همبستگی به جای سلسله مراتب به مثابه "عقل سلیم"
پیتر دولاک در معرفی کتاب مایکل لبوویتز


پروین اشرفی


• این کتاب شالوده کاملی از اینکه چرا نجات بشریت و خود زمین، بر انتقال به یک سیستم دموکراتیک منطقی متکی است، به دست میدهد. سیستمی که برپایه نیاز انسان، و نه سود مشتی ممتاز، استوار است. شکل آن سیستم، از اشکال سیستم هایی که در قرن بیستم خود را "سوسیالیست" نامیدند، متفاوت خواهد بود و ضرورتا وسیعا متفاوت از هر شکلی از سرمایه داری ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۹ آذر ۱٣۹۴ -  ٣۰ نوامبر ۲۰۱۵


هنگامیکه کار جدی ایجاد یک دنیای بهتر آغاز میشود، ما هیچ گزینه دیگری برای شروع نداریم جز استفاده از برخی از مصالح دنیای کنونی. یک سیستم اجتماعی یا اقتصادی، آثار سیستم ماقبل را بلافاصله و یک شبه کاملا ریشه کن نمی نماید. با این وجود، عناصر سرکوب کننده سیستم پیشین، باید تا آنجائیکه امکان دارد، با استفاده از ساختارها و اندیشه نوینی که قادر به تعریف جهان بهتر باشد، به سرعت حذف گردند.
اگر سوسیالیسم قرار است آن دنیای بهتر باشد، چه ساختارهایی ممکن است لازم آیند؟ سوسیالیسم میتواند به مثابه سیستمی تعریف بشود که امر تولید در آن، به جای تأمین سود خصوصی برای چند نفر، به سوی نیاز بشر سمت گیری نماید؛ جایی که در آن همه حق اظهار نظر در مورد اینکه چه باید تولید شود، چگونه تولید شود و چگونه توزیع گردد را دارند؛ جایی که این گونه تصمیمات جمعی، در چارچوب یک کامیونیتی وسیعتر و در مقادیر کافی، برای رفع نیاز گرفته میشود؛ تصمیم گیری سیاسی در دست کامیونیتی هایی است که از آن تأثیر می گیرند، و مراقبت های بهداشتی، خوراک، مسکن و آموزش با کیفیت ، حقوق بشر محسوب میشوند. اینکه طبقه، پیشتاز یا گروه های دیگری در بالای جامعه قرار داشته باشند ، در مورد ثروت تصمیم ناحق بگیرند و امیتازات را بخود اختصاص بدهند، در آن وجود ندارد.
یک نقشه کلی برای این چنین آینده ای ممکن نیست؛ دنیای بهتر، به هنگام ساختنش ایجاد میشود. اما ما نمیتوانیم با دست های خالی و یا بدون هیچ نقشه عمل نیز، به دنیای متفاوتی خیز بردازیم. نقشه ملموس و ایده های کنکرت ضروری می باشند چنانچه اگر قرار بر این باشد که مردم – اکثریت قریب به اتفاق بشریت – از پذیرش سرمایه داری به مثابه یک "عقل سلیم" یا "تنها آلترناتیو" رها گردند. مایکل لبوویتز در کتاب اخیر خود، الزام به سوسیالیسم : از گوتا تا اکنون، نشان میدهد که هنگامیکه ایده هایی در میان توده های مردم ریشه دوانید، به یک نیروی طبیعی تبدیل میشوند. او از نمونه "مثلث سوسیالیستی" استفاده می کند تا ساختاری را جهت یک سیستم بهتر و دموکراتیک، توصیف نماید.
سه ضلع مثلث سوسیالیستی (مفهومی که هوگو چاوز به این شکل بکار برد) عبارتند از تولید برای نیازها و اهداف اجتماعی، تولید اجتماعی سازمان یافته توسط کارگران، و مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید. هیچیک از این اضلاع ، حتی دوتای آن، بخودی خود نمیتوانند پابرجا بمانند، هریک از آنها به دو ضلع دیگر وابسته است.
تولید برای نیازهای اجتماعی، به معنای تولید برای نیازهای مشترک ما تعریف شده است. این امر به مثابه آن تولیدی متصور میشود که ما در آن، فراتر از منافع شخصی خود میرویم و به همین دلیل یک "اقتصاد همبسته" را خلق میکند. تولید اجتماعی سازمان یافته توسط کارگران، برای توسعه ظرفیت های زحمتکشان ضروری است. تصمیماتی که در محیط کار توسط نیروی کار به مثابه یک کل، صورت میگیرد، ظرفیت های همه را توسعه می بخشد. مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید به این معنا نیست که دولت همه موسسات را در تملک خود دارد؛ بلکه "اشاره بر یک دموکراسی عمیق دارد" که مردم در آن، با تمام ظرفیت شان به عنوان کارگران و به مثابه اعضاء جامعه، بر نتایج کار خود تصمیم می گیرند.

