سیمون دو بووار
در جستجوی راهی برای رهایی
پریسا شکورزاده


• آرمان نهایی بووار استعلای زنان است. «استعلا به معنای فرا گذشتن از زنانگی است». پیشنهاد بووار برای استعلا و خروج از وضعیت دیگری و جنس دوم بودن جنبه های متعددی دارد. اما پیش از هر چیزی او بر کار کردن زنان بیرون از خانه تأکید می‌کند. «فقط و فقط کار می‌تواند آزادی واقعی برای زن تأمین کند». ازنظر وی زن باکار کردن توان تعالی‌جویی خود را بازمی‌یابد و بر سوژه بودن خود تأکید می‌کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٨ آبان ۱٣۹۴ -  ۹ نوامبر ۲۰۱۵



بیدار زنی: سرباززدن از پذیرفتن وضع موجود به‌عنوان امری همیشگی و معمول و اندیشیدن به امکانی غیر ازآنچه هست همواره سرآغاز تغییر در طول تاریخ بشری بوده است. به همین طریق زنان از زمانی که موقعیت فرودست خود را مورد پرسش قراردادند، پای درراه تغییر آن نهادند و هنوز هم پرسش‌های پاسخ نیافته‌ی بسیاری پیش روی آنان قرار دارد.

«سیمون دوبووار» از متفکرانی است که موقعیت فرودست زنان را مورد چون و چرا قرار می‌دهد و به دنبال پاسخی برای تبیین این وضعیت می‌گردد. او در کتاب معروفش با نام «جنس دوم» از ابتدا به کهتری موقعیت زنان اعتراف می‌کند و آن‌ها را به‌عنوان «دیگری» در رابطه با مردان شناسایی می‌کند. اما تأکید می‌کند که زنان به‌عنوان دیگری ساخته‌شده‌اند و این «شدن» در فرایندی اتفاق افتاده است که باید مورد پرسش قرار بگیرد. از این رو سوال اصلی او در کتاب «جنس دوم»، این است که چگونه زنان به دیگری تبدیل و از چنین موقعیت فرودستی برخوردار شدند. او ابتدا در سه فصل نخست کتاب پاسخ‌هایی را که به این پرسش داده‌شده است را بررسی می‌کند؛ «داده‌های زیست‌شناسی»، «نگرش روان‌کاوی» و «نگرش ماتریالیسم تاریخی». اما هیچ‌یک از این نگرش‌ها را علت اصلی دیگری بودن زن نمی‌یابد و تقدیر بیولوژیک، پسیکولوژیک و اقتصادی زن را رد می‌کند .

در نظرگاه زیست شناسانه کهتری زن به شرایط زیستی زن تقلیل داده می‌شود. از آنجا که زن‌ها از ابتدای حیات بشری نقش تولیدمثل را به عهده داشته‌اند و ضعیف‌تر از مردان بوده‌اند، موقعیت فرودستی نسبت به مردان دارند. براین اساس زهدان زن عامل تبدیل‌شدن زن به ابژه است. «زن دارای دو تخمدان و رحم است. این شرایط ویژه او را دربند می‌دارد. بطوریکه معمولاً می‌گویند زن با غدد خود فکر می‌کند»(بووار،۱۳۷۹:۲۰) اما ازنظر بووار بدن زن برای تعیین موقعیت او در جهان نمی‌تواند تبیین قانع‌کننده‌ای ارائه دهد. واقعیات زیست‌شناختی، زن را محکوم نمی‌کنند که برای ابد این نقش وابستگی را حفظ کند و تن دادن به آن‌ها به‌نوعی فرار از آزادی است(مردیها،۱۱۰:۱۳۹۰-۱۱۲). چنانچه دشواری و اضطراب آزادی و انتخاب همواره بسیاری را به آویختن به دامان تقدیر سوق داده است.

رویکرد دیگری که بووار در پاسخ به پرسش مطرح‌شده به آن می‌پردازد منظر روانکاوی است که مورد انتقاد وی قرار می‌گیرد. توسل به تعبیر فروید از «عقده اختگی» و «الکترا» جایگاه حقیر زنان را به خاطر فقدان قضیب «آلت مردانه » گریزناپذیر می‌کند. ازنظر بووار آنچه زنان را تبدیل به دیگری می‌کند نه فقدان قضیب، بلکه فقدان قدرت است.(تانگ،۱۳۸۷:۳۲۶) او همچنین به «آلفرد آدلر» به خاطر فرض تضاد گرایش‌های شبه مردانه و زنانه در زنان می‌تازد و از تمام روانکاوان به خاطر انکار سیستماتیک فکر «انتخاب» و پذیرفتن غریزه جنسی به‌عنوان حقیقت انتقاد می‌کند. از دیدگاه روانکاوی هر بار که زن همچون فرد بشری رفتار می‌کند گفته می‌شود او از نر تقلید می‌کند؛ «زن را بین آزادی‌اش و نقش شی ء و دیگری که به او عرضه‌شده مردد در نظر می‌آوریم»(بووار،۱۳۷۹:۹۹).

