در حسرت نسل جوان سرکش طبقه کارگر ایران


مصطفی اسدپور


• طبقه کارگر باید به اندازه طبقه سرمایه به منافع خود آگاه باشد. روی حق خود پر رو، بدون گذشت، طلبکار و پرخاش گر باشد. به سادگی اینکه برای زندگی و حرمت و علایق خود بسیار بیشتر از آنچه که هست ارزش قائل گردد. طبقه کارگر در ایران در کشمکش های تعیین کننده در عرصه اشتغال و بیمه بیکاری، در حسرت نسل سرکش خود می سوزد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ شهريور ۱٣۹۴ -  ۱٣ سپتامبر ۲۰۱۵


با فرا رسیدن ساعات شبانگاهی خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ به قرق اتوموبیل های لوکس در میاید. دور دور رانندگان این اتوموبیل ها، نشانه گویایی از گستاخی جوانان طبقات بالای جامعه است که سهم خود را طلب میکند. نسلی از جوانان که خدا را بنده نیست. نه قوانین، نه کلانتری، نه مقررات مذهبی جلودار او نمیتواند باشد. نسلی که تره برای ملاحظات اخلاقی متداول خرد نمیکند. این نسل، ثروت والدین خود، از میان صاحب منصب های حکومتی تا صاحبان کارخانه و مراجع مذهبی، را حق طبیعی خود میداند. خیابانها و شهر محل جولان این طبقه برای لذت بردن از زندگی است. این نسل از دولت و قوانین و بودجه همه چیز را در اختیار دارد که رویاهای خود را شکل بدهد و تعقیب کند. این نسل "کله خرهای" بورژوازی ایران است که بخود اجازه میدهد با خط قرمزهای نظام بازی کنند، برای آنها ایران سرزمین شدنی ها است. در مقابل شش میلیون جوان بیکار را باید به صحنه همان جامعه اضافه کرد.
در دو دهه اخیر جمعیت شش میلیونی از جوانان (با احتساب آمار رسمی بیکاران، خانه نشین ها، مشاغل موقت، قربانیان اعتیاد و...) عمدتا تحصیل کرده و تا خرخره اسیر معضل شغل و بیکاری همواره خود را به مشغله های دولت و افکار عمومی جامعه تحمیل کرده است. این جمعیت اکنون در چشم انداز توافقات اتمی دارد میرود که به صدر اولویت های سیاسی ایران رانده شود. از دریچه این جوانان ایران قبرستان شور و شوق و سازندگی است. ایران اسارتگاه، یک زندان است که دست آنها را از کار کوتاه کرده است. بحث بر سر شش میلیون نفر انسان است که در بارآورترین دوره زندگی با عطش و ولع، با تحصیلات و مهارت های بالا برای دست یابی به کار، خود را به در و دیوار زده اند. بحث بر سر میلیونها انسانی است که با قریب ده سال انتظار و بیکاری دیگر سنین جوانی را پشت سر گذاشته اند، اعتبار بکارگیری تحصیلات آنها رنگ باخته است، شور و شوق سازندگی در آنها با انزوا و سرخوردگی و بیزاری از زندگی جایگزین شده است. اگر پشت هر عدد یک انسان را مدنظر قرار دهیم، و در هر کدام این انسانها رویا و آرزوها، احترام و کرامت شخصی که پایمال شده است را مد نظر قرار دهیم؛ تازه به ابعاد یک فاجعه بزرگ انسانی پی خواهیم برد.
برای روشن تر شدن پدیده اجازه دهید از خود بپرسیم در شکل گیری امپراطوری های صنعتی به عنوان نمونه سوئد، دانمارک، سوئیس، ایتالیا و فرانسه چند نفر و چند سال درگیر شدند؟ اجازه دهید از خود بپرسیم با این تعداد آماده بکار تحصیل کرده چند بیمارستان و مرکز بهداشتی را میشد ساخت و اداره کرد؟ چند صد هزار سالخورده را میشد تیمار نمود؟ چند صد هزار خانه مسکونی را میشد ساخت؟ نیازهای چند میلیون انسان تشنه دانش، فرهنگ، موسیقی، تئاتر و رقص و سرگرمی را میشد پاسخ داد؟ لیست این سوالات بسیار طولانی است اما هنوز نباید یک وجه مهمتر این پدیده را از قلم انداخت. در طول این سالها ماشین عظیمی از تولید مزخرفات و سموم فکری، سیاسی و دینی رو به آن جامعه نشانه رفته است که این جمعیت میلیونی و میلیونها بستگان آنها را از دلایل این موقعیت گمراه کنند، آنها را سر بدوانند، فریب بدهند، متفرق کنند، و ساکت نگه دارند. بلاخره کسی باید به این سوال میلیونها والدین جوانان اسیر اعتیاد پاسخ بدهد چرا پا به پای بیکاری و استیصال فرزندان آنها مواد مخدر هر چه بیشتر و ارزانتر در کوی و برزن علنا در دسترس قرار گرفته است؟

