دانش و خرافات در یک همزیستی - ناصر آقاجری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۲ مهر ۱٣۹۴ -  ۴ اکتبر ۲۰۱۵


در ایران قرن ۲۱ معجزه ای حیرت انگیز در تداوم است شاید برخی تصور می کنند معجزه پدیده ای مربوط به دوران بی خبری انسانها از سرشت پدیده های طبیعی بوده و امروزه کسی برای این افسانه ها ارزشی قایل نیست. ولی این پدیده ریشه درهر واقعیتی داشته باشد ،امروزه به یاری سیاست های امپریالیستی برای گسترش مسخ عمومی توده های مردم، به صورت یک حقیقت غیر قابل انکار زندگی همه ی ما را در همه ی جهان به چالش گرفته و هم چنان در تداوم است. معجزه ی توانایی های موهوم ، با درون مایه باور های ما قبل تاریخی و انتظار، انتظار یافتن یا آمدن، یافتن حقیقت یا پیدا کردن فردی که مدعی است حقیقت را کشف کرده و به آن دست یافته؛ تا همگی در پیرامون آن گرد شویم و به پا بوسش برویم تا ما را راهنما شود. درچنین نگرشی انسان ها ارزشهای خودرا درک نمی کنند وبه خود باور ندارند. بی خبری عمومی از این واقعیت ، واقعیتی که ده قرن پیش از این، به وسیله برخی بزرگان اندیشمند ایرانی کشف شده ولی به دلیل سلطه استبداد و سرکوب باورهای ایدآلیستی – خرافی و واپس گرای دگم، طرح آن در اشکال پیچیده هنری و اسطوره ای بیان گردیده است. پیش رفت تکنولوژی و دانش های بشری امروزه در آزمایشگاه ها اثبات می نمایند، آن پدیده ای که امکان هدایت ما را می تواند کاربردی نماید، در پشت این پیشانی و قشر خاکستری مغز ما وجود دارد نه خارج از آن؛ که اگر بخواهیم می توانیم با پرورش آن، ازهر فرد معمولی یک دانشمند بزرگ بسازیم وغیر ممکن را ممکن کنیم ، ولی مسخ همگانی که عوامل امپریالیسم جهانی درتوسعه ی آن تلاش می ورزند، ازبیشتر افراد پدیده ای خلق کرده اند که بی تابانه چوپانشان را، جستجو می کنند. یا بزعم برخی اندیشمندان سده های میانه ایران زمین(نقل به مضمون) "یوسف خود را به چاه انداخته اند و در جستجوی آن آواره بیابان ها شده اند." این توده ی بزرگ،مردم نه بزعم برخی "رجاله"اند و نه" یاوه ،یاوه خلایق" اینها انسانهای یند مسخ شده که با ارزش های خود بیگانه اند و خود را درک نمی کنند، از این رو برای دست یابی به آنچه که خود دارند در جستجوی هادی ، پیر و رهبری فرهیخته بی راهه ها را می پیمایند.

علت این که به باورهای سده های میانه ،به عطار استناد می کنم این واقعیت است که این دانشمند؛ مفهوم کلی از خود بیگانگی را، که تا به امروز، جامعه ی جهانی را مسخ کرده واز انسانها مشتی ابزار حقیربرای منافع حاکمیت های مستبد را فراهم نموده به خوبی شناخته و با هفت وادی، در منطق الطیرش آن را به چالش گرفته است.اندیشمند بسیار هوشمندی که از خود بیگانگی ای را که خرافات مذهبی ایجاد کننده آن هستند، در داستان پرندگان به زیبایی بیان نموده و در ضمن آن، جامعه شناسی را، با نقد های اجتماعیش درحدود یک هزار سال پیش مطرح کرده که برای زمان ما، با این همه واپس گرایی، مقوله ای مربوط به آینده است. او با هفت وادی منطق الطیرش، تلاش نموده، آن از خود بیگانگی و مسخی را که بر خاسته از اسارت اندیشه های مردم در نگرشهای ایدآلیستی و ایستای آن زمان بوده که حتا، تا به امروزبه علت وجود مناسبات سرمایه داری جهانی با نگرش امپریالیستی، هم چنان سرسختانه ادامه دارد. از میان بردارد. بیماری اجتماعی که امروزه به صورتی مزمن و عفونی در آمده و ساختار اجتماعی ما را آلوده کرده است.

