رفرم، انقلاب و "جامعه‌ای عادلانه‌تر"


ناصر اصغری


• امروز، در اوایل قرن بیست و یک، در اوج جهانی شدن سرمایه و سرمایه‌داری، در دل عظیم ترین انقلابات تکنولوژیکی، بشریت در یکی از خطیرترین دوره‌های تاریخ خود سیر میکند. مساله دیگر نه رفاه، بلکه بقاء فیزیکی معضل میلیون‌ها انسان از کشورهای فقر زده است. امید توسعه اقتصادی جوامع عقب‌مانده دیگر به تمامی به یاس مبدل شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ آذر ۱٣۹۴ -  ۱۶ دسامبر ۲۰۱۵


کسانی که می‌خواهند اصلاحاتی در سیستم سرمایه‌داری انجام دهند، واژه‌ای اختراع کرده‌اند تحت عنوان "عادلانه‌تر". این واژه اختراعی مصطلح - بخصوص در زبان انگلیسی - آن جوک معروف را به یاد آدم می اندازد که "همه برابرند، اما بعضی ها برابرترند". پائین تر به بهانه این واژه اختراعی، نکاتی را خواهم گفت. اما عجالتا لازم است نکاتی را درباره چند نفری که دراین مورد بحثهایی مطرح کرده اند را توضیح دهم.
در رسانه‌های بعضا اصلی انگلیسی زبان (mainstream) ژورنالیستهای لیبرال - چپی مثل پال میسن، تامس پیکتی و کریس هجز با ادبیاتی از قبیل "دوره انقلابات"، "توزیع ناعادلانه" و "پس از کاپیتالیسم" گل کرده‌اند. وقتی که در سخنان و نوشته‌های آنها دقیق می‌شویم "اصلاحات در سرمایه‌داری" کنه بحثشان است. برنامه "ایده‌ها" رادیو سی‌بی‌سی کانادا برنامه‌ای به نظرات پال میسن (Paul Mason) اختصاص داده بود و در معرفی آن، در سایت این برنامه، می نویسد: "پال میسن ... خودش را از جمله آن اقتصاددانان، نویسندگان و فعالینی که شمارشان رو به افزایش است می‌داند که در حالیکه نظریه معروف "مبارزه طبقاتی‌ای که به انقلاب سوسیالیستی منجر شود" را رد می‌کنند، با این حال بر این باورند که جامعه‌ای عادلانه‌تر امکان پذیر است". خود ایشان در یکی از نوشته‌هایش در توضیح و معرفی کتابی که در ژوئیه ۲۰۱۵ تحت عنوان: "بعد از کاپیتالیسم: راهنمائی برای آینده ما" نوشته بود، می‌گوید: "مبارزه طبقاتی جوابگو نیست. با تظاهرات و راهپیمایی نمیتوان سرمایه‌داری را نابود کرد".
یادداشت حاضر درباره نظرات آن "اقتصاددانان، نویسندگان و فعالینی که شمارشان رو به افزایش است" نیست، بلکه درباره آن مقولات و مفاهیمی است که این گل کرده‌ها در ستایش و یا ردش به منبر می‌روند. همچنین ادعا نمی‌کنم که صرف گفتن اینگونه حرفها ایرادی دارند؛ اما کسی که این ادعاها را دارد باید بتواند ثابت کند که خود کارکرد سرمایه اجازه بقول خودشان "جامعه‌ای عادلانه‌تر" را می‌دهد. باید بتواند نشان دهد که بدون مبارزه طبقاتی، حال هر تصویری از این مقوله در ذهن دارد، بدون تظاهرات و راهپیمائی، و بدون لغو کارمزدی بشود جامعه را از دست اندازهائی که هر از چندگاهی انسانیت را تا مرز نابودی می برد، رها ساخت. از "رفرم" شروع کنیم که شعار این طیف است.

رفرم
ایده رفرم و یا بهبود وضع در جامعه ای که در آن زندگی می‌کنیم نه ایده و تلاشی تازه است و نه مختص آن طیفی است که ذکرش رفت. از رفرم در همین سیستم دو برداشت کلاسیک هست. ۱) انسان‌ها برای بهبود زندگی‌شان هر روز تلاش می‌کنند و هر تلاشی که دو قرص نان بیشتر بر سر سفره‌شان بیاورد، میمون و محترم است. این راهنمای گرایشی است که تلاش برای سوسیالیسم را جدا از تلاش برای رفرم و تحمیل اصلاحات بیشتر و بیشتر به سیستم سرمایه‌داری نمی‌داند. ۲) گرایشی هم هست که دنبال رفاه بیشتر در سیستم سرمایه‌داری است و حاضر نیست رفرمها را آنقدر کش بدهد که از سیستم سرمایه‌داری عبور کند. بقول خودشان، رفرم برای قابل قبول کردن سیستم. رفرم برای نجات سیستم از دست خودش.
