نظری بر فلسفه شرق میانه در قرون وسطی - دنیز ایشچی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ آذر ۱٣۹۴ -  ۱٣ دسامبر ۲۰۱۵


قرنهای ششم، هفتم میلادی و همزمان با فروپاشی امپراطوری روم، طوفان سهمگینی سراسر اروپا و دیگر تمدن های غربی را فراگرفت.شدت و وسعت این تاریکی سهمگین تمامی روزنه های هر خانه و کاشانه ای را در بر گرفت. دیگر حاکمیت مطلق کلیسا بصورت حکومت مطلقه نه فقط از نظر اقتصادی سیاسی بر جان و مال مردم سنگینی می کرد، بلکه اندیشه و روان انسان ها به زنجیر کشیده شده در تنگنای خرافات کتاب مقدس محدود گردیده بود. نه فقط اندوخته های دانش بخصوص بیش از هزار سال اخیر بشریت که در کتاب ها و کتاب خانه ها ذخیره شده بودند، به آتش کشیده می شدند،   بلکه انسان هایی که به خود اندک جراتی می دادند تا حاکمیت مطلقه و دکترین کلیسا را زیر سوال ببرند، به اتهامات مختلف در آتش می سوزاندند و یا زنده زنده قطعات بدن آنها را از هم جدا می کردند، تا برای دیگران عبرت و درس آموزی شده باشند.
در حدود اواخر قرن هشتم و اوایل قران نهم میلادی که اوج قدرت و شکوفائی خلفای بنی عباسی بود، در شرق میانه اوضاع کاملا متفاوت بود. در عین حالی که خلفای عباسی که خود از طوایف اشرافیت عرب بودند و خود را همچنین خلفای اسلامی و دینی می نامیدند، مثل دیگر امپراطوری های مشابه اولا بصورتی موروثی و خانوادگی اداره می شدند، ثانیا سیستم دیوانسالاری اداری قضائی مالی امنیتی و مالیاتی ویژه خویش و برای خود ارتش منظم و قدرتمندی داشتند، و بالاخره زیر سایه ثروت اندوخته از اقصا نقاط امپراطوری، در کنار رفاه، عیش و عشرت، به کارهای عمرانی، علمی و فرهنگی می پرداختند.
یکی از این کارهای عمده تشکیل کتاب خانه های معتبر در شهرهای بزرگ مثل بخارا، اصفهان و بغداد و غیره می باشد. شاید معتبرترین این کتابخانه ها در بغداد که محل حکومت خلافت عباسی بود که در آنجا نفیس ترین و وسیعترین میزان کتاب ها نگهداری می شدند. اما کار عمده این کتاب خانه ها فقط نگهداری کتاب ها نبود، بلکه در روزهایی که اروپا در تاریکی کتاب سوزان کلیسا فرو رفته بود، کتاب خانه هائی مثل بغداد، به ترجمه آثار علمی، فرهنگی و فلسفی یونان قدیم، روم و غیره از زبان های اصلی به زبان عربی می پرداختند. این کار با همت، قدرت و وسعت تمام در کتابخانه های خلافت عباسی ادامه داشت و نسخه های دست نویس آنها به کتاب خانه های مختلف در سرتاسر امپراطوری خلافت عباسی فرستاده می شد.
یکی از آموزه های دانشمندان شرق از اندیشه ها و متودولوژی آموزشی غرب را شاید بشود متد اموزشی سکولستیک نامید که بصورت "علم کلام" شناخته می شود. متدی که شاید برای اولین بار در مدرسه "لایسییم" ارسطو بصورت بحث های دونفره و چند نفره در مورد موضوعات به پیش برده میشد و سپی توسط "اپیکور" و دیگران به صورت متدولوژی و فرهنگی ویژه آموزشی مخصوصی در آمد تا از طریق بحث و جدل به ماهیت و جوهر و ذات موضوعات پی ببرند. این متد به بحث و جدل میان دانشمندان شرق در دربارهای خلافت عباسی و همچنین حکومت های خودمختاری شرق میانه بصورتی زنده و پویا ادامه می یافت. این مساله مصادف با زمانی می باشد که تاریکی سیاه حکومت دینی کلیسا اروپا را در خفقان ارتجاعی غرق کرده بود و امکان مطالعه، کنکاش و بحث آزاد بر سر مسائل علمی فلسفی از مردم گرفته شده بود.
نقش خدا در شکل یابی و بوجود آمدن کائنات، هستی و جامعه بشری و موجودات زنده چیست. خدایان مختلف "ملائک" و نقش آنها بعنوان روح و عامل به حرکت در آورنده ستارگان و سیارگان چه می باشد. آیا خدای واحدی آفریننده همه کائنات و و کلیت هستی فیزیکی و اجتماع می باشد. آیا واقعا پیغامبران کسانی هستند که از طرف خدا ماموریت یافته اند تا جامعه بشری را هدایت کنند. فرق بین پیغامبر با یک فیلسوف عاقل چیست؟ پیغامبر بخاطر ارتباطی که با خدا دارد، میتواند به راحتی هم دانش و هم انضباط سیاسی اجتماعی را در جامعه مستقر بکند. فیلسوف کسی است که دانش جهان شناسی عموی دارد ولی مثل پیغامبر که نقشی سیاسی اجتماعی دارد نمیتواند این دانش را بر اجتماع بشری منتقل کرده پیاده کند. همه این سوال ها آزادانه و با شور و شوق فراوان در مدرسه ها و محفل های علمی توسط دانشمندان مورد بحث و جدل قرار میگرفتند.
قرن هشتم میلادی را قرن طلائی شرق میانه و آغاز دوران طلاعی انکشافات علمی فلسفی شرق می نامند. در این دوران خلفای عباسی، بخصوص مامون عباسی با پشتکاری غیر قابل توصیف در زمینه ترجمه آثار علمی، فلسفی و تاریخی روم و یونانی به زبان عربی همت گذاشته بودند. بدینوسیله دروازه های وسیع علم ، دانش و فلسفه روم و یونان باستان به روی دانش پژوهان شرق میانه باز شد. آنها آهسته آهسته با اندیشه های فلسفی افلاطون، و ارسطو آشنا می شدند. این آشنائی از یک طرف به کندی پیش می رفت و از طرف دیگر با اندیشه های شرقی و خصوصا تئولوژی اسلامی در اصطکاک افتاده و راه خویش را در سنگلاخ کوچه پس کوچه های بخارا، نیشابور، شیراز، تبریز و اصفهان و بخصوص بغداد بروی خویش باز می کرد. مدرسه بغداد محل بحث های داغ میان دانشمندان مسیحی، مسلمان و یهودی بود که بر سر اندیشه های فلسفی یونان قدیم و انطباق و اصطکاکات آن با تئولوژی اسلامی مباحثه می کردند. اینها نه فقط آثار ارسطو و افلاطون را ترجمه کرده بودند، بلکه در مورد آنها نقد ها و مقاله ها نوشته و تفسیر ها می کردند.
