جنبش نئولیبرال سبز
نگاهی انتقادی به چشم انداز سیاسی انتخابات پیش رو با تمرکز بر آرای آصف بیات - ی.د


• جنبش سبز علی رغم شناخته شدن مهمترین چهره اش (میرحسین موسوی) به عدالت خواهی، نه تنها عدالت و برابری و ضدیت با نئولیبرالیسم جزئی از مطالباتش نشد، بلکه در سال ۱۳۹۲، قریب به اتفاق کسانی که هنوز به شکست جنبش باور نداشتند دست به حمایتی گسترده از حسن روحانی فرزندخوانده ی فکری-سیاسی هاشمی رفسنجانی زدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٣ آذر ۱٣۹۴ -  ۱۴ دسامبر ۲۰۱۵


"من پروژه ای دارم درباره تحولات انقلابی اخیر. در این پروژه ی تحقیقی، این انقلاب ها را با آن چه که خودم ٣۵ سال قبل در ایران و نیکاراگوئه شاهد بودم مقایسه می کنم. می بینم که تغییر فاحشی به وجود آمده و چیزهای زیادی در این ٣۵ سال اتفاق افتاده است. مهمترین این اتفاق ها هژمونی نئولیبرالیسم در دنیاست. منظور نئولیبرالیسم فقط به عنوان یک سیاست اقتصادی نیست، بلکه به عنوان شیوه ی رفتاری و حکومتداری است که غلبه پیدا کرده. خب این یک روند ثابت در برهه ی پس از جنگ سرد است که تأثیر مستقیمی هم روی جنبش های اجتماعی و شکل اعتراضات گذاشته. جنبش های اخیر در پس زمینه ای از تفکر نئولیبرالیسم صورت گرفته و در نتیجه اغلب این نیروهای انقلابی، بازار آزاد و سرمایه داری را زیر سوأل نبرده اند. اغلب این جنبش ها در دوره ی پس از سوسیالیسم [منظور پس از فروپاشی شوروی] به وجود آمدند و بنابراین به راهکارهای سوسیالیستی، به ارزش های برابری و عدالت اجتماعی اهمیت درخوری نمی دهند."
(آصف بیات/ مصاحبه با نشریه اندیشه پویا با عنوان <<پیشروی آرام ضدانقلاب>>/ شماره ۲۴/ ویژه نوروز ۱٣۹۴/ ص ۱۹)

این نقل قول نسبتا بلند از مصاحبه ی بسیار مهم نشریه «اندیشه پویا» با آصف بیات، به زعم من عینکی را در اختیار ما می گذارد که می توانیم با اتکای به آن تا حد زیادی فارغ از احساسات یا مواجهه ی ایدئولوژیکی هیستریک، با واقعیات جنبشی که به نام «سبز» در ایران مشهور شد، روبرو شویم. البته که نقدهای بسیار عالی ای طی سال ای گذشته درباره جنبش سبز نوشته شده که از قضا نکته ی مد نظر آصف بیات را با دست گذاشتن بر مواردی چون "غیبت طبقه ی کارگر در جنبش سبز"، "هژمونی گفتمان بورژوایی اصلاح طلبان" یا "خودخواهی طبقه ی متوسط" به نحوی طرح کرده است (در این خصوص بنگرید به تحلیل های گروه پروسه).
آنچه که در این صورتبندی می تواند حامل پرسش جدیدی باشد، عبارت است از این که آیا نئولیبرالیسم صرفا با تکیه بر سیاست های تعدیل ساختاری عملی می شود یا اینکه می تواند جنبش های اجتماعی ای را به منظور تحقق هرچه بیشتر خویش سامان دهد؟ اینجا منظور از سامان دادن می تواند هم شکل گیری جنبش هایی باشد که مطالبه های نئولیبرالی دارند (مثلا جنبش بازرگانان خواهان تجارت آزاد) و هم سوار شدن بر جنبش هایی باشد که اساساً نئولیبرالیسم مسئله شان نیست (مثلا جنبش حق طلاق برای زنان)؛ به عبارت بهتر بهره برداری از نتایج (خواسته یا ناخواسته) به بار آمده به واسطه ی فعالیت این جنبش ها در راستای تعمیق مناسبات سرمایه داری نئولیبرال.