در مقابل گرایش دوم، گرایش اول که سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر امر فوری اوست، انقلابی که کل مناسبات استثمارگر سرمایه داری را واژگون میکند و به مصائب و مشقات ناشی از این نظام خاتمه میدهد هدف اوست. برای جامعه ای بدون تقسیم طبقاتی مبارزه می کند، بدون مالکیت خصوصی بر وسائل تولید، بدون کارمزدی و بدون دولت. یک جامعه آزاد انسانی متکی بر اشتراک همگان در ثروت جامعه و در تعیین مسیر و سرنوشت آن. اما آن انقلاب عظیم کارگری‌ای که باید این جامعه آزاد را متحقق کند، بمجرد اراده فعالین و سازمان‌های این گرایش رخ نمی‌دهد. این یک حرکت وسیع طبقاتی و اجتماعی است که باید در ابعاد و اشکال مختلف سازمان یابد. موانع گوناگونی باید از سر راه آن کنار زده شوند. این تلاش فلسفه وجودی فعالین، رهبران و احزاب این گرایش و مضمون فعالیت هر روزه آنها را تشکیل می‌دهد. اما در همان‌حال که این مبارزه برای سازماندهی انقلاب کارگری جریان دارد، میلیاردها انسان همچنان در تکاپوی هر روزه برای تامین معاش و آسایش خود در متن یک جهان سرمایه‌داری‌اند. مبارزه انقلابی برای برپایی دنیایی بهتر، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی ناپذیر است. از نظر سیاسی، این گرایش نه فقط سازماندهی انقلاب علیه نظام موجود را با تلاش برای تحمیل اصلاحات هرچه وسیع تر به آن در تناقض نمی بیند، بلکه حضور در هر دو جبهه مبارزه را شرط حیاتی پیروزی نهایی طبقه کارگر میداند. این گرایش و این جنبش در صف مقدم هر مبارزه برای اصلاح موازین موجود جامعه به نفع مردم قرار دارد.
اما آنچه که ما را در مبارزه برای اصلاحات از جریانات و جنبش‌های رفرمیست، اعم از کارگری و غیر کارگری متمایز می‌کند قبل از هر چیز اینست که اولا ما همواره بر این حقیقت تاکید می‌کنیم که تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات میسر نیست. حتی عمیق ترین و ریشه‌ای‌ترین اصلاحات اقتصادی و سیاسی نیز بنا به تعریف بنیادهای نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کار مزدی را دست نخورده باقی می‌گذارند. از این گذشته واقعیت این است که، به گواهی کل تاریخ جامعه سرمایه‌داری و تجربه جاری کشورهای مختلف، بورژوازی در اغلب موارد به قهرآمیزترین شیوه‌ها در برابر به کرسی نشستن ابتدایی‌ترین مطالبات مقاومت می‌کند. پیشروی‌های بدست آمده نیز همواره موقت و ضربه پذیر و قابل بازپس گیری باقی می‌مانند. ما که مبارزه برای اصلاحات را جدا از مبارزه برای انقلاب کارگری نمی‌دانیم، در دل مبارزه برای اصلاحات همچنان بر ضرورت انقلاب اجتماعی بعنوان تنها آلترناتیو واقعا کارساز و رهایی بخش کارگری تاکید میکنیم. درعین دفاع از حتی کوچک‌ترین بهبودها در زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مردم کارگر و زحمتکش در جامعه، وظیفه خود را طرح و مطالبه حقوق سیاسی و مدنی و رفاهی هرچه وسیعتر و هرچه پیشروتر میدانیم. جنبش ما در تعریف شعارها و خواستهای خویش در مبارزه برای رفرم خود را به مقدورات و امکانات و قابلیت انعطاف طبقه سرمایه‌دار، به حساب سود و زیان سرمایه و مصالح عوامفریبانه "اقتصاد کشور" و امثالهم مقید و محدود نمی‌کند. نقطه عزیمت ما حقوق غیر قابل انکار انسان عصر ماست. اگر تحقق حقوقی نظیر حق سلامتی، حق آموزش، ایمنی اقتصادی، برابری زن و مرد، آزادی اعتصاب، حق دخالت مستقیم و دائمی توده مردم در حیات سیاسی جامعه، خلع ید از مذهب، رفع تبعیض و غیره با سودآوری سرمایه و مصالح نظام سرمایه داری در تناقض است، این تنها شاهدی بر ضرورت واژگونی این نظام است. جنبش ما در مبارزه برای اصلاحات دائما این حقیقت را جلوی جامعه و طبقه کارگر می‌گیرد. قصد ما در این مبارزه ایجاد یک سرمایه‌داری اصلاح شده، سرمایه‌داری با "چهره انسانی" یا یک سرمایه‌داری "دلسوز" نیست، چیزی که طیف "روبه افزایش" از آن وحشت دارد. قصد ما تحمیل بخش هرچه بیشتری از حقوق حقه مردم کارگر و زحمتکش به نظام حاکم است. حقوق و خواستهایی را که بورژوازی با بقاء خویش ناسازگار می‌یابد و سرکوب می‌کند، طبقه کارگر همین امروز آماده است فورا به جامع‌ترین شکل متحقق کند.
