شبی در جونیه لبنان


Uri Avnery - مترجم: ناهید جعفرپور


• لبنان همچنین به لحاظ اجتماعی هم پاره پاره شده است و هر دو این بخش های پاره پاره در هم فرو رفته اند. در طول تاریخ همواره اقلیت های تحت تعقیب منطقه به کوه ها متواری شده اند. جائی که می توانستند از خود محافظت و دفاع کنند. پیامد این مسئله وجود تعداد بسیارزیادی گروه ها و اجتماعات بزرگ و کوچک می باشد که هر زمان آماده اند دست به اسلحه ببرند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ آذر ۱٣٨۵ -  ۱ دسامبر ۲۰۰۶


در زمان اولین جنگ لبنان من از شهر جونیه که در ۲۰ کیلومتری شمال بیروت قرار گرفته است دیدن نمودم. در آنزمان این شهر بندری بود برای نیروهای ارتشی مسیحی. شبی هیجان انگیز بود. با وجود این که چند قدمی بیروت آتش جنگ شعله می کشید اما دراین شهر بندری زندگی ای آرام در جریان بود. رهبران مسیحی روزها را کنار ساحل زیر گرمای آفتاب سپری می نمودند و زنان در مایوهای دوتیکه به شنا مشغول بودند و مردان با لیوان های ویسکی اینجا و آنجا پراکنده بودند. تیم سه نفره ما که تشکیل می شد از یک خانم عکاس و یک گزارشگر و من از سوی روزنامه مان تنها اسرائیلی هائی بودیم که در این شهر بندری بسر می بردیم و به همین خاطر هم در این جشن شرکت داشتیم. هر کدام از آنها تلاش می کرد ما را به کشتی تفریحی اش دعوت کند و جفت پیری اصرار داشت که ما با آنان به خانه شان برویم و بعنوان مهمان در جشن خانوادگی آنان شرکت کنیم.
 
در واقع هم چیزی استثنائی بود. ده ها نفر از رهبران مهم آنجا بودند: تجار ثروتمند، نقاشی بسیار مشهور، چندین پروفسور دانشگاه و.... نوشابه الکلی بمانند آب فراوان موجود بود. همه به زبان های مختلف جهان با هم بحث و گفتگو می کردند.
 
نصف های شب همه کمی مست بودند. مردان تلاش می کردند از آنجا که می دانستند من اسرائیلی هستم سر بحث "سیاسی" را با من باز کنند. البته آنها نمی دانستند که نظر سیاسی من چیست.
یکی از مردان دولتی از من سئوال نمود: "برای چه شما به غرب بیروت نمی روید؟ غرب بیروت دست نیروهای عرفات "پ ال او" است. آنها از بیش از ۱۰۰۰۰۰ شهروند سنی دفاع و محافظت می کنند".
من پرسیدم برای چی؟ منظور شما چیست؟ او گفت "برای اینکه همه را بکشید". من پرسیدم "همه را؟ حتی زنان و کودکان را؟ او پاسخ داد "البته همه را!".
 
یک لحظه طولانی پیش خودم فکر کردم که این مردان شوخی می کنند. اما چهره های آنان چیز دیگری را بیان می کرد. اینکه آنها خیلی هم جدی به این امر اعتقاد دارند و همه با هم هم نظرند.
در این لحظه فهمیدم که این کشور بسیار زیبا با این تاریخ غنی و تصورات خوب و راحتی های بسیار،   بیمار است و بیماریش مهلک است.
 
روز بعد رفتیم به غرب بیروت اما برای مسئله ای دیگر. من تمام جبهه را دور زدم تا عرفات را ملاقات کنم. باید اشاره کنم که (در جونیه مهمانداران ما به ما هدیه ای عجیب برای خداحافظی دادند. این هدیه پاکتی بزرگ محتوی حشیش بود. زمانی که روز بعد داشتیم به اسرائیل برمی گشتیم و قرارمان را با عرفات انجام داده بودیم و این مصاحبه در روزنامه مان به چاپ رسیده بود از رادیو شنیدیم که ۴ نفر از وزرا قصد دارند ما را بخاطر خیانت به کشور به دادگاه بکشند. من فورا به بسته حشیشی که هدیه گرفته بودم فکر کردم و فورا آنرا از پنجره اتوموبیلمان به بیرون پرتاب کردم.
من دائما در هر اتفاقی که در لبنان رخ می دهد به صحبت هائی که در جونیه داشتم فکر می کنم. برای مثال همین هفته.
 
