ترجمهای جدید از رمان «فصل مهاجرت به شمال»
محمد جواهرکلام
•
سابقه ترجمه آثار طیب صالح به فارسی به سال ۱۳۳۷ شمسی/ ۱۹۵۸ یا ۱۹۵۹ میلادی برمیگردد. در این سال مجله سخن داستان «دومه وَد حامد» را (به ترجمه فریدون گَرَکانی) در یکی از شمارههای آن سال خود، با اشتباهی در نام نویسنده (طبیب به جای طیّب) و در عنوان (درخت لیل به جای «دومه») چاپ کرد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٣ مهر ۱٣۹۴ -
۵ اکتبر ۲۰۱۵
اشارهای کوتاه: سابقه ترجمه آثار طیب صالح به فارسی به سال 1337 شمسی/ 1958 یا 1959 میلادی برمیگردد. در این سال مجله سخن داستان «دومه وَد حامد» را (به ترجمه فریدون گَرَکانی) در یکی از شمارههای آن سال خود ، با اشتباهی در نام نویسنده (طبیب به جای طیّب) و در عنوان (درخت لیل به جای «دومه») چاپ کرد. (1) فکر میکنم آن هنگام خوانندگان ایرانی این نویسنده را نمیشناختند و تا سالها بعد هم نشناختند.
در سال 54 در حال گذراندن دوره نظام درآذربایجان شرقی (53-55)، آخر هفته که به تبریز رفته بودم، تصادفا به دستفروشی برخوردم که 6 شماره اول مجلهای به نام «اصوات » (صداها) را در بساطش داشت که هر شش شماره را خریدم. این مجله که در دهه 1960 به سردبیری دنیس جانسون دیویس به زبان عربی در لندن چاپ میشد، مقالات و داستانهایی از نویسندگان عرب در بر داشت و در شماره اول آن داستان معروف طیب صالح «دومه ود حامد» را با طرحهایی چاپ کرده بود.
«فصل مهاجرت به شمال» ترجمه جدیدی از این کتاب (2) به قلم مهدی غبرایی از انگلیسی است. آقای غبرایی پنج شش سال پیش، در معرفی کتابی که از عربی به انگلیسی ترجمه شده و ایشان آن را به فارسی برگرداندهاند ــ «در کشور مردان» (اثر نویسندهای لیبیایی به نام هشام مَطُر) ــ در روزنامه شرق (15 اسفند 1389، ص 13)، میگوید (3): «از رمانهای معاصر کشورهای عربی، با تمام گستردگی و تعدد این کشورها، جز نجیب محفوظ نویسنده مصری، طاهر بنجلّون، مراکشی و شاید یکی دو نفر دیگر کمتر رمانی خواندهایم.» بعد اضافه کردهاند: «علتهای این امر متعدد است، اما یکی از این علتها نداشتن مترجم کارکُشتهای است که به زبان عربی مسلط باشند.»
باید به عرض برسانم اطلاعات این دوست گرانمایه از مترجمان کارکُشته عربی و همین طور رمانها و داستانهای عربی ترجمه شده به فارسی جامع و دقیق نیست، و به ظاهر هم حق با ایشان است؛ چون ایشان مترجم انگلیسی هستند. (البته این دلیل موجهی نیست چون همان طور که بعضی مترجمان عربی برای فراگرفتن زبان انگلیسی زحمت بسیار کشیدهاند، مترجمان «کارکُشته» انگلیسی، و از جمله مترجم بحث ما، نیز لازم است مقدماتی از زبان عربی را بدانند. ممکن است از مطلب دور شویم، ولی ناگزیر به یکی دو نمونه که در این مورد رخ داده اشاره میکنیم: در سال 1988 که نجیب محفوظ جایزهی نوبل ادبی را بُرد، یکی از مترجمان عربی، این اثر نجیب محفوظ «السمان والخریف» را که عیناً به همین شکل و بدون هیچ اِعرابی در فهرست آثار محفوظ آمده بود، سهواً «روغنگر وپائیز» ترجمه کرده بود که آشکارا غلط مینمود ؛ در صورتی که مترجم انگلیسی که این اثر را چند سال پیش از برنده شدن محفوظ ترجمه کرده بود،، عنوان عربی را به «بلدرچین و پائیز» گردانده بود (یکی از معانی الُسّمان، با ضم سین «بلدرچین quail» است.( یا یکی از مترجمان محترم در ترجمه یکی از آثار جبرا ابراهیم جبرا، نویسنده معروف فلسطینی «صُراخ فی لیل طویل» (فریاد یا جیغی در شبی بلند) را به رغم اینکه از انگلیسی ترجمه کرده بود، به علت ندانستن زبان عربی، به «سوراخ ...» (!) برگردانده بود. مختصر آنکه مترجمان عربی باید با زبان انگلیسی آشنا باشند، و مترجمان انگلیسی مقدماتی را از زبان عربی بدانند.چون اگر غیر از این باشد، و مترجم اَعلام داستانش به شکل غیر صحیح به فارسی برگرداند، خواننده فوراً پی خواهد برد که او فقط زبان متن را میداند و اعلام موضوعش را نمیشناسد.
