چرا پراکنده اند؟


ایرج فرزاد


• البته فقط آقای امویی و شرکت کنندگان در آن کنگره سوم سکولارها نیست...این مشکل ناسیونالیسم چپ ایران و معضل مدافعان قرائت ایرانی- اسلامی از سوسیالیسم نیز هست. آرمانی که هنوز هم که هنوز است، سوسیالیسم اش را فقط و منحصرا با مختصات تاریخی جامعه ی ایرانی و در ذهنیت موهوم انزوای تاریخی جامعه ایران، تعریف میکند. سوسیالیسمی که قرار است کماکان بوی مشروطیت یا آخوند بدهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ مهر ۱٣۹۴ -  ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۵


بخش اول نوشته ای نسبتا مفصل از آقای امیرحسین امویی را در سایت اخبار روز خواندم با عنوان: در ارزیابی کنگره سوم جنبش سکولار دموکراسی.
آنچه من از رویکرد ایشان، در نوشته مورد اشاره، برداشت کردم، اینها هستند:
ایشان سکولار، مدافع دمکراسی و از طرفداران سرنگونی رژیم اسلامی (مستقل و صرفنظر از شیوه مسالمت آمیز و یا قهر آمیز) هستند. اما ایراد من به زاویه نگرش در نوشته مذکور، و در عین حال پاسخ من به چرائی پراکندگی در صفوف جنبش مورد نظر ایشان است. جوهر این نقطه نگرش و در توضیح اینکه در کنگره مورد اشاره، در پاسخ به “پرسش اصلی”: چرا سکولار دموکرات ها هنوز متحد نشده اند”، در این عبارت فرموله شده است:
“این قلم بر این باور است که مختصات نظام جانشینِ حاکمیت ولایت فقیه را قبل از هرچیز مختصات تاریخی جامعه ی ایرانی و نیز مناسباتش با دنیای محیط بر آن تعیین می‌کند. هر گونه ابراز نظر و پیشنهادی بدون توجه به تاریخ ایران و نقاط عطف برجسته ی آن و نیز بی توجه به موقعیتش در چهارچوب شرایط کنونی جهانی محکوم به شکست است و ایران را باری دیگر در سراشیب شکست می‌اندازد و طعمه ی دشمنان خارجی اش می‌کند.” (از نوشته آقای امویی)
به باور من بر “مختصات تاریخی جامعه ی ایران” نمیتوان یک انتزاع علمی، جامعه شناسانه و تحلیلی جهانشمول بنا کرد. منظورم را به استناد به نمونه های مورد اشاره ایشان، روشن تر بیان میکنم. آقای امویی نظام پادشاهی و اسلامی را فقط و منحصرا در متن مختصات تاریخی جامعه ی ایران، تعریف کرده است. رژیم جمهوری اسلامی از نظر ایشان دگردیسی و تجدیدحیات یکی از همان مختصات یعنی: “حمله ی عرب و تسلط اسلام سنی و شیعی بر ایران و سرنوشت فکری و روحی ایرانیان. پس از حمله ی اعراب بادیه نشین در پی سقوط ایران از یک امپراتوری بزرگ مستقل” است. خود فاکت به نظر من واقعی نیست. اولین نکته من این است. بنا کردن انتزاع علمی و تحلیلی بر یک داده و پیش فرض غیر واقعی و اختیاری، فقط موجب ابهام بیشتر در تعریف مختصات نظام جانشین “حاکمیت ولایت فقیه” میشود. از این نکته که من با ایشان در مورد تعریف از سلطه اسلام سیاسی بر جامعه ایران، با تعبیر حاکمیت ولایت فقیه اختلاف جدی دارم صرفنظر میکنم.
