمونیزم گرفته تا لیبرالیزم از کمی تا کیفی ، زبانی و اتنیکی و غیره بار ارزشی خود را دارد. تعریف هویت جغرافیای با استفاده از نیروهای نظامی اگر چه هنوز بعنوان یک سلاح توسط نیروهایی که می خواهند مکان را بر طبق منافعی که قدرت آنان را گسترش و حفظ کند به رسمیت شناخته می شود، ولی امروزه مشروعیت آن زیر سوال رفته است.
انتظار اینکه یک مغانی خود را آذربایجانی بداند تا اینکه ایرانی و یا یک مغانی خود را ایرانی بداند تا آذربایجانی انتظاری است که علم جغرافیای امروزی آن را مدافعه نمی کند. علم جغرافیا در تعامل با علوم دیگر همچون حقوق هر یک از این هویت ها را تعریف می کند. عدم رشد اندیشه پسا- مدرن در علوم اجتماعی در خاورمیانه و ایران و طراحی مکان با متددها و پارادایمهای سنتی، سیال و قابل تغییر بودن هویت ها را برای ما غیر قابل درک می کند. بدین تاکید یک آذربایجانی بر هویت آذربایجانی خود به عنوان ضدیت و تقابل با هویت رسمی جغرافیایی و تحمیلی شدن این هویت رسمی می گردد. جغرافیای امروزی با دور شدن از عدم محدود کردن خود به جغرافیای میلیتاریستی، تاریخی و پاردیگما های دوران قبل پسا- مدرن هویت کثرات گرا به خود می گیرد. جغرافیا درهای خود را بر روی هویت های متفاوت در مکان، رابطه متقابل هویت با مکان و تاثیر گذاری و تاثیر پذیری متقابل را باز کرده است.
هویت کشوری و ائتنیکی من بخشی از هویت من است و مسلما تمام جنبه های هویتی مرا نشان نمیدهد. اهل کجائی در معنای امروزی آن سوالی است نوین و متعلق به دوران بعد از خاتمه عصر امپراطوریها است. در دوران امپراطوریها انسانها بیشتر محل تولد خود شهر، روستا و یا یکی از مکانهای امپراطوری را میگفتند. یعنی سوال و جواب در چهارچوب کشوری و ملی که امروزه است نبود. در آن تاریخ مسافرتها محدود و بیشتر در محدوده همان امپراطوری بود. ولی بعد از تشکیل دولت ـ ملت ها مسئله هویت جغرافیایی نیز دارای جواب هایی بود که بیشتر در چهارچوب نظام اداری جدید بر طبق دولت- ملت بود. سوال اهل کجائی که جوابی سریع و کوتاه میخواهد، در آمریکا میتواند جوابهای گوناگونی داشته باشد. جواب کوتاهی بمانند «اهل پاریس هستم» کار را راحت خواهد کرد. اما گفتن «اهل مغان هستم» سوالهای گوناگونی را به همراه خواهد داشت. چون پاریس یک هویت شناسی برای خود دارد که در دنیای تجاری از آن به اسم مارک سخن می گویند. برای اینکه بتوانی اهل مغان باشی اگر چه گفتن اهل مغان هستم کافی نیست ولی با یک کلیک در گوگل می توانی یک تصویری از جغرافیای طبیعی آنجا گرفته تا جغرافیای فرهنگی آن را نشان دهی. با این همه باز پاریس جوابی سریع تر است چون میلیونها برابر آشناتر از مغان و یا تبریز است چنانکه استانبول هم میلیونها برابرآشناتر از تبریز است. همان میلیونها نفر توریستی که سالانه وارد استانبول و پاریس میشوند شناسه هویتی این شهر را هم افزایش میدهند. جواب دیگر من میتواند آمریکا باشد. این جواب خود نیز در کنتکس سوال اگر چه معنا میدهد ولی ممکن است سوال دیگری چون «اصلیتت کجایی است» را به دنبال داشته باشد و جواب من میتواند ایران،ترکیه و یا آذربایجان باشد. ولی هیچ کدام از اینها هویت جفرافیایی مرا و تعلق قلبی، احساسی و حقیقی را که من قبول کنم ایفا نمیکند. دلیلش ساده است چون ایرانی بودن من مساوی فارس بودن است و ایرانی هم به عنوان فارس تعریف و تبلیغ شده است. ترکیه ای هم که نیستم. آذربایجانی هستم ولی نه از کشورجمهوری آذربایجان، پس هیچ کدام از این جواب های ساده و کوتاه برای بازگویی هویت من کافی نیست. بی شک ترکیه امروز نسبت به ایران و آذربایجان جوابی است که درصد بالایی از شناخت را نسبت به آن در آمریکا دارند. ایران هم جوابی قابل ارائه است ولی همانطور که گفتم شناخت از ایران هم مشکل دار است و اینکه هم بخش مهمی از هویت مرا رد میکند. آذربایجان هم همینطور، ولی درصد شناخت نسبت به آن پایین تر از ترکیه و ایران است. نکته دیگر اینکه من از لحاظ قانونی و روابط بین الملل نمیتوانم آذربایجانی (جمهوری آذربایجان) باشم.