تخم طلایی دولت و دو مصوبه!
سال پس از سال بیکاری جوانان به عنوان بزرگترین معضل دولت و تمامی ارگانهای حکومتی معرفی میگردد، و پا به پای آن وعده های مسئولین از فرط تکرار نزد مردم به عنوان یاوه های نخ نما شناخته میشوند. با پایان تحریم ها و اولین بارقه های امید میان مردم، تمام دستگاه دولتی به حرکت درآمدند تا این امیدها را در نطفه خفه کنند: رونق اقتصادی بله، اما از اشتغال تا اطلاع ثانوی خبری نخواهد بود! به این ترتیب دولت رسما مساله تامین معاش و زنده ماندن دست کم شش میلیون شهروند را از گردن باز کرده است. جمهوری اسلامی در دو سیاست، توپ تامین معاش را در زمین جوانان بیکار قرار داده است.

ممنوعیت اشتغال بازنشستگان
طرح ممنوعیت اشتغال بازنشستگان را باید یک شاهکار مجلس و دولت ثبت نمود. مطابق این قانون قرار است بازنشستگانی که در دستگاهها دولتی مشغول بکار هستند در عرض دو ماه اخراج گردند. محجوب مسئول کمیسیون کارگری مجلس در توضیح اهداف و نتایج این قانون میگوید: در حال حاضر پنج درصد نیروی کار کشور را بازنشستگانی تشکیل میدهند که علارغم پایان خدمت در بازار کار فعال هستند. به عبارت دیگر تا آنجا که به آمار مشاغل ثبت شده مربوط باشد، معادل نیمه کل بازنشستگان قادر به ترک بازار کار نمیباشد.
خیلی سر راست بازنشستگانی که از فشار تامین زندگی و نارسایی دریافتی در سنین کهولت همچنان به کار ادامه میدهند باید اخراج شوند. اما منت مجلس و دولت بر سر جوانان بیکار از کجا ناشی میشود؟ این طرح در طی یکی دو سال اخیر و بخصوص در دو ماه حاشیه تصویب آن سر منشا حجم عظیمی تبلیغات مسموم علیه "بازنشستگان طمع کار" از یکسو و "جوانان تنبل" از سوی دیگر شده است. معلوم نیست مسئولیت دولت و مجلس در قبال درآمد پایین بازنشستگان کجا رفت؟ پایین تر به توطئه کثیف پشت این مصوبه خواهیم پرداخت. اما عجالتا میشود پرسید مسئولیت دولت در قبال جوانانی که احتمالا قرار است به کار گرفته شوند چه بوده است؟ بیمه بیکاری در کار بوده است؟ بعلاوه در وسط این معرکه هر کسی از مدالهایی که دولت و مجلس بخاطر "بداهه در راه اشتغال جوانان" به سینه خود الصاق میکنند، هاج واج می ماند. هیچ تضمین و شاهدی دال بر اشتغال جوانان بیکار در این مصوبه بچشم نمیخورد. هدف از این قانون هم چیز دیگری بجز ایجاد رقابت در صفوف کارگران و از طرف دیگر تسمه کشیدن به گرده جمعیت بیکار نیست.

طرح کارورزی فارغ التحصیلان
مطابق طرح جدید وزارت کار همه مراکز کاری تنها به شرط برخورداری از جواز صنفی میتوانند در دوره های یازده ماهه جوانان فارغ التحصیل را بکار بگیرند. هزینه بکارگیری این کارکنان جدید تقریبا صفر است و هیچ تعهدی را برای کارفرما دربر ندارد. این بردگی رسمی را احمدی نژاد در طرح شاگرد و استادی قانونیت بخشید و دولت فعلی آنرا به اوج خود میرساند. مطابق آمار وزارت کار در سال گذشته یک و نیم میلیون نفر و عمدتا از جوانان فارغ التحصیل بطور مجانی بکار گرفته شده اند و قدر مسلم اینکه بخش اساسی از این موارد با سوء استفاده کارفرما و با بیکاری شخص کارورز بدون نتیجه مانده است. طرح جدید وزارت کار شامل جزئیات تکمیلی است که چگونه فارغ التحصیلان را به این بیگاری و بردگی عریان وادار ساخت.