گفتم که ما برای پیروزی کامل و همه جانبه انقلاب اجتماعی طبقه کارگر علیه سرمایه داری و اجرای کلیت برنامه کمونیستی و آزادیبخش طبقه کارگر مبارزه میکنیم. معتقدیم که پیشرفتهای اقتصادی، علمی، تکنولوژیکی و مدنی تاکنونی جامعه بشری شرایط و ملزومات مادی برای سازمان دادن یک جامعه آزاد بدون طبقه و بدون استثمار و ستم، یک جامعه جهانی سوسیالیستی را هم اینک فراهم کرده است و طبقه کارگر موظف است به مجرد کسب قدرت سیاسی، اجرای برنامه کمونیستی خویش را آغاز کند. در عین حال مادام و هرجا که نظام سرمایه‌داری برجاست، جنبش ما همچنین برای گسترده‌ترین و عمیق‌ترین اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مبارزه می‌کند که سطح زندگی و حقوق و آزادی‌های توده‌های وسیع مردم را تا بالاترین حد ممکن بهبود بخشد. این اصلاحات، و به میان کشیدن مردم کارگر و زحمتکش برای تحقق آنها، وارد آوردن ضربه نهایی بر پیکر نظام استثمارگر سرمایه داری و حاکمیت طبقه سرمایه‌دار بر جامعه بشری را تسهیل خواهد کرد.
تجربه نشان داده است که آن مطالبات و رفرم‌هایی را که جنبش ما برای تحققش تلاش و مبارزه می‌کند، بدون "تظاهرات و راهپیمایی" امکان پذیر نیستند. اگر کسی بتواند نشان بدهد که بدون "مبارزه طبقاتی و بدون تظاهرات و راهپیمائی" هم می‌شود نه دو گام بلکه یک وجب سیستم ظالم و آدمکش سرمایه‌داری را عقب نشاند، لطفا نشان‌مان بدهد!

جامعه‌ای عادلانه‌تر!؟
ابتدا چند کلمه درباره تعریف مربوط به کلمات "عادلانه" و "عادلانه‌تر". اگر کسی بپذیرد که حقش صد است و تنها صاحب پنجاه درصد از حقش است و برای، مثلا ۶۰ درصد از حقش تلاش می‌کند، این را دیگر نمی‌شود عدالت نام نهاد. "عادلانه" یعنی اینکه کسی به تمام حقی که مال او است برسد. اگر حقم صد است تنها زمانی که صد درصد از حقم را گرفته باشم، می توان از عدالت حرف زد. کسی که این را بداند که سیستم سرمایه‌داری ناعادلانه است اما برای سرنگون کردن این سیستم تلاش نکند و فقط به کمی بیشتر از آنچه را که هم اکنون در این سیستم توزیع می شود قناعت کند، کار عجیب و غریبی نکرده. احزاب سوسیال دمکرات و احزاب دول رفاه سال‌هاست که بدون جنجال به پا کردن هم مشغول این کار هستند. همچین اگر کسی در صدد است دیگران را قانع کند که می‌شود رفرم پایداری به سرمایه‌داری قبولاند، بدون اینکه بخواهد این سیستم را سرنگون کند و آن را با سوسیالیسم جایگزین کند، بر سر فراموش کردن بازپس گیری رفرم‌هایی را که سیستم سرمایه‌داری از جامعه بازپس گرفت، حساب باز کرده است.