اهمیت صورتبندی بیات برای من آن جایی است که به تأسی از ایده ی ابداعی خود او در کتاب معروف «سیاست های خیابانی» یعنی ایده ی "پیشروی آرام" می توان گفت که این نئولیبرالیسم است که پس از جنگ سرد توانسته است آرام آرام تمامی سنگرها را فتح کند؛ فتحی که گرچه در آغاز [نیمه دوم دهه ۱۹۷۰] به اتکای سرکوب و خونریزی توسط دولت در سپهر اقتصاد نصیب نئولیبرالیسم شد اما پس از چندی به اتکای روشنفکران، هنرمندان و مبارزان آزادی خواه توانست در سپهر فرهنگ هم حاصل شود.
صورتبندی آصف بیات به ما کمک می کند تا از درک نئولیبرالیسم صرفاً به مثابه ی مجموعه ای از سیاست های اقتصادی با عنوان "تعدیل ساختاری" فراتر رفته و آن را همچون یک فرهنگ و شیوه ی زیستن درک کنیم؛ شیوه ی زیستنی که حتی می تواند در زندگی یک مبارز مارکسیست دوآتشه هم مشاهده شود. اگر موضوع بحث را محدود به ایران کنیم، آن گاه می توان مسئله ی طرح شده را از پس از دهه ۱٣۷۰ شمسی [یعنی دورانی که با روی کار آمدن دولت هاشمی رفسنجانی و پیاده سازی سیاست تعدیل ساختاری در اقتصاد به عنوان آغازگاه نئولیبرالیسم در ایران شناخته می شود] ردیابی کرد و به اوج آن یعنی انتخاب حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور رسید.
منظور از جنبش نئولیبرالی در معنای غیرمستقیم آن [یعنی جنبشی که مطالبه ی نئولیبرال (نظیر تجارت آزاد) ندارد] چیست؟ منظور دقیقاً عبارت است از خاموش ماندن درباره ی مسائلی چون شیوه ی تولید سرمایه داری، فقر، عدالت اجتماعی و فاصله ی طبقاتی. این به نوعی یادآور جمله ی مشهور هورکهایمر است که "هرکس مایل نیست درباره ی سرمایه داری بحث کند، باید در مورد فاشیسم هم سکوت کند". واقعاً هم در شرایطی که تعیین کننده بودنِ قابل توجه اقتصاد برای حوزه های سیاست، اجتماع و فرهنگ، تقریباً از سوی قریب به اتفاق پارادایم های رشته های مختلف علوم، امری قطعی و مسلم است، آیا می شود درباه ی منطق جاری بر اقتصاد جهان (نئولیبرالیسم) ساکت بود؟ بی شک نئولیبرالیسم صرفاً با تکیه بر سرکوب، قادر به تداوم نبود و هضم شدن آن در فرهنگ جوامع است که سراپا نگهش داشته است. نقش نئولیبرالیسم در شکل دادن فرهنگی که لزوماً تبلیغ به نفع سیاست بازار آزاد نبوده، بلکه تشویق به بلا موضوع کردن عدالت و برابری و ساز و کار استثمار در سرمایه داری بوده است: همین که در خصوص موارد برشمرده شده، ساکت باشید، راه را برای "پیشروی آرام نئولیبرالیسم" هموار کردید.
به نظر می رسد از ابتدای دهه ی ۱٣۷۰ تا به امروز، فرهنگ حاکم بر جامعه ی ایران از چنین ساز و کاری پیروی کرده است. برای چگونگی دخالت گری موثر ضد نئولیبرال در اتفاقات سیاسی-اجتماعی پیش رو و نیز خیزش های جاری و آتی احتمالی علیه وضع موجود، تحلیل "جنبش سبز" در پرتو این ایده، می تواند راهگشا باشد.
آصف بیات در بخش دیگری از مصاحبه ی خود، با تمرکز بر مورد مصر، توضیح می دهد که چرا انقلاب های موسوم به «بهار عربی» را "انقلاب های دوران نئولیبرال" می داند:
"ما مدام بر این تمرکز کرده ایم که این انقلاب ها چه می خواستند و مثل انقلابی ها فراموش می کنیم که مهمترین مسئله ی مفقود در این انقلاب ها، عدالت اقتصادی و اجتماعی است. به همین دلیل است که من این انقلاب ها را انقلاب های دوران نئولیبرال می دانم. عدالت اقتصادی تقاضای بسیاری از آدم های عادی جامعه بود اما تقریبا همه ی روشنفکران و رهبران انقلاب، چه اخوانی ها و چه سکولارها، هیچ آلترناتیوی برای بازار و سرمایه داری آزاد نداشتند. این ضعف فقط هم مربوط به جنبش های عربی نیست. در واقع همه ی جنبش های اعتراضی نظیر اشغال در اروپا یا آمریکا که نسبت به تأثیرات سرمایه داری اعتراض می کنند، سیستماتیک با این مسئله برخورد نکرده اند. این جنبش ها برنامه ی جایگزین ندارند."
