از فراز سکوها، نوشته: فرانتس کافکا


بهمن پارسا


• اگر دخترک سوارکار ِنحیف وشکننده یی که در طول ماه ها و بدون توّقف بر اسبی نشسته که زیر صدای تازیانه رهبر بی رحم صحنه، بر دایره میدان مقابل مردمی خستگی ناپذیر میگردد و بر گرده ی اسب، خویش را لرزان به راست و چپ خم میکند... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٨ شهريور ۱٣۹۴ -  ۹ سپتامبر ۲۰۱۵


 قبل از متن: این اثر ِ کافکا را از متنِ فرانسه برگردانیده ام. از مجموعه ی "پزشک ولایت" Un medcin de campagne. نشرِ VITALIS/PRAGUE 2008.تا کنون فارسی ِ این دوشته را نخوانده ام امّا میدانم که با عنوان"ردیف آخر" ترجمه شده است، و نکته درهمین عنوان است! اصل این اثر به زبان آلمانی "Auf der galrie، در انگلیسی به Up in the gallery و در فرانسه به،" Du haut des gradins ترجمه شده. از آنجا که در میادین ورزشی و سیرکها نشستنگه تماشا گران "سکّو" میگویند و در فارسی رایج است و باتوّجه در هر سه زبان عنوان اثر افاده ی معنای " ردیف آخر" نمیکند.
                           
    ****************************************************************************
اگر دخترک سوارکار ِنحیف وشکننده یی که در طول ماه ها وبدون توّقف بر اسبی نشسته که زیر صدای تازیانه رهبر بی رحم صحنه ، بر دایره میدان مقابل مردمی خستگی ناپذیر میگردد وبر گرده ی اسب، خویش را لرزان به راست و چپ خم میکند هم زمانِ تماشاچیان را بوسه باران میکند ،واگر این نمایش در هماهم صدای ارکستری که دایما در حال نواختن است وبا صدای مکنده های هواکشها که با قطع وصل صدای کف زدنها در میآمیزد،که به دنگانگ پتک میماند، بسوی آینده یی خاکستری فرا رود، در اینصورت احتمالا تماشاگر ِ جوانی که بر بلندای سکوّ ها نشسته، شتابان از پلّه های میان ردیف ِ سکّو ها خود را به میان میدان رسانیده به هیاهوی ارکستری که همواره در حال کوک کردن ساز خویش است فریاد بر خواهد آورد: بس است!
وامّا چون قضیه از اینقرار نیست،چنان بانویی زیبا، پوشیده در آبی وسفید،از میان پرده هایی که پسران سرفراز و جوان به تناوب در میسرِ گذارش بر کنار میکشند میلغزد و خویش را عرضه ی صحنه میدارد،اینک گرداننده ی صحنه چنان جانوری که نفش اش را به سوی او می دمَد و در کمال شیفتگی نگاه او را می جویدبا نهایت دقّت وی را بر پشت اسب اَبرَش خاکستری قرار میدهد که گویی دخترک نوه ی دلبنداو است که درگیر سفری مخاطره آمیزمیشود،لذا نمیتوانست خویشتن را راضی به دادن علامت حرکت با به صدا درآوردن شلاق بنمایدتمام سعی خود را کردو از تازیانه صدایی کوتاه برخاست، وبا دهانی باز در کنار اسب چشمانی گشاده پیچ و تاب های دخترک سوارکار را میپایید،در حالیکه خیره در هنرنمایی دخترک بود سعی میکرد با فریاد هایی به زبان انگلیسی به اوبرساند که هشیار باش،وبا اصراری تمام از پسرانی که حلقه ها را بر سر دست بلند کرده بودندمیخواست به هوش و محتاط باشند ,و به التماس از ارکستر میخواست تا پیش از حرکت خطرناک"وارو" ساکت شوند،و بالاخره دخترک بر پشت اسب لرزان به پا ایستاد، آنگاه او را گرفت و گونه هایش را بوسید وگویی هر تشویقی نابسنده بود،حال آنکه دخترک که در پناه وی بود روی پنجه پا ها در حاله یی غبار آلود سری بالا و گردنی به عقب کشیده و بازوانی باز ،در کار تقسیم شادی غرورانگیزش با تمام سیرک بود، و چون چنین است، تما شاگر ِ فراز سکّوها صورتش را به روی نرده میگذارد وغرق در آخرین گذر در رویایی آرامبخش بی آنکه بداند ، میگرید.