ابو یوسف یعقوب ابن اسحاق الکندی ٨۰۱ میلادی آغاز قرن نٌهم جزو اولین دانشمندانی بود که ثمره این پروسه کار طاقت فرسای فرهنگی علمی بود و نه تنها در علوم زمان از قبیل ریاضی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی درجه استادی نایل آمده بود، بلکه تسلط کامل بر فلسفه یونان باستان یافته و در ترویج اندیشه های آن دوره همت والائی به کار می برد. وی که اهل بصره بود و در بغداد زندگی می کرد، در ترویج فلسفه یونان، هلنیسم در شرق نقش والائی ایفا کرد. این آموزه ها به آن منجر شد تا الکندی صدها کتاب و مقاله در مورد اخلاق، متافیزیک، منطق، روانشناسی، ریاضیات، نجوم، ریاضیات، مثلثات و متالوژی و مکانیک و البته فلسفه بنویسد. گرچه الکندی در تلاش های خویش از یک طرف سعی می کرد تا همخوانی تئولوژی اسلامی به آموزه های علمی فلسفی را نشان بدهد، ولی در این راه توانست علم فلسفه را در میان دانشمندان به علمی همگانی تبدیل بکند. الکندی در کتاب هفت جلدی خویش به نام " کتاب زندگی"   در نقد اندیشه های ارسطو تلاش در انطباق آن با تئولوژی اسلامی تلاش می نماید و به این طریق کتاب وی به کتاب ورد زبان های دانشمندان تبدیل شد. الکندی فلسفه را به شرق آورده و به محافل روشنفکری می کشاند. وی در زمان خلیفه معتصم زندگی میکرد. شاید دوره الکندی را به غلبه اندیشه های افلاطون و انطباق آنها به تئولوژی اسلامی بیان کرد.
ابدی ازلی بودن کائنات و هستی، یونیفورم و وحدانیت هستی مادی و متافیزیکی با این بیان که خدا قابل توصیف نیست، از اندیشه های وی میباشد. برای الکندی تناقضی بین دین و فلسفه وجود ندارد. برای فلسفه زمان نقش خدا بعنوان اولین خالق و به حرکت درآورنده موجب میگردد تا وی دین و فلسفه را در ارتباطی تنگاتنگ بیابد. در سال هفتصد و هشتاد و سه میلادی از دنیا رفت.
مدرسه بغداد دانشمندان زیادی را در بطن خویش جای داده بود که لزوما همه آنها فیلسوف نبودند. یکی از این دانشمندان "محمد خوارزمی" بود. همان طور که از اسم بر می اید ایشان متولد خوارزم بودند و پیرو دین زرتشتی. گرچه مانند هر نویسنده دیگر زمان و مکان خویش وی نیز کتابهای خویش را با جمله بسم الله الرحمن الرحیم آغاز می کرد، ولی معلوم نیست که آیا واقعا وی به اسلام گرویده بود، یا رسم و سنت زمان را مراعات می کرد. میدانیم که در مدرسه بغداد دانشمندان مسیحی و یهودی در کنار دانشمندان مسلمان به کاوش ها و چالش های علمی فلسفی خویش ادامه می دادند.
خوارزمی "٨۵۰ میلادی" منجم، ریاضی دان، مهندس دانشمندی بود که نه فقط دستاوردهای علمی فنی زمان مسلط بود، بلکه انکشافات فراوانی بر این عرصه ها افزود که وی را در رده بالاترین ریاضی دانان تاریخ بشریت جای می دهد. وی نه تنها در رصدخانه های بغداد و دمشق که کشف تعدای از ستارگان موفق گردیده نقشه جدیدی برای نجوم و موقعیت ستارگان ترسیم کرد. وی را اولین کسی می دانند که رقم های اعشاری را در ریاضیات داخل کرد. وی از طریق خسوف و کسوف توانست فاصله شهرهای بغداد و مکه را با دو درصد ضریب خطا محاسبه کرد. وی نقشه جدید جغرافیائی برای دولت مامون عباسی ترسیم کرد که در آن موقعیت و فاصله های شهرهای مختلف با دقت فراوانی محاسبه گردیده بود. وی استاد جبر، مثلثات، حساب استدلالی و غیره بود. بعضی ها لغت "لگاریتم" را که به انگلیسی "الگاریتم" گفته می شود، بر گرفته از اسم "الخارزمی" می دانند.
یکی دیگر از اولین کسانی که تلاش کارائی در تشریح و تصویر اندیشه های ارسطو نمود، "فارابی ٨۷۲ میلادی" بود. فارابی که یکی از اعضا حلقه مدرسه بغداد بود، اصلا اهل اسیای میانه " فاراب" یا "فاریاب" بود که در دمشق چشم از جهان فرو بست و به خاک سپرده شد. او تلاش می کرد تا تمام دانش فلسفی را در یک مجموعه بر پایه های اندیشه های ارسطو گرد بیاورد. فارابی در آغاز در زمینه علم، دانش و نقش آن در بهبود زندگی شخصی و اجتماعی به تفحص پرداخته و تلاش داشت نه تنها رازهای هستی را از طریق علمی کنکاش کند، بلکه از آموزه های آن در جهت بهبود زندگی فردی و اجتماعی بهره جوید. "کتاب الحروف" وی که در زمینه علم کلام و قدرت و نقش بیان در هستی اجتماعی کنکاش میکند یکی از آثار بزرگ فلسفی ایشان می باشد. وی معتقد بود که نه تنها برای دست یابی به تعالی علمی باید از تمام علوم زمان آموخت، بلکه تلاش کرد تا این علوم را بهبود بخشیده و ارتقاء داد. به نظر وی دستاوردهای ارسطو به اندازه نسبتا کامل همه عرصه های علمی را در بر گرفته است و برای آموزنده امروزی لازم است از آموزه های استاد "ارسطو" شروع بکند. دانش اگر از طریق اکتسابی "ایمپریکال" بدست نیاید، باید از طریق استاد به شاگردان منتقل گردد. اینجاست که اهمیت زبان بعنوان وسیله بیان، انکشاف، تعالی و تکامل علمی مطرح میگردد. فارابی حدود هزار سال قبل از فیلسوفان قرن نوزده و بیستم از قبیل ( هوسورول- فنومنولوژی)، (ژاک دیریدا ساختارشکنی، نقش ترمزکننده زبان، دیفرال)، و (لودویگ ویکتنشتاین- نقش زبان در تعالی دانش) با قدرت و وسعت فراوانی به این پدیده ها پرداخته و از با توانائی کامل از پس انکشاف نقش زبان در تشریح، تکامل، ثبت ، تدریس و انتقال آموزه های انسانی بر آمده است.