چیزهای بیهوده ای در باره این کشور گفته و نوشته می شود. آنچنان که فکر می کنی این کشور کشوری است چون تمامی کشورهای دیگر.
 
جرح بوش در باره "دمکراسی لبنانی" آنچنان صحبت می کند که گویا چنین چیزی در این کشور وجود دارد. دیگران در باره "اکثریت در پارلمان" و "فراکسیون های اقلیت" داد سخن می دهند. در باره   ضرورت "اتحاد ملی" بطوری که شنونده گمان می کند که صحبت در باره فنلاند یا هلند و ... است. تمامی این ادعا ها هیچکدام با واقعیت لبنان مطابقت ندارد.
 
لبنان به لحاظ جغرافیائی کشوری پاره پاره است. در واقع هم بخشی از رمز زیبائیش هم در این مسئله نهفته است: سلسله کوه های بلند و زیبای پوشیده با برف، کوه پایه های سرسبز، دهکده هائی که چون نقاشی بنظر می رسند و....
 
لبنان همچنین به لحاظ اجتماعی هم پاره پاره شده است و هر دو این بخش های پاره پاره در هم فرو رفته اند. در طول   تاریخ همواره اقلیت های تحت تعقیب منطقه به کوه ها متواری شده اند. جائی که می توانستند از خود محافظت و دفاع کنند. پیامد این مسئله وجود تعداد بسیارزیادی گروه ها و اجتماعات بزرگ و کوچک می باشد که هر زمان آماده اند دست به اسلحه ببرند. در بهترین حالت لبنان فدراسیونی است متشکل از گروه های به هم مشکوک   کاملا متضاد با هم و در بد ترین حالت میدان جنگ و کشتاری است برای گروه هائی که از هم دیگر چون تاعون متنفرند. تاریخ لبنان سرتاسر پر از جنگ های داخلی و کشتار وحشتناک است. بسیاری از مواقع این یا آن گروه یا اجتماع دشمنان خارجی را به کشور فرا خوانده است تا بدین وسیله به آنها در مقابل دشمن یاری رسانند. جالب اینجاست که میان این گروه ها و یا بهتر بگویم اجتماع ها رابطه طولانی مدتی وجود نداشته و ندارد. یک روز گروه آ با گروه ب در مقابل گروه ث قرار می گیرد و روز بعد گروه ب و ث در مقابل گروه آ می جنگد. افزون بر این زیر گروه هائی هم وجود دارند که بیش از یکبار با گروه های دشمن در مقابل گروه های خودی می ایستند. تمامی این مناسبات یک موزائیک خارق العاده را به وجود آورده اند اما همینطور بسیار خطرناک. در هر حال هر گروهی ارتش اختصاصی خود را دارد که با بهترین تسلیحات مجهز است. ارتش رسمی لبنان که از مردان همه این گروه ها و اجتماعات تشکیل شده است ناتوان از این است که حتی ماموریتی مشخص و مهم را به انجام رساند.
 
این گروه ها و یا اجتماع های لبنانی کی و چه هستند؟ در نگاه اول تصور می شود که آنها تنها با مذهب به هم پیوند خورده اند   اما اینطور نیست. تنها مذهب نیست که این گروه ها و اجتماع ها را به هم وصل می کند و یا اصولا چنین گروهی را شکل می دهد. این گروه ها و یا اجتماع های کوچک و بزرگ همچنین از گروه های انسانی با خصلت های قومی و عشیره ای با مشخصات ملیتی خود تشکیل شده اند. یک یهودی این مسئله را خوب می فهمد، چون یهودی ها هم خود از یک چنین گروه ها و اجتماعاتی تشکیل شده اند. حتی اگر که آنها در تمامی جهان پخش شده باشند. اما برای یک اروپائی و یا آمریکائی معمولی یک چنین ساختاری سخت قابل فهم است. این خیلی ساده نگریست که ما تنها به یک "ملت واحد لبنانی" فکر کنیم . ملتی که تنها در تصورات موجود است و یا بعنوان خیالی برای آینده است.
 
