آوارگی- تبعید و یا مهاجرت اجباری؟
سلام بر دوستان قشقایی مهاجر...


اشکبوس طالبی


• در مورد ما قشقایی ها، شاید این اولین بار است که چنین مهاجرتی پردامنه از ایران به خارج را تجربه می کنیم که چندان هم ساده و بدون بحران پیش نمی رود و نرفته است. نا امیدی، خستگی، پشیمانی، تنهایی، پاشیده شدن خانواده و حتی خود کشی هم ممکن است در راه باشند. اما آنها که هدفمندتر هستند، کمتر آسیب می پذیرند و با بحران ها ساده تر کنار می آیند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۱ آذر ۱٣۹۴ -  ۲ دسامبر ۲۰۱۵


بحث جدیدی که تازگی ها مطرح شده و دوستان قشقایی و مهاجران ٣۰ -۲۰سال اخیر از جمله آقایان بیژن اژدری از آلمان، رضا کریمی از سوئد، حسین مصطفوی از کانادا، کریم اژدری نیز از آلمان و دیگران هم در موردش گفته اند، مرا هم ترغیب کرد تا چند کلمه ای به عرض برسانم شاید به روشن شدن این پدیده کمکی کرده باشم.
۱- بله پدیده مهاجرت عموما پدیده ای خودخواسته نیست بلکه تبعیدی است ناخودخواسته که تبعات متفاوتی هم برای خود و هم برای کشور در پی دارد. و گاهی این پیامد ها را هم نتوان در تمام عمر جبران کرد.
۲-کسی که به اجبار خانه و کاشانه و فامیل را ترک می کند درست مثل کسی است که عزیزی را از دست می دهد و غم از دست رفتن و اندوه از دست دادن آن عزیز ازدست رفته او را مغموم و عزادار می کند. این شوک روانی مدت ها طول می کشد تا التیام یابد.
٣- دوران عزاداری و مسلط شدن دوباره برخود و سازگاری مجدد با واقعیت دردآور، بین ۶ ماه تا دو سال طول می کشد و اما دوران سازگاری موثر شخص تبعیدی در کشور و فرهنگ جدید ممکن است سالهای بیشتری به درازا بکشد و شاید هم اصلا به یگانگی و سازگاری موثر با محیط جدید روبرو نشود که البته به عوامل تربیتی - شخصیتی - هدفمندی- میزان هوش و میزان پختگی و مهارت تکنیکی و زبانی شخص مهاجر یا تبعیدی هم ارتباط دارند.
۴- در کل تبعیدی یا آواره و یا مهاجر جدید به ٣ بحران روحی - اجتماعی و فرهنگی روبرو می شود که دوره اول را دوره افت یا در خود فرو رفتن و احساس جداشدگی و گسستگی می گویند و ممکن است با بی خوابی - کم حوصلگی - پرخاشگری و یا افسردگی و یا میل به بازگشت و حتی خودکشی هم همراه شود که شحص در این دوره به یک زندگی حاشیه ای و بدون هویت و گم شدگی سپری می کند مثل دو هفته اول عزاداری در غم مرگ عزیزان که شخص ممکن است دچار شوک روانی شده به کلی مات و مبهوت ودر انکار کامل و ناباوری بسر ببرد.
دوره دوم دوره سر بر آوردن و دوباره نگاه کردن و تلاش برای دست یافتن به (خود) و پروسه هویت یابی است که شخص تلاش می کند تا خود گم شده اش را باز یابد. رانندگی بیاموزد - گواهی نامه بگیرد - زبان دوم بیاموزد از کشور و فرهنگ جدید سر در بیاورد تا خودش را سر پا نگهدارد این دوره را دوره نقاهت وپروسه سازش پذیری می گویند. درست مثل شخص عزادار که قبول می کند عزیزی را از دست داده و برگشتی هم در کار نیست . قاب عکس عزیزش را به دیوار می زند و با خاطرات او دمساز می شود ولی مجبور است سر کار و بارش برود و زندگی را از سر گیرد . یعنی چشم به واقعیت باز می کند.