"تحصیل االسعاده" ، و "مدینه الفاضله" و "کتاب الحروف" ، از کتاب های فارابی میباشند. جوهره این کتاب ها و انکشافات وی در راستای دست یابی به سعادت، خوشبختی خوشحالی بشریت در راستای رسیدن به جامعه ایده آل می باشد. خوشحالی از طریق تکمیل و تعالی شخصیت های فردی و تاثیر متقابل اجتماعی آن به دست می آید. ارتباط بین "نظریه"، یا "تئوری" از یک طرف و "واقعیت هستی مادی" از طرف دیگر بر اساس ضرورت و نیاز برقرار میگردد. افکار انسانی تنها از طریق کلمات قابل بیان می باشد. با تکامل اندیشه ها کلمات و زبان هم تکامل پیدا می کند و به این صورت اندیشه و کلمات در تاثیری متقابل بر همدیگر تکامل پیدا کرده و به پیش میروند. از طریق کلمات است که این آموزه ها به نسل های بعدی منتقل می گردد. وی موجودات متفکر را به درجات مختلف درجه یک و درجه دو و سه تقسیم می کند. اینجاست که با روانشناسی فارابی رودررو میگردیم که که به روانکاوی انسانی می پردازد. در فلسفه فکری فارابی انسان متفکر عام، انسان متفکر خاص، موجود متفکر درجه سوم مواجه میگردیم. او با دقت و کمال فراوان ارتباط بین چیزهای مادی، افکار و اندیشه های انسانی وبالاخره نقش کلمات و علم کلام در این رابطه می پردازد. فطرف افراد حاصل محیط و شرایط زندگی آنهاست. کلمات اصواتی هستند که برای چیزهای و افکار مختلف ارجاع می شوند. رویش کلمات نوین به موازات رویش اندیشه های نوین شکل گرفته و تکامل می یابد. زبان بهترین وسیله برای یادگیری و یاد دادن آموزه ها از گذشته گان و یا اینده گان می باشد. او در کنکاش جهت پی بردن به ذات و جوهر پدیده ها از طرح سوال های چطور؟، چرا؟ کجا؟ آغاز می کرد.
اواخر دوران حاکمیت خلافت عباسی، دیگر امپراطوری آنها توان کنترل بر تمامی نقاط تحت کنترل وسیع خویش از مرزهای هندوستان تا مرزهای اسپانیا را از داست داده بود. در شرق دولت های محلی مثل آل بویه، سامانیان، خوارزمشاهیان و غیره بصورت خودمختار حکومت های محلی خویش را تشکیل داده بودند. این امر موجب میشد تا از یک طرف کنترل امنیتی حکومت مرکزی بر بخش های مختلف امپراطوری حذف شده و آزادی بیشتری برای نشو و توسعه اندیشه ها فراهم بیاید، از طرف دیگر در میان حکومت های خود مختار محلی رقابتی از نظر هر چه بیشتر جمع کردن دانشمندان به دربار و دیوان خویش شکل بگیرد. همین عامل بصورتی مضاعف در رشد آزاد اندیشه ها تاثیر وافری داشت.
ابن سینا ۹٨۰ میلادی، نابغه ای بود که همتای تاریخی آن به ندرت در تاریخ مشاهده می گردد. شاید بشود البرت انشتاین را در نبوغ در سطح ابن سینا قابل مقایسه دانست. تولدش نزدیک بخارا بود، پدرش از مدرسین فرقه اسماعیلیه، که متاثر از اندیشه های افلاطون بودند، بود. خودش از نظر فکری آنقدر استقامت فکری داشت تا پیرو پدرش نباشد و از نظر استدلالی روی پای خودش بایستد. او در ده سالگی قبلا قران را حفظ کرده بود، تا سن هیجده سالگی به اکثر علوم زمان خویش از قبیل طب، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، ریاضی، موسیقی مسلط بوده و در صدد انکشاف بیشتر این علوم بر آمده بود. کتاب قانون وی که در پنج جلد بصورت دایره المعارف کامل طب زمان تهیه شده بود، انواع و اقسام بیماریها را با جزئیات تمام و کمال تشریح کرده و نحوه رفتار، کنترل ومداوای آنها را به قلم کشیده بود. وی در این زمینه تا مقیاس غیر قابل تصوری به نقش علوم زیست شناسی و گیاه شناسی پرداخته بود. چگونگی عکس العمل و معالجه بیماریها و نحوه مداوای آنها با دقت و جزئیات تمام تشریح می گردد. کتاب قانون تا صدها سال بعد بعنوان مرجع علمی معتبر طبی در معتبرترین دانشگاه های شرق و غرب تدریس شده و مورد استفاده قرار میگرفت.
ابن سینا در عرصه فلسفه نه فقط بر فلسفه یونان باستان و علوم زمان خویش مسلط بود، بلکه از یک طرف فلسفه ارسطو را بعنوان پایه اندیشه های فلسفی خویش انتخاب کرد، از طرف دیگر با نظری انتقادی و اصلاح گرانه تلاش در تکمیل، تعالی و تکامل بخشیدن بر نظرات ارسطو نمود. او در کنکاش رازهای هستی بر احتمالات، علت و معلول، جبر و ضرورت و رابطه جزء و کل و غیره استناد کردن و در تلاش بود تا دلیل و علتی علمی، منطقی، تجربی و علت معلولی و ضروری برای هر پدیده ای بیابد.
در متد استدلالی ابن سینا که گریزی تکاملی بر اندیشه های ارسطو بود، برای برای شکل گیری و بوجود آمدن هر پدیده ای هم علتی باید وجود داشته باشد که اجزاء مشخص در ترکیب با همدیگر کلیت پدیده نوین را شکل بدهند، هم اینکه ضرورتی در هستی برای شکل یابی و بوجود آمدن یک چنین پدیده ای وجود داشته باشد. یک چنین استدلال فلسفی که به میزان زیادی بر پایه های استدلال علمی تجربی متکی می باشد، در اصطکاک با تئولوژی اسلامی و نقش چندانی برای نیروی مجازی ماوراءاطبیعت نمی ماند و تشریح علت وجودی پدیده ها از طریق نقش خدا به مشکل بر میخورد. ابن سینا کسی نبود که در این زمینه از نظر استدلال کم بیاورد.
وی همانطور که برای هر پدیده نوینی جبر و ضرورت و علت های مشخصی را پیش زمینه میدانست، در این زمینه مجبور می شد تا این ضرورت ها و جبر ها را دسته بندی بکند. مثلا برای اینکه انسانی بوجود بیاید، آمیزش پدر و مادری واجب است. اگر این پروسه را به عقب برگردانیم، باید تا بینهایت عقب برگشت و برای خلقت انسان بصورتی قطعی زمان و پروسه تکاملی خاصی را نمیشود در نظر گرفت. اینجاست که در دور تسلسل برگشت ها به عقب ها، در مقطع مشخصی وی مطرح میکند که خدا انسان اولیه را بر اساس ضرورت و نیاز زمان خلق کرد. اینجا یکی بر ضرورت وجود خدا بعنوان عامل نهائی خلقت پی می بریم، دیگر اینکه هر چیزی را هم که خدا خلق کرده است، برای خلقت آن علت و ضرورت های خاصی باید وجود داشته باشند. بالاخره این سوال مطرح می گردد که آیا برای بوجود آمدن خدا نیز باید ضرورت و علّت خاصی وجود داشته باشد؟ در این زمینه وی به این صورت با مساله برخورد می کند. اگر خدا یا خدایانی بخواهند وجود داشته باشند، ممکن است یکی از این خدایان، علت بوجود آمدن یکی دیگر بوده و یا دیگری بر اساس ضرورتی خدای اولی را خلق کرده باشد. در این زمینه اختلاطاتی که بوجود می آید موجب بحران " کیاس " مانندی می گردد که غیر معقول به نظر می رسد. به این دلیل است که خدا ضرورت مطلق است و بیش از یکی نمیتواند باشد.