***
مترجمان پیشکسوت
از مطلب کمی دور افتادیم. مترجمان برجسته عربی کشور زیادند؛ ولی چون زبان عربی مورد علاقه کتابخوانان نبوده است و علاوه بر این پدیدهای به نام «عربستیزی» سالهای طولانی بر اذهان روشنفکران ایرانی سلطه داشته است و هنوز هم دارد، توجهی به این زبان نمیشد. به اقتضای این وضع، ناچاریم مترجمان برجسته عربی را یکی یکی معرفی کنیم. یکی از اینها دکتر عبدالمحمد آیتی بود که زندگی دردناکی داشت؛ در دوران قبل از انقلاب سالها به خاطر عقاید سیاسی خود مورد اعتنای مسئولان فرهنگی رژیم پیشین قرار نداشت و حتی دختر خود غزال آیتی را در حوادث سیاسی قبل از انقلاب از دست داد. (4) این وضع ناگوار تا بعد از انقلاب نیز ادامه داشت تا اینکه بعضی خیّرین دستگاه امروز متوجه اوضاع او شدند و به حال او رسیدگی کردند و به این ترتیب آن مرحوم قبل از مرگش چند صباحی آب خوش از گلویش پائین رفت. زندهیاد آیتی در کتاب هفته دهه 40، و بعدا در مجله آموزش و پرورش داستانهای کوتاهی از عربی ترجمه کرد و چند سال قبل از وفاتش نیز مجموعه داستانی به قلم نویسندگان سوریه را با عنوان «رَندا» بیرون داد (انتشارات سروش). در کتاب هفته دو داستان کوتاه عربی، یکی از میخائیل نعیمه و دیگری از جبران خلیل جبران از او چاپ شده بود. یا شادروان دکتر حسین خدیوجم که رمان / زندگینامه مشهور طه حسین، الایام را با عنوان »آن روزها» ترجمه و منتشر کرد. (انتشارات سروش ) که تاکنون حداقل دو بار چاپ شده و امروز نایاب است.
یا مثلاً دکتر محمد حسین روحانی، پس از اخراج از وزارت علوم و مشغول شدن در «دایره المعارف بزرگ اسلامی» و پس از نوشتن دهها مقاله در این دایره المعارف، بی آنکه ذکری از ایشان در مجلدات آن دایره المعارف بیاید، در گمنامی و دربدری درگذشت. (دکتر احمد مهدوی دامغانی نیز فراموش نشود که بعضی از اصحاب نظر بر عربیدانی ایشان تأکید فراوانی کردهاند. البته ایشان به واسطه ترجمه آثار کلاسیک عربی، وضع خوبی دارند.)
اکثریت مترجمان عرب ایرانی ــ غیر از ایرانیان رانده شده از عراق ــ بیش از سه دهه است که احساس کردهاند جای ادبیات معاصر عرب خالی است، خصوصاً پس از برنده شدن نجیب محفوظ و دست یافتن او بر جایزه نوبل، چنانکه از دور و نزدیک خبر دارم، اکنون سرگرم ترجمه آثاری جدی در این زمینه هستند، و کارهایی هم بیرون دادهاند.
