در حاشیه رای فدراسیون جهانی فوتبال به محرومیت فوتبال ایران
محرومیت جوانان ایرانی از همه چیز!


رزوار رزوان


• "ورزشکاری که دویست و شصت کیلو وزنه می زند اما یک جو شعور اجتماعی ندارد و دست اش توی کاسه ی قدرت است به لعنت ابلیس هم نمی ارزد". این سخن نشانه ای از قضاوت   اجتماعی است و ورزشکاری که از این قضاوت شکست بخورد از همه چیز شکست خورده است. از میان آن همه کشتی گیر که تاریخ معاصر ایران به خود دیده چند نفر باقی مانده اند جز غلامرضا تختی؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۴ آذر ۱٣٨۵ -  ۲۵ نوامبر ۲۰۰۶


razvarrazwan@yahoo.com
 
خبر محرومیت فوتبال   ایران از حضور در بازی های بین المللی فقط یکی از آن خبرهایی است که احتمالا روح و روان جوانان ایرانی را جریحه دار می کند و چون دامنه ی انگیزشی آن بیشتر است لاجرم مثل توپ صدا کرده و اشک را بر گونه ها   جاری کرده است. از این دست خبرها که   روزانه در مقیاس های کوچک و بزرگ ، در ایران مثل بمب می ترکد و انگار موج انعکاس آن را فقط باید در برهوت حاکمیت شنید بسیار است کافی است نگاهی به صفحه ی حوادث نشریات داخلی و سایت های خبرگزاری ها بیندازیم تا معلوم شود که " خبر بد " به عنصر ساختاری جامعه ایران تبدیل شده و از آن بدتر ، چنان از محتوا تهی شده که دیگر فرضا   کسی با شنیدن خبر   این همه قتل فجیع و جنایت و فساد و تباهی خم به ابرو نمی آورد یا می آورد و در تنهایی خود باید سوگوار فاجعه باشد. هر روز صبح که به دانشگاه می روم بر سر راه خود   کارگران بیکاری   را می بینم که گوشه ای از آن میدان - که هر متر زمین اش با چهار میلیون تومان خرید و فروش می شود – منتظر کار هستند و چون باز می گردم می بینم خیل عظیمی از آنان همچنان منتظرند و   شب نزدیک است. آنان   هر شب به آلونک های جنوب شهری خود باز می گردند با حق الزحمه ای که گاه هست و گاه نیست . ده   نفر ده نفر در یک اتاق زندگی می کنند و   خیره می شوند به تلویزیونی سیاه وسفید که شاهکارش برنامه ی " نود"   است و چند سریال بی در وپیکر با فضاهای سیاه و کمی خنده و دلقک بازی . آن ها ، جز همین سر میدان رفتن و شب را در   سرمای آن اتاقک به صبح رساندن ، نصیب دیگری از جمهوری اسلامی نبرده اند. آن ها از آن جا که   هیچ ندارند ، نه خانه ای ، نه پول و پله ای ، نه اعتبار و حرمتی و نه حتی پناهگاه امن خانواده ای ... ، می توانند دست به کار خلاف هم بزنند . آدم بکشند . دزدی بکنند   و در خلوت خود   به امر رایج و دستاورد بزرگ نظام   یعنی " استمنا " هم بپردازند.   دوست جامعه شناسی دارم که در یک بررسی میدانی   به نتایج وحشتناکی رسیده است.   بنا به آمار سنجی او از هر صد جوان مجرد در ایران ، شصت نفر یا غریزه ی جنسی خود را سرکوب می کنند یا به   استمنا روی آورده اند   و این یعنی   واقعه ای بسیار موحش تر از   اخبار قتل و جنایت که   محور خبری رسانه ها شده است.   از آن سو می توان به خیل عظیم تر دختران و پسران دم بخت هم نگاهی انداخت که   در نمایشگاه" افسردگی عمیق " نظام اسلامی   هر روز   به لب گور نزدیک تر   می شوند. خانواده هایی را می شناسم که   چهار و پنج دختر دم بخت دارند و گرفتار هزارگونه مصیبت اند . دختران آن ها حق ندارند در خیابان و کوچه و پارک و دیگر اماکن جمعی با کسی آشنا شوند که احتمالا همسر آینده شان خواهد بود حق ندارند با آن که آشنا شده اند قدم بزنند و   گفت و گو کنند اگر هم مرتکب این گناه نابخشودنی شدند یا از اداره ی اماکن سر در می آورند یا   به ضرب چاقوی امر به معروف   از پا در می آیند   و فرقی نمی کند دانشجو باشند یا کارگر بیکار کنار خیابان ، در هر صورت آن ها محکوم به زندگی در وضعیت اعمال شاقه هستند و تاریخ تا کنون چنین شکنجه زاری به خود ندیده است. می گویند آقای طالقانی در   خطبه های نماز جمعه سال   ۱٣۵٨ با اشاره به آتش زدن " شهر نو " گفته است " از روزی بترسید که شهر نو به همه شهر سرایت کرده باشد". ( نقل به مضمون) و امروز با کمال   تاسف باید گفت که آن اتفاق افتاده است   و این بدترین اتفاقی است که می تواند بر سر یک جامعه آن هم جامعه ایران آوار شود. در چنین اوضاعی ،   فوتبال و به طور کلی ورزش   به اهرم روان سازی   مصیب های اجتماعی تبدیل شده. جوان ایرانی را از ابتدایی ترین حقوق اش محروم کرده اند آن وقت صد هزار صدهزار آن ها را به ورزشگاه می کشانند   و بر اساس یک الگوی سرکوبگرانه روانشناختی ، انرژی شان   را تخلیه وتلف   می کنند . آن انرژی   اگر در میادی   ورزشی هدر نرود   در مسیر مبارزه سیاسی و اجتماعی قرار می گیرد. همین چند وقت پیش از زبان یک راننده تاکسی شنیدم که گفت "   ورزشکاری که دویست و شصت کیلو وزنه می زند اما یک جو شعور اجتماعی ندارد و دست اش توی کاسه ی قدرت است   به لعنت ابلیس هم نمی ارزد". سخن او   نشانه ای از   قضاوت    اجتماعی است   و ورزشکاری که از این قضاوت شکست بخورد از همه چیز شکست خورده است. از میان آن همه   کشتی گیر که تاریخ معاصر ایران به خود دیده چند نفر باقی مانده اند جز غلامرضا تختی   ؟ و مگر نام   او به خاطر چند مدال رنگارنگ و نیز بوسه بر دست اعلی حضرت باقی مانده ؟  
  در ایران ، نه ورزش و نه هیچ چیز دیگر ، جدای از عزم و اراده حاکمیت وجود ندارد و این حاکمیت استبدادی ، هم ساختار ورزش را کنترل می کند و هم محتوای آن را. نظام ارزشی   که حاکم بر فوتبال هم شده ، بازی   کثیف خود را دنبال می کند و در   این بازی همه مغلوب اند   هم اراده ی جمعی و هم نیروی سرشار ورزشکاران و ورزش دوستان   ایرانی . قدرت غالب ، چیزی جز قدرت حاکم نیست و این همان فاجعه ای است که روز به روز دامنه ی آن گسترده تر می شود.