تئوری مدل خیالی " انسان معلّق " ابن سینا یکی از بزرگترین خلاقیت های تئوریک وی در حدود هزار سال پیش می باشد. وی کاملا به این امر واقف و معتقد بود که روان انسانی از جسم وی جدا می باشد. او که می دانست که دانش، اندیشه و افکار انسانی جدای از وجود فیزیکی وی می باشند، در تلاش بود تا این پدیده را شکافته و ابعاد آن را تا آنجائی که ممکن است تحلیل و تجزیه کرده باشد. مدل تئوریک " انسان معلق " وی در این زمینه طراحی شده است. وی مطرح می کند که فرض کنید خدا انسانی را در وحله اول خلق می کند که در هوا معلق است و هیچ تماسی با زمین ندارد. در ضمن این مساله را بیشتر بسط داده و طرح می کند که فرض کنید این انسان هیچگونه حسی از حواس چندین گانه اش کار نمیکند و از این طریق با اجرا بدن خویش و محیط بیرون رابطه ای حسی نمیتواند برقرار بکند. با وجود این، این انسان نه تنها فکر میکند، بلکه بر وجود خویش آگاه است و میداند که هست و وجود دارد.
خیلی ها این گفته ابن سینا را با جمله مشهور " رنه دکارت" اولین فیلسوف بزرگ آغاز دوران رنسانس که پانصد سال بعد از ابن سینا گفت " من فکر میکنم، پس هستم" مقایسه می کنند و میگویند که ابن سینا بیش از پانصد سال قبل از وی به آن نتیجه گیری رسیده بود. عده دیگری از این هم فراتر می روند. در مقایسه این گفته ابن سینا مطرح می کنند که گفته " دکارت " بیشتر در مقابل بازتاب های حسی و اینکه آیا تجربیات " امپریکال " وی درست می باشد یا نه، و شکّی که از این بابت در ذهنیت " دکارت " شکل گرفته بود مطرح می کند، در حالیکه " ابن سینا" با آگاهی به اینکه این انسان معلق وی هیچ حسّی و ارتباطی با دنیای خارج ندارد، بر وجود روحی و روانی خویش واقف می باشد، یک درجه تکامل یافته تر از اندیشه دکارت ارزیابی می کنند. بدون شک بعد از سه فیلسوف بزرگ یونان قدریم، سقراط، افلاطون و ارسطو، بزرگترین فیلسوفی که قادر شد با نظراتی انتقادی و تکاملی با اندیشه های آنها برخورد بکند ابن سینا بود. به همین دلیل است که اکثریت غالب فیلسوفان بعد از ابن سینا با نقد آثار و نظرات وی آغاز می کنند.
او در بررسی نقش ضرورت مشروط و ضرورت مطلق، ضرورت مطلق را به نقش خدا قائل بود. وی که تلاش می کرد تا بر اساس آموزه های فقه اسلامی جایگاه خدا را توجیح و ترسیم کرده باشد، در عین حال بر این باورمندی بود که در رابطه بین جزء و کّل، انتقال کمی و کیفی از جزء به کّل شکل میگیرد که لزوما خاصیت های مشخص اجزاء در کلّ دیده نمیشود، بلکه کلّ بوجود آمده و شکل گرفته ویژگیها و خصوصیات مشخص خود را خواهند داشت. با توجه به تجربه انسان معلق و نشان دادن اینکه هر انسانی آگاهی و روان فکری مستقل خویش را دارد، بر این باور بود که پس از مرگ انسان ها، هستی فیزیکی آنها از بین رفته و در میان مواد فیزیکی دیگر قاطی و مخلوط می گردد، ولی هستی روانی آنها زنده بوده و اندیشه و روان آنها پای بر جا می ماند. این اندیشه توجیح دینی در رابطه با زنده شدن فیزیکی انسان ها بعد از مرگ کاملا مغایرت دارد. وی برای خدا نقشی از نظز مهرورزی، بخشندگی، عاطفی قائل نیست، بلکه کارهای خدا را از زاویه ضرورت و پاسخگوئی به جبر زمان ارزیابی می کند. ابن سینا در آخر عمر خویش در همدان از دنیا رفته و در همانجا به خاک سپرده میشود.
"امام محمد غزالی"، زاده طوس خراسان متولد ۱۰۵٨ میلادی بود و ایشان یکی از بزرگترین متفکرین و تئوریسین های تئولوژی اسلامی الهی می باشند. به نظر وی بعضی از جنبه های فلسفه کفر می باشد و فیلسوفانی مروج این جدل های فکری هستند قابل مجازات می باشند. ابن سینا مطرح میکرد که جهان دائمی و ازلی ابدی است و توسط کسی خلق نشده است، خداوند فقط بر کلیات هستی وقوف دارد، نه بر جزئیات ، و اینکه بعد از مرگ فقط روان انسان است که زنده می ماند و بعد از مرگ امکان زنده شدن فرد با جسم و روحش ممکن نیست. بعضی جنبه های فلسفه مثل علم منطق قابل ترغیب و تمجید است. فیلسوفانی که به جاودانه بودن کائنات معتقدند، عملا خلق کردن کائنات توسط خدا را نفی می کنند. ابن سینا مطرح می کند که خداوند عالم کلی و نهائی است و بر اساس علم خویش می تواند لحظه مناسب برای خلقت کائنات را انتخاب بکندو در حالی که امام غزالی نه تنها در مقابل اندیشه های ابن سینا می ایستد، بلکه به تئوریزه و تدوین کردن فقه اسلامی پرداخته و مطرح میکند که خدا قدرت کامل است و هر لحظه را که ارده کند می تواند به خلقت دست بزند.
امام غزالی معتقد است که ابن سینا و دیگر فیلسوف ها نه فقط در اشتباه هستند، بلکه آنها از اسلام روی برگردانده و به کفر گرویده اند و به همین دلیل قابل مجازات اسلامی هستند. او در مواردی نظرات و بحث های فیلسوفان را مفید ولی ناکافی میداند. مثلا در این زمینه که روح و روان انسانی غیر مادی می باشد، با آنها هم عقیده است، ولی معتقد است که کار و نطریات فیلسوفان در این زمینه ضعیف می باشد. خداوند همه چیز را بصورت منظم و قانونمند خلق می کند، نه بر اساس ضرورت، و از این طریق جلو احتمال دهی واهمه مردمی را میگیرد و از طرف دیگر در روان انسان ها قدرت احتمال دهی و پیش بینی اتفاقات را تقویت می بخشد.