نمود های این بیماری را به خصوص در میان طبقه متوسط ایران و با کمال تاسف در بین دانش آموختگان مدارس عالی و دانشگاه ها می بینیم.تضادی با فاصله ی صد ها سال نوری، خانم های کارشناس و بالاتر را می بینیم با موقعیت های اجتماعی قابل توجه؛ که برای حل مشکلات خانوادگی شان، تنها راه حلی که به اندیشه ی آکادمی رفته اشان، می رسد، رفتن به سوی جن گیر و رمال و فال گیر است. گویی در دانشگاه های این دیار به جای دانش، رمالی و جن گیری را علم می دانند؟! باورهای واپس گرا و نادان پروری که امروزه به صورت بت هایی طلایی، ما را به همان سده های میانه باز گردانده و در جهل و بی خبری، مدفون کرده اند.

برخی دیگر در "جهان توسعه یافته" از نظر تکنولوژی و در دیارما، تصور می کنند چون با پیش رفته ترین علوم درگیر هستند، نانو تکنولوژی را درک می کنند و کاربردی می کنند و از دنیای کوانتوم با خبرند، اندیشه ای علمی دارند. در حالی که دانش را مکانیکی درک کرده اند و قادر به تعمیم آن نیستند ولی به شدت دچار توهم اندیشه ی علمی شده اند. با دانش زندگی می کنند و با پیشرفته ترین تکنولوژی کار می کنند ولی، متا فیزکی وایدآلیستی می اندیشند. کار را علمی و دیالکتیکی کاربردی می کنند ولی ناتوان از تعمیم آن به زندگی اجتماعی هستند.نارسایی این شیوه اندیشیدن در پدیده هنر و خلاقیت های هنری نمود بیشتری دارد. هنر مندی که از توانایی های قشر خاکستری مغزش بی خبر است و تنها با حس و شناخت حسی، واقعیت ها رابررسی می کند هر چند استعداد خارق العاده ای داشته باشد نمی تواند فراتر ازسقفی از نو آفرینی بومی، پیش برود و ارزشی جهانی خلق کند.ساخته های چنین هنرمندی اگر درست و سنجیده هم بر کاستی ها دست گذاشته باشد ولی نمی تواند علت را دریابد و یا راه کار یا چند وچون آنرا، بشناسد. از این رو معلول یا قربانی را، به زیر شلاق نقد و تحقیر کشانده و بدین گونه عامل مسخ، به سایه کشیده شده است. این درحالی است که نویسنده اگر به علت کاستی ها هم رسیده باشد ولی به صورت عمده و اصلی آنرا درک نمی کند و بدان نمی پردازد و سیر و سنگینی کاستی ها، در کار هنریش معلول را، هدف قرار می دهد .

بیشترین روند کار هنری پرداختن به پدیده های اجتماعی – مردمی است.از این رو هنرمند باید بتواند در شعر یا داستانش، سرشت و درون مایه روندهای پیچیده مردمی – اجتماعی را درک کند. درغیر این صورت کار او شاید در بازار دنیای مسخ شده مشتری خود را بیابد ولی اثری ماندگار و جهانی نخواهد بود و با کمترین گذر زمان برای همیشه به سایه خواهد رفت چون، بهره ای ازدانش ندارد.

برخی دیگر پردازش های سلول های خاکستری مغز خود را ذاتی ،استثنایی وآسمانی تصور می کنند و آن را پیامی از دنیایی ماورای واقعیت های مادی می دانند. بدین جهت ضروت یاد گیری و بررسی و تحقیق و دانستن را غیر ضروری می دانند، با همان دانسته ها در انتظار الهامی دیگرچرت می زنند. پس از چندی در نهایت زبونی برای ایجاد خلاقیت به افیون پناه می برند و دانش و پرورش را دور می ریزند ومانند پیشینیان خود در سده های میانه، دانش را با پای چوبین تصور می کنند و کسب شناخت بر پایه علوم را همواره با کاستی و بی اعتباری به تصویر می کشند وبرای رسیدن به حقیقت تنها راه را، اشراق می دانند و قلب این تلمبه طبیعی بدن را، تخته پرش رسیدن به " او" می دانند. تصوری به طور کامل خارج ازمرز های دانش و مربوط به باورهای دوران واپس ماندگی دانش بشری، مقوله ی ایدآلیستی مراد و مریدی. برخی دانشگاه رفته های امروزی به دلیل عدم توانایی در تعمیم دانش دیالکتیک به مناسبات اجتماعی و روند اندیشیدن خود و ساختار مغز، نمی دانند آن چه به عنوان الهام اینک با آن مواجه شده اند تنها پردازش های سلول های خاکستری مغزخودشان بر پایه همان مقدار دانستنی هایی است که به آن داده شده است، می باشند وهیچ پدیده دیگری در آن نقشی ندارد به جز، بیماری سلول های خاکستری مغزشان یا توهم زایی. که ریاضت های طو لانی برایشان به ارمغان می آورد.