به نظرم نگرش محصور ماندن به تاریخ ایران و مختصات تاریخی آن، و مبنا گرفتن جفرافیا در سیاست و نگرش، ناسیونالیسم است که یک ستون هویتی ناسیونالیسم چپ ایرانی- از جمله رگه سکولار و دمکراسی خواه و حقوق بشری و سرنگونی طلب آن- هم هست. نوعی نگاه مونیستی به تاریخ در بررسی جامعه ایران، بطور در خود و در انزوای تاریخی از تحولات فرا ایرانی. در اینجا خود کلمه های ایران، ملت، استقلال و ملی نیز از دایره تعریف جهانشمول، به نحو، اختیاری بیرون گذاشته شده اند. مبنای تحلیل علمی و جامعه شناسانه که این ناسیونالیسم است که ملت و استقلال ملی را شکل میدهد، و نه برعکس در این دیگاه بطرز عجیبی در مورد جامعه ایران مشمول استثنا شده است. ملت ایران و استقلال ملی در همان “مختصات تاریخی جامعه ی ایرانی”، و در آن جغرافیا هست، بوده است و خواهد بود. معکوس نشان دادن رابطه ناسیونالیسم و چگونگی شکل گیری ملت و استقلال ملی توسط ناسیونالیسم، دومین نکته و ملاحظه انتقادی من بر موضع آقای امویی است. بالاخره جامعه ایران، هر اندازه ریشه باستانی و تاریخ چند هزاره تمدن داشته است، تصور نمیکنم، دیگر کشورها، مردمان و ملت های دیگر از تاریخ کمتر کهنسال برخوردار بوده باشند و یا کمتر مورد هجوم “اقوام و قبایل وحشی” قرار گرفته باشند. به عنوان نمونه یونان را در نظر بگیریم. آیا واقعا یونان، پس از اشغال توسط آلمان نازی و متحدان آن، و پس از شکست فاشیسم، سلطه بعدی انگلستان تحت ریاست چرچیل و در پی آن سرکوب آخرین بقایای مقاومت ضد فاشیستی در یونان، حکومت سرهنگان و … را میتوان با پیشینه اتفاقاتی که در آن جغرافیا روی دادند، توضیح داد؟ هر اندازه تاریخ باستان یونان مهد فلسفه و دمکراسی و تمدن و سرزمین فیلسوفانی چون سقراط و ارسطو و افلاطون و غیره بوده باشد. نگاه به وضعیت کنونی یونان، کمترین اثری از ادامه رویاروئی و دینامیسم درونی “مختصات تاریخی جامعه ی” یونان را به هیچکس، نه به روشنفکر سکولار و سوسیالیست و نه به محافظه کاران و راست و جریانات راسیست و خارجی ستیز یونان نشان نمیدهد. همه از یورو، ماندن یا نماندن در قلمرو اروپای واحد، بحران اقتصادی سرمایه داری و بانک جهانی و قید و بندهای ریاضت اقتصادی ناشی از اجبارات اقتصاد کاپیتالیستی در همین دوره، بحث میکنند. کسی تردید دارد که منشا الهام انقلاب کبیر فرانسه، نه در پیشینه آن سرزمین، که در جنگ استقلال آمریکا بود؟ آیا انقلاب علیه برده داری در آمریکا، پرچم مبارزه طبقه کارگر اروپا نبود؟ قاره ای با پیشینه بسیار کهنسال تر از کشوری در مقیاس تاریخی تازه کشف شده؟
رژیم جمهوری اسلامی، ادامه خطی مصاف گرایشها و کشمکش مختصات جامعه ی ایرانی در یک جغرافیا نیست. رژیم اسلامی، محصول تحولات و توازن قوا در مقیاسی به مراتب وسیع تر از باریکه تاریخ جامعه ایران در یک انزوای فرضی و به نظرم موهوم است. همانطور که “نظام پادشاهی” را پس از انقلاب مشروطه نمیتوان تجدید حیات قرن بیستمی “امپراتوری بزرگ مستقل” در باستان تعریف کرد. ایران پس از سلطنت پهلوی ها، بویژه پس از جنگ دوم جهانی و در آرایش دو بلوک شکل گرفته، در تقسیم قلمروهای نفود، در کمپ بلوک غرب قرار گرفته بود. پیوستن به پیمان سنتو، و جزیره آرامش معروف در خاورمیانه، کمترین ربطی به یکی از مختصات تاریخی تر جامعه ی ایران، یعنی نظام پادشاهی و امپراتوری مستقل، در عصری که ناسیونالیسمی نبوده است تا ملت را بسازد و شکل بدهد، ندارد. تشکیل دو بلوک و آرایش آن دو بلوک در طول دوران جنگ سرد، و مورد تهدید قرار گرفتن ثبات سیاسی یکی از تکیه گاههای بلوک غرب در خاورمیانه بر اثر “انقلاب” در سال ١٣۵٧، ریشه اساسی تشکیل رژیم جمهوری اسلامی و خالی کردن میدان برای سلطه اسلام سیاسی در ایران بود و نه ادامه خطی، و ثمره سیاسی مجاهدتهای ناشی از تفکر متشرعین و جمال الدین اسدآبادی- مدرس- آل احمد- شریعتی- طالقانی- خمینی. پایه انتزاع جامعه شناسانه و تحقیق و نقد آقای امویی، از این نظر، غیر واقعی است. بر علائم فرضی و غیر واقعی نمیتوان انتزاع واقعی و تحلیل واقعی بنا کرد.