کلمه "عادلانه‌تر" در بحث این طیف دروغی بیش نیست. کلمه مناسب "بهتر" است. کسی که بجای کلمه "بهتر" می خواهد "عادلانه‌تر" را به مخاطبش حقنه کند، می خواهد سر آن مخاطب کلاه بگذارد. واضح است که ۶۰ درصد حق بهتر از پنجاه درصد آن است؛ اما هنوز عادلانه نیست. کارگر دائم برای شرایط بهتری مبارزه می کند، اما تمام حواس و نگاهش به گرفتن تمام حقش است.

مبارزه طبقاتی، راهپیمائی و تظاهرات
سوسیالیسم الگو و نسخه‌ای ساخته و پرداخته ذهن خردمندانی خیراندیش و یا انقلابیونی نیست که ظاهرا تمام هم و غمشان راه انداختن تظاهرات و راهپیمائی است. جنبشی از بطن خود جامعه سرمایه‌داری معاصر است که افق و آرمان‌ها و اعتراض بخش عظیمی از همین جامعه را منعکس می‌کند. چه این طیف تازه به دوران رسیده حاشا کند و چه قبول، تاریخ کلیه جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه و کشمکش طبقاتی بوده است. جدالی بی‌وقفه، گاه آشکار و گاه پنهان، میان طبقات استثمارگر و استثمار شونده، ستمگر و تحت ستم در ادوار و جوامع مختلف در جریان بوده. این جدال طبقاتی است که منشاء اصلی تحول و تغییر در جامعه است.
جامعه معاصر، علیرغم تنوع وسیع مشاغل و تقسیم کار گسترده، بطور کلی بر محور دو اردوگاه طبقاتی اصلی که رودرروی یکدیگر قرار گرفته‌اند سازمان یافته است: کارگران و سرمایه‌داران. تقابل این دو اردوگاه در پایه‌ای‌ترین سطح سرمنشاء و مبنای کلیه کشمکش‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی، فکری و فرهنگی متنوعی است که در جامعه معاصر در جریان است. نه فقط حیات سیاسی و اقتصادی جامعه، بلکه حتی زندگی فرهنگی و فکری و علمی انسان امروز که بظاهر قلمروهایی مستقل و ماوراء طبقاتی بنظر می‌رسند، مهر این صفبندی محوری در جامعه مدرن سرمایه‌داری را بر خود دارند. اردوی کارگران، با همه تنوع افکار و ایده آل‌ها و گرایشات و احزابی که در آن وجود دارد، نماینده تغییر و یا تعدیل نظام موجود به نفع توده محروم و تحت ستم در جامعه است. اردوی سرمایه‌داران هم، باز با کلیه مکاتب و احزاب سیاسی و متفکرین و شخصیتهای رنگارنگش، خواهان حفظ ارکان وضع موجود است و در مقابل فشار آزادیخواهی و مساوات طلبی کارگری از نظام سرمایه‌داری و قدرت و امتیازات اقتصادی و سیاسی بورژوازی دفاع می‌کند. سوسیالیسمی که به خیال این طیف نباید از آن حرف زد، از دل این مبارزه طبقاتی سر بر میکند.
نظام سرمایه‌داری مسبب و عامل بقاء کلیه مصائب گریبانگیر انسان امروز است. فقر و محرومیت، تبعیض و نابرابری، اختناق و سرکوب سیاسی، جهل و خرافه و عقب ماندگی فرهنگی، بیکاری، بی مسکنی، ناامنی اقتصادی و سیاسی، فساد و جنایت، فاشیسم و تروریسم اسلامی، همه و همه محصولات گریزناپذیر این نظامند. سخنگویان رنگارنگ این نظام در انکار این حقیقت، خاطر نشان می‌کنند که این مصائب را سرمایه‌داری ابداع نکرده است، که همه اینها مقدم بر سرمایه‌داری وجود داشته‌اند، که استثمار و تصاحب دسترنج تولید کنندگان، استبداد، تبعیض، ستمکشی زن، جهل و خرافه و مذهب و فحشاء کمابیش به قدمت خود جامعه بشری‌اند.
