آیا قدرت ماهیت طبقاتی ندارد؟ - تقی روزبه
چه نسبتی بین آنارشیسم با مواضع مطرح شده در مقاله"دولت جهانی سوسیالیستی یک تناقض تمام عیار" وجود دارد؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ شهريور ۱٣۹۴ -  ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۵


چه نسبتی بین آنارشیسم با مواضع مطرح شده در مقاله«دولت جهانی سوسیالیستی یک تناقض تمام عیار» *1 وجود دارد؟
دو سوا فوق برگرفته از دو زیرنویسی2 است که در واکنش به مقاله مزبور ابراز شده اند*1. و اینک پاسخی کوتاه و فشرده به آن ها:
یک کامنت این سوال مهم را مطرح ساخته است که آیا اتوریته و قدرت هیچ ماهیت طبقاتی ندارد؟:

شکل گیری طبقه مستلزم خلع یدهمزمان تولیدکنندگان در دوحوزه خلع یدوسائل تولیدی و خلع یداتوریته از کارگران است. لاجرم شرط وجودطبقه با این دو خلع ید پیوندتنگاتنگی دارد. جداشدگی دولت برترین شکل این جدائی و انتزاع اتوریته است (انباشت قدرت مازاد ومصادره شده هم چون همزادانباشت سرمایه یا تصاحب ارزش اضافی).
نفس وجودکارگری که نیروی خود را می فروشد و کارمزدی، بیاندگر این جدائی است. طبقه بدون خلع یدشدن اتوریته (و البته تولیداضافی) نمی توانسته است (و نمی تواند) صورت بگیرد. اما نکته مهم آن است که اتوریته را بیرون از طبقه هم چون امری عرضی و حادث نه بینیم، بلکه آن را هم چون یک رابطه اجتماعی و درونی و در نتازع، یعنی بخش لاینفکی از مبارزه طبقاتی در سطوح گوناگون به بینیم. بنابراین هم چون یک منازعه حاد و درون ماندگار در جوامع طبقاتی و در تمامی بافت ها و یاخته ها و حوزه ها از تولید تا دیگرمناسبات اجتماعی جریان دارد. البته بورژوازی تمام ترفندها و سعی خود را بکار می گیرد که قدرت را امری فراطبقاتی و حقوقی و متعلق به عموم جلوه بدهد. مبارزه علیه اتوریته جزئی جدانشدنی از مبارزه طبقاتی و از مبارزه علیه استثماراست.

از همین رو در مقاله موردبحث، به مسأله به شکل زیر پرداخته شده است: اگر در جوامع طبقاتی اتوریته را هم چون سرمایه یک رابطه اجتماعی بدانیم و انباشت قدرت را همزادانباشت سرمایه، خلع یدشدن در هردو حوزه بطورهمزمان بخشی از روندطبقاتی شدن جامعه است. در این صورت سرمایه در همان نقطه تولید همزمان با خلع یدوسائل تولیدی به خلع یداتوریته تولیدکنندگان هم مبادرت می ورزد. مبارزه طبقاتی بدون پیوستگی این دوبعدخود قابل تصور نیست. چنان که در خلال مبارزه کارگران در کارخانه ها همواره مبارزه علیه تصاحب ارزش اضافی و مبارزه علیه اتوریته در قالب کنش هائی چون تشکل و تقویت همبستگی- ایجاد اتوریته جمعی- ابرازوجود می کند و پا به پای هم وجود دارند. مهم این است که درجریان خلع یدوسائل زندگی، خلع یداتوریته هم صورت می گیرد. وقتی قدرت و اتوریته در بیرون از مبارزه طبقاتی و نه هم چون یک رابطه اجتماعی و همزاد با سرمایه دیده شوند، در آن صورت این اتوریته که ماهیتا طبقاتی- بورژوائی و بهره گیرانه و سلطه طلبانه است، هم چون ابزاری خنثی و بیطرف دیده می شود که گویا تصرفش می تواند در خدمت اهداف سوسیالیستی = اشتراکی کردن توآمان وسائل تولیدی و قدرت باشد. بنابراین به تصورمن طبقه جدا از اتوریته نیست و بحث ماهم اتوریته در جوامع طبقاتی است. مشاهده تضاداتوریته و ضداتوریته در بطن مناسبات سرمایه داری در تمام سطوح جامعه از واحدهای تولیدی تا دیگرسطوح مناسبات اجتماعی (مثلا در یاخته ای بنام خانواده و علیه پدرسالاری و یا تحمیل یک گرایش به سایرگرایش ها...) و تا اتوریته بنام دولت و مبارزه برای انحلال آن ها در مناسبات جامعه، درونمایه و روح اصلی سوسیالیسم رهائی بخش و مبارزه طبقاتی در معنای وسیع را تشکیل می دهد.