حق تعیین سرنوشت بر جغرافیا از طرف یک عده انسان و عدم اشتراک انسانهای دیگر نمی تواند هویت واقعی و تمام هویتهای آن جغرافیا را نشان دهد.Greoge (گروگ )"جغرافیا را مکانی انسانی شده می بیند". من در اینجا منکر وجود تعریفهای میلیتاریستی ، استراتژیک و غیره نیستم ولی بعنوان یک محقق علوم اجتماعی، جامعه شناسی یک جغرافیا و چگونگی شکل گیری هویت در یک جغرافیا را نیز باید در اولویت قرار دهم. برغم تمام پروسه های تاریخی و پارداگمهای مختلفی از جمله پارادگمای توسعه طلب استعماری که جغرافیا ها را شکل داده اند، برجسته شدن هویت فردی و هویت های گروهی فرد اندیش، فهم دیکته شده مشترک هژمونیک در ابعاد بین الملی و محلی آن در زمینه های فرهنگی ، نظامی، اقتصادی وغیره را شدیدا زیر سوال برده است. پس هویتهای فردی شکل گیرنده بر علیه هر نوع هویت هژمونیک می تواند هویتی انسانی و حق انتخاب آزادانه را بر ما نوید دهد. از منظر یک ترک آذربایجانی، هویتهای جغرافیایی او در طول تاریخ اگر چه شامل تغییراتی شده ، ولی هویت جغرافیایی متمایز خود را نیز به همراه داشته است. بعد از تشکیل دولت- ملت ها و سعی بر تحمیل ایران فرهنگی زیر لوای ایران سیاسی بر آذربایجان ، آذربایجان بر علیه این تحمیل مقاومت کرده و هویت تحمیلی ایرانی را زیر سوال برده و چالش کشیده است. مطالعه ای بر تاریخ ایران در کنتکس آذربایجان ایران و چالش های ایجاد شده به مرکزیت و محوریت آذربایجان در تاریخ ایران گواهی بر این امر است. نگاه و پارداگمائی فمنیستی در جغرافیا نیز یکی از اندیشه های نوین در مطالعات زنان و علم جغرافیا می باشد. بدین جهت اگر چه من بعنوان یک زن که در برابر قانونهای جمهوری اسلامی حقوق و مسولیت هایی دارم اما بعنوان یک زن آذربایجانی نیز می توانم برای خود مسولیت هایی مبنی بر به دست آوردن حق طراحی مکان زیستی خود را داشته باشم. این ادعای من از طراحی مکان خانه گرفته تا محل کار نیز از امکانات جدیدی است که پیشرفتهای علمی در اختیار من قرار داده تا در جغرافیا زیستی مداخله کنم. بدین جهت خالی کردن هویت مکانی و جغرافیایی از حرکت فمنیستی مغایر و نادیده گرفتن رابطه جغرافیا و زن و جایگاه مشخص و علمی آن در مطالعات فمنیستی می باشد.