آنچه در این میان پرده پوشی می‌شود این واقعیت است که اولا همه این مصائب و محرومیتها در این جامعه محتوا و معنای جدیدی متناسب با نیازهای جهان سرمایه‌داری یافته‌اند و هر روز از نو در متن سرمایه‌داری مدرن امروز، به عنوان اجزاء لایتجزای این نظام، بازتولید می‌شوند. هر کسی که تلاش می‌کند این نظام سرنگون نشود، به نحو دیگری می‌خواهد این مصائب را بازتولید کند. منشاء فقر و گرسنگی، بیکاری و بی‌مسکنی و ناامنی اقتصادی در انتهای اوایل قرن بیست و یکم، دیگر نظام‌های اقتصادی قرون پیشین نیستند؛ نظام اقتصادی قرن حاضر است. استبدادها و دیکتاتوری‌های خونین، جنگها، مردم کشی‌ها و سرکوب و اختناقی که سهم صدها میلیون انسان امروز از زندگی است، حکمت خود را از نیازها و ملزومات نظام حاکم بر جهان امروز می‌گیرد و به منافعی در همین جهان خدمت می‌کند.
ثانیا، این بورژوازی و نظام سرمایه‌داری است که دائما به سرسختانه‌ترین وجه با تلاش هر روزه توده‌های وسیع مردم در چهارگوشه جهان برای فائق آمدن بر این مشقات و محرومیت‌ها و عقب‌ماندگی‌ها مقابله میکند. تلاش هر روزه کارگر برای بهبود اوضاع اقتصادی و رفاهی و حقوق مدنی توده وسیع مردم، که گاه با تظاهرات و راهپیمائی و گاه با شیوه‌های دیگر به پیش می‌روند، با مانعی جز سیستم سرمایه‌داری و دولتها و احزاب و مبلغینش روبرو نیست. خیزش‌های توده‌های وسیع مردم در مصر، تونس، سوریه، ایران، چین، ونزوئلا و غیره و غیره، برای دخالت در سرنوشت خویش، بعنوان اولین مانع با نیروی قهریه بورژواهای محلی و بین‌المللی روبرو می‌شود. دولت، نهاد مذهب، رسانه‌ها و دستگاه‌های تبلیغاتی عظیم بورژوازی، سنتها و اخلاقیات و نظام تربیتی و آموزشی طبقه حاکمه سازنده ذهنیت‌های عقب مانده، متعصب و تبعیض گر در بین توده مردم و نسلهای پی در پی است. جای تردید نیست که این سرمایه‌داری و بورژوازی است که سد راه نقد و تغییر جهان امروز توسط میلیونها انسانی است که نه فقط از نظام موجود به تنگ آمده‌اند بلکه خطوط یک جامعه شایسته انسان را شناخته اند.
امروز، در اوایل قرن بیست و یک، در اوج جهانی شدن سرمایه و سرمایه‌داری، در دل عظیم ترین انقلابات تکنولوژیکی، بشریت در یکی از خطیرترین دوره‌های تاریخ خود سیر میکند. مساله دیگر نه رفاه، بلکه بقاء فیزیکی معضل میلیون‌ها انسان از کشورهای فقر زده آفریقا و آسیا تا قلب پایتختهای اروپای غربی و آمریکاست. امید توسعه اقتصادی جوامع عقب‌مانده دیگر به تمامی به یاس مبدل شده است. رویای رشد جای خود را به کابوس دائمی قحطی و بی غذایی و بیماری داده است. در اروپا و آمریکای پیشرفته بدنبال سالها رکود عمیق اقتصادی، نوید نیم بند "رونق بدون اشتغال"، عینا همین کابوس را جلوی دهها میلیون خانواده کارگری گرفته است. جنگ و مردم کشی در ٥ قاره بیداد میکند. عظیم‌ترین عقبگردهای فکری و فرهنگی در جریان است، از بالا گرفتن مجدد جهالت مذهبی، مردسالاری، نژادپرستی، قوم پرستی و فاشیسم تا سقوط حقوق و شان فرد در جامعه و رها شدن هستی و زندگی میلیونها مردم از کودک و پیر و جوان به دست بیرحم بازار آزاد. جنایت سازمان یافته در اغلب کشورها به یک واقعیت پابرجا در زندگی روزمره مردم و حیات اقتصادی و سیاسی کل جامعه تبدیل شده است. اعتیاد به مواد مخدر و قدرت روز افزون شبکه‌های جنایی تولید و توزیع آنها یک معضل عظیم و لاینحل بین‌المللی است. نظام سرمایه‌داری و اصل اصالت سود کل محیط زیست را با خطرات جدی و لطمات جبران ناپذیری روبرو ساخته است. این واقعیت عملی سرمایه‌داری امروز است که آینده بسیار هولناکی را پیشاروی کل مردم جهان گرفته است. هیچ درجه از اصلاح این نظام، جز از بیخ و بن ویران کردن آن و نهادن دنیایی نو جوابگوی این وضعیت دهشتناک نیست.