محمد کاظم موسایی
مترجم عربی دیگری هم داشتیم به نام محمد کاظم موسایی (مترجم پائیز خشم اثر م. ح. هیکل) که بعد از انقلاب به لندن رفت و کسانی که او را آنجا دیده بودند میگفتند روزی دو بسته سیگار میکشد تا عاقبت سکته کرد.
باری، از این مترجمان که ذکرشان رفت و شأن خود و زبانی را که از آن ترجمه میکنند میدانند، میتوان به افراد دیگری نیز اشاره کرد. یکی از آنها زندهیاد کاظم برگ نیسی مترجم شعر و داستان از آدونیس بود. و میتوان او را کاشف آدونیس شمرد، چون کارش را با ترجمه دوکتاب مهم از آدونیس شروع کرد: مجموعه شعری به نام مِهیار دمشقی و کتابی به نام پیش درآمدی بر شعر عرب که مقدمه آدونیس بر 3 جلد منتخباتش از شعر عربی است. متاسفانه اجل به این شخص فاضل مهلت نداد و به مرگی فجیع درگذشت: در هشتگرد کرج از طبقه پنجم آسانسور خانهاش که مشغول تعمیر آن بودند و کارگران بر اثر اهمال درِ آسانسور در طبقه پنجم را نبسته بودند، تا طبقه اول که اتاقک آسانسور در آن توقف کرده بود، سقوط میکند و بلافاصله با اجاره هلیکوپتری که آقای مقدم، مدیر نشر فکر نو که از دوستانش بود به تهران آورده میشود و یک دوروزی هم در بیمارستان امام خمینی زنده بوده اما براثر نابسامانی وضع بیمارستان فوت میکند.) آن زندهیاد در فهرست آثار ترجمه شدهاش در آخر کتاب «مِهیار دمشقی» اثر ادونیس لیستی از کتابهای شعر و داستان عربی به دست داده بود که قرار بود منتشر کند. (5)
مترجمان عربی دیگری داریم که اگرچه رمان ترجمه نکردهاند، ولی مترجمان زُبدهای هستند؛ مثل علیرضا ذکاوتی قراگزلو که ترجمهاش از کتاب دو جلدی آدام متز، شرقشناس آلمانی (تمدن اسلامی در قرن سوم و چهارم هجری، که از آلمانی به عربی در آمده بود.) و به خاطر شیوایی ترجمه جایزه کتاب سال را برد . (بر ترجمه ایشان آقای علی اشرف صادقی نقد موشکافانهای در یکی از شمارههای «نقد آگاه» نوشته است ).
و اما در مورد نویسندگان عرب، غیر از کلاسیکها، نویسندگان عرب متجدد فراوانی داریم که خوانندگان فارسی از رهگذر ترجمه آثارشان به فارسی، با آنها آشنا شدهاند. غیر از نویسندگان مورد اشاره آقای غبرایی، یعنی محفوظ و بنجلون، نویسندگان عرب فراوانی داریم که آثار عربیشان به فارسی ترجمه شده است (و بسیاری آثاردیگر در راه است.) بعضی از این نویسندگان آثارشان را به فرانسه و سایر زبانهای لاتین نوشتهاند که این آثار به همت مترجمانی که با زبانهای لاتین آشنا هستند به فارسی ترجمه شدهاند.
طیّب صالح نیز از جمله این نویسندگان است که شانس داشته بعضی آثارش به فارسی ترجمه شوند، اما به واسطه کمبود منتقد و علل بیشمار دیگر که در بالا به بعضی از آنها اشاره کردیم، آثارش مثل آثار نویسندگان فرنگی مورد بحث و نقد و نظر قرار نگرفتهاند. (غیر از این باید بگوئیم که خواننده متوسط فارسی که به حرفههایــ مثلاً بنجلترین نوشتههای ادبی غرب را بر آثار ترجمه شده از عربی یا ترکی ترجیح میدهند. نویسنده ترک، اورهان پاموک که برنده جایزه نوبل شده نیز خوانندگان کمی دارد و مترجم آثارش، ارسلان فصیحی، که آثارش را توسط ناشران معروف از جمله ققنوس در میآورد، بارها از این موضوع شکوه کرده است.)