جامعه ای که همه در آن بتوانند پیشرفت کنند
پروفسور لبوویتز یک "منشور توسعه انسانی" را طرح کرده و به مثابه "الزامات بدیهی" ارائه میدهد:
۱. "هر کسی، به منظور اینکه قادر به پیشرفت کامل ظرفیت خود گردد، دارای حق اشتراک در میراث اجتماعی بشریت می باشد – یک حق برابر برای استفاده از مزایای تولیدات اجتماعی مغز و دست .
۲. هر کسی حق دارد بتواند همه پتانسیل و ظرفیت های خود را از طریق دموکراسی، مشارکت و هدایت در محیط کار و جامعه، توسعه بخشد – فرآیندی که در آن این مقوله های فعالیت، دارای پیش شرط تندرستی و آموزشی می باشند، پیش شرط هایی که به آنها اجازه میدهد از این فرصت نهایت استفاده را ببرند.
٣. هرکسی حق دارد در یک جامعه ای زندگی کند که در آن انسان ها و طبیعت قادر به تغذیه باشند – جامعه ای که ما بتوانیم ظرفیت کامل کامیونیتی هایمان را بر اساس همکاری و همبستگی در آن، پیشرفت بدهیم." (صفحه ۱۷۴)

پروفسور لبوویتز مینویسد که هدف این سه نکته این است که مفهوم عدالت بازتعریف شود.

"عادلانه نیست که برخی از مردم میراث اجتماعی بشریت را به انحصار خود در بیاورند؛ عادلانه نیست که برخی از مردم قادر باشند ظرفیت های خود را از طریق فعالیت هایشان توسعه بدهند، در حالیکه دیگران از این امر عاجز می باشند؛ و عادلانه نیست که ساختارهایی بر ما تحمیل شود که ما در آن، دیگران را به مثابه رقبا و دشمنان ببینیم."(صفحه ۱۷۴)

داریم در مورد یک دنیای متفاوت از دنیایی که در آن زندگی می کنیم، صحبت مینماییم. کاملا متفاوت. دنیایی که این ها اصول راهنمای آن باشند، دنیایی ست که دارای یک برداشت جدیدی از "عقل سلیم" می باشد. هر ایدئولوژی ای اگر در میان درصد به اندازه کافی بالایی از مردم جای داشته باشد، قدرتمند است، و به یک نیروی مادی تبدیل میشود. درست است که صاحبان صنایع و سرمایه دارانی که امروز طبقه حاکم را تشکیل داده، و در نتیجه سیستم اعتقادی معاصر را قطعا شکل میدهند، میتوانندیک دستگاه خشونت بار عظیم و مرگبار را به کار بگیرند و این کار را هم میکنند تا سلطه خود را حفظ نمایند، اما این امر بخودی خود کافی نیست. حفظ قدرت سرمایه داری، به باورهای گسترده مبنی بر اینکه هیچ آلترناتیو دیگری در مقابل آن وجود ندارد، متکی است.
پروفسور لبوویتز با استفاده از بینش کارل مارکس نشان میدهد که سرمایه داری "مایل است کارگرانی را که به آن نیازمند است، تولید کند." نیاز مردم به فروش نیروی کار خود – یعنی نیاز آنها برای کسب اشتغال به منظور زنده ماندن – و ایجاد بیکاری دائمی، وابستگی ای را به سرمایه ایجاد کرده است که مدتهای مدیدی به طول انجامیده تا شیوه تولید سرمایه داری، به مثابه "قوانین طبیعی بدیهی" دیده شود. به همین جهت، مبارزات نیز در محدوده سرمایه داری محصور شد. چانه زنی بر سر دستمزد و شرایط کاری میتواند به ستیز تبدیل شود، اما این امر هرگز چیزی بیشتر از چانه زنی بر روی شرایط استثمار نمی باشد و مناسبات درون این سیستم هرگز دست نمیخورد. بنابراین، یک عقل سلیم آلترناتیو باید ساخته شود.