کسی که ادعا می کند دیگر نمی‌شود با تظاهرات و راهپیمائی به مقابله این وضعیت رفت و مبازه طبقاتی را هم باید غلاف کرد، و در عین حال از توزیع "عادلانه‌تر" هم حرف می‌زند، باید اسراری طلائی بس گرانقیمت جائی قایم کرده باشد!

انقلابی بر علیه خشونت
کسی که می خواهد این تصویر کاذب که گویا انقلاب کار انقلابیون حرفه‌ای است و انقلاب خشونت سازمان یافته است را باد بزند، نه تنها در تکرار رتوریک "عادلانه‌تر" هم فریبکار است، بلکه باید افشا بشود. کریس هجز (Chris Hedges) از آن کسانی است که شهر به شهر برنامه سخنرانی با بعضا ده‌ها هزار مخاطب برگزار می‌کند و از "دوره انقلاب" می‌گوید. او تمام مصائب جامعه سرمایه‌داری امروزی را که به خیزش‌های عظیمی چون انقلابات مصر و تونس، جنبش اشغال و اعتراضات یونان و اسپانیان و پرتغال می‌انجامند، برمی‌شمارد اما از یاد نمی‌برد که "پرهیز از خشونت" و "لنین کودتا کرد" و غیره را دائم تکرار کند. منتها شرح مصائب جامعه سرمایه‌داری دیگر لو دادن اسرار نیست. اگر کسی غیرمنتظره از کره دیگری به زمین پرتاب نشده باشد، هر روز این مصائب را با گوشت و پوستش لمس می کند.
از توجیه کنندگان سیستم سرمایه داریم بگذریم؛ اولین سئوال قاعدتا باید این باشد که انقلابات اصلا چرا روی می دهند؟
تاریخ مملو است از تجارب انقلاباتی که نه جنگ مسلحانه توده‌های زحمتکش و ناراضی از وضعیت موجود، بلکه در قریب به اتفاق موارد یک اعتراض صرف بوده است. یا بهتر است اینطور گفته شود که با یک اعتراض صرف و ساده شروع شده است. اگر به انقلابات تاکنونی نگاه کنید این سئوال مطرح می شود که کجای مطالبه قطع جنگ توسط توده‌های گرسنه روسیه در فوریه ١۹١٧ همراه با خشونت بود؟ کجای اعتراض مردم مصر برای کنار رفتن حسنی مبارک در میدان التحریر خشن بود؟ کجای اعتراض مردم ایران به نخواستن گورستان پهلوی خشونت بود؟ کجای نخواستن حکومت بن علی در تونس خشونت بود؟ کجای راهپیمائی مردم پتروگراد در زمستان ١۹٠۵ به طرف کاخ تزار که طوماری را برای رسیدگی به وضعیت اسفناک معیشتی کارگران حمل می‌کردند خشونت بود؟ کجای خواستن نان در فرانسه ١٧٨۹ خشونت بود؟ کجای راهپیمائی مردم سوریه در شهرهای دمشق و حلب برای نخواستن رژیم اسد خشونت بود؟ کجای اعتراض توده‌های میلیونی در خیابان‌های تهران در سال ٨٨ خشونت بود؟ کجای نخواستن استعمار آمریکا در ویتنام خشونت بود؟ در همه این موارد این دولتهای محلی و همپیمانان خارجی آنها بودند که پاسداران مسلسل به دست وضع موجود را به خیابان‌ها فرستادند تا حمام خون راه بیاندازند. اگر انقلابی همراه با خشونت بوده، این همیشه دولتها بوده‌اند که دست به قتل و کشتار معترضینی زده‌اند که خیلی مسالمت آمیز مطالباتی را مطرح کرده‌اند و انتظار داشته‌اند دولتشان به آنها جواب قانع کننده بدهد. برعکس اگر جائی چند نفری با اسلحه و بدون اعتراض توده‌ای مشخصی دست به “خشونت” زده‌اند، با همراهی توده‌ها مواجه نشده‌اند. نمونه سیاهکل یک نمونه آشنای تاریخی در ایران است. منتها واضح است که در ادامه انقلابات، اگر دولتی سماجت کند و همچنان به سرکوب ادامه بدهد و به خواست توده‌های معترض بی‌اعتنا بماند، این توده‌ها هم دست به اسلحه می‌برند که آن دولت سرکوبگر را ساقط کنند.