ابن سینا همه چیزهای خدا را بر اساس ضرورت ها ارزیابی می کند. غزالی می گوید چطور انتخاب خدا می تواند هم بر اساس ضرورت، و هم بر اساس اراده استوار باشد. اگر خدا تنها فاعل حرکت و دادن جان به هستی مادی است، تنها اوست که میتواند تصمیم بگیرد که چه موقع و چگونه این کار را انجام دهد. اینجاست که امام غزالی میدان را برای وجود معجزات الهی باز میکند. خداوند هر موقع اراده کند می تواند از طریق معجزات، موجب اتفاقات ویژه گردد، یا جلو بعضی اتفاقات را بگیرد.
غزالی میگوید که از طریق شناخت بیشتر خداست و نزدیکی به اوست که انسان خصلت های ملکوتی پیدا می کند و به خدا نزدیک تر میگردد. قبل از اینکه خدا را بشناسید، باید خود را بشناسید. اول جسم، سپس روح را باید شناخت. قلب انسان خوشحالی را از طریق شناخت خدا پیدا می کند. بدن انسان وظایف اجرائی وجود او را بر عهده دارد. غریزه انسانی نقش بهره کشی از وجود انسانی را بر عهده دارد، قهر انسان وظیفه کنترل و امنیت انسان را عهده دار است. عقل و دانش انسان مثل وزیر اعظم نقش مطالعه و طرح ریزی کردارهای انسانی را بر عهده دارد، در حالی که قلب انسان مثل یک پادشاه با یک نظارت رفاه و امنیت و سعادت همگانی تلاش میکند تا توازنی بین همه این اعضا فراهم بکند.
اگر قلب "پادشاه" تحت توصیه عقل " وزیر اعظم" خشم و غریضه را تحت کنترل در بیاورد و زمینه را برای دست یابی به سعادت و خوشبختی فراهم می کند. اگر بر عکس خشم و غریضه انسانی، عقل وی را زندانی بکنند، حکومت در هم می ریزد و همه چیز از هم میپاشد. حواس انسان برای جمع آوری اطلاعات خلق شده اند تا این اطلاعات توسط آنان در راه اندوختن دانش بکار گرفته شوند. دانش انسان مثل چراغی است که روشنائی را به قلب انسان می آورد و از این طریق قلب بتواند آموخته ها را در راه زیبائی و خوشی و خوشبختی انسان به کار گیرد.این آموزه ها در وحله اول در راه شناخت خدا و خالق بکار گرفته می شوند. قلب انسان می تواند چهار شاخصه داشته باشد. دیوصفتی، موذیگری، خرابکاری و خصلت های الهی که خواهان انجام دادن کارهای خیر و نیکو می باشد. برای اینکه انساان بتواند موجودی خیّر و پاک باشد، باید خصلت های الهی وی بر دیگر خصلت ها بچربد.
انسان از طریق دو دریچه میتواند قلب خود را جهت تماس با دنیای خارج باز کند. یکی توسط حسّ های چندگانه اش، دیگری توسط دریچه ای الهی که بسوی شناخت خدا به روی وی کشاده می شود. قلب انسان تنها از طریق پاک کردن قلب خویش از صفت های منفی و پست است که می تواند به دریچه الهی راه پیدا بکند و از این طریق صفات و خصلت های الهی را آموخته و بکارگیرد.از طریق یادگرفتن خصلتهای الهی است که انسان به خدا نزدیکتر میگردد. او مراجعت به قلب و رجعت دادن قلب به خصلت های الهی را کلید اولیه پیوند معنوی با خدا و زندگی روحانی می داند. از این طریق هست که از طرف دیگر راه قلب ها بسوی صوفیگری باز می شود.
تمام حس های انسان این امکان را فراهم میکنند تا انسان بتواند بصورتی اکتسابی در مورد محیط اطراف اطلاعات اولیه را کسب بکنند. انسان وقتی کمی بلوغ پیدا می کند، قادر میشود این اطلاعات را در ذهن خویش پرورده و به نتیجه گیری های عقلانی نائل آید. تا این نقطه امام غزالی با امپیریسیست های اروپائی مانند جان لاک و دیوید هیوم همراه است. منتهی امام غزالی یک قدم دیگر بالاتر رفته و عنصر ادراک روحانی را به اندیشه و روان انسانی اضافه می کند. وی مطرح می کند که انسان باید بهترین مناسب ترین اوقات روزانه را به پرستش الهی اختصاص دهد، تا همیشه روان و فکر و اندیشه خویش را با یاد و سپاس از خدای خالق مطلق پرورش دهد. باید صبح قبل از طلوع آفتاب و شب قبل از به خواب رفتن و سه نوبت دیگر در روز به نماز پرداخته و روان خویش را با یاد و تقدیر از خدا پرورش دهد. از این طریق در فلسفه روحانی امام غزالی، غیر از ادراک الهی و نحوه نزدیک شدن به خصلت های الهی، جائی برای علت و معلول، جبر و ضرورت، علم و دانش و رفاه و اسایش انسانی نمی ماند. از این طریق روان و فکر انسانی به برده پرستش کننده دائمی الهی تبدیل می گردد.
امام محمد غزالی نه فقط زیر سوال بردن تمام کنجکاوریهای اندیشه های فلسفی در چیستی روان، اندیشه، روح و خدایان، را تنقدی، تقبیح و محکوم میکند، بلکه به تئوریزه کردن، نوشتن و تدوین اساسنامه و منشور های اجرائی فقه اسلامی بر اساس و قرار دادن نقش پرستش و یاد و مهرورزیدن به خدا بعنوان خالق مطلق و خالق نهائی پرداخت، بلکه کسانی را که با کنجکاوی های علمی فلسفی ماهیت و هویت و چگونگی عنصر روح و روان الهی را زیر سوال قرار می دادند را به کفر ورزیدن و شامل مجازات الهی بودن محکوم میکرد. امام غزالی با آگاهی وافری که با اندیشه های ابن سینا و پیروان ارسطو دارد، با فلسفه تجربه گرایانه و امپیریسیستی آغاز می کند، و سپس در مقابل هر چه اندیشه فلسفی است قرار گرفته و مهر، محبت، پرستش قلبی الهی را محور و جوهر هر گونه تطهیر روحی روانی انسانی که باعث سعادت، خوشحالی و خوشبختی وی قرار میگیرد می شناسد.