فراتر رفتن از محدودیت های مدل های گذشته
نه مدل شوروی، یعنی تمرکز بیش از حد و فقدان دموکراسی، و نه مدل یوگسلاوی، یعنی شرکت های تعاونی، هیچ یک آلترناتیو عقل سلیم را تشکیل نمیدهد. الزام به سوسیالیسم استدلال میکند که سیستم شوروی، از نوآوری جلوگیری کرد، زیرا کارگران و مدیران، آنرا مخرب دیدند. بعلاوه، ابتکار توسط برنامه ریزان اصلی و نخبگان حزبی به انحصار در آمده بود و معضل از خود بیگانگی را بازتولید میکرد، با آنکه انتظارات کارگران از اشتغال تضمین شده و افزایش مصرف، به اندازه کافی قوی بود تا رهبری را محدود کند.
در مورد یوگسلاوی، بیکاری بخاطر این تولید شد که کارگران (آنهایی که خود- مدیر بودند) در صدد به حداکثر رساندن درآمد موسسات خود به ازای هر کارگر برآمدند. کارگران با همبستگی عمل کردند، اما همبستگی فقط در درون موسسات خود. به تدریج برای تأمین مالی مزد بالاتر در موسسات ضعیف تر، وام مورد استفاده قرار گرفت. پروفسور لبوویتز میگوید منطق سرمایه پا گرفت، تا اینکه یوگسلاوی وامی را از صندوق بین المللی پول پذیرفت و قانون ۱۹٨٨ را تصویب کرد که سهامداران را به جای شوراهای کارگری نشاند، امری که پایان تجربه یوگسلاوی را شتاب بخشید.
همبستگی در سرتاسر جامعه و جدایی مصرف از ظرفیت کار، به مثابه راه های تحقق جامعه سوسیالیستی ارائه شده اند. توزیع درآمد بر اساس ظرفیت افراد برای کار، توزیعی است که بر پایه بهره وری نابرابر شخصی یا ارث، و در نتیجه بر "حق نابرابری" استوار است. به عبارت دیگر، انسان های مختلف، با ظرفیت های مختلف به دنیا آمده اند و همبستگی جامعه ایجاب می کند که آن رخدادهای هنگام تولد، به منابع دائمی نابرابری تبدیل نشوند. نابرابری های دائمی، فرآورده های مناسبات سرمایه داری می باشند.
ما افراد تحت سلطه سرمایه داری هستیم؛ یک بخش کوچکی از ارزشی که تولید می کنیم به ما پرداخت میشود؛ و با توجه به ماهیت مستبدانه مناسبات در موسسات سرمایه داری، به ما گفته شده است که ما قادر به اتخاد تصمیم نیستیم و در نیتجه ناتوان از پیشرفت خود می باشیم. ما همچنین بر اساس مرزهای جنسیتی، نژادی، مذهبی و ملی تقسیم شده ایم و در میان خودمان در حال نزاع هستیم، به حفظ قدرت سرمایه داری کمک میکنیم. فراتر رفتن از رفورمیسم، و در عوض با یکدیگر به مبارزات برای سرنگونی مناسبات سرمایه داری دست زدن، ظرفیت انجام امر سرنگونی را ایجاد می کند.
"طبقه کارگر، خود را از طریق مبارزات خود به یک موضوع انقلابی تبدیل میکند – خود را تغییر میدهد." (صفحه ۱۴٣)
این طبقه کارگر کیست؟ هر کسی که هیچ چاره دیگری به جز "فروش نیروی کار خود" ندارد – آنهایی که نمیتوانند زنده بمانند، مگر اینکه خود را به خدمت یک سرمایه دار بگمارند. آنهایی که کار دارند، کسانی که بیکار هستند و آنهایی که در بخش های غیر رسمی زنده مانده اند. قطعا "آنها ممکن است با کلیشه طبقه کارگر به عنوان کارگر مرد کارخانه، جور در نیایند، اما آن کلیشه همیشه اشتباه بود" (صفحه ۱۴٣)