هویت نژادی
اعتقاد Abby Ferber(ابی فربر) جامعه شناس و استاد مطالعات زنان بر این است که واژه "نژاد" در زبان رومی در قرون وسطی برای حیوانات استفاده شده است. تا قرن شانزده در انگلیسی واژه نژاد استفاده نشده و اولین بار در قرن هفده این کلمه برای نشان دادن تمیز انسانها از هم استفاده شد. در پایان قرن هجدهم، به عنوان تأکید بر طبقه بندی انسانها بر اساس تفاوت، نژاد مفهوم رایج تری برای افتراق گروه های انسانی با توجه به استانداردهای اروپای شمالی تبدیل شد. بررسیهای تاریخی نشان میدهد که وارد کردن دسته بندی نژاد در برهه خاصی از تاریخ با مقصدی کاملا سیاسی بوده است. در آن دوره نظریه های دینی موجود نیز غیرسفیدها مانند آفریقاییها و سرخپوستها را وحشی و غیرمتمدن معرفی میکردند که احتیاج به متمدن شدن دارند. این نظریه کاملا سیاسی و با هدف توجیه استعمار بوده است . در کل طبقه بندی نژادی مفهومی نسبتا جدید و مدرن در تاریخ جهان است که برای مقاصد سیاسی دولتها خصوصا دولتهای استعماری استفاده شده و امروزه دسته بندی نژادی به جزئی از فرهنگ جوامع تبدیل گشته است. به طوری که این مفهوم خود را بر روابط بین انسانها باهم دیگر و روابط گروهای ائتنیکی مختلف در جهان و در داخل واحدهای سیاسی و تمام ارگانهای آن تحمیل کرده است.
بیشترین بحثی که در ایران پیرامون مسئله نژاد است آریایی بودن نژاد همه ایرانیان است؛ نژادی که وجوه متمایزی از فنوتیپ گرفته تا تواناییهای خاص رفتاری ، هوشی و تمدنی را به صورت ذاتی دارا می باشد. این نژاد ذاتا از ناهنجارها مبرا بوده و ناهنجارهای موجود در ایران نیز منشعب از فرسایش و فسادی است که به واسطه ترکها و عربها بر این نژاد تحمیل شده است. نتیجه سیاسی و فرهنگی این باور نیز سیاستهایی است که در همه سطوح زندگی روزمره برای برداشتن این فرسایش و فساد بر ائتنیک های غیر فارس تحمیل میشود. تأکید بر اینکه آذربایجانی ها ترک نژاد نبوده و از نژاد آریایی هستند و زبان آنان در اثر حملات و فشارهای مهاجران ترک و مغول، ترک شده است باعث ایجاد سیاستهایی برای برگرداندن آذربایجانیان به زبان اصلی و نژادی (فارسی) مورد ادعای آریاگرایان شده است. در این مسیر حتی علوم جدید نیز مورد سوء استفاده قرار گرفته به طوری که یک محقق ایرانی به نام "مازیار اشرافیان بناب" در دانشگاه پورتموث انگلستان چنین میگوید: "به طور خلاصه اعتقاد بنده این است که عموم ما ایرانیان از اعقاب آریاییهایی هستیم که از بیش از ده هزار سال قبل در این سرزمین میزیسته اند و بزرگترین تمدنهای انسانی را پایه گذاری کرده اند و تئوری مهاجرت اقوامی از اروپای شرقی به ایران (که به غلط و حتی عمدا توسط عده ای از دانشمندان اروپایی نام آریایی بر آنها نهاده شده) و جایگزینی اقوام بومی توسط آنان یک فرضیه غلط و نژاد پرستانه وارداتی است" .