هم چنین دو پاراگراف زیر در مقاله دولت جهانی سوسیالیستی یک تناقض تما عیار!*2 به جنبه های دیگری از خصلت طبقاتی قدرت پرداخته است:

مساله اصلی در فاجعه سوسیالیسم دولتی، نادیده گرفتن این واقعیت زمینی بود: قدرت وقتی از بستر و بدنه جامعه جدا شود، نه فقط بطورکیفی تغییرماهیت داده وغیرقابل کنترل می شود، بلکه خود کنترل جامعه و نیازهای آن را بدست می گیرد و منجر به بازتولیدمداوم طبقات می شود. قدرت نیز هم چون سرمایه یک رابطه اجتماعی است و انباشت آن همزادانباشت سرمایه است و متأسفانه توسط این چپ هنوز نقدواقعی نسبت به قدرت صورت نگرفته است. اتوریته جداشده بنا به سرشت و پویش خود فاقدتوان و اهرم پژمرده ساختن و کنترل خویشتن است و از سوی دیگر جامعه ای که بدین ترتیب خلع ید می شود نیز فاقداهرم لازم برای پژمرده کردن دولت و مرگ آن است، مگر آن که علیه سیستم به شورد. دل خوش کردن به قوانین حقوقی و ضوابط (ازجمله حق فراخوانی) و ... همه و همه برای فریب و رازآمیزکردن همین حقیقت ساخته شده اند و جز فریب خود و جامعه نیست. اتوریته جداشده به سرعت از منشأ مولدخودفاصله گرفته و قائم به خود و طبقات بورژوازی می شود که خواهان چنین اتوریته هائی هستند و اساسا بدون این اتوریته و دولت قادر به انباشت سرمایه و تحکیم سلطه خود نیستند. بنابراین توهم نجات و یا بیرون کشیدن دولت از شربورژوازی و سوسیالیستی کردن آن یک توهم خطرناک است که بویژه در مواقعی که بورژوازی دچاربحران می شود که فراوان هم گرفتارش می شود، برای کمک به بازتولید آن به دادش می رسد. فقط باید به افسانه نمایندگی به نیابت از سوژه های خلع ید شده (ابژه ها )، یعنی به روایت بورژوازی از دموکراسی و نمایندگی را باورداشت تا نسخه های المثنای نظا م بورژوازی را با اتیکت سوسیالیسم به خوردخود و جامعه داد.