وسوسه استثمار: جوانان، اشتغال و چشم انداز ده ساله
تازه ترین مطالعات و نتیجه گیریهای مشترک مجلس و دولت در زمینه نیروی کار جوان کشور زمین را زیر پای سرمایه داغ کرده است. در یک پروسه زمانی تا سال ۱۴۰۰ هجری قمری بیش از نه میلیون نفر جوان تحصیل کرده بازار کار ایران را اشباع خواهد کرد. بورژوازی ایران و حکومت آنها در مقابل این سوال وسوسه انگیز قرار گرفته است که چگونه میتواند از این اقیانوس بیکران نعمت بهره بگیرد. فرمول سحرآمیز امروز سرمایه در سراسر جهان در "رشد تولیدی بدون اشتغال" نهفته است. رشد تولیدی به معنای سود در دل رقابت سخت و تکنیک بالای تولید تنها با تکیه به نیروی کار فوق ارزان ممکن است، نیروی کاری که با کمترین هزینه پشت دستگاه تولید ظاهر شود و با یک اشاره رفع زحمت کند.
جمهوری اسلامی سرمایه تعداد ۹۰۰۰۰۰۰ (نه میلیون) نفر از بهترین واجدین شرایط لازم را در اختیار دارد. در مقایسه با کشورهای صنعتی اروپایی این رقم معادل کل جمعیت سوئد، معادل کل نیروی کار آلمان یا فرانسه، معادل دو برابر نیروی شاغل دانمارک است. این در حالی است که دستمزد رسمی کارگر ایران معادل یک پنجم خط فقر و در مقایسه جهانی از دستمزد کارگر چینی ارزانتر، و تنها از کارگران نگون بخت کامبوج اندکی بالاتر است. وسوسه مهمتر نیروی کار در ایران برای سرمایه در بی حقوقی رسمی و قانونی کارگر نهفته است. بعلاوه برای سرمایه خارجی "تخفیف" ویژه در شرایط بهره کشی از نیروی کار ماهر ایرانی در مراکز ویژه صنعتی پیش بینی شده است. مطابق این تخفیف ها میتوان کارگر را تا قبل از آخر ماه اخراج کرد و از پرداخت بدهی دستمزد قبلی سر باز زد. ماموران دولتی کارگر اخراجی را برای همیشه از ورود به کل منطقه ویژه محروم و از جلوی چشم کارفرما دور میکنند!
با یا بدون سرمایه خارجی بورژوازی ایران، از کارفرما تا دولت و مجلس، خود را آماده ساخته اند که بر مبنای کار مجانی جمعیت بیکار، از نیروی کار حاضر و آماده بهره برداری کند. دسیسه و توطئه پنهان و یا پیچیده ای در دستور دولت نیست، به سادگی مثل گرگ به جان بیکاران افتاده و از موقعیت ضعیف آنها حداکثر بهره را خواهند برد.