سوالی که اینجا پیش میآید این است که چه طور تا چند صد سال پیش از مرزهای کنونی ایران خبر داشته اند؟ حال با این وضعیت چگونه نژاد آریایی فقط در داخل مرز کنونی ایران رواج یافته و مثلا در سراسر درون مرزهای صفویان و یا غزنویان رواج نیافته است؟ سوال دیگر این است که مشخصه های نژادی نژاد آریا شامل چیست؟ آیا آریایی یا ترک بودن کد خاصی از ژنتیک را داراست؟ یک نژاد را چه طور میتوان تعریف کرد و آن را از بقیه نژادها بازشناخت؟ به این ترتیب آنچه ما به عنوان نژاد میشناسیم نه از نظر تاریخی و نه از نظر علمی معنای ثابت و روشنی ندارد و تنها ساخته و پرداخته عصر استعماری است. این ابزار استعماری اگر چه ظاهرا در دنیا منسوخ شده است ولی به انحاء و درجات متفاوت در اقصی نقاط جهان به کارکرد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و روانی خود برای برتری عده ای از انسانها با تکیه بر این گفتمان نژادی بر انسانهای دیگر ادامه دارد تا برتریهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و روانی گروههای حاکم ، مداوم، همیشگی و ابدی گردد. اعتقاد به نژاد، اعتقاد به ویژگیهای ذاتی، ازلی و ابدی است که از نژاد ریشه میگیرد. ریشه های این نگاه در ایران را میتوان در سیستم طبقاتی کاست متعلق به هندوستان و جامعه طبقاتی ساسانی مشاهده کرد.
در ایران پروسه ای به نام ملت سازی و یکسانی سازی قومی که با رجوع به گذشته ای افسانه ای و تاریخ خاندانهای شاهنشاهی چون هخامنشیان، ساسانیان و دین زرتشت شکل گرفته است، از زمان صفویان شروع به شکل گیری کرده است و در دوران رضاشاه به شکلی مدرن، خشن و نژادپرستانه درآمده است. تصویری که از ایران و ایرانی توسط استعمارگران و مستشرقان به جهان ارائه شده تصویری در جهت ترجیحات استراتژیک دوران استعماری و ملاحظاتی چون ایجاد تفرقه در شرق اسلامی در مقابل غرب مسیحی بین عثمانی و صفوی ها و دیگر مسائل ژئوپولتیک آن دوران بوده است. در همین چارچوب نیز تصویری که از ایران و ایرانی در غرب و جهان رواج یافته تصویری ساخته و پرداخته بر اساس ارزشهای متحجر افسانه ای و نژادی است که در آن ایرانی یعنی فارس و پرشین. همین تصویر باعث تضاد هویتی بین ساکنین در داخل مرزهای سیاسی ایران و خارج نشینانی که تابعیت ایرانی دارند میشود، که این افراد مجبور میشوند به سوالهایی همچون اهل کجا هستی پاسخ دهند. این چالش در مقابل اهل کجا هستی نمودهای متفاوتی را با خود به همراه دارد که از انکار تابعیت سیاسی ایرانی گرفته تا افتخار به گذشته افسانه ای را شامل میشود.
هویت زبانی
هویت زبانی و ائتنیکی یا جغرافیایی افراد همیشه یکسان نبوده و بین افراد و گروهها متفاوت است. سیاهان آمریکا با آفریقاییها به سبب رنگ پوست و برخی ویژگیهای فیزیولوژیک مختص آفریقا از یک نژاد حساب میشوند اما هویت زبانی متفاوتی دارند. مسئله این است که یک گروه انسانی با تحمیل زبان خود بر دیگر گروه انسانی سعی دارد تا موقعیتی ویژه و ذاتی را برای خود در تمام سطوح زندگی دست و پا کند و آن را ذاتی و ابدی گرداند. بدین دلیل نیز سعی دارد گروه انسانی که زبانی متفاوت از او دارد را در منطق زبانی خود آسیمله کند تا بتواند در رقابت روزمره زندگی و در همه سطوح آن یک قدم جلوتر باشد. من با یک اهوازی اهل یک کشور هستم و تابعیت سیاسی مشترکی دارم ولی در کنار یک هویت مشترک جغرافیایی-سیاسی از یک هویت زبانی متفاوت عربی و ترکی بهره مند هستیم. این تفاوت ها به ظاهر کوچک اند اما هویت های متفاوتی را به ما میدهند. هر کدام از ما کلید ورود به یک دنیای متفاوت را در دست داریم. یک عرب با توجه به این هویت زبانی خود میتواند راحت تر از من در دنیای عرب زبان کار پیدا کرده و روابط انسانی برقرار کند. بدین دلیل در جواب اهل کجایی جواب من ترک هستم و یا ترک ایرانی و یا ترک آذربایجانی تاکیدی است از طرف من بر وجهه ای از هویت من که میتواند امتیازهایی را در روابط انسانی و کاری بر من بیاورد. نفی این هویت زبانی و سعی در خلع این زبان از دنیای هویتی من به هر بهانه، اقدامی در جهت ممانعت از رشد انسانی من در زمینه های مختلف اقتصادی، روحی و روانی، فرهنگی و فهم من از دنیای پیرامون است.
