شوربختی «زن بودن» درافغانستان
محمداسلم جوادی
•
یگانه این سرزمین نه میتواند به محکمه مراجعه کند، چون قاضی و دادستان منتظرند تا تمنای عدالتخواهی او را با تجاوز دیگری پاسخ گویند، نه میتواند به احکام شریعت متوسل شود، چرا که این شریعت پیشاپیش او را محکوم به «بردگی جنسی» کرده است و نه میتواند به نهاد همواره حامی خانواده پناهنده شود. او توسط خانواده همچون یک کالای بیارزش به ثمن بخسی فروخته شده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۰ آبان ۱٣۹۴ -
۱ نوامبر ۲۰۱۵
یگانه را پدرش در سن ۱٣ سالگی درقبال ٥٠٠ هزار افغانی طویانه به عقد امان الله ٢٥ درآورد.
واقعیت نسبت «زن» با فرهنگ، جامعه و تاریخ افغانستان را نه در قانون، نه در ترانهها و آهنگها، نه در کرسیهای پارلمان که در ویدیویی میتوان دید که سهشنبه هفته پیش خبرگزاری پژواک نشر کرد. در این ویدیو دختر خردسالی دیده میشود که در سن سیزدهسالگی به شوهر داده شده است و یک سال آزگار، به خاطر طویانه سنگینی که پدر این دختر از دامادش گرفته است، سراسر شکنجه، رنج و گرسنگی کشیده است. «یگانه» اکنون از پای درآمده است و پوست و استخوانی که از او باقی مانده، به خوبی گویای رنج شکنجهای است که او در طی یک سال تجربه کرده است.
این ویدیو واقعیت «زنبودن» را بیپرده و عریان نشان میدهد. زن در جامعه افغانی جز تجسد عینی تجربه رنجها و مرارتهای توصیفناپذیر چیز دیگری نیست. زن رنج تجسدیافتهای است که با هیچ زبانی آنگونه که در وجود زنان این سرزمین تجربه میشود، به بیان در نمیآید. یگانه خردسال، نماد تمام زنان افغانستان است؛ زنانی که هرگز صدای هقهق گریهها و نالههایشان را کسی نمیشنود و به جز دیوارها و پستوهای خانههای نمور و نمناک چیزی دیگری شاهد شکنجه و زیر مشت و لگدشدن آنها نیست. «بردگی جنسی» بخش اندکی از این رنج زیسته است. حجم درد و مرارت آنها را باید از چادرهایی که گریههای روزانه و شبانه آنها با آن پاک میشود، پرسید. گریه زنان این سرزمین تنها همدم و تسکیندهنده محنتها و آلام آنهاست. اشک عصاره درد و رنجی است که به بیرون میریزد و شکنجه و بیپناهی مطلق را تحملپذیر میکند.
هیچ ملجأ و پناهگاهی مطرح نیست. همهجا افعی خشونت و شهوت دهان باز کرده است و منتظر است در زودترین فرصتِ خلوت، زنی را که در دسترس است ببلعد و سپس همانند یک تفاله استفراق کند. یگانه این سرزمین نه میتواند به محکمه مراجعه کند، چون قاضی و سارنوال منتظرند تا تمنای عدالتخواهی او را با تجاوز دیگری پاسخ گویند، نه میتواند به احکام شریعت متوسل شود، چرا که این شریعت پیشاپیش او را محکوم به «بردگی جنسی» کرده است و نه میتواند به نهاد همواره حامی خانواده پناهنده شود. او توسط خانواده همچون یک کالای بیارزش به ثمن بخسی فروخته شده است. پدری که اکنون به حمایت او برخاسته است، همان فردی است که او را در بازار بردگی جنسی به سن خردسالی فروخته است.
معنای اینهمه بیداد، اینهمه رنج و اینهمه بینوایی را فقط زنان این سرزمین میدانند. چه میشد اگر هیچ انسانی در این جغرافیا زن به دنیا نمیآمد تا شاید اگر شر کمتری تولید نمیشد لااقل این حجمی از شرارت و ستم در وجود کسانی تجربه میشد که حداقل امکان دفاع از خویش را میداشتند؟ زنان این سرزمین اما بیدفاعترین موجودات این سرزمیناند. تحمل بیپناهی به این پیمانه که همهچیز علیه تو باشد و بر ضد تو به کار گرفته شود و تو حتا قادر به بیان آن نباشی، تحملناپذیر و از حد و مرز طاقت انسانی بیرون است. به درستی که ظرفیت رنجپذیری زنان افغانستان از محدودیتهای توان انسانی فراتر میرود، چرا که رنج زیسته در وجود آنها هرانسانی را از پای در میآورد؛ اما زنان افغانستان هنوز با قامت استوار ایستادهاند. کافی است که به یاد بیاوریم، سرنوشت «یگانه» یک استثنا نیست، بلکه قاعده است و در این سرزمین میلیونها یگانه زندگی میکنند و در همین لحظهای که این متن خوانده میشود، شاید صدها و بلکه هزاران زن در این سرزمین انواع شکنجه و خشونت را تجربه کرده باشند.