"رای من کو؟" تا "کار من کو؟"
جوانان کار میخواهند، دولت حتی از دادن وعده اشتغال اجتناب میکند، عوارض وخیم بیکاری قربانی هر چه بیشتری میگیرد... و دیگر هیچ! این سیکل معیوب، سرگذشت جامعه ایران در دل تحولات اجتماعی و اقتصادی عظیم است که بیکاری پنج شش میلیونی از جوانان اساسا تحصیل کرده را با خود یدک میکشد. اما کمتر نشانی از یک اعتراض قابل اعتنا را میتوان سراغ گرفت.
"کار من کو؟" یک عنوان شناخته شده در ادبیات سیاسی دوره معاصر در ایران بحساب می آید. این عنوان تلاش دارد به پرچم اعتراض به بیکاری جوانان در ایران تبدیل شود. "کار من کو؟" به عنوان یک عبارت "درخشان" در ادبیات سیاسی دوره معاصر ایران ثبت خواهد شد. چه عبارتی میتواند در سه کلمه موقعیت اسفناک نسل جوان طبقه کارگر در ایران را به این روشنی ترسیم کند؟ عبارت "نسل سوخته"، شاید گویای تباهی عمیق و گسترده دامنگیر میلیونها مردان و زنان جوان، متشکل از نیمه جمعیت آن جامعه باشد، اما هنوز به فرو خوردگی سیاسی آن نزدیک هم نمیشود. نسل جوان طبقه کارگر ایران اسیر بیکاری و لجنزار حاصل از آن، منفرد در تمام عرصه های اجتماعی، و در دفاع از حقوق انسانی و طبقاتی خود ناتوان و سترون است. این نسل حفره های هر چه بزرگتری ناشی از تلفات حاصل از فقر، اعتیاد، افسردگی، محرومیت های ناشی از سلطه مذهب در یک جامعه طبقاتی را بر پیکر خود حمل میکند. در این زمینه، این نسل به جای حقوق انسانی خود، در یک موضع دفاعی خواهان "کار" است!
نیروی میلیونی جوانان کار در ایران از آگاهی به موقعیت خود و از صرف اعتراض چیزی کم ندارد. در حال حاضر مقاومت این جوانان در مقابل طرحهای کارآفرینی، وزارت کار را کلافه کرده است. اگر خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ شاهد عصیان خود جوش جوانان بیکار نیست، اگر درب وزارت کار چند بار در هفته توسط جوانان جویای کار از پاشنه بیرون کشیده نمیشود؛ اینرا باید به حساب بقایای فضای "رای من کو!" گذاشت که تغییر و تحول اجتماعی را به دست به دست شدن قدرت میان جناحهای خود رژیم معنی کرد. فضایی که اعتراض را با "افشاگری" از ناتوانی و تقلب و دروغ یک جناح جایگزین کرد. فضایی که حق طلبی و پرچم آلترناتیو طبقاتی کارگری را به دلسوزی سبز بورژوایی برای "قشر محروم کارگری" به گرو گذاشت. در جامعه ای که شهروندانش هیچ وقت قرار نبود "رای" داشته باشند، هیچ وقت قرار نبود انتخابات در آن جامعه منشا اراده شهروندان باشد؛ "رای من کو؟" با آن رهبران، با آن روشهای مبارزه و با آن افق نمیتوانست جز سترونی سیاسی چیز دیگری بجا بگذارد.
یک جوان جویای کار باید بداند در یک جامعه مبتنی بر سرمایه قرار نیست او شغلی داشته باشد مگر سود سرمایه ایجاب کند. خلاقیت او به جای خود، کل حیات و موجودیت او برای کارفرما علی السویه است. در پروسه تولید و باز تولید سرمایه، تنها منشاء سود نیروی کار طبقه کارگر است. در دنیای امروز ما هیچ مثالی گویاتر از جمهوری اسلامی نمیتوان یافت که چگونه کل ساختار سیاسی و ایدئولوژیک جامعه با دامنه بکار افتادن سود آور سرمایه گره خورده است. آمارهای وزارت کار گویای جوانان تحصیل کرده ای است که در پنج تا ده سال اخیر جز موارد کوتاه مدت، عملا بدون کار مانده اند. امروز وزارت کار سراغ همین جوانان آمده و بجای توضیح و جبران مافات طلبکار است. از آنها میخواهد مجانی برای کارفرمایان کار کنند. کمپین وزارت کار علیه جوانانی که تن به بیگاری کارورزی نداده و بیکاری بدون یارانه یا هرگونه کمکهای دولتی را ترجیح میدهند گوش همه را کر کرده است. این یک قلدری محض است که باید در مقابل آن سد بست. باید ورق را برگرداند.