ابن رشد   متولد ۱۱۲۶ میلادی، دیگر فیلسوف بزرگ امپراطوری خلافت عباسی بود که در زمان حاکمیت تاریکی مطلق کلیسا بر اروپا درخشید و اندیشه های وی بیشتر از شرق، در کشورهای غربی ترویج یافته و جای باز کرد. طارق ابن زید در سال۷۱۱ میلادی حاکمیت خلافت بنی امیّه را را تا اسپانیا پیش برد. او نه تنها اورشلیم را فتح کرد، بلکه امکان اینکه یهودیها، مسیحیان و مسلمانان آزادانه در کنار همدیگر زندگی کنند را تثبیت و استحکام بخشید. سالهای دوران حاکمیت صلاح الدین ایوبی که مصادف با اواسط قرن دوازده میلادی بود، امنیت و آزادی قابل توجهی در سوریه و شبه جزیره اسپانیا فراهم آورده بود. بعدها گسترش، عمق یابی و بحث و جدل های علمی فلسفی به همان میزان که قبلا در بغداد جاری بود، در اسپانیا هم رونق گرفت. با ضعیف شدن حکومت بغداد، مرکز علم و تفحص به اسپانیا انتقال می یافت. فیلسوفانی مثل ابن رشد و ابن میمون از جمله دانشمندان و فیلسوفانی بودند که نه تنها اندیشه های ارسطو را ترویج می کردند، بلکه بر پایه های آموزه ها و افزوده های ابن سینا در تلاش بودند تا آنها را به میزان های بیشتری ارتقا بدهند.
ابن رشد اصلا از پدر و مادر مراکشی بود و در اسپانیا زندگی می کرد. وی که طرفدار پرو پا قرص اندیشه های ارسطو بود، با دیدی انتقادی بر اندیشه های ابن سینا نگاه می کرد. وی بیشتر از اینکه اندیشه های ارسطو را ترویج کند، تلاش در نقد اندیشه های ابن سینا می کرد. این امر به ابن رشد خلاصه نمی شد. اکثر فیلسوفان زمان، دیگر با نقد اندیشه های ابن سینا آغاز می کردند. ابن رشد معتقد بود که روح هر انسان بخشی از روح کلّی می باشد. این نظر ابن سینا را که بعد از مرگ هر کس روح و روان و اندیشه های انها باقی می مانند قبول نداشت و طرح می کرد که بعد از مرگ روح هر کس به روح کلّی می پیوند. وی برای خدا بیشتر نقشی زاینده و طبیعی قائل بود.
ابن رشد در زمینه اینکه خدا بر اساس ضرورت هر چیزی را خلق می کند، با ابن سینا هم عقیده نبود، بلکه نقش خدا را مثل اندیشه ارسطو در حد محرک و روح و جان دهنده اولیه خلاصه می کرد. ابن رشد هم قاضی بود و در دربار امیرها به قضاوت مشغول بود، و هم دکتر بود و طبابت می کرد. او هم منجم بود و هم دانشمند. او کارهای فارابی در زمینه بازنویسی و شناساندن ارسطو را ادامه داده و تلاش می کرد تا در این زمینه تا آنجا که میتوانست بیشتر کاوش کرده و آثار وی را زنده کند. بودن او در اسپانیا موجب می شد تا از طریق جمعیت یهودی نشین اسپانیا بتواند این آثار را زبان های دیگر منتقل کرده باشد. سنت توماس در بسط و انتقال ایده های ارسطو به مسیحیت، از کارهای ابن رشد استفاده زیادی کرده و به وی بعنوان " صاحب نظر" یاد آوری می کند.
ابن رشد مثل هر فیلسوف زمان در عین حال تلاش می کرد تا برای اندیشه های خویش مرجعی فقهی در قران بیابد و آنها را از نظر دینی توجیح بکند. در حالی که وی معتقد بود فیلسوف ها تنها کسانی هستند که قادر به تفسیر درست قران و کتاب های دینی هستند، مردمی عادی فقط توان درک ظرفیت های معمولی و داستانی آن را دارند. به همین دلیل است که خدا پیغمبران را می فرستد تا به زبانی عامیانه با مردمی عامی صحبت کنند. فیلسوف ها نقش روشنگری و تفسیر قران و کتاب های دینی در میان خواّص را دارا می باشند. او در عین حال مثل ارسطو معتقد بود که برای خلقت کائنات آغاز و پایانی نیست و کائنات همیشه بوده و خواهد بود. وی در زمینه مرگ باور داشت که انسان بعد از مرگ از نظر جسمی مستحل می گردد، ولی روان انسانی به روان عمومی الهی کل می پیوندد. این افکار و نظرات ابن رشد با فقها و اندیشه های آنها در اصطکاک قرار گرفته و برای وی مشکلاتی ایجاد می کرد و مجبور می شد تا از شهری به شهری و از درگاه امیری به درگاه امیر دیگر منتقل گردد. او نه فقط با اندیشه های ابن سینا به این دلیل که اندیشه های ارسطو را تا اندازه زیادی بسط، گسترش و توسعه داده است مورد انتقاد قرار می دهد، به همان میزان اندیشه های امام محمد غزالی را هم مورد انتقاد قرار می دهد. در آخر عمر ابن رشد همراه با المنصور خلیفه عباسی به مراکش کوچ می کند و در همانجا عمرش پایان می یابد. در حالیکه سنت توماس با نقد اندیشه های ابن رشد به اصلاح و تغییر اندیشه های فلسفی مسیحیت اقدام کرده بود.
"موسی ابن میمون" که بیشتر به ابن میمون مشهور است و در لاتین به نام " مایمانادیس" شناخته می شود، در سال ۱۱٣۵ در "کوردوبا" اسپانیا متولد می شود. به این دلیل که ابن میمون از خانواده یهودی بود و متعلق به اقلیت های دینی، فرصت و امکانات گشایش کاری وی، به راحتی دیگر دانشمندان و فیلسوفان با ریشه اسلامی نبود. با وجود این در این شرایط در اسپانیا و شمال غربی آفریقا سلسله " مهدیوّن" یا " المهادیون" حکومت میکردند که با اسلام کتابی وافراطی معتقد بوده ، رفتار کرده و به نابودی کلیسا ها و سنگاگ های مسیحیان و یهودیان اقدام کرده بودند. در یک چنین شرایطی خانواده ابن میمون مجبور به مهاجرت از اسپانیا به مصر نموده و در قاهره ساکن می شوند. در مصر سلسله فاطمیان حکومت می کردند که بمراتب از مهدیون بهتر بودند و امکان حیات و کنکاش های علمی فرهنگی و فعالیت های کاری برای کلیمیان بمراتب بیشتر فراهم بود. دانشگاه الازهر قاهره در زمان فاطمیان ساخته میشود.
ابن میمون نوشته های خویش را به زبان عربی با الفبای هیبرو می نوشت. این شیوه نگارش میان یهودیانی که در سرزمین های عرب نشین اقامت داشتند مرسوم بود. وی انسانی خیلی سخت کوش و اهل مطالعه بود. او در علوم زمان خویش از قبیل طّب ، نجوم، فلسفه و قانون تسلط فراوانی داشت به همین دلیل توانست هم بعنوان طبیب و هم قاضی در دربار فاطمیان برای خویش کار پیدا کرده و به زندگی خویش ادامه دهد. زمانی که ابن میمون و ابن رشد بعنوان قاضی در دربار خلفا و حاکمان کار می کرده و قوانین را تفسیر می کردند، یعنی قرن های یازدهم و دوازدهم میلادی است. حدود یک قرن بعد از آن یعنی قرن سیزدهم می باشد که در انگلستان قانون لیبرالی " مقنا کارتا" تدوین می گردد، که در انگلستان بعنوان مبدا تاریخی تدوین قانون مدون در آن کشور شناخته می گردد..