هویت جنسی
تمایلات جنسی بشر برعکس ساده دیده شدن بسیار پیچیده است. ما بسیاری از زنان و مردان را بر اساس جنسیت آنان میشناسیم نه جنسی که با آن متولد میشوند. بسیاری از ما جنس و جنسیت را یکی دانسته و آنرا بیولوژیک حساب میکنیم. در حالی که جنس، بیولوژیک بوده و قابل تغییر نیست به مانند کروموزومهایی که با آن متولد میشویم یا دستگاه جنسی که از هنگام تولد با ما هستند. اما جنسیت اجتماعی بوده و بر اساس جامعه و لباس و رفتار ما تعیین میشود. بخشی جدایی ناپذیر از هویت جنسی گرایش جنسی است که در اصل توسط کسی که ما را از لحاظ عاطفی و یا جسمی به خود جلب می کند تعریف شده است. ما در جامعه پدرسالار که تعریف مشخصی از زن و مرد دارد متولد میشویم. در مرحله اجتماعی شدن نقشهای جنسیتی را یاد میگیریم و بر این اساس برای خود هویت جنسی تعریف میکنیم. افراد زیادی به مانند اینترسکسها نمیتوانند در این تعریف بگنجند که از آنها به عنوان ناهنجاری یاد میکنیم. هویت جنسی نیز در طول زمان تغییراتی اساسی طی کرده است. تا سالهای نه چندان دور، جنس و جنسیت معنای متفاوتی نداشتند، ولی امروزه هویت جنسی نیز دچار تغییراتی شده و هویتهای مستقلی چون گی، لزبین، ترنس و جنس سوم نیز مطرح شده است. البته این بدین معنا نیست که این افراد وجود نداشته اند بلکه اشاره به هویت مستقل این افراد است که امروزه به میان آمده است و در جوامع دموکراتیک به رسمیت شناخته شده است. در جواب سوال اهل کجایی که غیر مستقیم سوال چه کسی هستی را نیز تداعی میکند، به عنوان یک تبعه ایران من میتوانم مرد یا زن باشم. در حالی که در آمریکا من میتوانم حقوقا زن، سفید، هتروسکشوال، و از طبقه متوسط باشم.