در بخش دیگری از بازتاب کشاکش مبارزه طبقاتی در دولت چنین آمده است:
کارکرددولت ها همواره دارای دو جنبه بوده است: از یکسو وجه طبقاتی داشته که در آن تأمین نظم و شرایط بازتولیدسرمایه و بورژوازی (طبقه حاکم) کارکرداصلی آن ها را تشکیل می داده است که اساسا در خدمت تأمین سلطه طبقات فرادست و سرکوب مقاومت طبقات فرودست بوده است، و از دیگرسو دولت ها برای تداوم وظیفه فوق و تأمین نظم ناگزیربوده اند که به نیابت از جامعه و نیازهای آن به درجاتی دارای وظایف اجتماعی و تأمین امنیت هم باشند. در برخوردبا این دوکارکرداصلی و فرعی، طبعا تا جائی که به طبقات برخوردار مربوط بوده است آن ها علی القاعده بر تقویت کارکردطبقاتی و اصلی دولت و تضعیف و یا حذف خدمات اجتماعی پای فشرده اند. و متقابلا طبقات فرودست بر تقویت وجوه اجتماعی آن. در هرحال از دیرباز همواره کشمکش بین این دوجه به عنوان بازتابی از کشمکش های جامعه در دولت ها برقراربوده است. مثلا در دولت کنونی آمریکا بین جمهوری خواهان و اوباما کشمکش بین این دوجه سخت بارزاست. از این رو تا آن جا که به جنبش های اعتراضی و نیروهای چپ و مترقی مربوط می شود، می توان و باید با تحمیل مطالبات اجتماعی بویژه مطالبات سوزان و فراگیر با تکیه بر فشاراجتماعی طبقات فرودست و نه دخیل بستن از بالا و مشارکت در قدرت، رفرم های معینی را درحوزه ها مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و زیست محیطی به دولت ها تحمیل کرد. بی تردید چنین رفرم هائی هیچ گاه بسنده و حلال معضلات نخواهند بود اما راه گشای حرکت مستقل و نیرومند تر چرا.


کامنت دیگری از این که یک مارکسیست یه آنارشیست های کمونیست نزدیک شده است ابراز خوشحالی کرده است. گرچه این مواضع من تازگی نداشته و سال هاست که مطرح شده اند. البته حق هرکس است که برداشت و احساس خود را داشته باشند. ولی لازم دیدم اشاره ای کوتاه به یک نکته مهم بکنم: در نقد تجربه های گذشته هیچ ایسمی از جمله آنارشیسم هم مصون از انتقاد نیست. به نظرم مارکسیست بودن و آنارشیست بودن آنتی تزیکدیگر بوده و هستند و هردو هم با ایسم و در واقع به نوعی با ایدئولوژیک کردن مبارزه و جنبش طبقاتی خود را تعریف می کنند و به همدیگر هویت می بخشند و طبعا افول یکی به معنی افول آن دیگری خواهد بود و قرارهم نیست که با ایسمی مبارزه شود اما در همان حال ایسم دیگری بازتولید شود.اما اگر تمرکزاصلی بر جنبش های مبارزه طبقاتی نهاده شود و کمونیسم را هم چون جنبش رهائی بدانیم (همین طورانارشیسم را نیز هم چون یک جنبش و نه ایسم) در آنصورت دوره آن گونه تقسیم بندی های یک جانبه مبتنی بر مکتب و ایدئولوژی سپری شده و برای زدودن بقایای آن هم باید تلاش کرد.البته این به معنی نادیده گرفتن تکثر و پلورالیسم رویکردها در متن جنبش مبارزه طبقاتی و پلورالیستی بودن این جنبش ها و هم چنین به معنی پائین کشیدن فتیله مبارزه نظری هم نیست. یکدست کردن جنبش چیزی جز از نفس انداختن آن نخواهد بود و از قضا خود نوعی اعمال اتوریته است. حتی زمان مارکس و در کمون پاریس هم شاهدیم که انارشیست ها و مارکسیست ها وقتی مبارزه طبقاتی را عمده می کنند، برغم اختلافاتشان در برابربورژوازی متحد و در کناریکدیگرقرار می گیرند (ضمن آن که دعوای این دو عمدتا نه بر نفس درهم شکستن و نه شکستن دولت بلکه در چگونگی درهم شکستن آن بوده است). اصل آن است که گرایش های مختلف در بسترجنبش مبارزه طبقاتی و علیه بورژوازی بر روی اشتراکات خود پای فشارند و پلمیک های خود را در ارتباط با این راهبرداصلی پیش ببرند. و گرنه بجای جنبش طبقاتی نحله های مکتبی و ایدئولوژیک و جنگ فی مابین آنها را خواهیم داشت و بقول حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند!

2015-09-16 25-06- 1394
*1- "دولت جهانی سوسیالیستی" یک تناقض تمام عیار!
taghi-roozbeh.blogspot.de

*2- کامنت ها:   www.roshangari.net