مارکس و انگلس در تبیین خود از موقعیت زنان، آن را به سازوکار جامعه سرمایه‌داری نسبت می‌دادند و ریشه ستم بر زنان و مردان را در استثمار آن‌ها توسط صاحبان ابزار تولید جستجو می‌کردند. بووار دیدگاه مارکسیستی را به‌عنوان رویکرد سومی که اقتصاد را مهم‌ترین عامل می‌داند نقد می‌کند. او در نقد نظریات انگلس در کتاب «منشأ خانواده» می‌نویسد: «غیرممکن است که بتوان موضوع ستمکاری بر زن را از مالکیت خصوصی استنتاج کرد»(بووار،۱۳۷۹:۱۰۵). به نظر بووار با جایگزین شدن سوسیالیسم بجای سرمایه‌داری بازهم جایگاه زنان تغییری نخواهد کرد و دیدگاه ماتریالیسم تاریخی ، تبیین کاملی از علت دیگری بودن زنان و ستم بر آن‌ها ارائه نمی‌کند.

اما پاسخ خود بووار به پرسش از کهتری زنان، پاسخی کاملاً معرفت‌شناسانه و اگزیستانسیالیستی است. می‌توان مبنای نظریه بووار را در مفهوم سوژه جست. او سه ویژگی مهم را شرط تحقق «سوبژکتیویته» می‌داند:

اول، سوژه می‌تواند از ساحت وجود درون خود استعلا یابد و به ساحت دیگری ورود کند. دوم، سوژه‌ی استعلا یافته به‌طور خودمختار و مطلق بر دیگری تسلط و تفوق دارد. سوم، سوژه دارای آزادی مطلق در اندیشه و عمل است. بنابراین با در نظر گرفتن اصل تضایف خود/دیگری نزد بووار، سوژه برای آن‌که یک فرد باشد، باید «خود» را در تقابل با یک «دیگری» تعریف کند که سرکوب‌شده، درخود مانده و وابسته باشد. (مبلغ،۱۳۸۶:۴۷)

بووار نظریه اگزیستانسیالیستی خود/دیگری را به دوگانه مرد/زن توسعه می‌دهد. با این تفسیر مرد سوژه و «خود» و زن «دیگری» مرد و ابژه تعریف می‌شود. به زبان سارتر مرد همان «برای خود»و زن «در خود» است(مردیها،۱۳۹۰: ۱۰۹-۱۱۰). در حقیقت پاسخ بووار در سطحی معرفت‌شناسانه مطرح می‌شود و دیگری شدن زن را به تعریف مردان از زنان نسبت می‌دهد. مردان با سوژه دانستن خود، زنان را به دیگری تبدیل و آن‌ها را به قلمرو بدن تبعید کردند. به‌زعم وی این قدرت و خود بودن مردان حاصل فراغت آن‌ها از تولیدمثل است[۱](تانگ،۱۳۸۷:۳۲۷). درنهایت زنان مجبور به پذیرفتن جایگاه دیگری در برابر یک خود مستقل و قائم‌به‌ذات می‌شوند.

نمونه‌های این امر را در تاریخ و در افسانه‌پردازی‌های مردان درباره زنان می‌توان یافت. بووار دو فصل از کتابش را به این‌ها اختصاص می‌دهد تا نشان دهد چگونه همواره مردان خود را سوژه دانسته‌اند و به تعریف زن پرداخته‌اند. او برای توصیف وضعیت زن به اسطوره‌هایی که مردان در خلال جهان‌شناسی، مذاهب، خرافات، ایدئولوژی‌ها و ادبیات از زن ساخته‌اند، می‌پردازد.(بووار،۱۳۷۹:۶۸۷) الگوهای آرمانی پنج نویسنده از زنان را بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که در تمام آن‌ها زن باید خود را برای مرد فدا کند.