ابن میمون تلاش می کرد از یک طرف از طریق تلفیق منطق ، قانون و فلسفه تا اصول مستدلی برای به روز کردن قوانین اقدام کند و در این زمینه این قوانین را تدوین بکند. در این راه پایه کارهای وی تعبیر، تفسیر و توجیه قوانین ادیان ابراهیمی، بخصوص تورات، با دیدگاه ارسطویی و بر پایه های اصول استدلالی ارسطوئی باشد. او تبلور خدا را در هستی طبیعی اجتماعی پویا و زنده اطراف خویش می یافت . وی تلاش می کرد تا اصول تدوین شده ای بر پایه های علم ، منطق ، فلسفه و اصول ادیان ابراهیمی تنظیم نماید. فلسفه حاکم بر یک چنین نگرشی فلسفه ارسطوئی بود. او آنچه را که در کلیسا، مسجد یا سنگاگ در زمینه مسائل تئولوژیک مطرح می کردند را کور کورانه قبول نمیکرد، لذا باید توجیه های علمی و منطقی برای قوانین ابراهیمی وجود داشته باشد. با این نگرش وی تا آنجائی که میتوانست هزیان گوئی ها و خرافه گوئی ها را به دور می ریخت و تشریحی که با علم زمان و منطق انسانی هماهنگ بود برای پدیده ها تدوین می کرد. اینجاست که او تا حدود زیادی به ابن سینا نزدیک می شود. در این زمینه ها علم و دانش و فلسفه نقش غالب بازی می کند. او مطرح میکرد که ما از طریق آموزش علمی منطقی هستی و تئولوژی هست که میتوانیم خود را به درجات عالی ارتقا دهیم.
تاثیرات افکار ابن میمون را به وضوح در اندیشه های اسپینوزا ی چند صد سال بعد شاهد هستیم که وی نیز یک فیلسوف فراری از اسپانیا به هلند بود.ابن میمون روی سنت توماس اکواینس در دنیای مسیحیت تاثیر ویژه ای می گذارد. آثار وی به لاتین و زبان های دیگر ترجمه می شود. وی جزو آخرین فیلسوفانی بود که با آغاز دوران رنسانس، مشعل فلسفه را با امانت داری فراوان به فیلسوفان دوران رنسانس از قبیل رنه دکارت، اسپینوزا و دکارت می سپارد.
شهاب الدین سهروردی متولد ۱۱۵۴ در سهرورد زنجان چشم به جهان گشود. وی که بیشتر متاثر از فرهنگ قبل از اسلامی ایران و آیین زرتشت بود، مکتب اشراقیون یا پیروان نور ورزی را پایه گزاری کرد. وی در دوران جوانی به مراغه سفر کرده و آنجا به تحصیل علوم پرداخت. او پس از مطالعه آثار ابن سینا، از آنها فاصله گرفته و با نقد آنها به فلسفه افلاطونی نزدیک شده و با تصویر پیوند روح و روان انسانی با روح بزرگ الهی، هستی روحی و روانی را با بینش اشراقی به تصویر می کشد. وی به جای فلسفه که تلاش دارد از طریق کنجکاوی و سوال بر انگیزی به رمز و راز پدیده های هستی آگاه گردد، کلمه حکمت را جایگزین می کند که بر آگاهی معنوی الهی استواراست و با این طریق به کنکاش هستی روانی، عقلی و روحی انسان و پیوند آن با روح بزرگ الهی می پردازد.
وی مطرح میکند که روح انسانی بخاطر اینکه در جسم وی اسیر است، همیشه از این بابت ناراحت و در رنج است. وقتی که روح انسانی از جسم وی جدا میگردد، به روح اعظم الهی می پیوندد. در فلسفه وی احتیاج به واسطه ای برای ارتباط روان انسانی با روان الهی، نیست و با این بیان نقش امام و پیغمبر و غیره بعنوان واسطه و نمایندگان خدا جهت رساندن پیغام الهی حذف می گردد. او با مراجعه به کتاب مقدس مسلمانان آیات و نشانه هایی در توصیف و توجیح جهان بینی خویش ارائه می دهد. فلسفه اشراقیون وی به گفته ای شاعران سرشناسی چون مولوی و فردوسی را تحت تاثیر قرار داده و اندیشه های وی در اشعار آنها مستتر می باشد.
فلسفه اشراقیون یکی از ارکان اصلی مکتب صوفیگری در ایران و خاورمیانه می باشد. تاثیر افکار سهروردی در فیلسوفان و مکتب های فلسفی بعد از وی مثل مکتب حروفیه و فلسفه ملا صدرا به وضوح مشاهده می گردد. تمرکز در اخلاص روحی و روانی و پرورش روحانیت انسانی و ارتباط نورانی میان روح و روان با نور مطلق و الهی روح انسانی را بخشی از روح الهی قلمداد میکند. در این راه دانش انسانی در زمینه آگاهی بر این پدیده نه از طریق فلسفه، بلکه حکمت انسانی صورت میگیرد.
فضل الله نعیمی (۱٣۴۰-۱٣۹۴) در استرآباد بدنیا می آید و سپس برای تحصیل و کار به تبریز سفر می کند. او بشدت به سمت فلسفه صوفیگری کشیده شده و مرید "مولانا جلال الدین رومی و منصور حلاج می گردد. و بگفته ای در تبریز است که کتاب مشهور خویش "جاویدان الکبیر" را به تحریر در می آورد. فلسفه "حروفیه" وی نشات گرفته از علم کلام، قدرت کلام و زبان را مطرح کرده و در نهایت به آنجا منتهی می گردد که وی مطرح می کند که در حروف قران رمز های الهی وجود دارد که میشود تلاش کرد تا این رمز ها را شکست و به معنی واقعی آن پی برد.
در عین حال وجود خدا در هر ذره وجود هستی مادی وجود دارد و تبلور می کند. او در همه زیبائی ها و شگفتی های هستی تبلور وجود الهی یا خدا را می بیند. در نهایت به آنجا می رسد که زیباترین، با هوش ترین و شگفت انگیز و خلاق ترین موجود روی زمین ، یعنی انسان را بخشی از هستی الهی و خدائی می داند. در اینجا است که زیبائی های چهره یار در اشعار عاشقانه به بازتاب زیبائی های الهی رجعت داده می شود. در این شیوه صوفیسم، دیگر رجعت کردن و مریدی از یک مراد با خصلت های الهی ضروری نمیباشد، بلکه خصلت های الهی در تمامی هستی طبیعی و مادی و معنوی خود را نشان می دهد. نور الهی باید از طرف مراد به سمت مرید ساتع گردد. رمز مربوط به نقش حروف در قرآن به آن یک حالت رمانتیسم الهی می دهد.