  وفاداری در مقابل اجتماع و گروه خودی مهم تر از هر گونه وفاداری دیگر است. حتی مهمتر از وفاداری در مقابل دولت لبنان است. اگر حقوق یک گروه و یا اجتماع مورد خطر قرار گیرد اعضای آن گروه و یا اجتماع بر پا می خیزند تا هر آنچه که منافع اجتماع و یا گروه شان را تهدید می کند نابود سازند.
 
مهمترین اجتماعات لبنان مسیحیان، سنیان و شیعیان و افراط گرایان شیعه می باشند.
مسیحیان در اجتماعات مختلفی تقسیم شده اند. معروف ترین گروه مسیحی مارونیت ها هستند که نام خود را از مقدسینی برداشته اند که ۱۶۰۰ سال پیش زندگی می کرده اند.
 
سنی ها از طریق رهبران اتومانی سنی به لبنان فراخوانده شدند تا بدین وسیله حکومتشان مستحکم تر گردد. آنها بیشتر در شهرهای بزرگ بندری اسکان یافتند.
 
افراط گرایان   شیعه (دوروزن) به کوه ها پناه بردند و در آنجا ساکن شدند. شیعیان که مفهومشان در ابتدا در دهه های گذشته برجسته شد، قرن های طولانی ارتشی بودند از اجتماعات تحت فشار و در واقع جای پائی برای دیگر گروه ها و اجتماعات. درست بمانند تمامی اجتماعات عربی "هامولا"   (فامیل بزرگ) در تمامی اجتماعات نقشی اساسی و مهم دارد. وفاداری در مقابل هامولا ارجعیت به تمامی چیز های دیگر دارد. یک ضرب المثل قدیمی عربی چنین می گوید: "با پسر عمویم بر علیه بیگانه، با برادرم بر علیه پسر عمویم". تمامی رهبران لبنان رهبران خانواده های بزرگ هم می باشند.
 
برای اینکه بتوانم نقش خانواده بزرگ را بهتر توضیح دهم به چند مثال بسنده می کنم: در جنگ داخلی ۱۹۷۵ پییره جمیل رئیس خانواده مارونتی سوریه ای ها را فرا خواند تا به لبنان بیایند و به او بر علیه سنی های همسایه که در نظر داشتند منطقه زیر نفوذ او را تصرف کنند ، کمک کنند. نوه اش که درست نامش پییره است   که در این هفته در لبنان ترور شد، هدفش این بود که نفوذ سوریه را در لبنان از بین ببرد. در واقع موضوع این است که سنی هائی که آنزمان بر علیه سوریه و مسیحی ها بودند امروز هم پیمانان مسیحی ها بر علیه سوریه ای ها می باشند.
 
خانواده جمیل هم پیمان   اصلی آریل شارون بود زمانی که در سال ۱۹٨۲ آنها به لبنان حمله کردند. هدف مشترک آنها این بود که فلسطینی ها را از منطقه شان بیرون کنند. برای این هدف طرفداران جمیل بعد از قتل بشیر جمیل قتل عامی وحشتناک را در صبرا و شاتیلا به راه انداختند. بشیر عموی مردی بود که همین هفته در لبنان به قتل رسید. این قتل عام توسط الی هوبایکا از پشت بام مرکز "جنرال آموس یارون اسرائیل" رهبری شد. بعدا هوبایکا در زمان رهبریت سوریه بر لبنان وزیر شد. نام فرد دیگری که برای این قتل عام مسئول بود،   سمیر جعجع بود که البته وی تنها کسی بود که بر علیه اش به دادگاه لبنان شکایت شد. وی حبس ابد گرفت اما بعد ها عفو نصیبش شد و آزاد شد. در این هفته او در خاک سپاری ی پییره جمیل نوه از سخنرانان اصلی بود.
 