در تعاریف سیاستمداران طبقات حاکم و روشنفکران خجول مدافع نظام سرمایه داری، "خشونت" به اعتراضات مردم در خیابان گفته می شود، وقتی که آنها دیگر حرفهای خود را بدون واسطه و بدون ملاحظه می‌زنند. از نظر آنها آنچه که "مدنی" است، انتخاب نمایندگان احزاب پارلمانی و وضع قوانین در پارلمانهاست. این اما هیچ چیزی درباره خشونتهای روزمره ای که در نتیجه همین قوانین در جامعه جاریست نمی‌گوید. نمی‌گوید که چگونه انسانها به بزهکاری روی می‌آورند. اینکه این همه قتل و جنایت در جامعه جاری است، چیزی در باره‌اش گفته نمی‌شود. فحشا و تن فروشی حاصل چه مناسباتی است و خشونت در این رابطه چه جایگاهی دارد؟ نمی‌گوید که چرا دسته‌های مسلح جنایتکار سر بلند می‌کنند و روز بروز قدرتمند و قدرتمندتر می‌شوند و در رأسشان هم اعضای بلندپایه هیأت حاکمه با هزار و یک رشته مرئی و نامرئی قرار می‌گیرند. این همه انسان در محیط کار و بر اثر سوانح جانشان را از دست می‌دهند چه؟ آیا می‌شود این مسئله را هم به خشونت ربط داد؟ آیا می‌شود این را هم جزئی از خشونت نامید که مسکوت گذاشته می‌شود؟ آیا پرداخت نکردن دستمزد کارگران خشونت نیست؟ دزدی عیان و قانونی پس اندازهای چندرغاز بازنشستگان در قلب اروپا خشونت نیست؟ زیر سیطره حاکمیت طبقاتی سرمایه‌داری، جامعه هر روزه شاهد خشونتهای متعددی است. اتفاقا کار انقلاب این است که به این خشونتهای سازمان یافته و روزمره در جامعه پایان دهد. انقلاب ادامه اعتراض زنان به نابرابری اقتصادی و نابرابری در فرصتهای شغلی و درآمدهای بهتر است که آنها را مجبور به تن دادن به روابط تحقیرآمیز و خشونت در خانواده می کند. انقلاب ادامه اعتراض روزمره کارگر به کاهش هزینه های ایمنی محیط کار از جانب کارفرماها و مدیریت است. انقلاب ادامه اعتراض به تبعیض در جامعه است. ادامه اعتراض کارگر به قوانین کاری است که دست کارفرما را در چپاولش تماما باز می‌گذارد. انقلاب ادامه اعتراض به دستمزدهای بیش از حد پایین است که فرد را مجبور به تن دادن به بزهکاریهایی می‌کند که دودش به چشم همه می‌رود. روابط خشن سیستم سرمایه‌داری، که جز به "توسعه" فکر نمی‌کند، ـ که همانا نام اقتصادی بهتری از نظر خودشان برای انباشت سرمایه است ـ بخش هر چه وسیعتری از مردم را از نان خوردن صرف می‌اندازد. اینها باید زندگی کنند و در ادامه تلاش و تقلا برای زندگی، مجبور می‌شوند به هر کاری دست بزنند. انواع بزهکاری که زندگی را واقعا برای اکثریتی ٩٩ درصد جامعه غیرقابل تحمل کرده است! انقلاب راه‌حلی است برای خلاصی از این سیستم که سرچشمه همه آلام جامعه است. آن کدام آدم شریفی است که پز روشنفکری می‌دهد، برای رابطه انقلاب و خشونت تئوری می بافد و اعتراض به این نوع دزدیها را خشونت می‌داند؟ برای یک لحظه به وضعیت بی خانمانها نگاه کنید. در یک روز آفتابی وال استریت اعلام می کند که قریب به نصف کسانی که سالها وام خانه داده اند، خانه هایشان را باید ترک کرده و به بانکها بدهند! به ترس و واهمه از دست دادن کار فکر کنید. این همه خشونت علیه انسانیت را به راحتی "مدنیت" و روابط مدنی عنوان کردن و اعتراض به آن را هم "خشونت"!؟ واقعا باید از این نوع روشنفکران پرسید که چقدر پول گرفته‌اند که چنین سیاه بازی میکنند؟! آن دولتی که دستمزد چندین برابر زیر خط فقر کارگران را پرداخت نمی کند اما کل دم و دستگاهش را بسیج می کند که اعتراض به این ظلم را سرکوب کند، خشونت نمی‌کند! اما کارگرانی که می‌خواهند این رابطه ستمکارانه را دگرگون کنند "خشونت می‌کنند"! واقعیت زمخت و زشت این است که این منطق سرمایه‌داری و روشنفکران و رسانه‌های "باشرف" و جیره‌خوار آن است که دروغ بگویند و وقایع را وارونه جلوه دهند! کسی که این همه خشونتها را می‌بیند و عمدا از آنها اسمی نمی‌برد و آدرس دیگری می دهد، شریک اعمال این خشونتها در جامعه است.