از طرف دیگر برای فهمیدن پیچیدگی هویت در چهارچوبی بزرگتر باید از سطح میکرو، مزو، و ماکرو آن را بررسی کرد. در سطح میکرو، من به عنوان یک زن از طبقه اجتماعی متوسط وهتروسکشوال دیده میشوم. من این هویت را از آغاز زندگی و در تعامل با محیط یاد گرفته ام اما تأثیر آنها در محدوده فردی بوده است. چون هویت یک فرایند ادامه دار و در حال تغییر است، این مراحل نیز در کودکی، جوانی و پیری متفاوت است. این تصور برای افراد هم متفاوت است. به عنوان مثال خانه که محل امنی برای بسیاری از ما حساب میشود میتواند مرکز خشونت و ناامنی برای دیگری باشد. در سطح میکرو شخصیت ما شکل میگیرد. سطح مزو در تعامل با افراد در مدرسه، دانشگاه، خیابان و محل کار شکل میگیرد و سوال اهل کجایی در همین سطح پرسیده میشود. افراد سعی در دسته بندی ما نسبت به خودشان میکنند و در همین سطح، پیچیدگی هویت آشکار میشود، چون تضادها پا به میان میگذارد. سعی در درست کردن سرحدهای آشکار و دسته بندی در همان کاتیگوری که برایمان قابل درک است گاه باعث سرکوب هویت دیگری میشود. محل اجتماع، محله و محیط همه اینها گروههایی هستند که ما خود را به آن منسوب میکنیم و سعی در دسته بندی خود در بین آن میکنیم. تیم فوتبال محله، مدرسه نمونه، گروه تئاتر، و یا هر گروهی که ما خودمان را با آن معرفی میکنیم. در این سطح، هویت و نیازهای افراد باید در استانداردهای گروه، انتظارات، تعهدات، مسئولیت ها، و خواسته آنها همخوانی داشته باشد. در این میان با چالشهایی به عنوان عضو گروه روبرو خواهیم شد مانند "شما آذربایجانی هستید پس چرا ترکی بلد نیستید؟"، "چرا لهجه ترکی ندارید؟"، "ایرانی هستید پس چرا فارسی حرف نمی زنید؟" سوالهایی که طبقه، جنسیت، نژاد و دیگر تعلقات شما را به چالش خواهد کشید. این سوالها بدون اینکه خود متوجه باشیم بخشی از هویت ما را شکل میدهد. این بخش از هویت ما میتواند هویت سرکوب شده یا هویت برتر ما باشد. سطح ماکرو بیشتر بر ساختارهای نابرابر اجتماعی، طبقه بندی های اجتماعی، و دسته بندی ها میپردازد. دسته بندی افراد بر اساس ظاهر و تفاوتهای بیولوژیکی راه متداولی برای دسته بندیهای گروهی و نشان دادن این که چه کسی متعلق به گروه است و چه کسی خارج از آن میباشد تا بر اساس همین دسته بندی بتوان استاتوس، قدرت، جایگاه و نقش افراد در گروهها را تعیین کرد. دسته بندی نژادی و طبقه ای کاملا ساخت و ساز اجتماعی برای درست کردن نظم اجتماعی خاصی بوده است. این معنای خاص، برای توجیه تسخیر، سلطه ، استثمار و استعمار بوده است.
هویت ما نشانگر خاصی از همان لحظه ای است که از خودمان تعریف میکنیم. کشف و ادعای هویت منحصر به فرد، خود از یک فرایند رشد، تغییر، تجدید و به رسمیت شناختن آن در زندگی ما سرچشمه میگیرد. شکل گیری هویت نتیجه متقابل پیچیده میان تصمیمات و انتخابهای فردی، به ویژه رویدادهای زندگی، به رسمیت شناختن جامعه و انتظارات آن، و طبقه بندی های اجتماعی و فرایند اجتماعی شدن است. یک زن با بدنی سالم بعد از یک تصادف میتواند به یک معلول جسمی تبدیل شود و یا یک فرد از طبقه اجتماعی بالا براثر جنگ یا مهاجرت میتواند تمام موقعیت اجتماعی خویش را از دست دهد. پس فرایند هویت همیشه در حال تغییر بوده و بطور ثابت نیست.