در سال ۱۹٨۲ شیعیان از ارتش اسرائیل با گل و برنج و شیرینی جات استقبال نمودند. چند ماه بعد جنگی چریکی را بر علیه اشغالی که ۱٨ ماه طول کشید آغاز نمودند. در این مدت مبارزات چریکی، حزب الله تبدیل به قدرتی نظامی در لبنان گشت.
 
یکی از چهره های معروف مارونیت ها در مبارزه علیه سوریه ژنرال میشل عون بود کسی که در ابتدا از سوی مارونیت ها بعنوان رئیس جمهور انتخاب گردید و سپس طرد گردید. وی هم اکنون یکی از هم پیمانان حزب الله و پشتیبان اصلی سوریه ای ها است.
 
تمامی این شواهد انسان را بیاد ایتالیا در زمان رنسانس و آلمان در زمان جنگ ٣۰ ساله می اندازد. اما در لبنان این مسئله واقعیت روزمره است و محتملا واقعیت آینده هم خواهد بود.
 
با یک چنین واقعیت هائی از "دمکراسی" حرف زدن طبیعتا یک شوخی بیش نخواهد بود. در اثریک توافق و معامله دولت لبنان در میان گروه ها و اجتماعات تقسیم شد. رئیس جمهور ازهمان مارونیت ها باقی ماند اما نخست وزیری به سنی ها رسید و سخنگوی پارلمان به شیعه ها رسید. این قاعده در باره تمامی پست ها و مشاغل کلیدی کشور در تمامی سطوح به کار گرفته شد. در واقع تقسیم این مشاغل به طوری است که مثلا عضو یک اجتماع نمی تواند به پستی که در آن تخصص و یا مهارت دارد دست یابد اگر که این پست و سمت در اختیار اجتماع یا گروه دیگر باشد.
 
در واقع تمامی شهروندان هم به هنگام رای دادن به این قاعده توجه دارند و به تعلقات خانوادگی نمایندگان توجه نموده و رای می دهند. برای مثال رای دهنده ازافراط گرایان شیعه (دروزن) هیچ شانسی برای براندازی ولید جمبلات که خانواده اش در حدود ۵۰۰ سال بر اجتماع دروزیان حکومت می کرده است ندارد. او خود مشاغلی   را که مناسب خانواده اش است میان اجتماع خود تقسیم می کند.
 
پارلمان لبنان در واقع مجلس سنائی است برای اجتماعات. کسانی که بین خود همه چیز را تقسیم می کنند. "ائتلاف دمکراتیکی" که به خواست آمریکائی ها بعد از قتل رفیق حریری نخست وزیر سنی لبنان به قدرت رسید در واقع یک برنامه ائتلاف موقتی بود میان مارونیت ها و سنی ها و دروزن.
"اپوزیسیون" که از پشتیبانی سوریه خوشحال است در واقع ائتلافی است از شیعیان و فراکسیونی از مارونیت ها. البته این ائتلاف هم تا زمانی که ائتلافی دیگر به وجود نیاید پا بر جاست.
 
حزب الله که برای اسرائیل بعنوان دست دراز سوریه و ایران بنظر می رسد قبل از همه یک جنبش از شیعیان است که مبارزه می کند تا برای اجتماع خودش تکه ای بزرگتر از این لبنان شیرین که هم قد و قواره اش باشد بدست آورد. حسن نصرالله که از فرزندان خانواده ای مهم است در واقع چشم به دولت بیروت و رسیدن به این مقام را دارد و نه به مساجد و یا اورشلیم.
 