نکته دیگر اینکه انقلاب کار یک دسته انقلابی نیست. کار توده‌هاست. کسی که اقدام توده‌ها به تغییر مناسباتی که جامعه را به نداری و تباهی کشانده است خشونت می‌داند، معلوم است که روزی‌اش را مدیون دولت و نظام سرکوبگر است. رسانه‌ها، روشنفکران و ژورنالیستهای نان به نرخ روز خور عمدا مسئله را وارونه نشان می‌دهند. هدفشان از مترادف کردن انقلاب و خشونت این است که مردم را از احقاق حقوق خود بترسانند. کسانی که دم و دستگاه مهندسی افکار را در اختیار دارند، همیشه ضدانقلاب را انقلاب معرفی کرده‌اند. ضدانقلاب با هدف ترساندن توده‌های خواهان تغییر دست به خشونت می‌زنند، و تاریخ‌نویسان هیأت حاکمه هم تمام این جنایات را به حساب انقلاب می‌گذارند.
انقلاب هدفش اصلاحاتی اساسی در وضعیتی است که دیگر غیرقابل تحمل شده است. مبارزه انقلابی برای برپایی یک دنیای بهتر، از تلاش هر روزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدایی ناپذیر است. انقلابات همیشه بدنبال اعتراضات برای اصلاحات رخ می‌دهند. بدنبال امید به اصلاحات و بهبود شرایط در چهارچوب همین سیستمی که هنوز سرپاست، اتفاق می‌افتند. بدنبال عریضه نویسی، گردهمائی مسالمت آمیز، راهپیمائی و غیره رخ می‌دهند. اما هدف از اعلام خشونت آمیز بودن انقلاب و مسالمت آمیز بودن اصلاحات این است که توده‌های ناراضی را از مطالبه کردن تغییر توسط عمل مستقیم خودشان بترسانند و اصلاحات را به چانه زنی نخبه‌های سیستم در پارلمان‌ها تنزل بدهند و به کسانی که در فکر تغییر هستند بگویند "شما بهتر است به این مهره‌ها دل ببندید".
خلاصه کنم؛ در تاریخ همیشه احزاب و شخصیت‌هائی به دلیل نظرات انقلابی خود، مورد کینه توزانه‌ترین حملات قرار گرفته‌اند. لنین شاید شناخته شده‌ترین آنها باشد. اما انقلاب که کار احزاب و شخصیتهای انقلابی نیست. انقلاب امر و کار توده‌هاست. احزاب، جنبش‌ها و شخصیت‌های سیاسی انقلابات را سازمان داده و به آنها سمت و سو میدهند و یا در مقابل آنها می‌ایستند. انقلاب نمی‌کنند، اما قاعدتا فعالانه در انقلابات شرکت می‌کنند! توده‌ها علی‌العموم بصورت میلیونی به خیابان‌ها نمی‌ریزند و سینه خود را سپر گلوله‌ها نمی‌کنند. وقوع انقلاب، نشانه تصادم زندگی روزمره توده‌ها با سیستم موجود است.
ضرورت نمایندگی شدن منافع طبقات در سیاست است که باعث ایجاد احزاب سیاسی میشود. احزاب از ابتدا تصویری از انقلاب در نظر دارند. هر حزب و جنبشی میخواهد انقلاب را به طرف جهان بینی و افقی که برایش شمشیرها یش را صیقل داده است، سوق دهد.

چیزی به نام "سرمایه‌داری عادلانه" را نمی‌شود به کسی فروخت؛ باید کلمات دیگری برای آن ابداع کرد: "عادلانه‌تر"! این سیستم اما آدمکش است و این قورباغه را با هیچ نوع رنگ کردنی نمی‌شود به جای قناری و بلبل به کسی حقنه کرد.