آوار گذشتگان بر دوش زندگان
نگاهی به کودتای ۲۸ مرداد و تأثیر آن بر چپ و حزب توده ایران


مزدک دانشور


• هراس از جناح گرایی در حزب پس از انقلاب ۱۳۵۷ چنان شدید بود که تلاش عامدانه‌ی اعضاء برای یکپارچگی درونی و اجتناب از فراکسیونیسم منجر به تک صدایی در حزب شد، تا آنجا که با وجود مخالفت بسیاری از اعضای رهبری با برخی سیاست‌های حزب، صدای مخالفی در عرصه‌ی عمومی بر نمی‌خاست و اگر هم ابراز می‌شد با طرد و نفی حزب رو به رو می‌گشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۹ مرداد ۱٣۹۴ -  ۲۰ اوت ۲۰۱۵



۲٨ مرداد سال ۱٣٣۲ یکی از برهه‌های تاریخی ایران است که پس از گذشت شش دهه هنوز زنده است و ظرفیت آن را دارد که نیروهای سیاسی را حول محور خود به تقسیم‌بندی و مناقشه وا دارد. این روز تاریخی در حقیقت یک لحظه فیصله بخش تاریخی است که زمان را به پیش و پس از خود تقسیم می‌کند. نیروهای سیاسی اگر در کودتا نامیدن این واقعه ی تاریخی اتفاق نظر نداشته باشند در رابطه با تغییر سپهر سیاست ایران پس از این واقعه متفق القولند؛ اگرچه برخی این تغییر را مثبت و برخی دیگر آن را منفی می بینند.
یرواند آبراهامیان در بخشی از کتاب کودتا به پس از کودتای ۲٨ مرداد نظر انداخته و به آوار این واقعه‌ی تاریخی به سیاست ایران تمرکز کرده‌اند. او نکاتی را بر می‌شمرد که شکسته شدن اپوزسیون سکولار و خارج شدن این نیروها از عرصه ی سیاست ایران یکی از آنهاست.
در عرصه سیاست ایران بیش از کودتای ۲٨ مرداد چهار نیروی سیاسی داخلی قابل شناسایی‌اند. اول نیروی شاه، دربار و ارتش شاهنشاهی. دوم نیروی طبقه متوسط نوپای ایران که در جبهه ملی و ناسیونالیسم جهان سومی بروز کرده بود. سوم نیروی طبقه کارگر و متوسط رادیکال که به تمامی از سوی حزب توده‌ی ایران نمایندگی می‌شد. چهارم طبقه متوسط سنتی و اقشار شهری دور مانده از انکشاف سرمایه دارانه که شخصیت‌های مذهبی آن را نمایندگی می‌کردند بی‌آنکه از نیروی منسجمی برخوردار باشند و یا ایدئولوژی مشخصی داشته باشند. طبقه کشاورز و زارع از سوی فئودال‌ها و روسای عشایر نمایندگی می‌شد– که البته اعتبار اصطلاح نمایندگی در اینجا به شدت مخدوش است- این فئودال‌ها و روسای ایلات از ایدئولوژی و جهت‌گیری یکسان و هماهنگ برخوردار نبودند بلکه متناسب با منافع و وضعیت روزِ خود با نیروهای سیاسی داخلی و یا خارجی متحد می‌شدند.
۲٨ مرداد دو نیروی سیاسی سکولار یعنی نمایندگان طبقه متوسط و کارگر (جبهه ی ملی و حزب توده ایران) را از فعالیت سیاسی بازداشت و سیاست مشت آهنین حکومت تا ۲۵ سال بعد آنان را از ارتباط‌گیری با مخاطبانشان محروم کرد. پس از اجرای اصلاحات ارضی و حذف تدریجی فئودالها و ملاکان از مناصب حکومتی و مجلس، تنها نیروهای بازمانده‌ی منسجم نیروی سکولار شاه (به پشتوانه ارتش و بوروکراسی) بود که از میانه‌ی دهه چهل با ایدئولوژی سکولار باستان‌گرایی و ناسیونالیسم مثبت، به تغییر جامعه از بالا همّت گماشت. از سوی دیگر به دلیل آنکه شاه همواره در صدد بود از نیروی مذهبی علیه نفوذ کمونیسم بهره برداری کند مبلغان مذهبی حتی با رویکردی انتقادی نسبت به حکومت تحمل می شدند. با استفاده از این فرصت در ساخت سیاسی، نیروهای مذهبی رادیکالیزه شده همراه با انسجام یافتن تحت گفتمان پوپولیستی آیت‌الله خمینی توانستند از اواسط دهه پنجاه خورشیدی نقش غالب را در سیاست ایران بازی کنند.
به صورت خلاصه شاید بتوان گفت در غیاب شعبه‌های کارگری و دهقانی حزب توده ایران، مساجد تکایا و هیأت‌های مذهبی به انسجام بخشی جوامع هدف می‌پرداختند، در فقدان روزنامه‌های سکولار "جبهه‌ی آزادی"، نشریاتی چون "مکتب اسلام" در تیراژ بالا به زوایای خانه‌های ایرانیان وارد می‌شد و در نبود سخنوران پرشوری چون فاطمی و شایگان و کریم پورشیرازی، نوارهای سخنرانی آیت‌الله خمینی و شریعتی دست به دست می‌گشت. اینگونه بود که انقلاب به جدال نهایی دو نیروی سیاسی تقلیل یافت و نیروهای سکولار جامعه مدنی در بسیج و سازمان دهی طبقات هدف ناتوان ماندند و نارضایتی انباشته شده در این طبقات به کفه ی نیروهای مذهبیِ مخالف رژیم پهلوی دوم ریخته شد.
اگرچه کودتاچیان، نیروهای سکولار ملی‌گرا را نیز از عرصه سیاست تاراندند، اما دشمن اصلی خود را چپ به طور کل و حزب توده‌ی ایران به طور خاص تعریف نمودند. تقریباً می‌توان گفت که دستگیر شدگان چپ‌گرا در مقایسه با محکومین ملی‌گرا اکثریت مطلق زندانیان را تشکیل می‌داد و به غیر از دکتر حسین فاطمی و کریمپور شیرازی فردی از نیروهای ملی اعدام نشد، حال آنکه حزب توده ایران اعدامیان بسیاری از رده های بالا (مهندس علی علوی و خسرو روزبه)، رده های میانه و سازمان افسری (٣۶ نفر) داشتند. این میزان سرکوب، به صورت موثری توانست حزب توده ایران و دیگر اخلاقش را از ارتباط موثر با جامعه ایران باز بدارد و عرصه ی سیاست را به نیروهای مذهبی رادیکال تفویض کرده، سرنوشت انقلاب ایران را عوض کند. اما کودتا بر حزب توده ایران به طور خاص و چپ ایران به طور کل اثرات بسیاری داشت که شاید بتوان در موارد زیر به صورت خلاصه برشمرد:

۱) تشتت و پراکندگی در چپ ایران
"اگر" ها و "مگر" های تاریخی چیزی جز خواب و خیال نیستند. اما هر تاریخنگاری "ای کاش" هایی دارد که بر اساس آن به رویاپردازی و تاریخسازی ادامه می دهد. اگر مشروطیت با مخالفت محمدعلی شاه مواجه نمی شد؟ اگر روس و انگلیس تا این حد به مداخله در ایران نمی پرداختند؟ اگر رضاخان به جای سلطنت کردن رییس جمهور شده بود؟ اگر شاه با کریمت رزولت همکاری نمی کرد؟ و...
در رابطه با چپ ایران نیز "اگر و مگر" بسیار است یکی از آنان این است که اگر حزب توده ایران و سازمان افسری در کودتای ۲٨ مرداد دست به مقاومت مسلحانه می‌زدند، به احتمال زیاد شکست می‌خوردند و شاید این بار خونبارتر نیز سرکوب می‌شدند، اما بنا به استقرای تاریخی می‌شد فرض کرد که از آن پس دیگر نیروهای چپ به نام حزب توده و برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره‌ی آن و همچنین نیرو گرفتن از این عنصر تاریخی مبارزه به میدان می‌آمدند و شاید از تشتت و پراکندگی چپ ایران پس از انقلاب پیشگیری می‌شد. هر چند که در چپ جهانی انشعاب به سر مسائل انسانی (جهانی و داخلی) امری رایج بود ولی تشتت و پراکندگی چپ ایران در نوع خود بی‌نظیر بود. به عنوان مثال اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب در زندان اوین نمایشگاهی از آدمک‌های خمیری ترتیب داد که هر یک نمایندگی یک جریان سیاسی چپ را بر عهده داشتند و به زندانیان گفته بود که رهبر خود را در آن میان بیابند و بر طبق نظر مصاحبه شونده دهها آدمک خمیری شکل در این نمایشگاه وجود داشت.