دوره سوم که دوره رشد و شکوفایی و یکی شدن و همگام شدن با مقتضیات جامعه و فرهنگ گشور میزبان است که آن را دوره پسا مهاجرت می گویند که شخص به زبان و فرهنگ و مهارت های کشور میزبان مسلط شذه برای خود کاری و خانه ای فراهم کرده ودر جریان زندگی روزانه فعال شده، بچه هایش را به مدرسه فرستاده و خود را صاحب حق و حقوق مساوی با دیگر شهروندان می یابد. مالیات می دهد - رای می دهد و به حقوق خود آشناست و خود را دیگر مهاجر و یا تبعیدی نمی بیند. او اکنون آدمی دو فرهنگی و حتی چند فرهنگی شده است و از این چند فرهنگی بودن هم هیچ ابایی ندارد .داستان من و آقای آژدری و کریمی و مصطفوی و صدها قشقایی و ملیون ها ایرانی دیگر تقریبا شبیه هم هستند. هر یک از ما ده ها سال است که در اروپا و آمریکاو یا کانادا زندگی می کنیم و حد اقل ٣ فرهنک و ٣ زبان و ٣ شیوه زندگی داریم قشقایی- ایرانی- اروپایی یا آمریکایی.
۵-در بعد اجتماعی، مهاجرت خود می تواند برای جامعه مادر، هم پی آمدهای مثبت و هم پی آمدهای منفی داشته باشد. در قرن بیستم کشور اسکاتلند با نرخ مهاجرت ۲/۱۷ درصد در صف اول قرار گرفت که منجر به پایین آمدن بهره هوشی این مردم در تمام اروپا شد. (افت بهره هوشی از ۱۰۰ به ۹۷).
۶- کشور آمریکا از بعد از چنگ جهانی دوم اولین کشور مهاجرپذیر شد. نخبگان اروپایی و آسیایی به این کشور سرازیز شدند و نیویورک ها را ساختند و این کشور توانست در بین سالهای ۱۹٣٣ تا ۱۹۹۰ بهره هوشی متوسط مردمش را از میانگین ۱۰۰ به ۱۲۰ برساند که از ژاپن- کره - تایوان و آلمان هم جلو افتاد. که خود، عجیب ترین حادثه فرار مغز ها از اروپا به آمریکا بوده است.
۷- کشور ایران در ٣۰ سال گذشته، با نرخ ۱۵ در صدی مهاجرت، اولین کشور در بین ۶۱ کشور توسعه نیافته و توسعه یافته منطقه است. (آمار بانک جهانی و صندوق بین المللی پول). نتیجه این مهاجرت یا فرار مغزها، پایین آمدن بهره هوشی مردم ایران از ۹۷ در سالهای قبل از انقلاب به ٨۴ در حال حاضر شده است. یعنی کاهش ذخیره ژنتیکی و هوشی ایرانی ها ۱٣ واحد هوشی کاهش یافته است.
در مورد ما قشقایی ها، شاید این اولین بار است که چنین مهاجرتی پردامنه از ایران به خارج را تجربه می کنیم که البته این گذار گسستن و بعد یکی شدن چندان هم ساده و بدون بحران پیش نمی رود و نرفته است. نا امیدی، خستگی، پشیمانی، تنهایی، پاشیده شدن خانواده و حتی خود کشی هم ممکن است در راه باشند. اما آنها که هدفمندتر هستند، کمتر آسیب می پذیرند و با بحران ها ساده تر کنار می آیند. لذا گام گذاشتن در این وادی، از ریشه گسستن و دوباره ریشه زدن، همت، جهان بینی و زنده اندیشی طلب می کند.
امیدوارم دوستان دیگر که دست های پرتری دارند، جوانب این بحث را بیشتر باز کنند و تجربیات مثبت و منفی خود را در اختیار علاقمندان بگذارند. و زحمت پاسخگویی بیشتر را بر خود هموار بکنند. من همینجا بسنده می کنم و مشتاق شنیدن تجربیات شما میمانم. سیز ساغ ومنده سالامت.