اندوه نامه ی ِ یک شاعر ِ ایرانی ی شهربند ِ غُربت
بوی ِ خیّام، بوی ِ مشروطیّت


دکتر جلیل دوستخواه


• کدام ایرانی ی به غُربت رانده ای است که در هنگام شنیدن یا خواندن این ترانه - سرود ِ شکوهمند ِ مقصدی ، با چشمانی تر، در ژرفای جان و ریشه های رگان ِ خویش، احساس لرزش و هیجان نکند؟
این جایم و ریشه‌های ِ جانم آن جاست/
شادابی ی ِ باغ ِ ارغوانم آن جاست/
دیریست در این قفس، نفس می‌شکنم/
گر خاک شود تنم، روانم آن جاست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ آذر ۱٣٨۵ -  ۲٨ نوامبر ۲۰۰۶


 
www.iranshenakht.blogspot.com
از رضا مقصدی، شاعر ِ ایرانی ی ِ شهربند ِ آلمان، پیش از این در همین تارنما سخن گفته و دستاورد ِ ارجمند ِ او در شعرِ تغزّلی ی ِ روزگارمان را ستوده ام. شعر او با ریشه های گسترده اش در زمین ِ ادب ِ گرانمایه ی فارسی
از یک سو و آزمون های شاعر، به ویژه در برخورد با تجربه ی تلخ ِ دوری از زادْبوم و آزَردگی اش از نیش ِ جانْ گزای "کژدم ِ غُربت"، از سوی ِ دیگر، چنان ساختار و درونمایه و زبان و بیانی یافته، که بی هیچ گزافه گویی می توان گفت در نوع ِ خود بی همتاست و با سروده های برخی از نقشْ آفرینان شعر کهن فارسی پهلو می زند؛ بی آن که رونوشتی از هیچ یک از آنها باشد. سروده های او چنان نشان ویژه ای از سراینده در بافتار خود دارد که نیازی به آوردن نام او بر بالای آنها نیست.
بی گمان، "آن که -- به گفته ی نیما -- غربال به دست دارد"، از "عقب ِ کاروان" ِ راهْ پویان ِ روزگار ِ ما فرازخواهدآمد و کارنامه ی اکنونیان را برخواهدرسید و هرکس را در جایگاه ِ سزاوارش خواهدنشاند. من شک ندارم که در آن بازشناخت، شعر ِ رضامقصدی جای والایی خواهدداشت.
مقصدی در غربتْ سرودهایش به سخنان تکراری و مبتذل و آه و ناله های عوام پسند دل خوش نمی دارد و آزمونهای خویش را که در جان ِ زُلال ِ شاعرانه اش با آنها درگیر بوده، در خیالْ نقشْ هایی بکر و بدیع و با زبانی به صفای آب چشمه ساران میهن و سرسبزی ی جنگل های زادگاهش گیلان به خواننده ی نوخواه و نوجو پیشکش می کند و دفتر ِ ادب ِ مهاجرت ِ ایرانیان را گوهرْآذین می گرداند.
کدام ایرانی ی به غُربت رانده ای است که در هنگام شنیدن یا خواندن این ترانه - سرود ِ شکوهمند ِ مقصدی، با چشمانی تر، در ژرفای جان و ریشه های رگان ِ خویش، احساس لرزش و هیجان نکند؟


این جایم و ریشه‌های ِ جانم آن جاست/
شادابی ی ِ باغ ِ ارغوانم آن جاست/
دیریست در این قفس، نفس می‌شکنم/
گر خاک شود تنم، روانم آن جاست.


درباره ی یکایک سروده های این شاعر ارجمند ِ معاصر، باید به گستردگی و با دقّت ِ ادبْ شناختی ی ِ ویژه سخن گفت تا بخشی از ارجِ کار ِ کارستان ِ او شناخته شود. چنین کاری، مجالی فراخ تر می خواهد و اکنون -- ناگزیر -- از آن درمی گذرم.

امّا شاعر ِ شیواسخن ِ ما با جان ِ شیفته و پر تب و تاب خود، به تازگی به نگارش خاطره ای از میهن پرداخته که نثر و زبان و بیانش به راستی هیچ دست ِ کمی از شعر ِ ناب ِ او ندارد و خواننده را بی درنگ به همان گستره ی شکوهمند و همیشه بهار رهنمون می شود.
این نوشته ی مقصدی، دیگر خاطره ی شخصی ی او به شمار نمی آید و هر خواننده ای -- هرچند با آزمونها و خاطره هایی دیگرگونه در زندگی ی خود -- آن را همچون خاطره ای از آن ِ خویش می انگارد. بدین گونه، می توان این خاطره را خاطره ی ِ همگانی ی ایرانیان این روزگار نام داد که بوی خیّام، بوی ِ آزادی ی آرمانی و نایافته ی ایرانیان در عصر مشروطیّت و همه ی بوهای دلپذیر و مست کننده ی آزادگی و فرهنگ و ادب و هنر ایرانی در آن موج می زند.

متن ِ این نوشتار ِ رضا مقصدی در نشریّه ی الکترونیک اخبار ِ روز نشریافته است:
www.akhbar-rooz.com