از طیب صالح، نگارنده این سطور، طولانیترین داستان کوتاهش (نوولت) «دومه وَد حامد» را ترجمه کرده است، بدون اطلاع از ترجمهای که در مجله سخن چاپ شده بود (در مجموعه داستانهای ایران و جهان، جلد دوم، 1369 به کوشش مهدی قریب، انتشارات توس، در کنار ترجمهای از آقای غبرایی). اثر دیگر و معروف او «عروس زَین» نیز توسط شکرالله شجاعیفر؛ آگاه، 1378) به فارسی ترجمه شده است . جز این ، نشر نی کتابی شامل داستانهای او را منتشر کرده است که اکنون نایاب است ..
نویسندگان مهم عرب و ترجمه آثارشان به فارسی
از نویسندگان عربی که بعضی آثار داستانیشان به فارسی در آمده، میتوان به این نویسندگان اشاره کرد: جبران خلیل جبران، میخائیل نعیمه، ادریس شرائبی، آلبرت کوثری (صحیح آن: «قُصری»- داستانش با عنوان «دختر و مرد حشیشی» با ترجمه شیوای سعید حمیدیان در مجله الفبای زندهیاد غلامحسین ساعدی در سال 1352 جلد 3؛ غسان کنفانی (چند اثر)، غاده السّمان، احلام مستغانمی، یحیی یخلف، امین معلوف، بهاء طاهر و .... این داستانها را یا عربیدانان ایران، صرفاً به خاطر اینکه زبان عربی را میدانند، ترجمه کردهاند یا جوانان عرب خوزستانی که زبان عربی را به عنوان عنصری اساسی از هویت خودشان، با چنگ و دندان حفظ کردهاند.
درباره ترجمه فصل مهاجرت به شمال
در مورد این ترجمه باید گفت که کاش میشد ترجمه فارسی با ترجمه انگلیسی دیویس مقابله میشد، آنگاه معلوم میشد که آقای دنیس جانسون دیویس (که کتابهای فراوانی را از عربی به انگلیس ترجمه کرده)، متن عربی را درست فهمیده یا نه.
هنگامی که ترجمه آقای غبرایی را دست گرفتم، در اوائل کتاب تصادفاً جملهای دیدم که باعث تعجبم شد ــ از آن رو که با دقت و وسواس علمی مترجم فارسی آشنا هستم. این جمله که با سه فعل تمام شده (یعنی در آخر آن سه فعل ردیف شدهاند ودر کار مترجمان تازهکار زیاد دیده میشود) از این قرار است:
اما از تو میخواهم این خدمت را برای مردی که سعادت آشنایی کافی را چنانکه دلش میخواست با تو نداشته انجام دهی. (ص 97 سطرهای 13 و 14)
با عرض جسارت، این جمله را این طور می توان نوشت:
اما از تو میخواهم این خدمت را برای مردی انجام دهی که سعادت آشنایی کافی را چنانکه دلش میخواست با تو نداشته.
همین جمله دوم را با حذف کلماتی نیز میتوان سرراستتر کرد:
اما از تو میخواهم این خدمت را برای مردی انجام دهی که آن طور که دلش میخواست با تو آشنا نشده .
***
چون کتاب از نسخه انگلیسی ترجمه شده، اغلب اسامی، چه اسامی اشخاص و چه اسامی جغرافیایی در فارسی درست ضبط نشدهاند. البته این امر در مورد رمان مسألهای ایجاد نمیکند، چون در ترجمه رمان اصل بر این است که سبک نویسنده در ترجمه حفظ شود. باری صورت صحیح اسامی در زیر داده شده است.