از طرفی دیگر، نادیده گرفتن هویتهای موجود در یک جامعه و تعریف نکردن آن بر اساس واقعیتهای موجود ازلحاظ حقوقی علاوه بر ایجاد چالشهای هویتی به صورت فردی و جمعی، میتواند نابرابریهای جامعه را نیز به نفع هویت قانونی و بر علیه هویت های غیر قانونی که از لحاظ حقوقی تعریف مشخصی از حقوق آنان نشده افزایش دهد. این طرز تعریف هویت بر اساس یک هویت تحمیلی باعث ریشه ای شدن تبعیض، گسترش نژادپرستی و برتری طلبی یک گروه هویتی شده و از گذر کشور به سیستم اداری، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی دمکراتیک جلو گیری میکند. در مورد ایران تعریف یک هویت، تحمیل آن برهمه ی ساکنان کشور، نادیده گرفتن دیگر هویتها و سعی در ناهنجار نشان دادن هویتهای غیرفارس در فرهنگ سیاسی ایران با بهانه ها و اتهاماتی چون خائن، تجزیه طلب، بیگانه پرست و غیره ریشه و علت این بحران هویتی است. در اصل ریشه مشکلات کشور، هویت حاکم و هژمونیک بر تمام اجزای جامعه است نه هویتهایی که در معرض حمله همه جانبه از طرف هویتی که با استفاده از ابزارهای مختلف قدرت نرم و سخت در صدد نابودی آنان هست. عدم رغبت روشنفکران و فرهنگ سیاسی حاکم برای ایجاد یک هویت مشترک و تاکید بر یکسان سازی هویتی علاوه بر ریشه ای کردن بی عدالتی در جامعه هویت های غیر فارس، کل سیستم سیاسی و فرهنگی را دچار استبدادی عمیق می گرداند. بدین جهت تعریف حقوقی هویتهای نادیده گرفته شده با شرکت وسیع این هویتها می تواند ما را در یافتن راهی دمکراتیک برای برون رفت از این بحران راهنمایی کند. لذا هنجار موجود را نباید در تنوع هویتی و هویتهای غیررسمی جستجو کرد،بلکه هنجار واقعی را باید در هویتهای رسمی و تحمیلی جستجو کرد و آنان را زیر سوال برد.
زیرنویس
Ferber, Abby. “Constructing Identities and Examining Intersections,” The Matrix Reader: Examining the Dynamics of Oppression and Privilege. Evergreen, CO.: McGraw Hill, 2009. 7-15
Sevgi, C., 1984. “Coğrafyanın Günümüzdeki Bilgi Kuramsal Görünümü Nedir?” Ege Coğrafya Dergisi
2:48- 56
Pattison, W.D., 1964. “The Four Traditions of Geography” Journal of Geography 63(5):211-216
Habermas, J., 2007. Bölünmüş Batı. (Çev. D. Muradoğlu) Yapı Kredi Yayınları. İstanbul به نقل از Nurettin ÖZGEN BİLİM OLARAK COĞRAFYA VE EVRİMSEL PARADİGMALARI/ Ege Coğrafya Dergisi, 19/2(2010), 1-25, İzmir
Kaygalak, İ., 2011. “Postmodern Eleştirilerin Coğrafi Düşünce ve Yeni Mekân Kavrayışları Üzerine
Yansımaları” Coğrafi Bilimler Dergisi. 9(1):1-10
Slater, F., Lambert, D., 1998. “Introduction: Examining Values in Geographical and Environmental
Education” International Research in Geographical and Environmental Education 7(2):140-141
دشت مغان در شمال منطقه آذربایجان ایران و استان اردبیل قرار گرفته است و قسمت عمده آن در جمهوری آذربایجان می باشد.
Gregg, M., Leinhardt, G., 1994. “Mapping out geography: An example of epistemology and education”
Review of Educational Research 64(2):311–61.
Ferber, Abby. “Constructing Identities and Examining Intersections,” The Matrix Reader: Examining the Dynamics of Oppression and Privilege. Evergreen, CO.: McGraw Hill, 2009. 7-15.
www.bbc.com
در این مورد تحقیقات بیشتری مورد نیاز است. این یک ادعا از طرف نویسنده می باشد
این دسته بندی هویت تعلق به Kirk, Gwen and Margo Okazawa-Rey. "Identities and Social Locations: Who am I? Who are my people?," Women's Lives, Multicultural Perspectives. Eds. Gwen Kirk and Margo Okazawa-Rey. Mountain View, CA: Mayfield Publishing, 1998
|