آیا میشود شاهد روزی بود که سرنوشت «یگانه» حتا در حد یک استثنا هم در این سرزمین تکرار نشود؟ به گفته «سایه» شاعر ایرانی، «آرزوی دلکش است اما دریغ! بخت شورم ره بر این امید بست». از بخت شور زنان این سرزمین، «شریعت غرا» همراه با عنعنات و رسوم افغانی ره بر امید رهایی زنان از این وضع ناانسانی را بستهاند. تمامی ظرفیتهای مذهبی و دینی برای بهانقیادکشیدن زنان و سلب حقوق و ارزشهای انسانی توسط نظام اجتماعی و فرهنگی جامعه بهشدت قبیلهای و مردسالار به خدمت گرفته شده است. این وضعیت تقدیری را رقم زده است که زنان از موجودات گوشت و پوست و استخوانداری که دارای حقوق و ارزشهای انسانیاند، به ابزاری در حد یک برده جنسی برای ارضا و اطفای خواهشها و کامرواییهای مستهجن و شهوانی- جنسی مردها تنزل یافتهاند. قدر و منزلت زنان در بهترین حالت در حد یک برده جنسی است و در تعامل متعارف جامعه حیثیت کالایی را دارد که در برابر اشیا معامله و مبادله میشوند. زن هستی تبعی مردهاست که فلسفه خلقت و آفرینش آن بهکمالرساندن و رفع نیازهای جنسی و شهوانی مردهاست که میتوان آن را همچون متاع و محصولات تجاری در بازار خرید و فروش کرد.
چه شوربختاند کسانی که در این کشور «زن» به دنیا میآیند! جهنم یک مفهوم انتزاعی است و زندگی زنان و وضعیت آنها در اینجا جهنم حقیقی و واقعی است. همهچیز از گهواره تا گور به طرز وحشتناکی زنستیزند. خورشید در این سرای رنج جز ظلمت نور دیگری بر زنان نمیپاشد. سخت نیست که تصور کنیم، بقیه زندگی یگانه چگونه سپری میشود. اگر هیچ خشونت و شکنجهی دیگری در کار نباشد، ترومای ناشی از ازدواج زودهنگام و شکنجههای متعاقب آن کافی است که لذت تجربه هرخوشی و شادمانی را بر او حرام کند و کابوسهای دهشتناک را به تجربه روزمره او تبدیل کند. اگر دست به کار نشویم و تغییر وضعیت را نه از خیابان که از درون خانههایمان و نهادی که همیشه آن را مقدس و حامی میدانیم (نهاد خانواده) آغاز نکنیم، راه دیگری برای رهایی از این وضعیت وجود ندارد. شریعت جز توجیه بردگی جنسی و تبدیلکردن زنان به ابژه خشونت و سلب حق و حقوق انسانی از زنان، فاقد کارکرد دیگری است. بخش بسیار زیادی از تجربیات تلخی که یگانه و میلیونها زن در این سرزمین آن را تجربه کردهاند، به خاطر آموزههای زنستیزانهای است که از دل شریعت و تعالیم مبتنی بر فهم سنتی از دین سر برآوردهاند. دین در این معنا برای زنان نجاتدهنده نه، که اسارتبخش و هلاکتبار بوده است. هیچ عاملی در حد آموزههای دینی رایج در این کشور، در مسخ هویت انسانی زنان و بیبهرهکردن آنها از حقوق و ارزشهای انسانی موفق و موثر نبوده است. دین و شریعت برآمده از دل آموزههای دینی نه راهحل، که خود بخش اساسی مشکل به بردگی کشیدهشدن زنان است. از این منظر دین تنها بهبردگیکشیدن و مسخ هویت انسانی و ستاندن حقوق از زنان بسنده نکرده است، بلکه برای شکنجه و آزار آنان ثواب و پاداش در نظر گرفته است. بخشی از آنچه بر فرخنده روا داشته شد یا آنچه را که یگانههای این سرزمین تجربه میکنند، به خاطر تمنای نیل به بهشت و پاداش اخروی است. تبدیلشدن زنان به کالا و ابژه خشونت مردانه و ستمپذیرکردن زنان، همگی محصول نظام آموزههای دینی است که بنیاد و جوهر فرهنگ و ساختار نظام ارزشی در جامعه افغانی را تشکیل میدهد. اما حاصل در همه حال یکی است: مسخ هویت و حقوق انسانی از زنان و به تبع آن انقیاد و بردگی.
