نظامیگری دیپلماسی ایالات متحده آمریکا
گفتگوی "کریس هجز" با "وی جی پراشاد" در برنامه DAYS OF REVOLT
ترجمه: پروین اشرفی
•
کریس هجز: ما سیاست خارجی نداریم. ما فقط بمباران میکنیم. آیا این یک دگرگونی نیست؟ دیپلماسی را به نوعی تحت الشعاع قرار داده است، و شما آن را در ترکیب سفارتخانه ها هم می بینید. من ۲۰ سال در خارج از کشور خبرنگار خارجی بودم. و دیدم که ترکیب سفارتحانه ها اساسا طوری تغییر کرد که تحت سلطه افراد اطلاعاتی سازمان سیا و افراد نظامی قرار بگیرد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱ دی ۱٣۹۴ -
۲۲ دسامبر ۲۰۱۵
کریس هجز و وی جی پراشاد در برنامه «روزهای شورش» DAYS OF REVOLT، شتاب نظامیگری ایالات متحده آمریکا را از زمان فروپاشی شوروی ردیابی می کنند، و عواقب تسلط ایالات متحده را بر امور جهانی به بحث می گذارند.
سلام. من کریس هجز هستم. به برنامه روزهای شورش خوش آمدید. امروز ما در مورد گرایش ایالات متحده آمریکا به تمرکز سیاست خارجی خود بر مداخله نظامی، گفتگو خواهیم کرد. این پدیده جدیدی نیست. امری است که قطعا از زمان جنگ اسپانیا- آمریکا در سال ۱٨۹٨ آنرا دیده ایم. همچنین مجموعه ای از مداخلات خطرناک در ایران و گوآتمالا، ۱۹۵٣ و ۱۹۵۴. اما این مداخلات با فروپاشی اتحاد شوروی و حمله به پاناما در سال ۱۹٨۹ شتاب گرفت.
وی جی پراشاد به من می پیوندد تا در مورد ماهیت مداخلات نظامی آمریکا و عواقب آن، نه فقط برای دنیا، بلکه برای خود ایالات متحده، به گفتگو بنشینیم. وی جی پراشاد استاد مطالعات بین الملل در دانشگاه ترینیتی و همچنین ستون نویس مجله هندی خط مقدم می باشد. او ۱۷ کتاب منتشر کرده است. از جمله "بهار عربی، زمستان لیبی"، "سرنوشت مردم قهوه ای"، "همگی مبارز کونگ فو بودند"، "ملت تیره تر: تاریح مردم جهان سوم"، و همچنین "ملت های فقیرتر : یک تاریخ ممکن در کشورهای جنوب ".
وی جی پراشاد: بسیار ممنون. از شما متشکرم.
کریس هجز: آمریکا برخلاف امپراطوری بریتانیا در هندوستان، به یک معنایی منحصر به فرد است. ما خودمان را استعمار کردیم، از نظر داخلی و از طریق گسترش به سوی غرب. کمپین های نسل کشی جوامع بومی. جنگ برعلیه مکزیک. و سپس بعد از آن استعمار داخلی، ما به راه افتادیم. کوبا، فیلیپین که بسیاری از مردم فراموش میکنند که در این جنگ مخوف ۵ میلیون فیلیپینی بر اثر اعمال شکنجه وحشتناک و سیاست های مهلک، به قتل رسیدند.
و سپس با ظهور جنگ سرد و جنگ های نیابتی، ما دارای مجموعه ای از مداخلات بودیم. همانگونه که متذکر شدم، مثلا سرنگونی مصدق، نخست وزیر ایران که بطور دموکراتیکی انتخاب شده بود. بنابراین، مداخلات یک پدیده جدیدی نیست. اما فکر میکنم که شما بر این نظر هستید که از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این مداخلات به سیاست خارجی غالب در آمریکا تبدیل شده است. ممکن است اول از همه به این شتاب بپردازید.
وی جی پراشاد: بله. در واقع شتاب وجود داشته است. و شما کاملا درست گفتید که از نمونه پاناما استفاده کنیم. در سال ۱۹٨۹، زمانی که هنوز اتحاد جماهیر شوروی سقوط نکرده بود اما در واقع از کار افتاده بود، ایالات متحده تصمیم به عملیات در پاناما در مقیاسی گرفت که مشابه با عملیات گرانادا در سال ۱۹٨٣ بود، وقتی در واقع تفنگداران دریایی ایالات متحده به آنجا رسیدند، دولت موریس بیشاپ را سرنگون کردند، بعد کشور را به نایبان خود سپردند. اما سطح عملیات پاناما، علیرغم واقعیت شباهت به گرانادا ، به مثابه حضور وسیع ایالات متحده در آنجا و قاپیدن پاناما بود.