حال سئوال اینجاست که تمامی این مسائل در شرایط فعلی چه نقشی بازی می کنند؟
 
از ده ها سال پیش اسرائیل دیگ لبنان را به هم می زند. در گذشته اسرائیل خانواده جمیل را پشتیبانی نمود اما   آنها انتظاراتش را برآورده نکردند و اسرائیل از این انتخابش پشیمان شد: "فالانژها" (این اسم ریشه در فاشیسم در اسپانیا دارد که از سوی پدر بزرگ پییره مورد تحسین قرار می گرفت) در جنگ ۱۹٨۲ باندهای گانگستری تشکیل داده بودند که هیچگونه ارزش نظامی نداشت. اما با این وجود نفوذ اسرائیل در لبنان تا به امروز هم ادامه یافته است. هدف آنها این است که حزب الله را از بین ببرند و سوریه را طرد کنند و تا دمشق را مورد تهدید قرار دهند. اما تمامی این وظایف بی نتیجه اند.
 
به تاریخ رجوع می کنیم: زمانی که در سال های ٣۰ مارونیت ها در رهبریت لبنان قرار داشتند و قدرت دستشان بود در مقابل شرکت های صیهونیستی سمپاتی نشان دادند. در این زمان بسیاری از دانشجویان جوان تلاوید و هایفه در دانشگاه آمریکائی بیروت به تحصیل مشغول بودند. و دانشجویان یهودی ثروتمند از فلسطین تعطیلات خود را در مناطق خوش آب و هوای لبنان بسر می بردند. . یک روز اتفاقی من از منطقه شهری اسرائیل خارج شدم و سر از مرز لبنان در آوردم که یک ژاندارم لبنانی محترمانه راه برگشت را به من نشان داد. اولین سال ها ی پیدایش اسرائیل مرزهای لبنان صلح آمیز بود. در آن زمان یک ضرب المثل وجود داشت: "لبنان می تواند   دومین دولت عربی باشد که با اسرائیل به صلح برسد. اما هیچگاه جرئت نخواهد کرد که اولی باشد".
 
زمانی که شاه حسین در سال ۱۹۷۰ سازمان "پ ال او" را با کمک های فعال اسرائیل از اردن به لبنان راند از آن زمان این مرزها سوزانده شدند. هم اکنون حتی فواد سینیوره که نخست وزیر منتخب آمریکائی هاست مجبور شده است توضیح دهد که "لبنان آخرین دولت عربی خواهد بود که با اسرائیل به صلح می رسد".
 
تمامی تلاش ها برای عدم نفوذ سوریه در لبنان با شکست روبرو شده است. برای فهمیدن این ادعا خوب است که به نقشه لبنان نظری بیافکنیم. به لحاظ تاریخی و جغرافیائی لبنان بخشی از سوریه است. در واقع سوریه ای ها هیچگاه این مسئله را نتوانستند قبول کنند   که رژیم استعمارگر فرانسه لبنان را از کشورشان جدا نمود.
 
نتایج:
در ابتدا باید از تجربیات بیاموزیم و بار دیگر خود را به این هرج و مرج لبنانی در نیاندازیم. باید بدانیم که همیشه بازنده خواهیم بود. دوما اینکه برای به وجود آوردن صلح در مرزهای شمالی مان باید تمامی دشمنان بل فعل   که مهمترینش سوریه است را در مذاکرات سهیم کنیم . به این مفهوم که باید بلندی های جولان را به آنها برگردانیم.
 
دولت بوش اما دولت ما را از مذاکره با سوریه ممنوع می کند. آمریکا می خواهد خود اگر زمان مناسب رسید وارد مذاکره با سوریه شود. محتملا آمریکائی ها بلندی های جولان را برای کمک های سوریه در عراق به سوریه خواهند داد. اگر چنین باشد ما باید خودمان این بلندی های جولان را به سوریه   که در هر حال به آنها تعلق دارد بدهیم . البته برای مسئله ای که بنفع ما باشد.
در این اواخر سر و صدا بلند شده است حتی از جانب سران ارتش. آنها می گویند برای چندهزار مهاجر و چند شهرک و برای سیاستمدارانی که جرئت نمی کنند با این مسئله در بیافتند زندگی ما همواره در خطر است و ما همواره اسیر آتش جنگ های بیهوده ای هستیم که زندگی مردم ما را دچار مخاطرات جدی نموده است.
 
و سومین نتیجه: تنها یک راه برای برنده شدن در جنگ لبنان وجود دارد آنهم این است که باید از جنگ بطور کل خودداری نمود.