در حسرت یک نسل جوان سرکش
در همه جوامع همواره حساب و کتاب جداگانه ای برای جوانان باز شده است. نسل جوان یک بارومتر ویژه در بررسی موقعیت طبقات و احزاب و جریانات فکری و سیاسی جامعه بحساب آمده است. گفته میشود نسل جوان سرکش هستند، با کنار گذاشتن ملاحظات و آداب و تکلف مرسوم در کشمکش میان طبقات، سمبل شجاعت و گستاخی در میان صفوف طبقه شناخته میشوند. نسل جوان مظهر فردا است. این نسل شکست های گذشته را به پای نسل پیشین نوشته و هیچ وقت حوصله شنیدن تمام داستان نبردی که از دست رفته است را به خود راه نداده است.
ناگفته پیداست ترسیم مرزهای سنی قطعی و روشن نیستند. پدیده های ترس و شجاعت و آگاهی را نمیتوان در قالب های جزمی گنجاند. به طریق اولی خود طبقه کارگر یک پدیده سیاه و سفید اجتماعی نیست. مبارزه طبقاتی پدیده ای مرکب تر از آنست که با مرحله بندی پلکانی زمانی اختیاری برای سرنوشت و نقش افراد در ان تعیین تکلیف کرد. اما در عین حال درست همانند هر جنگ و کشمکش دیگر، همواره تحولاتی در مبارزه طبقاتی هست که با خصلت دوره ای بر رویدادهای روزمره سایه می اندازند. آینده بر زمینه گذشته شکل میگیرد، همزمان میتواند همه گذشته را به قبر بسپارد. از همه اینها گذشته ما در یک بهم پیوستگی عمیق تر با جامعه جهانی زندگی میکنیم. این جامعه جهانی بر متن یک بحران عمیق اقتصادی و آبستن تناقضات حل نشده، در دل یک شتاب و رقابت اقتصادی دائما در حال تحول است. بر متن این تحولات رابطه میان بورژوازی و طبقه کارگر، توازن قوا، پیروزی و شکست سیال تر و سریعتر از آب در میاید. به ایران نگاه کنید.
در یک فاصله کوتاه سی ساله آن جامعه تلاطم های سیاسی و اجتماعی عظیمی را پشت سر گذاشته است. فاصله میان "اقتصاد مال خر است" تا "حکومت آرامش آهوان سرمایه"، فاصله ای که هنوز والدین نسل جوان فعلی طبقه کارگر ایران پا به سن بازنشستگی نگذاشته است، فاصله ای است که به سرعت برق و باد مقدسات و اولویتها و الگوها و قهرمانان چرخانندگان جامعه دچار تحول شده است. دوستان و دشمنان، خودی و غیرخودی نظام صدبار پوست انداخته است. در همین جامعه تا ده سال پیشتر حتی فکر یک تجمع و اعتصاب کارگری خوفناک بود. امروز حتی فکر کسب اجازه پلیس برای تجمع در جلوی مجلس مسخره بنظر میرسد. طبقه کارگر در ایران با سه تا پنج هزار تجمع و اعتصاب از فعالترین بخش های طبقه کارگر در جهان است. اما این موقعیت قرب ندارد، برداشت عمومی نمیگردد. سکوی پیشروی نیست.
ایران یک جامعه بزرگ و پرتحول است. افسانه های زیادی از قدرت سرکوب، از قدرت فریب، از جان سختی حکومت آن نقل میشود. چه بسا بسیاری از این افسانه ها ریشه در واقعیت ها هم داشته و دارند. ماشین تعقیب و دستگیری فعالین کارگری از شوراهای اسلامی تا زندانبانان اوین از بزرگترین دستگاههای سرکوب دنیای امروز است. کم نیستند جریانات و تحرکات و آلترناتیوهای سیاسی که در کشمکش با این حکومت سرشان به سنگ خورده است. انواع جریانات ناسیونالیستی، دمکراتها، مشروطه ها و نمونه های دیگر را میتوان نام برد. اما در این میان خیره کننده است که چگونه خبر یک اعتصاب کارگری نفس ها را در سینه حبس میسازد.
برای طبقه کارگر و بخصوص اعضای جوان آن یک افق کارگری و سوسیالیستی حیاتی و فوری است. با چنین افقی این نسل پا به آینده ای کاملا نانوشته میگذارد که میتواند از روند تاکنونی کاملا متفاوت باشد. باید باور داشت که جامعه دیگری ممکن است. طبقه کارگر باید به اندازه طبقه سرمایه به منافع خود آگاه باشد. روی حق خود پر رو، بدون گذشت، طلبکار و پرخاش گر باشد. به سادگی اینکه برای زندگی و حرمت و علایق خود بسیار بیشتر از آنچه که هست ارزش قائل گردد. طبقه کارگر در ایران در کشمکش های تعیین کننده در عرصه اشتغال و بیمه بیکاری، در حسرت نسل سرکش خود می سوزد.

مصطفی اسدپور
۱۲ سپتامبر ۲۰۱۵