کریس هجز: ما داشتیم مانوئل نوریگا را سرنگون میکردیم، درست است.
وی جی پراشاد : مانوئل نوریگا را قاپیدیم.
کریس هجز: ما او را ربودیم.
وی جی پراشاد: ما او را دزدیده و به فلوریدا آوردیم. او به زندان افکنده شد. بنابراین پانوراما از نظر رویه مانند گرانادا به نظر میرسد. ایالات متحده داخل میشود، آن مرد را میگیرد، او را سرنگون میکند و غیره.
اما یک چیز بسیار جالبی در شیوه ای که حمله به پاناما صورت گرفت، وجود داشت. مقدار بمباران پاناما بطور باور نکردنی ای بیشتر از بمباران گرانادا بود. دومین دستور زبان ویژه این حمله جدید، استفاده از نیروهای ویژه ای بود که در واقع از هلیکوپترها شیرجه میروند، نوریگا را با یک حمله بسیار سریع میگیرند.
اما این کار دومی بسیار مهم است، زیرا همانگونه که گفتم به نوعی از دستور زبان برای تغییر رژیم از سوی ایالات متحده تبدیل شد. ابتداء بمباران های هوایی گسترده، بعد نیروهای ویژه داخل میشوند، آدم بد را میگیرند، او را از کشور خارج می کنند. و واقعا مهم نیست که بعد از آن چه رخ میدهد، به حال خود گذاشته میشود تا پوسیده شود. و همانطور که میدانید، پاناما تا مدتهای مدیدی پس از آن، به نوعی در یک حالت هرج و مرج بود.
مدت کوتاهی پس از پاناما، این دستور زبان در عراق تکمیل شد، جایی که دوباره مقدار باور نکردنی ای از بمباران رخ داد. و عواقب مربوط به آن، دیده نشد. وقتی به عراق در سال های ۱۹۹۰ الی ۱۹۹۱ می اندیشید، آزمون این که چرا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و مرگ آن، مهم می باشد این است که صدام حسین در داخل کاخ ریاست جمهوری با مشاورین ارشد خود نشسته است. یکی از وزرای اصلی او، همدانی، وزیر فرهنگ، آنجا نشسته است. همدانی و صدام مشغول صحبت با یکدیگر هستند.
همه این صحبت ها ضبط شده است. همدانی میگوید اتحاد جماهیر شوروی کجاست؟ چرا آنها اعتراض نمی کنند؟ آنها بطور حسی میدانستند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دریچه به نوعی تک قطبی آمریکایی را باز کرده است، یعنی قطبی که در آن قدرت کامل این ماشین باور نکردنی نظامی ای که ساخته شده است، بتواند به کار گرفته شود. این دیگر نیروی محدود شده نیست. این دیگر ترفند های کثیف سازمان سیا نیست، کاری که کرمیت روزولت در سال ۱۹۵٣ انجام داد.
این یک نوع دیگری از رگبار گلوله است، عمدتا استفاده از بمباران هوایی برعلیه مردم غیرنظامی است. به همین دلیل است که میگویم ما از آن پس می بینیم این دستور زبان نورمال میشود.
کریس هجز: بسیار خوب. برخی از مردم میگویند عربستان سعودی یک سیاست خارجی ندارد، فقط پول دارد. ما هم سیاست خارجی نداریم. ما فقط بمباران میکنیم. آیا این یک دگرگونی نیست؟ دیپلماسی را به نوعی تحت الشعاع قرار داده است، و شما آن را در ترکیب سفارتخانه ها هم می بینید. من ۲۰ سال در خارج از کشور خبرنگار خارجی بودیم. و دیدم که ترکیب سفارتحانه ها اساسا طوری تغییر کرد که تحت سلطه افراد اطلاعاتی سازمان سیا و افراد نظامی قرار بگیرد.
وی جی پراشاد: خوب. وقتی به اطلاعات ویکی لیکس در مورد یمن نگاه کنید، آشکارا روشن میشود که وقتی دیوید پتراس به این شهر آمد، علی عبدالله صالح، رئیس کل کشور، رئیس جمهور، دیوید پتراس را از سفیر ایالات متحده بسیار جدی تر می گیرند. این کاملا درست است که سقوط اتحاد جماهیر شوروی یک تأثیر ویرانگری داشته است. و این خنده دار است. زیرا میتوانید تصور کنید که در دوران اتحاد جماهیر شوروی برای تماس های نظامیان با نظامیان، بیشتر اهمیت قائل میشدند. این امر تا حدودی درست بود. اما آنها فضا را تعریف نکردند.