حتی اگر هم آلترناتیوی ارائه شده و می شود، به سبب عدم داشتن درکی عمیق از منطق سرمایه داری، به شکل دیگری، دستمایه ی نئولیبرالیسم واقع می شود؛ چنانکه احمد سیف در مقاله ی ارزشمند خود ("مشکل آقای توماس پیکتی") در نقد کتاب جنجالی توماس پیکتی ("سرمایه در قرن بیست و یکم")، راه حل پیشنهادی وی را برای کاهش نابرابری (مالیات تصاعدی بر ثروتمندان)، به درستی "نئولیبرالی" می خواند:
"دﺭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪﻫﺎﯼ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻬﻢﺍﻧﺪ، ﺗﺮﺩﯾﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﻬﺮﻩﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺗﺌﻮﺭﯼ ﺑﺎﺯﺩﻫﯽ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽﮐﻮﺷﺪ ﺭﺷﺪ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺭﺍ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﻫﺪ. ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﺷﺪﻥ ﺷﮑﺎﻑ ﺑﯿﻦ ﺑﺎﺯﺩﻩ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻭ ﻧﺮﺥ ﺭﺷﺪ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ، ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﮑﺘﻪ ﻣﻬﻢ، ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺭﺷﺪ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﺭﺷﺪ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻟﮕﻮﯼ ﺭﺷﺪ ﮐﺘﺎﺏ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺍﻟﮕﻮﯼ ﺭﺷﺪ ﻧﺌﻮﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻩﺣﻞ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﻫﻢ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺩﺭﮐﺘﺎﺏ ﺣﺠﯿﻢ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺩﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﻮﻟﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﻧﺌﻮﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺎﺱ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻩﺣﻞ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﯽ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﺎﺩﻩﺍﻧﮕﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﺁﯾﻨﺪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﺖﭘﺮﺩﺍﺯﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻥﺭﻓﺖ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﯼﺍﺵ ﺭﺍ‏«ﻧﺎﮐﺠﺎﺁﺑﺎﺩﯼ ‏» ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ. ﺩﺭ ﺍﻟﮕﻮﯼ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻧﺌﻮﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯽ ﻧﺮﺥ ﺳﻮﺩ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﻧﻬﺎﺩﻫﺎ، ﺑﺎﺯﺩﻫﯽ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ."
(برای مطالعه یک خلاصه ی عالی از کار پیکتی و نقد مارکسی از آن نک به: «نقدی بر کتاب "سرمایه"ی توماس پیکتی» نوشته ی فریدا آفاری).
احمد سیف در ادامه با تشریح ضعف های این الگوی رشد، سخنی مشابه بیات، بیان می کند:
"مسأله ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ ﮐﺎﺭﮐﺮﺩ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺮﺟﻬﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﯼ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﯿﮑﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ."
در نگاهی گسترده تر، این کاری است که هیچ یک از ما در جریان کنش های سیاسی انجامش نمی دهیم.
به این اعتبار باید، بری از هر احساساتی، "جنبش سبز" را جنبشی نئولیبرال بدانیم که با مطالبات و نحوه ی سازمان یابی اش ضربه ی جبران ناپذیری به مبارزه ی ضدنئولیبرالیسم زد. جنبشی که علی رغم شناخته شدن مهمترین چهره اش (میرحسین موسوی) به عدالت خواهی، نه تنها عدالت و برابری و ضدیت با نئولیبرالیسم جزئی از مطالباتش نشد، بلکه در سال ۱٣۹۲، قریب به اتفاق کسانی که هنوز به شکست جنبش باور نداشتند و به نحوی از آن مأیوس نشده بودند، دست به حمایتی گسترده از حسن روحانی زدند؛ کسی که فرزندخوانده ی فکری-سیاسی هاشمی رفسنجانی (پدر معنوی نئولیبرالیسم در ایران) به شمار می رود.