در «مقدمه نویسنده» که در آن طیب صالح از ماجرای دور و دراز چاپ و انتشار این کتابش سخن میگوید، از یک مجله عربی به نام «حوار» و سردبیر فرهیخته «توفیق صایغ» نام میبرند که مترجم فارسی به ترتیب آنها را «هیوار» و «توفیق سیّق» (کذا) برگرداندهاند. مجله حوار و توفیق صایغ ماجرایی دارند که طیب صالح آن را تا آن حد روایت میکند، لابد چون جایش نبوده و نمیخواسته زیاد حاشیه برود. ولی ماجراشان ماجرایی مهم و غمانگیز است.
صالح مینویسد:
پیشاپیش به او (صایغ) قول داده بودم که رُمان را برای انتشار در مجله [حوار] به او بدهم. ولی رمان که به پایان رسید، او در میان روشنفکران دنیای عرب که که در تب و تاب ملیگرائی منطقه میسوختند، آدم منفوری شده بود [چرا؟ توضیحی داده نشده.] رُمان در شماره ماقبل آخر حوار چاپ شد، زیرا پس از استعفای استیون اسپندر، سردبیر انکانتر Encounter و حملات بیوقفه به مجله و شخص توفیق صایغ، دیگر انتشارش امکان نداشت. بنا بر این صایغ به انتشار مجله پایان داد و برای تدریس عازم برکلی شد و چند سال بعد همانجا از دنیا رفت.»
در تکمیل مطلب باید گفت که مجله حوار (به سردبیری صایغ) و مجله شعر (به سردبیری آدونیس) بیش و کم همزمان با هم سالیان درازی در بیروت منتشر میشدند وهر دو مجلاتی پیشرو بودند. این مجلات کار خود را میکردند که ناگهان رویدادی وضع را به ریخت. در این دوران که دوران جنگ سرد میان دو بلوک بود، مطالبی در جراید آمریکا منتشر شد که باعث تعطیل شدن مجله «حوار» و رفتن صایغ به غرب و مرگ زودرس او در آنجا شد. (صایغ در نیویورک در آسانسوری سکته کرد) توضیح آن که فردی به نام «ارنست هنری» در سال 1962 مقالهای در مجله World Marxist Review نوشت و از کمکهای محرمانه بنیاد فورد به کمیتهای به نام «کنگره برای آزادی فرهنگ» CCF )) پرده بر داشت. در سال 1966 نیز «نیویورک تایمز» در مقالهای نوشت که «سیا» هزینه مجله انکانتر Encounter را میپردازد. در سال بعد نیز مجله Ramparts و مجلات دیگر نوشتند که سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) ابزاری بوده که در تأسیس و سرمایهگذاری «کنگره برای آزادی فرهنگ» شرکت داشته است (از رهگذر سازمانهایی نظیر بنیاد فورد) که بعداً «انجمن بینالمللی برای آزادی فرهنگ» LACF نامیده شد. این سازمانها مأمور بودند که به سازمانها ، از جمله مجلات ضدکمونیستی و افراد بُریده از کمونیسم کمک مالی بکنند. (از نویسندگان عرب که از این کمکها دریافت میکردند، میتوانم از شاعر معروف و پیشرو عرب «بدر شاکر السّیاب» نام ببرم که مجلات ایرانی در 28 مرداد سال گذشته (یا امسال ؟) دو مقاله از وی به همین مناسبت چاپ کردند (6) اشخاص و مجلههای فراوانی در خاورمیانه در لیست کمکهای این سازمان بودند و مجله ارزشمند «حوار» در لیست دریافت کنندگان این کمک مالی بود. اینکه طیب صالح میگوید وقتی رمان «فصل مهاجرت... » را تمام کردم و قرار شد آن را برای چاپ به صایغ بدهم، صایغ منفور روشنفکران شده بود، علتش همین بود. ولی توفیق صایغ با وجود وضع دشوارش، به قول خود عمل کرد و رمان را در شماره ماقبل آخر چاپ کرد. (اخرین بار که این ماجراها به طور جدی مورد بحث قرار گرفتند، در سال 62 یا 64 و در مجادله قلمیای بود که میان نجف دریابندری و عباس میلانی و همکارش در مورد خودکشی آرتور کوئستلر در اولین و دومین شماره نقد آگاه در گرفته بود. (برای اطلاعات بیشتر در این مورد، در اینترنت زیر نام «کنگره برای آزادی فرهنگ CCF))» جستجو کنید.)
