از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سَرچاوَه اَی بانو. گاه سخنی از دل بر آمده، ترانه ای سوزناک، قویتر از بهمنی است که بیرحم از کوه فرود می آید.
شعر های ساده، اما بسیار تأثیر گذارِ نیمای جنگلی را می مانَد: ««... مانده از شب های دورا دور، سنگ چینی از اجاقی خرد، وندرو خاکستر سردی ...»
سادگی ای که گویی در آن بمب جا گذاری شده. و این را او در می یابد که با خواندن و یا شنیدن آن، هَزار باغِ بیکرانه ها را می بیند؛ پس، می نشیند و ویله های خاطرات جنگلی و خفته را وا می کند؛ شور رود و موج دریا را نیز با سخن همپا می کند و سپس در خیال و موسیقی طبیعت، هستی اش از ژَرفا به سطح می آید و از خود بیخود شده، شورانگیز می سراید.
اشک بر گونه نشاندی رفتی
غم، تا خانه کشاندی رفتی
آمدم تا که بپرسم: «چُونی؟»
آتشین، دانه فشاندی رفتی!
البته من پیشنهاد می کنم بعد از این بجای ترانه های محلی، از اصطلاح ترانه های مردمی و یا ترانه های خلقی استفاده شود. زیرا محلی یعنی ترانه های مرکزی + محلی. این نوع بیان می تواند مورد سو استفاده قرار گیرد. با پذیرفتن "ترانه های محلی" ناچاریم زبان های محلی را نیز بپذیریم. در حالی که زبان نمی تواند محلی باشد. شما نمی توانید بگویید زبان خوراسانی و یا اصفهانی و یا شیرازی؛ زبان آن مردم فارسی است، گرچه لهجه ی خود دارند. چنانکه زبان مردم سیستان، سیستانی است. زبان مردم بلوچ، بلوچی است. زبان مردم آذربایجان، آذربایجانی - تورکی آذربایجانی - است؛ و ... گرچه «محل» نیز معنی مشخص خود دارد و می توان بکارش برد، ولی به نظر من در این موارد خاص، خوش نمی نشیند در خانه ی سخن.
پیوسته شاد و یپروز باشید
۷۰۵۷۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۴
|