۲) تکیده شدن حزب توده از درون
حزب توده ایران که نماینده اصلی چپ در آن دوران به شمار می‌آمد ابتدا از سوی خود (در پلنوم چهارم) و سپس از سوی انشعابیونی چون سازمان انقلابی حزب توده ایران و یا حتی چپ مستقل فدایی، به علت عدم قاطعیت انقلابی و سستی در مبارزه با کودتا مورد ملامت قرار گرفت. واقعه ی ۲٨ مرداد باعث انشعابات متعدد و انتقادات بسیار به حزب توده شد. تا آنجا که نه فقط بخش عظیمی از نیروی حزب معطوفِ پاسخگویی به شبهات و مشکلات شد، بلکه توان کمی و کیفی حزب نیز در ۲۵ سال پس از کودتا، مداوماً به جز استثنائاتی (چون سالهای منتهی به انقلاب) رو به کاهش گذاشت. بدین گونه بزرگترین نیروی چپ خاورمیانه به یک کمیته مرکزی خارج نشین، معدودی زندانی مقاوم و چند گروه پراکنده در داخل و خارج از کشور و یک پایه اجتماعی میانسال فرو کاسته شد.


٣) فعالیت غیرعلنی و دموکراسی درون حزبی
پیش از غیرقانونی شدن حزب توده در بهمن ۱٣۲۷ و به بهانه ترور شاه، حزب توده ایران دو کنگره برگزار کرده بود و علی‌رغم نظر مازیار بهروز که یکی از عوامل ناکامی ایران را گرایش به استالینیسم می‌داند؛ در زمان حیات استالین و در اوج محبوبیت او این کنگره‌ها برگزار شد و حتی در کنگره دوم؛ به صورتی انتقادی با رهبری حزب برخورد و هیات اجرائیه جدیدی نیز انتخاب شده بود.
به نظر می‌رسد پس از غیرعلنی شدن حزب تا سال ۱٣٣۲ دموکراسی درونی حزب تا حدی برقرار بود تا آنجا که سیاست حزب از مخالفت با دکتر مصدق به موافقت و همراهی با او تغییر پیدا کرده و این تحول و تصحیح سیاست به واسطه‌ی فشار نیروهای درونی حزب به رهبری دانسته می شود. حال آنکه پس از ۲٨ مرداد و سرکوب، دستگیری مداوم اعضاء و خروج بخشی از رهبری حزب از ایران تنها تلاش موثری که برای جذب مشارکت کادرها صورت گرفت، پلنوم چهارم کمیته مرکزی در مسکو بود و پس از آن پلنوم‌های حزب به نوعی جلسه‌ی نخبگان حزبی بود که مناصب حزب را براساس توازن قوای دو فراکسیون اصلی تقسیم می‌کرد.

۴) فراکسیونیسم و اتوریته
یکی از دلایلی که برای فلج شدن حزب توده در کودتای ۲٨ مرداد و یا مواضع متناقض در قبال دولت دکتر مصدق آورده می‌شود، اختلافات درونی حزب توده و تخاصم و درگیری‌های فراکسیون‌های موجود در حزب است [اسناد پلنوم چهارم]. فراکسیونیسم در نظر منتقدان به فلج شدن حزب توده در بازه کودتا و فرسایش مداوم حزب در سال‌های مهاجرت منجر شده بود، تا آنجا که یکی از شروط اساسی زندانیان مقاوم حزب برای پیوستن و شرکت در رهبری آن، اجتناب از فراکسیونیسم بود.
هراس از جناح گرایی در حزب پس از انقلاب ۱٣۵۷ چنان شدید بود که تلاش عامدانه‌ی اعضاء برای یکپارچگی درونی و اجتناب از فراکسیونیسم منجر به تک صدایی در حزب شد، تا آنجا که با وجود مخالفت بسیاری از اعضای رهبری با برخی سیاست‌های حزب، صدای مخالفی در عرصه‌ی عمومی بر نمی‌خاست و اگر هم ابراز می‌شد با طرد و نفی حزب رو به رو می‌گشت [مورد ایرج اسکندری و حمید صفری] و حتی پلنوم‌های حزبی که عموماً به محلی برای بحث گسترده و درونی بودند در پلنوم ۱۷ (فروردین ۱٣۶۰) بدل به جلسه‌ی تأیید تصمیمات هیأت سیاسی شد (اگرچه دلایل امنیتی در برگزاری سریع پلنوم هفدهم عمده می‌شود ولی نباید فراموش کرد که فضای پلنوم نیز تأیید و تبعیت از رهبری حزب بود و نه جلسه‌ای برای پرسش و پاسخ‌های اساسی. در این پلنوم تصمیم هیأت سیاسی برای کنار گذاشتن دو تن از اعضای هیأت سیاسی مخالف مشی حزب به تصویب کمیته مرکزی نیز رسید. پس از سرکوب و دستگیری رهبری حزب، بر بسیاری از اعضای رهبری معلوم شد که دبیر اول حزب با استفاده از یکپارچگی پیش آمده تصمیماتی ماجراجویانه را به اجرا گذاشته است بی‌آنکه به نهادهای حزبی پاسخگو باشد.