ترجمه آقای غبرایی از نظر درست نوشتن نام اشخاص و جایها اشکالاتی دارد که در زیر اهم آنها آمده است.
ــ حسنا یا حسناء، نام زن مصطفی سعید ــ (یا راوی؟) ــ صحیحش «حَسنِه» (با سکون سین) است، که زمانی یکی از اسامی متداول زنان عرب در خوزستان بود و الان رو به انقراض است.(مثل رباب یا خدیچه یا سکینه. ــ در متن عربی حَسنه نوشته شده است.) دنیس جانسون دیویس با آنکه با ترجمه اکثر رمانهای عربی به انگلیسی، خدمت بزرگی به ادبیات معاصر عرب کرده، این اسم را به شکلی ضبط کرده که مترجم فارسی را به اشتباه انداخته. ( عربهای خوزستان خوب میدانند که حَسنه کجا و حَسنا و حَسناء کجا! برای اینکه مطلب دستگیر خواننده شود، باید بگویم زنانی که در خوزستان نامشان حسنه است، یا مردهاند یا در حال مرگ و انقراضاند. من الان در مجلات عربی لبنان یا روی سایتهای عربی، زنانی به اسم حسنا یا حسناء میبینم که شرم دارم بگویم چه ریخت وقیافهای دارند !) ناگزیر از این اشارهام که به واسطه این اسم، فضای رمان در نسخه فارسی بشدت آسیب دیده است.
ــ در مورد اسم «وَد الّرّیس» که در متن عربی به همین صورت نوشته شده، در ترجمه فارسی به صورت وَد الرییس آمده. صورت عربی اسم «وَد الّرّیس» نشاندهنده کسی است که مقام و منصبی دارد. والّریّس کوتاه شده رئیس است، که در کتاب «فصل مهاجرت»، صاحب این اسم پیرمردی ذینفوذ است و اسمش به دفعات آمده. (یادآور میشود که شخصیتهای داستانهای صالح همیشه همانها هستند که در کتابهای دیگرش نیز آمدهاند.)
ــ ص 9، در مقدمه، «المجله» که سالهاست در لندن منتشر میشود، چنانکه از عنوانش پیداست، مجله است نه روزنامه . طیب صالح در دوران انحطاطش، و پس از خلق آن آثار به یاد ماندنی، و در حالی که هنوز توانایی کار داشت، «ستوننویس» این مجله بود، ــ این هم به قول زندهیاد هوشنگ گلشیری یکی از مصادیق «جوانمرگی در ادبیات» است. (طیب صالح در سال 1953 به لندن مهاجرت کرد؛ در سال 1966 فصل مهاجرت را نوشت؛ و از آن پس تا زمان مرگش در سال1999نماینده کشور فلکزدهاش سودان در سازمان یونسکو در پاریس بود. ظاهراً زندگی در پاریس در این مدت نسبتاً طولانی و معاشرت با پریرویان پاریسی، به خصوص وقتی که آدم نماینده یک کشور آفریقایی در سازمان مُعظمی مانند یونسکو باشد، میتوانند حسابی نویسنده بزرگی چون طیب صالح را ناکار کنند. (از حق نباید گذشت که مرکز این سازمان در پاریس چند سال پیش احمد زیدآیادی را به عنوان مرد سال کاندیدا کرد و تا مدتها عکسش در سایت این سازمان خودنمائی میکرد.)
ــ ص 10، آن رمانک که به فارسی هم ترجمه شده، ــ «عروسی زَین» ــ نام دارد نه آن چنانکه نوشتهاند: «عروسی زیین». زین پسربچه عقبماندهای است که به واسطه کراماتش و بعد از رسیدنش به سن بلوغ، زیباترین دختر روستا زنش میشود.(این رمانک یا رمانچه ــ در اساس مجموعه داستان ــ آن قدر شهرت دارد که بعضی منتقدان آن را برتر از رمان «فصل مهاجرت»، یا در همان حد، میدانند
ــ در مقدمه و در ص 29، رقا النقاش درستش رجاء النقاش، منتقد معروف مصری است.
