دمکراسی چیست و حاملان دمکراسی کیان اند؟ (۲)
علی رضا جباری (آذرنگ)
•
نکته ای دیگر که باز هم لازم است یادآوری شود و آقای آصفی در پاسخ دادن به آن کوتاهی می کند این است که: پس از رفتن احمدی نژاد و آمدن روحانی کدام فضا و میدان برای کنشگران مستقل فراهم شده است؟ آیا شمار اعدامها کاهش یافته است؟ فعالیت نیروهای امنیتی محدود تر شده است؟ سندیکاها و اتحادیه ها و احزاب فرا - اصلاحات جان تازه گرفته اند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۰ آذر ۱٣۹۴ -
۱ دسامبر ۲۰۱۵
همقلم دیرینه ام آقای حمید آصفی بحث فرصتهای دمکراسی را همچنان در اخبار روز ادامه داده، و در سر آغاز ان نوشته است: "کنشگران سیاسی از طیف چپ تا نیروهای ملی دمکرات تاکنون از فرجه ها و فرصت هایی که در ایران منجر به بازگشایی نسبی فضای سیاسی- مدنی شده است برای نشان دادن قابلیتهای خود در سیاست ورزی ایجابی و تولید برنامه های سازنده و قابل اجرا تلاشی جدی از خود نشان نداده اند".
هرکس که حمید آصفی را نشناسد و نداند که ایشان چه تصوری در باره ی نیروهای چپ و دمکرات دارد، با دیدن این بخش از نوشته ی او به این اندیشه می افتد که او میان نیروهای چپ و دمکرات ملی دیوار چین کشیده است و آنها را نیروهایی جدا از هم می داند که هرگز آبشان با هم در یک جوی نمی رود و با هم سر سازش ندارند. در چنین حالتهایی که مسئله ی هم اندیشی و همراهی نیروهای چپ و دمکرات نقش اساسی در تعیین سرنوشت کشورهایی که هنوز در مرحله ی ملی دمکراتیک انقلاب به سر می برند ایفا می کنند اهمیت چشمگیر پیدا می کند، من ترکیب "نیروهای چپ و ملی دمکراتیک" را به جای "طیف چپ تا نیروهای ملی دمکرات" پیشنهاد می کنم. شاید کسانی، از جمله آقای آصفی، بگویند پیش کشیدن این بحث به سان بازی با کلمات است و این دو تعریف چندان هم تفاوتی با هم ندارند. من در پاسخ می گویم: چرا تفاوت دارند و این تفاوت در حالتهایی دیگر سوای این حالت خاص بیانگر شیوه ی نگرش نگارنده به رابطه ی موجود میان نیروهاست که در اینجا از نوع تعارضی و نه از نوع همکارانه و تعاملی تعریف شده است.
نکته ای دیگر که در باره ی این بخش از بحث مطرح است این است که: چگونه است که آقای آصفی فکر می کند نیروهایی که از آنها نام برده است تاکنون از فرصتها و فرجه هایی که در ایران منجر به بازگشایی نسبی فضای سیاسی- مدنی شده است... تلاش جدی نکرده اند؟ آقای آصفی در باره رخداد های پس از ٣۰ تیر ۱٣٣۱ تا کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ چه می گوید که بیشترین قربانیها را دراین تحولات نیروهای چپ دادند و فعالان این گروهها را گروه گروه به پای جوخه های اعدام فرستادند، و حال آنکه شمار اعدامیان گروههای وابسته به جبهه ی ملی و زنده یاد دکتر محمد مصدق از شمار انگشتان دست تجاوز نمی کرد؟ همین رخداد نیز پس از انقلاب ناتمام ۲۲ بهمن ۱٣۵۷ رخ داد که نیروهای ملی دمکراتیک در صف واحد به پشتیبانی از انقلاب برخاستند؛ اما هنگامی که بخشی از این نیروها راه خود را از مسیر تحقق محتمل این "بازگشایی" جدا کردند، دیگران نیز به همین آتش سوختند و همراه با گروههای جدا شده از صفوف حاکمیت رنج زندان و اعدام و... را تحمل کردند. زمانی که این پیامدها را می بینیم باز باید وجه به وجه حقیقی و حقوقی روند مسلط بر جامعه را به یاد آوریم که جز با همراهی و هماهنگی این دو وجه در جهت خواست مردم که به ناگزیر از مسیر اتحاد نیروهای سیاسی، صنفی و مردمی می گذرد راهی دیگر در پیش رو نیست. و این نکته ای است که گاه از نگاه آقای آصفی به دور می ماند و گاه نیز به یادش می آید و به آن اشاره می کند.
