آسیب شناسی مخالفان بیرون


داریوش همایون



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ آذر ۱٣٨۵ -  ۲۷ نوامبر ۲۰۰۶


باز نگری پیشینه های خود، ما را به گفتمان تازه ای می رساند که با سی سال پیش همه ما تفاوت های بنیادی خواهد داشت
 
ما در بیرون زندگی می کنیم و از پرداختن به یکدیگر گزیری نداریم. شمار میلیونی و کیفیت بالای این توده ای که رخت به دمکراسی های غربی کشیده است، و همان زندگی در دمکراسی های غربی، با آزادی و غنای فرهنگی رویائیش (رویائی برای مانند های ما تشنگان سوخته) ما را در مقوله ویژه ای می گذارد. در میان ما صد ها و هزاران کوشنده سیاسی، بازیگران درام پنجاه ساله گذشته ایران، ه ٨۷;تند که نمی توانند دست بردارند و نمی توان دست آنها را کوتاه کرد. با آنها به بسیار جا ها می توان رسید و بی آنها پیکار رهائی و بازسازی ایران تنگدست خواهد بود.
در ایران ممکن است مخالفان بیرون نه چندان شناخته باشند و نه جدی گرفته شوند ولی زمان هائی بوده است که سنگینی مبارزه بیشتر به بیرون افتاده است و اکنون به نظر می رسد چند گاهی باز چنین باشد. هنگامی که مانند اکنون هر صدای ناموافقی خفه می شود ناگزیر نگاه ها به نیرو هائی می افتد که می توانند از همان مزیت آزادی در بیرون به سود کوشندگان درون بهره گیرند. مخالفان تب Ÿ ٣ ;یدی همچنین می توانند و به مقدار زیاد توانسته اند راه را بر دگرگونی سرتاسر گفتمان جامعه روشنفکری ایران بگشایند و اگر پاره ای اصلاحات عمده در رویکرد های خود بکنند در دگرگون کردن منظره سیاسی ایران نیز چنان تاثیری خواهند بخشید.
اما مانند هر گوشه جامعه بیمار ما پرداختن به نیرو های سیاسی بیرون می باید از آسیب شناسی آغاز شود. چرا هزاران تن از فعال ترین عناصر جامعه ایرانی پس از آن تجربه هولناک انقلاب اسلامی و پس از بیست و چند سال در اروپا و امریکا درس های خود را نیاموخته اند و در اکثریت بزرگ خود چنین سترونند؟ درمیان عوامل گوناگونی که می توان برشمرد دو عامل به نظر مهم تر از همه می آید. < br /> نخست، گرفتاری با پیشینه هاست. فعالان سیاسی تبعیدی گذشته های سنگینی دارند و دهه های گذشته را اساسا در دفاع و توجیه آن گذشته ها ــ که بی تاختن بر گذشته دیگران نشدنی است ــ گذرانده اند. در پیله گذشته ها ماندن، هم یک نیاز سیاسی و هم روانشناسی است. این را می توان فهمید. ولی این را هم می توان فهمید که بیرون از آنها که آن گذشته ها را زندگی کرده اند کسی چنان دلمشغولی ها را ندارد و نتیجه، بی ربط شدن کسانی است که در هزاران کیلومتری ایران گرفتار موضوعاتی هستند که از نظر زمانی همان فاصله را با هشتاد نود در صد جمعیت ایران دارد. از این گذشته پیشینه های شخصی هر چه باشد در موقعیت فاجعه بار کنونی ملت ما غرق شده است. ما به عنوان دو نسل یک ملت باخته ایم و چندان تفاوتی ندارد که در پایگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار دار¡ ۰;م. مدرنیته از بازنگری و نقد همه چیز، از باور ها تا نظم موجود سرگرفت. آنکه نمی تواند خود را بازنگری کند از پویندگی مدرنیته بی بهره است. در موقعیت ما چنان بازنگری شرط لازم اعتباریافتن از نظر سیاسی نیز هست. آنها که در پوسته دفاع از خود نمانده اند شکفتگی درونی و قبول عام بیشتری دارند.
دوم، پویش قدرت است. نیرو های سیاسی در بیرون سیاست را چنان می ورزند که انگار در کشاکشی برسر قدرت اند. اما قدرت در هزاران کیلومتری و در دست کسانی است که تا در جایگاه خود هستند کسی از بیرون جرئت بازگشت به میهن را نیز ندارد. پویش قدرت در بیرون در واقع بیش از دست و پا کردن موقعیتی درحلقه های آشنایان و نزدیکان نیست. گذشتن و نگذشتن از چنان موقعیتی در عمل تفاوتی ندا& #۱۵٨۵;د. گذشتن از آن دست کم محترمانه تر خواهد بود. همین پویش میان تهی است که نمی گذارد کسان با واقعیت خود و دیگران روبرو شوند و آدم های دیگری بشوند و همه ما نیاز داریم آدم های دیگری بشویم؛ به جهان مدرن پا بگذاریم و فرهنگ و سیاست خود را امروزین کنیم.
* * *
اکنون اگر کاستی های اصلی را درست دانسته باشیم می توانیم به چاره ها برسیم. باز نگری پیشینه های خود، ما را به گفتمان تازه ای می رساند که با سی سال پیش همه ما تفاوت های بنیادی خواهد داشت؛ و توافق بر چنان گفتمانی، بر یک سلسله مواضع همانند که با اصول همه عناصر اصلی و نه حاشیه های مهتابزده بخواند، سرآغازی برای سیاست تازه و با معنی تری برای سراسر جامعه ایرانی خ   ٨;اهد بود.بهمین ترتیب پذیرفتن اینکه سیاست در خدمت پویش قدرت، در شرایط تبعید، جز وقت گذرانی و چرخیدن بر گرد خود نیست به ما امکان خواهد داد که سیاست را، نه تنها در فضای تبعیدی، اصلاح کنیم. چند گاهی چشم پوشی از رسیدن به قدرت برای دگرگون کردن و سالم سازی سیاست ورزی در میان ایرانیان همان است که در تعبیر انگلیسی، ساختن فضیلت از ضرورت می گویند. پویش قدرتی را که ن ۶۱۰;ست و نمی تواند باشد از معادله بیرون می بریم و ادب و انصاف و رواداری را بجای آن می گذاریم و آنگاه خواهیم دید که چه نیروی سیاسی از این قبایل درهم اوفتاده پدید خواهد آمد.
اصل آن است که نگرش قبیله ای و ناموسی را با رویکرد مدرن جانشین کنیم. در فرهنگ مدرن غربی همکاری و رقابت دو روی یک سکه اند. طرف های طیف سیاسی نباید خود را قبایل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن می تواند وفاداری ها، حتا هویت های گوناگون داشته باشد. اما برای مدرن بودن می باید مدرنیته را در مرکز گفتمان سیاسی گذاشت و از آنجا به برنامه ها و دستور کار agenda ها رسید. آنگاه بیش ;تر ما خواهیم دید که دیوار چینی در میانه نیست و می توان در جاهای اساسی و حیاتی با یکدیگر همراه بود.