بووار در تشریح موقعیت زنان ایراد می‌گیرد که میان زنان همبستگی و اتحاد وجود ندارد و آن‌ها در میان مردان به‌صورت پراکنده به سر می‌برند. « براثر عادت، کار، منافع اقتصادی و شرایط اجتماعی بیشتر به مردها-پدر یا همسر- وابستگی دارند تا به زنان»(بووار،۱۳۷۹: ۲۴). زنان نه‌تنها طبقه‌ای را تشکیل نمی‌دهند بلکه در اتحاد با جنس دیگر، به‌صورت زوجی در تضاد قرار می‌گیرند که این تضاد را با پذیرفتن نقش دیگری و کهتری می‌پوشانند. وسوسه گریختن از آزادی و اضطراب، تبدیل خود به شی‌ء و گونه‌ای از انفعال و همدستی در زن تعیین شدنش به‌عنوان دیگری توسط مرد را همراه دارد.(بووار،۱۳۷۹: ۲۷)

او در برابر تقدیر زیستی، روانی و اقتصادی به اهمیت تمدن و تربیت زنان برای نقش‌های منفعل یا زنانه می‌پردازد و جایگاه همسر، مادر و حتی زنان شاغل را با داشتن چنین نقشی اسف‌بار توصیف می‌کند. او نتیجه می‌گیرد که هیچ‌یک از این نقش‌ها ذات و هویت اصلی زن یا ساخته خود او نیست. بلکه توسط مردان و نهادهای آن‌ها ساخته می‌شود. «زن‌ها زن به دنیا نمی‌آیند، بلکه زن می‌شوند».(بووار،۱۳۷۹:۱۳) اما از سوی دیگر زن، دیگری بودن خود را نادیده می‌گیرد و ابژه شدن خود را می‌پذیرد. این تجاهل زن را از استعلا بازمی‌دارد. (لوید،۱۳۸۱:۱۴۰)

آرمان نهایی بووار استعلای زنان است. «استعلا به معنای فرا گذشتن از زنانگی است»(لوید،۱۳۸۱:۱۴۵) پیشنهاد بووار برای استعلا و خروج از وضعیت دیگری و جنس دوم بودن جنبه های متعددی دارد. اما پیش از هر چیزی او بر کار کردن زنان بیرون از خانه تأکید می‌کند. «فقط و فقط کار می‌تواند آزادی واقعی برای زن تأمین کند»(بووار،۱۳۷۹:۶۱۹). ازنظر وی زن باکار کردن توان تعالی‌جویی خود را بازمی‌یابد و بر سوژه بودن خود تأکید می‌کند. استقلال زن به او ارگانیسم خودمختاری را می‌دهد تا با دنیا مبارزه کنند. اما ازنظر دوبووار «کار امروزی ،آزادی نیست» (بووار،۱۳۷۹:۶۲۰) و کاری استثماری است. راه رهایی کامل زنان ایجاد جامعه سوسیالیستی است. او در اینجا همچون سارتر به مارکس بازمی‌گردد(تانگ،۱۳۸۷: ۳۳۵-۳۳۷) و رهایی کامل از استثمار زنان را در گروی تحقق جامعه سوسیالیستی و تغییر مناسبات استثماری کار می‌داند. بعلاوه بووار تأکید می‌کند که تعدیل وضع اقتصادی زن ،برای رهایی او کافی نیست و تحولات اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی ضروری است. به نظر می‌رسد بووار در درک خود از مسئله زیربنا و روبنای مارکسیستی بیش از مارکس با« آلتوسر »اشتراک فکری دارد و زنان را همچون سوژه­های تحت انقیاد به‌واسطه‌ی سلطه‌ی ایدئولوژیک می‌بیند که در فراخوانی(interpretation) توسط گفتمان مردانه به سوژه بدل شده‌اند یا به‌عبارتی‌دیگر منقاد شده‌اند(subjection).

«زن تا وقتی‌که خود را زن می‌خواهد، موقعیت مستقلش در او عقده کهتری ایجاد می‌کند. زنانگی‌اش سبب می‌شود درباره بخت‌های مساعد حرفه‌اش دچار شک شود» (بووار،۱۳۷۹:۶۴۴) زنان از پیش دچار احساس شکست هستند و خود را نسبت به مردان ناتوان حس می‌کنند. برای همین به موفقیت معمولی رضایت می‌دهند. زیرا به زن‌ها اعتمادی وجود ندارد و آن‌ها باحالتی تصنعی می‌خواهند خود را اثبات کنند. بنابراین «برای توجیه محدودیت‌های زن باید به شرایط او استناد جست، نه به جوهری مرموز»(بووار،۱۳۷۹:۶۶۳) ازاین‌رو رهایی زن، رهایی هویت او از موقعیت است.

