وصفِ یک کابوس
اسماعیل خویی
•
کرکسی بینم که، در پروازِ او،
مهر و مه پوشانده بالِ بازِ او.
دیومرغی از قفس بیرون پرید ،
کاین جهان را خورد خواهد آزِ او.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ آبان ۱٣۹۴ -
۹ نوامبر ۲۰۱۵
کرکسی بینم که، در پروازِ او،
مهر و مه پوشانده بالِ بازِ او.
دیومرغی از قفس بیرون پرید ،
کاین جهان را خورد خواهد آزِ او.
بر حذر بودند از او پیشینیان،
بیمناک از هیبتِ ناسازِ او.
در قفس می داشتندش سالیان:
دیده بر بسته به سوز و سازِ او.
ما گمان کردیم کاو سیمرغِ ماست،
ناشنیده هیچ یک آوازِ او.
پیری از ما خواست آزادش کنیم:
بی که داند داستان و رازِ او.
ما به پیرِ خویش ایمان داشتیم:
زآن، همه با هم، شدیم انبازِ او.
دیومرغ اکنون به هر سو پرّد و
مرگ بر ما بارد از پروازِ او.
و، نه تنها ما، که هرگون جانوری
لاشه می گردد به چشم اندازِ او.
در هوا هم، گورِ هر مرغی شده ست
آن دهانِ بازِ همچون گازِ او.
بیستم تیرماه۱٣۹٣،
بیدرکجای لندن
|