ایجاد حالت همبستگی از یک پایگاه محلی
الزام به سوسیالیستم خاطرنشان می کند که حالت همبستگی فقط میتواند از پائین به بالا ساخته شود. این کتاب با تکیه بر نمونه کمون های ونزوئلا، شوراهای محله را بعنوان پایه های محلی تصمیم گیری ترسیم می کند، با نمایندگی های پی در پی بزرگتر از طریق شوراهای تأسیس یافته در سطوح شهری، منطقه ای، ایالتی / استانی و در سطح کشوری. مکانیسم هایی برای انتقال اطلاعات به بالا و پائین این سطوح، ضروری است تا تصمیمات کشوری تا آنجائیکه امکان هست بصورت دموکراتیک اتخاذ شود و کامیونیتی ها، قدرت دخالت مناسب را داشته باشند. نیازها و ظرفیت ها ارزیابی میگردد، تا برآوردن نیازها بطور دموکراتیک برنامه ریزی شود و تنظیماتی براساس ظرفیت های موجود، صورت گیرد.

شفافیت موسسه و آموزش کارگر، در محل کار پا میگیرد تا روند تولید اجتماعی آغاز گردد. تصمیم گیری کارگری، از طریق مذاکره مابین کارگران و مدیریت بر اساس قرارداد اجتماعی توسط یک وزارت کار، گام به گام افزایش می یابد. این امر اقداماتی است به سوی مالکیت اجتماعی بر تولید که برای پیشرفت کامل انسان ها و جامعه ضروری می باشد. منفعت فردی ای که در آغاز این روند وجود دارد، عتیقه ای است بجا مانده از سیستم قدیمی (سرمایه داری) که باید بر آن غلبه کرد، تا یک سیستمی که کاملا در همبستگی اجتماعی ریشه دارد، برقرار گردد.
پروفسور لبوویتز مینویسد جنبش باید فراتر از فقط کسب قدرت دولتی برود. باید فضاهایی را بوجود بیاورد تا توده ها به عامل های فعال تبدیل گردند. ساختارهای کهنه باید مهار شوند.
"کارکردن در یک سلسله مراتب، عملکرد بدون توانایی تصمیم گیری در محل کار و جامعه، و تمرکز بر منفعت فردی به جای همبستگی، از جمله فعالیت هایی هستند که مردم بطور روزانه آنها را تولید می کنند. این همان بازتولید محافظه کاری زندگی روزانه می باشد – در واقع باز تولید عناصر سرمایه داری." (صفحات ۱٨۹ – ۱۹۰)
هیچ نقشه کلی ای در این کتاب ارائه نشده است؛ به درستی بخاطر اینکه مفاهیم از پیش برداشت شده، بی فایده هستند. البته داشتن نمونه های کنکرت تر در کتابی که گاها یک مقداری بیش از حد انتراعی است، میتوانست مفید باشد ، اما این کتاب شالوده کاملی از اینکه چرا نجات بشریت و خود زمین، بر انتقال به یک سیستم دموکراتیک منطقی متکی است، به دست میدهد. سیستمی که برپایه نیاز انسان، و نه سود مشتی ممتاز، استوار است. شکل آن سیستم، از اشکال سیستم هایی که در قرن بیستم خود را "سوسیالیست" نامیدند، متفاوت خواهد بود و ضرورتا وسیعا متفاوت از هر شکلی از سرمایه داری. ما چیره میشویم، هدفی که مایکل لبوویتز برای رسیدن به آن، یک رهنمود الهام بخش به ما داده است.

منبع: Eco-Socialists Vancouver