شاید متهم شوم به این که هر شکلی از تلاش برای شوریدن علیه وضع موجود را صرفا به دلیل آنکه مارکسی نیست، متهم به نئولیبرال بودن می کنم و به این ترتیب با برساخت دوگانه ی "یا مارکسی یا نئولیبرالی"، کلیه ی تحول خواهان (از اصلاح طلب و جمهوری خواه گرفته تا فعالان محیط زیست) را به صرف نداشتن بینش مارکسی در مواجهه با وضع موجود، در صف دشمن قرار می دهم؛ در موقعیتی که صرفا به اعتبار وضعیت نگران کننده محیط زیست و تکثیر بنیادگرایی های مذهبی، هر لحظه بیش از پیش دوگانه ی لوکزامبورگی "یا سوسیالیسم یا بربریت" خود را می نمایاند، و متأسفانه حرکت جامعه ی جهانی هم مایل به سمت "بربریت" است، من فقدان بینش مارکسی در توضیح و تبیین پدیدارهای جهان و ارائه ی راه حل بر اساس آن را به نوعی بازی کردن در زمین نئولیبرالیسم ارزیابی می کنم.
از نظر من واقعیت اجتماعی ای به نام نئولیبرالیسم به قدری پررنگ است که مشخص نکردن موضع در برابر آن (که دقیق ترین و عمیق ترین موضع گیری ها در برابر آن، موضع گیری مارکسی است)، مصداق سکوتی خواهد بود که مویی با خیانت فاصله ندارد. برای مثال چه باید گفت درباره ی پژوهشگر اجتماعی ای که آمارهای فقر و اعتیاد و فاصله ی طبقاتی را می بیند، و نیز نقش نئولیبرالیسم به عنوان مهمترین عامل بوجود آمدن آنها، اما با این وجود به آحاد جامعه توصیه می کند تا در انتخابات مجلس به یکی از دو جناح سیاسی موجود در کشور (اصلاح طلب و اصولگرا) رأی بدهند؟! جناح هایی که در پیشبرد سیاست های نئولیبرالی تنها در تاکتیک ها باهم تفاوت دارند؛ درست چیزی شبیه به تفاوت های راست و چپ در کشورهای اروپای امروز (فرانسوا اولاندِ سوسیالیست فرانسوی همان قدر راست است که نیکولا سارکوزی).
مشخص تر صحبت کنیم: چرا باید به علی مطهری رأی بدهیم؟ چون او مدام درباره ی ضرورت شکسته شدن حصر و آزادی های اجتماعی سخن سرایی می کند؟ مطهری درباره ریشه های فقر و فاصله طبقاتی چه می گوید؟ مطهری درباره برابری زن و مرد چه می گوید؟ راه حل هایش به عنوان نماینده ی احتمالی ای که رأی اش می تواند در تصویب یا رد لوایح نئولیبرالی و ضد زن تأثیرگذار باشد چیست؟ چرا شکسته شدن حصر رهبران جنبش سبز باید از مبارزه با فقر و فاصله ی طبقاتی و مردسالاری مهمتر باشد؟ مگر همان موسوی هم در حصر معترض به "ایجاد فسادهای عظیم از جیب مستضعفان و پابرهنگان و فقرا" نشد (اشاره به آخرین پیام منتشره از وی)؟ پس طبیعتاً از نگاه او هم که به ماجرا بنگریم "مبارزه با فقر" باید بر شکسته شدن حصرش اولویت داشته باشد (البته اگر گفتمان موسوی را به عنوان تنها گفتمان چپ سیاسی و اقتصادی در جمهوری اسلامی مورد شناسایی قرار دهیم و نه گفتمانی در خانواده ی اصلاح طلبی یا اصولگرایی که هر دو راست اقتصادی اند -بماند که برداشت موسوی و نهادگرایانی چون فرشاد مومنی از مفهوم عدالت و برابری و ریشه های فقر، چیزی در حد حزب توده {تازه با غیاب تحلیل طبقاتی از آن} است؛ با این وجود نکته ی اصلی مدنظر من برجسته کردن اولویت مبارزه با فقر به عوض رفع حصر در نگاه یک جنبش سبزی معتقد به اندیشه های موسوی است)؛ یا اساساً گیریم که نظر بر این است که "رفع حصر" و نبرد با نئولیبرالیسم هر دو به یک اندازه اهمیت دارند، بسیار خوب، راه حل شان چیست؟ رأی به امثال مطهری و پزشکیان و فائزه هاشمی؟ تمسک جستن به تئوری نخ نما شده ی فشار از پایین و چانه زنی از بالا؟ شاید میان خواهان "رفع حصر بودن" و "به چنین کسانی رأی دادن" تناقضی وجود نداشته باشد (که روی کار آمدن دولت یازدهم و میزان تلاش های آن برای "رفع حصر" خود نمونه ای برافراشته است در خصوص چنین اعتمادهایی و وجود یا عدم وجود تناقض میان مطالبه "رفع حصر" و "رأی دادن")، اما قطعاً میان خواهان "رفع فقر بودن" و "رأی دادن به چنین افرادی" تناقض هست. امثال این افراد در طول تاریخ مجالس پس از ۱٣۵۷ نشان داده اند که نه تنها دغدغه ای در خصوص آسیب های اجتماعی ندارند، بلکه به اعتبار درک مرتجعانه ای که از مفهوم توسعه و پیشرفت دارند، آسیب های اجتماعی را پیامد طبیعی کلیشه ی اسطوره گونی می دانند که نام زیبا و علمی اش "دوران گذار" است. هر وقت به آنها نقد کنی که پس چه شد تحقق وعده ها؟ پاسخ می دهند "تحمل کنید، سیاست گذاری های ما بلند مدت است و آثار و پیامدهای کوتاه مدتش ممکن است خوشایند نباشد اما قطعاً در کل به نفع کشور است" و وقتی هم که پس از سال ها نشانه ای از پیشرفت و رفاه پدیدار نگردد، تقصیر را به گردن این می اندازند که "ما مداوم بر سر کار نبودیم"، "نگذاشتند که طبق برنامه پیش برویم". ما بیش از صد سال است که "در حال گذار"یم! و حتماً این هم طبیعی است: "توسعه و پیشرفت، صبر و تحمل می خواهد، به غرب بنگرید"! آدم به یاد تئوری های امام زمانی کلاه بردارانه ای چون «فروپاشی خود به خودی سرمایه داری پس از به منتهای درجه رسیدنش» یا «گذار به سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی» می افتد. در این منطق، طبقه کارگر و تهی دستان شهری همواره باید منتظر بمانند و رسالت تاریخی شان هم نه شورش بر علیه نظم سرمایه دارانه ی موجود، بلکه تلاش برای هرچه بالندگی سرمایه داری است تا به اصطلاح زودتر فروپاشد، درست مانند باغبانی که پای درخت سیبش عرق می ریزد تا سیب ها برسند و به سبب سنگینی و رسیدگی شان خود بر زمین افتند.
تمام این ارفاق هایی که من در بحث فوق داشتم در حالی است که دیدیم حتی راه حل به ظاهر رادیکال توماس پیکتی هم پا را فراتر از چارچوب های پراتیک نئولیبرالیسم نمی گذارد، حالا دیگر چه رسد به اصلاح طلبان و اعتدال گرایان تا گردن نئولیبرال وطنی.
ما واقعاً فرصت چندانی برای نجات نوع انسان از فروافتادن به بربریت نداریم؛ بالاتر گفتم که تنها توجه به دو نمونه "وضعیت محیط زیست" و "گسترش بنیادگرایی مذهبی" در جهان کافی است تا بفهمیم "فرصت نداشتن برای اشتباه کردن" چگونه معنای مرگ و زندگی به خود می گیرد.
دست آخر اگر گفته شود که باید توأمان هم نظر به ترمیم ساختار دولت و پارلمان داشت و هم جنبش های اجتماعی ضدنئولیبرال را سامان داد، پس تناقضی میان رأی دادن به اصلاح طلبان (به عنوان حرکتی در راستای عقب نشاندن توتالیتاریسم فقاهتی) و ایجاد جنبش های ضدکالایی سازی حیات اجتماعی (به عنوان حرکتی در راستای مهار میل نئولیبرال اصلاح طلبان) نیست. فارغ از ایراد نظری این استدلال در خصوص جدا انگاشتن سپهر سیاست از اقتصاد، شما هر وقت دومی (جنبش های اجتماعی) را راه انداختید و پیگیرانه دنبالش کردید، به هرکه دلتان خواست هم رأی بدهید. به اصطلاح "اول برادری تان را ثابت کنید" که صرفاً اراده ی معطوف به صندوق رأی ندارید، بعد راجع به رأی دادن هم صحبت می کنیم.