۵) رابطه با بورژوازی، خرده بورژوازی و رهبران غیرکارگری
از زمان جنبش جنگل در چپ ایران بر سر همکاری با نیروهای غیرکارگری اختلاف نظرهای اساسی وجود داشته است. جدال درون حزب کمونیست بر سر برنامه‌ی آوتیس سلطان زاده و حیدرخان عمواغلی بر این مبنا قرار داشت که آیا ایران مرحله‌ی رشد سرمایه‌داری را طی کرده و انقلاب به رهبری حزب طبقه کارگر باید صورت بگیرد و یا نیروهای رادیکال باید با نیروهای غیرکارگری به همکاری و ائتلاف بپردازند. این پرسش اساسی در دوران زمامداری دکتر مصدق دوباره به پرسش اساسی حزب توده بدل شد و صف‌بندی حول آن حتی به جدال‌های شخصی نیز انجامید. در پلنوم چهارم نیز به رویکرد بخشی از حزب که دوری از دکتر مصدق را ترویج می کردند، به شدت انتقاد شد و آن نیروها به سکتاریسم و تندروی غیرمسئولانه متهم شدند. اثر ۲٨ مرداد در شکست نیروهای ملی و حاکم شدن دولت مورد حمایت امپریالیسم چنان حزب توده را تحت تأثیر قرار داد که در سال‌های پس از انقلاب بهمن، به جبران عدم حمایت از مصدق، حمایت کامل از آیت‌الله خمینی را در دستور کار گذاشت تا آنجا که در تیترهای ۲۴ و ۴٨ روزنامه نامه مردم ارگان حزب لفظ «امام خمینی» اغلب تکرار می‌شد و سیاست حزب در به شکست کشاندن هرگونه کودتا علیه حاکمیت جمهوری اسلامی قاطع و روشن بود. چنانکه یک کودتا و چند اقدام برای کودتا علیه حاکمیت جمهوری اسلامی از سوی حزب توده ایران (یا با کمک غیرقابل چشم پوشی حزب) به شکست کشانده شد.

۶)دستگیری و اعدام رهبران حزب
در مقاله‌ای به چاپ رسیده در سایت بی‌بی سی به این مسأله پرداخته بودم که خروج رهبران حزب پس از ۲٨ مرداد چنان اثر روانی‌ای بر خود آنان و دیگر اعضای حزب گذاشته بود که به هیچ وجه حاضر نبودند اتهام خروج از کشور و باقی گذاشتن کادرها زیر ضربه را بار دیگر بپذیرند. مردانی که در مهاجرت موی سپید کرده و تلخی مهاجرت آنان را فرسوده بود این بار به رغم توانایی برای خروج از کشور تصمیم داشتند بمانند و بمیرند. چنین تصمیمی به حذف اکثریت رهبران قدیمی‌ترین حزب چپ ایران منجر شد. چنان که از بهمن ۱٣۶۱ تا سال فروردین ۱٣۶٨ (٣۵ تن از ۶۶ عضو رهبری حزب در رده های مختلف) اعدام شدند. یکی از آنان، دکتر حسین جودت، سابقه فعالیت در جنبش جنگل را داشت و در هنگام اعدام ٨۷ ساله بود.
تمامی آنچه گفته شد گویی به نوعی در تأیید سخن مارکس است که آوار گذشته را بر دوش آیندگان، سخت اثرگذار دانسته بود. اثر ۲٨ مرداد بر روان فعالان حزب توده ایران، اما چنان ماندگار بود که این بار به قیمت جانشان تمام شد.