نکته ای دیگر که باز هم لازم است یادآوری شود و آقای آصفی در پاسخ دادن به آن کوتاهی می کند این است که: پس از رفتن احمدی نژاد و آمدن روحانی کدام فضا و میدان برای کنشگران مستقل فراهم شده است؟ آیا شمار اعدامها کاهش یافته است؟ فعالیت نیروهای امنیتی محدود تر شده است؟ سندیکاها و اتحادیه ها و احزاب فرا - اصلاحات جان تازه گرفته اند؟ فضا برای نیروهای مولد که آقای آصفی و من برای آنها اهمیت فراوان قایلیم بازتر شده است و رمقی افزونتر در تن ناتوانشان پدید آمده است؟ یا... . خود آقای آصفی نوشته است که این فضا قابل قیاس با دوران اصلاحات نیست. آقای آصفی هنوز به این پرسش پاسخ نداده است که آیا آنچه پس از کنار رفتن جناح اصلاح طلب از حکومت رخ داد، وضعیتی محتمل یا ناگزیر بود؟ اگر ناگزیر بود چه دلیلی دارد که دو باره چنین پیامدهایی رخ ندهد؟ و اگر محتمل بود، دلیل اینکه در بر همان پاشنه چرخید و چنان حرکت بازگشتی ای پیش آمد چه بود و چه دلیلی دارد که باز همان حالت، با کیفیت و کمیتی متناسب با این حرکت پیش نیاید؟ من هم با این موضوع که کنشگران سیاسی، اقتصادی و روشنفکران سیاست برنامه محور را پیش ببرند و خواسته های خود را در قالب برنامه ای مدون، به مثابه ی ضرورت زمان، معرفی کنند مخالف نیستم و بر این ضرورت نیز تأکید می کنم. اما این کاری است که از عهده ی این سه گروه بر می آید و ضرورت حضور آنها را در عرصه های مربوطه به خود بازتاب می دهد؛ اما این شرط لازم و کافی برای ایجاد تحول نیست؛ بلکه ادای وظیفه است.
متوجه نشدم آقای آصفی این سخن را از کجا آورده است که: استدلال رایج کنشگران سیاسی ترقیخواه همیشه این بوده که تا استقرار کامل دمکراسی، وظیفه ی اصلی فقط نقد قدرت و مبارزه برای تغییر آن است و... شگفتا! آیا آقای آصفی عزیز هنوز نمی داند که تعارض میان نیروهای ملی- دمکراتیک سر به فلک کشیده است و همه در حالتی به سر می برند که فقط خود را برتر می دانند و بس و حتی اغلب حاضر به مذاکره با دیگران نیز نیستند. اما واقعیت موجود یک چیز است و ضرورتهای فردا چیز دیگر. نمی توان گفت حالا که وضع اینچنین است باید دست روی دست بگذاریم و تنها به نقد و پذیرش قوای حاکم بس کنیم تا ببینیم فردا چه می شود. فردا ضرورتهای خاص خود را که بارها به آنها اشاره کرده ام و آقای آصفی هم گاهی اوقات گریزی به آنها می زند دارد: وحدت و اتحاد! البته، آقای آصفی پس از این در همین بند کوشیده است میان ترقیخواهان داخل و خارج قیاس قایل شود که این نکته اولا با گزاره ی پیشگفته تعارض دارد و ثانیأ بیشتر نیروهای داخلی و خارجی سازمانها می کوشند با یکدیگر همراه و هم کلام باشند و کمتر کسانی از میان وابستگان به گروهای مستقر در خارج هستند که بخواهند علم و کتل خود را بر دارند و کوس نافرمانی از مرکزیت خود را بزنند و این واقعیت وظیفه ی دلسوزان را به مراتب دشوارتر می کند.
دوستانی که معتقد به تأثیرگذاری تدریجی اند، شاید بر این باورند که شرایط دمکراتیک هم اکنون در پیش روی ماست. برای توهم زدایی ار این دوستان، از جمله آقای حمید آصفی، ایشان را به سطور پیشگفته در باره ی ضرورتهای حقیقی و حقوقی جامعه، ضرورت اتحاد و تکرار اشارات مربوط به دولت ملی زنده یاد مصدق، زمان انقلاب و دوران اصلاحات ارجاع می دهم. شاید از خلط مبحث و بازگشت مکرر به یک موضوع پیشگیری کرده باشم. به همین دلیل است که من معتقدم سیاست برنامه - محور و بردن برنامه ی ملی- دمکراتیک به میان مردم، نه تنها به معنی نبود مشارکت در سرنوشت کشور نیست، بلکه برخلاف این فرض گام و ادای وظیفه ای مهم است هرچند محدود سهم معین خود را در پیشبرد دمکراسی دارد.