بووار درنتیجه گیری پایانی‌اش در کتاب جنس دوم، دنیایی برابر برای زنان و مردان را تصویر می‌کند و آن را مطابق با وعده‌های –البته تحقق‌نیافته‌ی- انقلاب شوروی می‌یابد: « زن‌ها که درست مانند مردها تربیت‌شده‌اند و مانند آن‌ها آموزش‌دیده‌اند، در همان شرایط مردان و با همان دستمزد آنان کار می‌کنند. آزادی اروتیک را آداب و عادت خواهند پذیرفت و دیگر عمل جنسی چون خدمتی که اجر و پاداش بگیرد تلقی نمی‌شود. زن ناگزیر خواهد شد وسیله تأمین معاش دیگری پیدا کند. ازدواج ، مبتنی بر تعهدی آزادانه خواهد بود که دو طرف به‌محض این‌که بخواهند می‌توانند فسخ کنند. مادر شدن آزاد خواهد بود. یعنی کنترل جمعیت و سقط‌جنین مجاز اعلام خواهد شد و در عوض به تمام مادران و فرزندانشان، اعم از این‌که مادران شوهر کرده باشند یا خیر، امتیازهای یکسان اعطا می‌شود. حقوق ایام مرخصی بارداری از طرف مجتمع‌هایی که اداره کودکان را به عهده می‌گیرند پرداخت می‌شود»(بووار،۱۳۷۹:۶۷۶)

راهکار بووار برای خروج از وضعیت دیگری بودن، بر ابرسازی زن و مرد از حیث معرفت‌شناختی است. دو بووار به دنبال آن است که هر کس خود را به‌عنوان سوژه به رسمیت بشناسد. زن و مرد باید در مقام «خود» و «دیگری» برای یکدیگر قرار بگیرند. او برای حل مسئله‌ای اجتماعی و عینی راهکاری معرفت‌شناسانه ارائه می‌کند که می‌تواند او را در معرض نقد ایدئالیست بودن قرار دهد. اما از طرف دیگر رویکرد او قابل‌توجه است. او قدم اول در رهایی زنان را ، رها شدن از افکار و باورهایی می‌داند که وضعیت کنونی زنان را وضعیتی طبیعی یا تغییرناپذیر جلوه می‌دهد و مانع ذهنیت برابری نزد زنان می‌شود. براین اساس شناخت حقوق خود ابتدایی‌ترین مسئله در مطالبه حقوق زنان است. سپس بووار قدمی انضمامی‌تر برمی‌دارد و از مطالبات فمینیسم لیبرال سخن می‌گوید و حقوق برابر برای زنان در مسائلی همچون حق رأی، حق اشتغال، حق سقط‌جنین و… را درخواست می‌کند.

اما در موضوع علت وضعیت کنونی زنان، به نظر می‌رسد بووار نهایتاً به‌نوعی ذات‌گرایی زیستی بازمی‌گردد. اگر از او بپرسیم چرا زنان در مقام سوژه قرار نگرفتند و مردان را دیگری نساختند، پاسخ او قدرت مردان به خاطر فراغت از بارداری است. بنابراین ریشه‌ی ستم برزنان بازهم به امری زیستی بازمی‌گردد که به نظر بووار می‌رسد که امروزه نباید بارداری و دیگر عوامل زیستی عامل ضعف زنان گردد و مهم‌ترین مسئله‌ای که باید تغییر کند ذهنیت افراد است.

هرچند بووار تأثیر عظیمی برزنان و جنبش‌های فمینیستی داشته است و هنوز هم بسیاری با خواندن «جنس دوم» تصمیم به تغییر وضعیت فرودست خود می‌گیرند، اما بووار نتوانسته به‌عنوان یک نظریه‌پرداز و فیلسوف تبیین دقیق و همه‌جانبه از ریشه ستم برزنان و راه‌حل آن ارائه دهد. کتاب او با وجهه‌هایی از آرمان‌گرایی و رادیکالیسم بیشتر مناسب شعله‌ور کردن جرقه‌هایی در ذهن زنان و به حرکت واداشتن آن‌هاست. هرچند که این امر از ارزش کتاب بووار نمی‌کاهد و ضرورت حضور آن را در مسیر جنبش‌های فمینیستی انکار نمی‌کند.


ارجاعات:

بووار، سیمون دو(۱۳۷۹) جنس دوم، صنعوی، قاسم، تهران: انتشارات توس، چاپ پنجم

تانگ،رز مری(۱۳۸۷) درآمدی جامع بر نظریه‌های فمینیستی، نجم عراقی، منیژه، تهران: نشر نی

لوید،ژنویو(۱۳۸۱)عقل مذکر؛مردانگی و زنانگی در فلسفه غرب، مهاجر، محبوبه، تهران:نشر نی

مردیها، مرتضی و پاک نیا،محبوبه(۱۳۹۰)سیطره جنس، تهران: نشر نی

مبلغ، زهرا(۱۳۸۶)معرفت‌شناسی‌های فمینیستی، رساله کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران

[۱] در اینجا می‌توان بازگشت بووار به ذات‌گرایی زیست شناسانه را مشاهده کرد.