شعری برایِ دیوارِ اطاقم


خسرو باقرپور


• از دهان مرگ ربودی مرا
و مرا از غبارِ آه و گریه تِکاندی
رهگذران سوت زنان می رفتند؛
و قطار ها بی توقف از ایستگاه می گذشتند؛ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ مهر ۱٣۹۴ -  ۱۴ اکتبر ۲۰۱۵



 از دهان مرگ ربودی مرا
و مرا از غبارِ آه و گریه تِکاندی
رهگذران سوت زنان می رفتند؛
و قطار ها بی توقف از ایستگاه می گذشتند؛
که با چمدانی از اشتیاقِ ارغوانی رسیدی!
ماه در چشمانِ تو می خندید
و مهر در دستانِ تو گُل می داد
تو هیج نمی گفتی
و من در پیراهن نازکِ تو خفته بودم.

در سرشتِ اندوه؛
دیگر میانِ اشتیاقِ ارغوانی و مرگ؛
فرقی نیست؛
بودا؛ زیرِ این درختِ کُنار مُرده است؛
و خانه ام چاه است؛
بی بوی پیراهنِ یوسف.

اِسِن پاییزِ ۱٣۹۴