اما اگر از منظری که آصف بیات پیش روی مان می گذارد با مسئله برخورد کنیم (نئولیبرالیسم به مثابه فرهنگ، شیوه ای برای زیستن {ظالمانه}) باید گفت که از قضا اصلاح طلبان در شکل دادن نئولیبرالیسم نقش بسیار حساب شده تر و سازمان یافته تری را ایفا کرده و می کنند تا اصول گرایان (که عمدتاً به فکر سر و سامان دادن به ظاهر دینی این نئولیبرالیسم و توجیه شرعی آن اند).
اصلاح طلبان با سخن گفتن از ضرورت آزادی های سیاسی سعی در دفن کردن مسئله ی عدالت و برابری و فاصله طبقاتی می کند و حتی آن جا که از افتضاح فساد اقتصادی امثال بابک زنجانی مرثیه سرایی می کنند، در واقع آن را معلول عدم اجرایی شدن درست نسخه ی آزادسازی بازارها معرفی می کنند. اصولگرایان هم با وا مصیبتا سر دادن از نفوذ غربی، با طرح مطالبه ی هرچه امنیتی تر کردن فضای جامعه، سعی در کشتن هر شکلی از اندیشه ی برپا داشتن جنبش های اجتماعی ضدنئولیبرال دارند.
از سال ۱٣۶۲ که کار بازآرایی ساختار دوگانه ی حاکمیت (پلیس سیاسی و اداره زیست-سیاست) تا اندازه ی زیادی به سرانجام رسید، اصلاح طلبان همواره پیش برنده ی سیاست های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نئولیبرالیسم بودند، و اصولگرایان فراهم کننده زمینه های سیاسی پیشروی این نئولیبرالیسم (سرکوب چپ و جنبش های ضد سرمایه داری، به ویژه جنبش طبقه ی کارگر).
با روی کار آمدن هر یک از آن ها، دوگانه ای تقویت می شود که منطق اش عبارت است از لزوم ترجیح دادن یکی بر دیگری؛ البته که در ترکیب های پست مدرنی و به اصطلاح فراجناحی روز، نه تنها تضادی میان خواستن ظریف و توأمان "سردار سلیمانی" نیست، بلکه اتفاقاً حذف کردن هر یک از آن هاست که ما را در معرض خطر قرار می دهد: اگر "ظریف" نباشد، پرونده ی ایران به شورای امنیت می رود، تحریم می شویم و دیگر کسی برای سرمایه گذاری اینجا نمی آید؛ اگر "سلیمانی" نباشد، امنیت ملی به خطر می افتد و سر و کارمان با داعش خواهد بود. به این ترتیب حتی می توان نتیجه گرفت که خوب است مجلسی داشته باشیم که هم "کوچک زاده"ها در آن باشند و هم "مطهری"ها؛ اعتدال یعنی همین: میان مایگی تا بی نهایت! این گونه است که مسئله ی نئولیبرالیسم زیر خروارها ترجیح کاذب سیاسی دفن می شود و اوضاع در بنیانش بدتر ار قبل ادامه می یابد.
اینجا توصیه ی من به آنانی که واقف به خطر گفتمان های اصلاح طلبی و اصولگرایی در ارتباط با مسئله ی نئولیبرالیسم هستند، اما انگیزه، جرأت یا حوصله ی فعالیت جنبش محور را هم ندارند، این است که "از تو خیری نرسد، شر مرسان". به عبارت دیگر خواهشمندیم نگران روی کار آمدن امثال "کوچک زاده"ها به عوض "مطهری"ها نباشید، چون اگر چنین نگرانی ای داشته باشید، آن وقت بی تردید تمام نگرانی های تان درباره فقر و فاصله طبقاتی و محیط زیست، دروغ محض و ریا کاری است.