ــ شهر اُم دورمان را عموما با ضمه بر سر دال می نویسند..
ــ ص 111 طایفه دونگوله ناصواب و دُنقله صحیح است (مشهورترین شاعر سودانی، أمل دُنقل وابسته به این طایفه است) و همین طور اسامی چند شخص و چند محل در همان صفحه..
ــ ص 113 سطر 12 بولاق، که به واسطه یافتن نسخی قدیمی از هزار و یک شب برای کتابخوانان ایرانی از کفر ابلیس مشهور تر است، «بولاک» ضبط شده است.
ــ ص 130 «اللهُ أکبر» به صورت «الله و اکبر» در آمده.
ــ در دوجای کتاب، ص 128و صفحه 180 اسم ژنرال انگلیسی Allenby درفارسی به صورت «آلبنی» چاپ شده.
ــ اسم موصی، نشانه تحبیب «مُصطفی سعید»، بهتر بود به شکل «مُصی» نوشته میشد، چون نوشتن آن به صورت «موصی» خواننده را به یاد «وصیت» میاندازد که در کتاب ماجرایی دارد.).
محمد جواهرکلام
1. «نخلی» خاص سودان و از تیره خرمایان است ولی میوهاش خوردنی نیست، مثل کاکتوس یا اقاقیا یا هزاران درخت و گیاه دیگر که به اسمشان شناخته میشوند و آوردن کلمه « نخل» قبل از آن زائد است. البته این کلمه در فارسی جا نیفتاده، و من که در آن سالها این نکته را نمیدانستم، در ترجمه خود از این داستان کلمه «نخل» را به عنوان داستان افزوده بودم.) (وَد ــ با فتح الف یعنی مقدس) ــ در ترجمه انگلیسی هم دومه و هم نخل آمده است.
2. چاپ قبلی این کتاب را آقای رضا عامری از عربی انجام داده است: . (تهران، چشمه، بهار 1390).
3. این ترجمه آقای غبرایی را متاسفانه نخواندهام.
4. بنده افتخار داشتم که در سال 1349همکلاس ایشان در سال اول ترم اول رشته علوم سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران باشم.
5. اخیراً آقای موسی اسوار، که از مترجمان خوب عرب هستند در مصاحبه با خبرگزاری کتاب گفتهاند که ایشان بودند که اول بار اشعاری را از آدونیس ترجمه کردهاند. پر واضح است که کاشف ادونیس کسی است که کارهای جدی واز جمله اشعار او را به فارسی ترجمه کند، طوری که در خواننده احساس جامعی درباره ادونیس به وجود آورد. این بنده اگر زمانی معتقد بودم که ادونیس را دکتر شفیعی کدکنی به ایرانیان معرفی کرد، بی شک کاظم برگ نیسی و حبیب الله عباسی که آثار مهم او را ترجمه کردهاند، و همین طور آقای اسوار، در شناساندن ادونیس به خوانندگان فارسی زبان، سهم ویژهای دارند.
6. برای اطلاع دقیق از جزئیات زندگی این شاعر ر. ک : کتاب ارزشمند: دکتر احسان عباس؛ بدر شاکر السیاب؛ دراسه فی حیاته وشعره. (بیروت؛ الموسسه العربیه للدراسات و النشر؛ الطبعه السادسه ــ چاپ ششم ــ 1992.) اطلاعات دیگر در مورد این جریان که وسیعا در دوره خودش مطرح بود، در کتاب ملکوت در غبار؛ گفتگویی با آدونیس، ترجمه نگارنده این سطور آمده است: (تهران، انتشارات مروارید؛ چاپ دوم، 1393) باید افزود که احسان عباس، مانند یک پژوهنده، فقط به نقل اطلاعات اکتفا میکند ولی آدونیس ارزیابی عادلانهای از توفیق صایغ ارائه میدهد.و حتی از او دفاع میکند
|