پیشنهادهایی که آقای آصفی در باره ی بردن شعار های مربوط به حقوق مدنی شهروندان بین مردم دارد، بخشی درست از ضرورتهای امروز جامعه ی ماست و من نیز به آن باورمندم؛ اما در این میان بازهم به شعار بردن برخی تقاضاهای مربوط به وجه حقوقی، از جمله مسئله ی توزیع قدرت و مسائل مربوط به سلامت، آزاد بودن و منصانه بودن انتخابات تقاضاها و خواستهایی برتر است که به گمان من در بحث در باره ی سرنوشت کشور باید به آنها بازگردیم.
در باره ی مسائل مربوط به ضرورت اتحاد به طور خلاصه به چند موضوع اشاره می کنم: ا) اولین شرط تحقق اتحاد پی بردن همه ی نیروهای ترقیخواه و دمکرات به ضرورت آن است که متأسفانه تا کنون چنین درکی حاصل نشده است؛ اما دلیلی وجود ندارد که پس از این نیز این ضرورت در مقیاس مردمی درک نشود؛ ۲) با هسته ی صلب قدرت تنها می توان با تحقق همین شرط سخن گفت و هر شیوه ی دیگر تحت الشعاع خواستها و منافع آن قرار می گیرد؛ ٣) هر گونه تحول بنیانی در شرایط حاکم نیازمند پیش شرط براندازی خشونت آمیز نیست؛ اما شرط پیشبرد خواستهای مردمی درک ضرورت اتحاد همه ی کسانی است که از تحقق این حقوق بهره مند می شوند.
در جای دیگر آقای آصفی گفته است: راهبرد باید در خدمت رسیدن و تحقق استراتژی باشد. چنین چیزی چگونه ممکن است؟ مگر راهبرد چیزی سوای استراتژی است؟ شاید آقای آصفی راهکار را با راهبرد خلط کرده است. به همین دلیل است که من بارها پیشنهاد کرده ام ایشان پیش از درج مطالب دست کم یک بار انها را مرور کند. البته بخش بعد این بند درست است و من هم به همین روشها باورمندم و آن را تأیید می کنم.
بند بعد درباره ی نبود توانمندی عام در میان طیف نیروهای ترقیخواه و محفلی بودن فعالیت آنان درست و درخور تأیید من است. اما این را متوجه نشدم که چرا و چگونه "چهره های توانمند متخصص و برجسته ی اقتصاد دان همچون دکتر فریبرز رئیس دانا، دکتر کمال اطهاری، دکتر رشیدی، دکتر مالجو، فرشاد مومنی و... که جزء سرمایه های ایران کنونی هستند... ؟ طیف کنشگران ترقیخواه مستقر در ایران نتوانسته اند از این برجسته ها و سرمایه های ملی استفاده کنند؟ این برجسته ها و سرمایه های ملی باید خودشان از خودشان استفاده کنند یا کسی دیگر باید از انان استفاده کند؟ و اگر دومی درست است، این کس دیگر کیست و چه استفاده ای می تواند از انها بکند؟ آقای آصفی در بخش بعدی این بحث به این پرسش پاسخ داده است که البته مشکل معلوم نبودن فاعل جمله ی بالا را نفی نمی کند. اما اینکه به گفته ی ایشان چنین اتفاق نظری حاصل نمی شود، البته درست و درخور تأیید است؛ اما به همان ضرورتهایی باز می گردد که در بندهای پیشین به انها اشاره کردیم. اما در این بحث آقای آصفی مسئله ی تراکم منافع در حوزه ی اقتصادی واقع در طیف قدرت و جلوگیری از توزیع آن به درون طیفهای دیگر اجتماعی را نادیده گرفته است. مگر می شود منافع سیاسی را به صورت مستقل از اقتدار سیاسی بررسی کرد. آیا به گمان شما همین اندازه که کنشگران ترقیخواه طیف قدرت حاکم را به رسمیت بشناسند و از همه ی باورهای ژرف بنیان دیگرشان صرف نظر کنند کافی است؟ اگر چنین است پس چگونه است که آقای روحانی که در آغاز تعدیل سرمایه ی انحصاری شبه دولتی را مطرح می کرد، نه تنها از این اقدام دست کشیده، بلکه از دادن این گونه شعارها هم دیگر خبری نیست؟
از بحث درباره ی دو بند آخر این مطلب می گذرم چون به دلیل مکرر بودن برخی از نوشته های آقای آصفی پیش از این به آنها پاسخ داده ام و خوانندگان محترم را به همان پاسخها ارجاع می دهم. به امید اینکه ایشان سخنان تازه اش را رو کند و گامی به پیش در راستای اهداف شرافتمندانه اش بر دارد که نوید بخش گام نهادن در پهن دشت های هرچند دشوار و پرفراز و نشیب آینده باشد.
علی رضا جباری (آذرنگ)
۹.۹/۹۴ (۲۰۱۵/۱۱/٣۰
|