گرچه در این زمینه حتی مطرح میشود که فلسفه حروفیه هم متاثر از اشراق منصور حلاج و سهروردی بوده است، بلکه متاثر از اندیشه های تاحدودی افلاطونی فرقه اسماعیلیه نیز می باشد. افلاطون است که مطرح می کند در ذات هر موجود زنده و متحرک روحی وجود دارد که پس از مرگ آن موجود، از تن وی خارج شده و به روح کلی می پیوندد. فضل الله نعیمی در زمان حمله تیمور تلاش می کند تا تیمور را تحت تاثیر قرار داده و به فلسفه روحانی خویش بپیوندد. در این زمینه موفق نمی گردد. میران شاه که در آن زمان امیر نخجوان بود، جهت نزدیک کردن خویش به تیمور و گریز از حمله تیمور به شهر خویش دستور به قتل فضل الله نعیمی و کشتار حروفیان که جمعیت قابل توجهی را به سمت خویش کشیده بودند را می دهد. به این طریق حروفیان مجبور به ترک منطقه نخجوان و اطرافش نموده و به جاهای مختلف پراکنده می گردند.
عمادالدین نسیمی شاعر بزرگ آذربایجان با اشعار قدرتمند خویش بزرگترین مبلغ این بینش فلسفی بود که بعد ها در شهر حلب دستگیر و به اتهام کفر به نحو فجیعی کشته میشود. فلسفه حروفیه تاثیرات زیادی در عراق و آناتولی و خصوصا برروی علویانی که در آنجا زندگی میکردند می گذارد. نیازی مصری، ملا محمد فضولی، حبیبی، شاه خطائی، روشنی، بکتاش صوفی از جمله شاعران و متفکرین و صوفیان منطقه عراق و آناتولی می باشند که تاثیر اندیشه های حروفیسم در آنها به میزان قابل توجهی مشاهده می گردد.
صوفیگری بر پایه های پاکسازی روح و روان انسان از آلودگیها و ناپاکیها می باشد. در زمینه پاکسازی روح و روان عمدتا تاکید بر پرنسیپ های اخلاقی و اساس قرار دادن این پرنسیپها بعنوان مبدا عملکرد انسانی می باشد. صوفیگری بیشتر از اینکه یک فلسفه باشد، نوعی از تعبیر و تفسیر اجرائی دین اسلام می باشد. در این مکتب از طریق پاکسازی روانی انسان می تواند به وجود خدای پاک و مطلق نزدیک کرده و به درجات عالی عروج کند. صوفیگری بیشتر متاثر از فلسفه اشراق سهروردی می باشد و از این نظر با فلسفه کتابی و دیسیپلین خشک امام غزالی و پیروانش فاصله عمیق می گیرد. بعضی ها رابطه مرید و مراد را نه تنها به رابطه استاد شاگردی، بلکه به یک رابطه ای روحانی تشبیه می کنند. در این رابطه نور الهی از طریق مراد به قلب مرید و شاگرد ساطع می گردد.
ملا صدرا (۱۵۷۱-۱۶۴۰میلادی)، آخرین فیلسوف شرق میانه و پایان دوران قبل از سلطه کامل فلسفه دوران رنسانس در اروپا می باشد. وی در یک خانواده اشرافیت حکومتی در شیراز متولد شده و مثل بقیه فرزندان اشرافیت زمان، توسط معلمان خصوصی در منزل آموزش می بیند. نبوغ ملا صدرا باعث میشود تا وی بتواند در تمام دروس زمان خویش از ریاضیات، فیزیک، شیمی، طب، فقه، فلسفه گرفته تا انواع ورزش های تفریحی و رزمی آموزش دیده و در زمان کوتاهی به درجات عالی دانش زمان نائل بیاید. ملا صدرا به شهرهای قزوین و سپس اصفهان جهت تعمیق تحصیلاتش در زمینه فقه و فلسفه می رود و بالاخره در پایتخت حکومت شیعیان دوازده امامی صفویان یعنی اصفهان ساکن میشود.
ملا صدرا هم متاثر از ابن سینا، هم متاثر از شهاب الدین سهروردی بود، وی هم متاثر از فقه بود و هم فلسفه ارسطوئی، وی مثل فیلسوفان بزرگ تلاش در امتزاج و جمع بندی دستاوردهای فلسفی ماقبل از زمان خویش بود، در عین حال فلسفه وی بیشتر تلفیقی از فقه، اشراق و فلسفه بود. ملا صدرا در این راه برای خویش دشمنانی هم یافت که موجب عزلت گزیدن وی شدند، در نهایت این آلله ویردی خان وزیر، نخست وزیر شاه عباس بود که او را به دربار اصفهان دعوت کرد و به وی آزادی کامل داد تا در پرورش افکار خویش تلاش کند.یکی از آثار وی که درتفسیر مضمون نوشته های قران نوشته است سیزده جلد مجموعه که شامل حدود سه هزار صفحه میباشد.
وی، وجود هستی را بر عقل و روح غالب می داند و مطرح میکند که اول باید وجودی موجود باشد تا اینکه بتواند صاحب روح، شعور و عقلی بوده باشد. در عین حال او در نقش وجود هستی اولیه که باید شعور داشته باشد، به وجود روحانی اشراقی تاکید میکند. وی در مورد "وجود" هم به وجود الهی و قدرت الهی بعنوان وجود غالب اشاره میکند، هم به وجود فیزیکی، طبیعی و مادی هستی. خدا بعنوان روح کلی، هم از خوب و هم از بد، از شیطان و کارهای شیطانی خبر دارد. در عین حال شخص از خدا جدا می باشد و مسئول اعمال خویش میباشد. اینجاست که در عین حال جای را برای استقلال تفکر و کردار شخص و فرد باز میگذارد. در حالیکه فلسفه اشراقیون دانش را در دانش الهی یا حکمت خلاصه می کنند و وجود را در وجود روحانی و معنوی یررسی کرده و عشق الهی را در قلب انسان پرورش می دهند تا به روح بزرگ نزدیکتر گردد.
همه چیز در دنیا بخاطر پیوند و تغییر متقابل عوض می شوند و در این راه تکامل پیدا می کنند. اینجا وی به فلسفه هگل و اسپینوزا نزدیک تر میشود و طبیعت و هستی را جزو ارگانیسم بزرگ زنده هستی قلمداد میکند. هستی ارگانیسم ها و روابط روحانی آنها در خودی خود اثباتی بر وجود خدا می باشد. ملا صدار با این نظر که هستی هر چیزی از ضرورتی نشات میگیرد، خدا عامل اول خلق کننده اولین موجود مشابه و محرک بوده است، به اندیشه های ابن سینا نزدیک میشود. ملا صدرا در بازگشت خود از حج در بصره عراق فوت می کند و می میرد. وی را میشود آخرین فیلسوف شرق میانه بعد آز آغاز دوران طلائی علم و فلسفه در شرق میانه نامید.