به زعم من امروز با توجه به کمیت و کیفیت پژوهش های منتشر شده درباره نئولیبرالیسم (به زبان فارسی -چه تألیف و چه ترجمه)، اصلاً پذیرفته نیست که کسی بگوید من ربط نئولیبرالیسم را با تلاش برای حضور هرچه بیشتر اصلاح طلبان و اعتدال گرایان در قدرت نمی فهمم. ربطش این طنز تلخ است که عضو جمعیت خیریه ی امام علی هستی و برای بهبود وضع آسیب دیدگان اجتماعی تلاش می کنی (تازه فرض می کنیم که این کار شما در یک موسسه ی خیریه از سر عذاب وجدان طبقاتی نیست و واقعاً دغدغه داری)، اما با تلاش توأمانی هم که برای روی کار آمدن اصلاح طلبان و اعتدال گرایان می کنی، دست کم به ازای هر یک آسیب دیده ی اجتماعی ای که زیر چتر حمایتی موسسه ی خیریه ی مطبوعه ات درمی آید، ده نفر آسیب دیده ی دیگر به خاطر تداوم سیاست های نئولیبرالی حاصل از مصوبات دولت و مجلس در جامعه تولید می شود.
آصف بیات در پایان همان مصاحبه می گوید:
"اگر تسلط پول یا سرمایه روی سیاست، نظم کنونی را شکل می دهد، چه بدیلی وجود دارد؟ در چنین شرایطی به نظر من ضروری است که ما به دنبال تصور یوتوپیا باشیم. ما در زمانه ای زندگی می کنیم که تصور آرمان شهر در بین روشنفکران و مردم عادی مرده. در حالی که نخبگان قدرت و ثروت به شدت به پروژه های یوتوپیایی رو آورده اند. نگاه کنید به بنگاه های سرمایه داری، به اتاق های فکری محافظه کار نگاه کنید؛ به سیلیکون ولی که چطور مشغول پروژه هایی اتوپیایی هستند و بیلیون ها دلار هم خرج می کنند که آن یوتوپیاها را تحقق ببخشند. مثلا می خواهند محدودیت عمر را از بین ببرند و یا طرح ایجاد شهرهای بزرگ در داخل دریاها که فارغ از قوانین دولت ها باشند. تمام تینک تانک های شان برای این مسئله فکر می کنند اما وقتی ما روشنفکران بخواهیم درباره ایجاد یک جامعه ی مبتنی بر عدالت فکر کنیم، می گویند که غیرعملی است... وقتی از اتوپیا صحبت می کنیم منظورمان تصورات بدون اساس عینی و عقلانی نیست. تنها خیال نیست. بلکه باید از آن با تعقل و دلایل دفاع کرد."
آری ممکن است با این رویکردی که من توصیه می کنم امثال "کوچک زاده"ها و "جلیلی"ها برای چند دوره قدرت را در دست بگیرند، اما اگر تو دغدغه ی راستین داشته باشی، نگران محدودیت های احتمالی سیاسی و اجتماعی نخواهی بود، و برای فوران اجتماعی دست به کار می شوی و شروع به ابداع و خلق کردن امکان های نو می کنی.
در آخر برای آنکه از "چه باید کرد؟" وضعیتی که ترسیمش کردیم هم به طور مشخص سخنی گفته باشم، ابتدا بار دیگر به نقل بخش دیگری از مصاحبه آصف بیات می پردازم:
"در جنبش های اجتماعی وجود وفاداری، پشتکار، امید و شجاعت بسیار مهم است. این ها منابع انسانی لازم برای کارهای انقلابی هستند. نفس اینکه حاضر باشی به خیابان بروی بدون این که از گلوله بترسی در کشورهای عربی مهم است. اما رسانه های جدید [بخوانید فیس بوک، توئیتر و ...] افرادی را بسیج و وارد جنبش می کند که ضرورتاً توجه جدی به کار سیاسی ندارند‌. سیاست، کسب و کارشان نیست. بنابراین ممکن است این تصور به وجود آید که جنبش خیلی بزرگ است ولی در واقع اینطور نباشد."
آری ما امروز برای غلبه بر نئولیبرالیسم نیازمند کسانی هستیم که کسب و کارشان سیاست است و از گلوله نمی ترسند. امروز ما نیازمند آنیم که از فیس بوک های مان خارج شویم، با هم مرتب قرار بگذاریم و اگر احتمال هزینه دادن آن بالاست ولی گریزی هم از انجامش نیست، لااقل این هزینه در راستای زدن نئولیبرالیسم باشد و نه در شوآف های سیاسی مناسب سوژه ی رسانه شدن. اگر هم که خود را در چنین حد و اندازه هایی نمی بینیم، اما به درستیِ چنین راهی باور داریم یا دست کم استدلالی علیه اش نداریم، بهتر است کسب و کار آنانی که کسب و کارشان سیاست ورزی ضد نئولیبرال است را خراب نکنیم.