    در این برهه از تاریخ بشریت که مناسبات اقتصادی و فرهنگی امپریالیستی توانسته از ضعف های درونی جبهه ی کار بهره بگیرد وهمه ی امکانات ارتباطی جامعه جهانی را در اختیار داشته باشد، هنرمندانی که تا دیروز چندر غاز فروش آثارشان به علت حمایت از مبارزه طبقاتی مردم بر علیه استثمار بود، به یک باره با چرخشی ۱٨۰ درجه ای در جهت سیاست های فرهنگی امپریالیسم غیرجانبدار شده اند. به برج عاج صعود کرده اند و در نهایت از خود بیگانگی   برای آن چند غاز درآمدی که بتواند زندگی انگلی تحمیل شده اشان را، تامین کند، چوب بر نگرش علمی طبقه ی کارگر جهانی می زنند و تاریخ و ادبیات انسان گرا را تحقیر می کنند. در کنار این موج سیاست زدایی ادبی، شاهد ظهور این نگرش در میان دانش آموختگان دانشگاه ها هستیم که برای رهایی از مناسبات آزادی کش حاکمیت های جهان واپس مانده، باید به دنیایی از عرفان پیوست. و راه رسیدن به حقیقت را؛ تسلیم و اطاعت از یک رهبر کامل می دانند؟! یا به زبان ساده تر تنها یک نفر حق دارد برای میلیاردها انسان تصمیم بگیرد و آن میلیاردها فقط باید اطاعت کنند و تسلیم. یا در حقیقت بدون تغیر در درون مایه اندیشه های ایدآلیستی با یک جا به جایی در شکل، درمرتبه ایستایی خود باقی مانده اند. با این تفاوت که گروه دوم اخلاق گرا و پایبند تسلیم و اطاعت بدون شک از رهبرشان هستند و پاسدار ارزشهای سده های میانه. و گروه اول هیچ ارززشی را نمی پذیرند. به جز، کسب پول ودر دنیای غرایض حیوانی، خود را فراموش کردن. از این روهیچ معیار دیگری را، تایید نمی کنند. هر دو گرایش که به دلیل ایستایی مناسبات اجتماعی ایران رو به گسترش است، با ترد مبارزه سیاسی - اقتصادی در حقیقت مطالبه حقوق مدنی را ازخود و از جامعه صلب می کنند، و خواستار یک انسانیت برده گونه اند،که در عمل؛ آگاهانه یا نا آگاهانه در جهت مناسبات فرهنگی واپس گرای امپریالیستی یا مسخ توده ها گام بر می دارند؛ ولی در شکلی متفاوت و با ظاهری، بدون ارتباط با این مناسبات استثمارگر. بی راه هایی اخلاق گرا یا چپ نما، که در فرم و ظاهر به روز شده اند ولی در نهایت، ما را در همان گذشته سراسر بی خبری دفن می کنند و از جامعه بشری یک بربریت استثمارگر خون ریز ومشتی برده و تسلیم، بجا می گذارند. همراه با اقلیتی از روشن فکران بی طرف ،مستقل ،غیر جانبدار با درون مایه ای تسلیم خواه. این روشنفکران طبقه متوسط در عمل، هم گام با ساختار نولیبرالیستی شده اند که چند دهه است جامعه جهانی را به چالش گرفته و هر روزه به گونه ای نو، جنگ را در همه ی مناطق جهان گسترش می دهد.

تنها راه برون رفت از این نا به هنجاری اجتماعی؛ بازگشت به مناسباتی است متکی برسوسیالیسم علمی، و کاربردی نمودن روند آکادمیک و علمی – دیالکتیکی بررسی و تحلیل پدیده های طبیعی، بر مناسبات اجتماعی است.