نگاه به جامعه ایران با این زاویه نگرش به نظر من مدافعانش را باز هم بیشتر با معضل تشتت و دلواپسی در پی بی نتیجه ماندن تلاشها برای اتحاد روبرو میکند. چه، تمامی نیروهایی که طبق این نگرش به عنوان پایه وسیع صف سکولارها و مدافعان دمکراسی، تعریف شده اند، با سرنوشت آتی جامعه ایران که نه در دنیائی خیالی، بلکه در مصاف گرایشات بسیار فرا ایرانی و فرا اسلامی و فرا جغرافیائی رقم خواهد خورد، یک شبه از صفحه روزگار محو خواهند شد. به نظر من سقوط رژیم اسلامی بر اثر تشدید همین تناقضات که در جامعه ایران هم باز تاب دارند، کمترین نشانی از این نوع نیروی سکولار و دمکراسی خواه، که در ذهن کنشگران این رویکرد و در هیات: “شخصیت‌ها و مسلمانان خجول و به ظاهر دموکرات‌منش” (اصطلاح خود آقای امویی) از وزن و جایگاهی برخوردارند، باقی نخواهد گذاشت. به توهمات نسبت به جایگاه و نقش: ”کسبه و بازاریان و کارمندان و صاحبان سرمایه‌های کوچک و متوسط و حتی نظامیان و بسیجیان و پاسداران خرد و متوسط و نیز روحانیان شرافتمند دموکراسی خواه” (از متن نوشته آقای امویی) لازم نیست اشاره کنم.
البته فقط آقای امویی و شرکت کنندگان در آن کنگره سوم سکولارها نیستند که بر پایه یک فرضیه غیرواقعی، بر ابر خیال به ساختمان یک بدیل گنگ و راز آلود سیاسی متوهم اند. این مشکل ناسیونالیسم چپ ایران و معضل مدافعان قرائت ایرانی- اسلامی از سوسیالیسم نیز هست. آرمانی که هنوز هم که هنوز است، سوسیالیسم اش را فقط و منحصرا با مختصات تاریخی جامعه ی ایرانی و در ذهنیت موهوم انزوای تاریخی جامعه ایران، تعریف میکند. سوسیالیسمی که قرار است کماکان بوی مشروطیت یا آخوند بدهد. ریشه بی حاصل ماندن تلاشها برای وحدت کوشندگان این آرمان، در صداقت و یا عدم صداقت افراد آن، و یا حتی میلیتانسی و یا سازشکاری آنان نیست، در نازائی این سوسیالیسم ایرانی- اسلامی است که در درون مایه مشروطه طلب و اسلام زده؛ و در پایه و بنیان بینشی غیرعلمی؛ و موهوم است. این نکته که سکولاریسم و دمکراسی خواهی و سوسیالیسم ایرانی- اسلامی حتی نتوانسته است بین هوادارانش اتحاد ایجاد کند، خیلی گویا است. شاید هیچکس به نیت خیر آنها بدگمان نشود، همه سعادت و خوشبختی مردم ایران و شهروندان کارگر و زحمتکش آن مملکت را میخواهند. مشکل اما این است که سکولاریسم و دمکراسی ایرانی- اسلامی، بیشتر پرچم ابهام و نشستن بین دو صندلی است تا نقطه اتکاء و اعتماد مردم برای عبور قاطعانه از رژیم اسلامی. این پرچم، در شکاف واقعی بین مصاف مدافعان دو نظام جانشین جمهوری اسلامی، سوسیالیسم و کاپیتالیسم، نماینده تردید و ابهام است. شک نکنید مرددین که هزار تبصره و اما و اگر و تفسیر و حاشیه بر سکولاریسم و دمکراسی خواهی و سوسیالیسم رقیق خود دارند، با تعیین تکلیف رژیم اسلامی، متاسفانه نیروی ذخیره بدیل و آلترناتیو راست و سرمایه دارانه از آب در خواهند آمد. ریزش بلوک شوروی سابق و سلطه ناسیونالیسم عریان میلیاردرهای نو پا، و اکثرا پیوسته به اروپای واحد و پیمان ناتو، گوشه ای از چشم انداز سرکردگی بدیل راست در دوره سرازیری و فروپاشی و سقوط اسلام سیاسی را، در صورتی که سوسیالیسم در قامت یک حزب سیاسی انقلابی و نیروی موثر در صحنه نباشد، در برابر ما گرفته است.

٣٠ سپتامبر ٢٠١٣
iraj.farzad@gmail.com