مراجعه به قانون نیز امکانپذیر نیست. قانون ابزاری است در دست نظام سلطه مردان و جز سرگشتگیهای دیوانی دستاورد دیگری ندارد. همین هفته پیش گزارش تحقیقاتی منتشر شد که زنان در محکمه و زندانها توسط قاضیها و سارانوالها مورد سواستفاده جنسی قرار میگیرند. مجریان قانون در کشور به زنان به چشم یک طعمه نگاه میکنند. کار دادگاه و دادستان دفاع از حقوق انسانی و برگرداندن حقوق پایمالشده آنها و اجرای عدالت نیست، بلکه کمینکردن و دامانداختن و تعرض و سواستفاده از زنان است. زن طعمهای است که میان قاضی و دادستان دستبهدست میشود. جدا از آن، کدام زنی است که در کشور پایش به محکمه و دادگاه کشانیده شود اما حیثیت و آبرویش در جامعه لکهدار نشود؟ آیا زنی را سراغ دارید که بتواند فارغ از دغدغه قضاوتهای ناصواب مردم، برای اعاده حیثیت یا استیفای حقوق تلفشدهاش به محکمه مراجعه کند؟ پیش از حکم نهایی محکمه، زنان پیشاپیش در محکمه افکار خانواده، قریه، محله و اجتماع محکوم میشوند. محکمهها و نظام سارانوالی محصول همین ساختار ذهن آلوده و بیمار جامعه است. ساختار جامعه در کلیتش، که ساختار ذهنی زنان را نیز در بر میگیرد، مشحون از پیشداوریها و قضاوتهای پیشینی در مورد زنان است. مردها در این ساختار پیشاپیش تبرئه شدهاند. در ساختار ذهنی مسلط زنان از همان آغاز مجرماند. زنان مجرماند چرا که پای خود را از چاردیواری خانه به بیرون مینهند، زنان مجرماند که لباسهای رنگارنگ میپوشند، زنان مجرماند که لاابالیاند، زنان مجرماند که موجودات خیرهسر و وحشی نیستند و زنان مجرماند چون بیدفاع و معصوماند. وضعیت دردناک و تلخی است. یگانه جرمش اما هیچکدام اینها نیست. جرم یگانه فقط «زنبودن» یگانه است. این جرم، جرم مشترک زنان این سرزمین است و به همین دلیل است که یگانه یک فرد و یک استثنا نیست. یگانه نماد تمام زنان این سرزمین است و هرزنی به نوبه خود میتواند یگانه باشد.
آخرین بخش ویدیو با نگاه ملتمسانه یگانه پایان مییابد. در این نگاه بیش از آنچه که میتوان تصور کرد، بیپناهی، استیصال، حرمان و معصومیت نهفته است. یگانه سر بر زانوی نحیفش گذاشته و ناامیدانه و ملتمسانه به دوربین نگاه میکند. نگاه یگانه به چه چیزی دوخته شده است؟ نمیشود حدس زد، اما مسلماً آن نگاه به خدا و قانون و شریعت دوخته نشده است. شاید به وجدانهای بیداری دوخته شده باشد که نمیتوانند شاهد اینهمه رنج و عذاب آدمیزاد باشند. شاید یگانه دوست دارد که سرنوشت او برای همجنس خودش در جای دیگری تکرار نشود. اما آیا چنین وجدان بیداری وجود دارد؟ شاید شعر هوشنگ ابتهاج، شاعر ایرانی، بخشی از آنچه را که در خاطر ناشاد یگانه میگذرد بیان کرده باشد:
گفتمش: شیرینترین آواز چیست؟
-ناله زنجیرها بر دست من.
گفتمش: آنگه که از هم بگسلند؟
گفت: آرزوی دلکش است اما دریغ!
بخت شورم ره بر این امید بست.
وان طلایی زورق خورشید را
صخرههای ساحل مغرب شکست.
منبع:جامعه باز
*طویانه(جهیزیه و مصارف عروسی)
|