کریس هجز: بله ، بخاطر اینکه این امرخطرناک بود. اگر اتحاد جماهیر شوروی را تحریک میکردید، عواقبی وجود داشت. به همین خاطر به دیپلمات هایی نیاز داشتید تا اوضاعی مانند اوضاع تیتوی یوگسلاوی و یا اشغال ۱۹۶٨ چکسلواکی یا مجارستان را بعهده بگیرند. در حالیکه میدانید که اکنون تا چه حدی تولید کنندگان تسلیحات را ول کرده اند، کسانی که اساسا از طریق نظامی گری سودهای نامحدودی میتوانند کسب کنند. بمباران لیبی، جایی که موشک کروز تاموهاک بر سر آن میریزید، فکر میکنم هر کدامشان ۱.۴ میلیون دلار قیمت داشت. در یک روز نیم میلیارد دلار خرج کرده ایم.
فکر میکنید هزینه چقدر میتوانست باشد. زیرا این منطقی نیست. من هفت سال در خاورمیانه سپری کردم. کاری که ما در خاورمیانه داریم می کنیم ایجاد یک کشور شکست خورده یکی پس از دیگری است. امری که بطور منطقی به سربرآوردن گروه هایی مانند داعش و بقیه منجر میشود. آیا فکر میکنید اساسا آنها توسط این کمپانی های تولید کننده تسلیحات هدایت شده اند؟
وی جی پراشاد: فکر میکنم بسیار پیچیده است. یکی از مشکلات جدی سیاست خارجی ایالات متحده که به سال ۱۹٨۹ برمیگردد، یک فرضیه قدیمی است که فکر میکنم در یک کتاب ساموئل هانتینگتون که در سالهای ۱۹۶۰ نوشته شد، به وضوح بیان گردید. او یک بحث نسبتا جالبی داشت مبنی بر اینکه در کشورهایی که مستعمره شدند و یا نیمه مستعمره قدرت های استعماری بودند، بریتانیایی ها، فرانسوی ها، پرتقالی ها، و اسپانیایی ها اساسا یک جامعه ای بدون نهادهای منطقا صحیح ، ایجاد کردند . بدین ترتیب، آن ساختارهای آموزشی ایجاد نشد. ساختار یک دولت به نفع مردم، کاملا درست نشد.
کریس هجز: آیا این امر در مورد هندوستان صادق است؟ زیرا هندوستان....
وی جی پراشاد: هندوستان در برخی از این موارد استثناء است
کریس هجز: بسیار خوب.
وی جی پراشاد: هندوستان در واقع استثنا بوده است. اما این واقعیت است، آنها میگویند در مورد پاکستان این امر صادق است. زیرا بهر حال یک کشور جدید بود. باید همه چیز را از همان ابتدایش می ساختند.
اما آنچه که آنها و هانتینگتون بحث میکردند این بود که تنها نهادی که مبتنی بر اصول مدرن ساخته شد، ارتش بود. و این نظریه ای بود که آنها مدرنیزه کردن ارتش نامیدند.
بنابراین ارتش باید جدی گرفته میشد. شما حتی تا همین امروز هم می بینید که وقتی در جایی، مثلا در مصر یک کودتای نظامی رخ میدهد، دولت ایالات متحده به تفصیل به آن کودتا نمی پردازد، زیرا نمیخواهند تمام و کمال و آشکارا در مورد آن صحبت کنند. اما آنها خواهندگفت که اگر واقعا به دموکراسی اجازه بدهید، آنوقت اخوان المسلمین میتواند حکومت کند، و آنها یک نیروی مدرن نیستند. بنابراین، اگر شما میخواهید مصر را مدرن کنید، ژنرال ها هم آنقدر بد نیستند. آنها خوب اند، عالی اند، اینجا و آنجا بیرحم هستند، اما به بدی نیرویی که هیچ تعهدی نسبت به مدرنیته ندارد، نیستند.
بنابراین، مسئله مدرنیزه کردن ارتش نقش بازی می کند. دومین چیز، همان نژادپرستی ساده از مد افتاده قدیمی است، و آن اینکه این مردم بسادگی نمیدانند که چگونه دموکرات باشند. به همین جهت، اگر آنها یک ارتش یا یک دیکتاتور داشته باشند، آنوقت این مردم می فهمند چگونه دسته بندی ها را حفظ کنند. این ادراک وجود دارد که مردم کشورهای جنوب بیش از حد متمرد هستند. آنها یکدیگر را به اندازه کافی دوست ندارند. هندوها و مسلمانان نسبت به یکدیگر خشمگین هستند. شیعیان و سنی ها هم به همچنین. چنانچه شما یک نگرش بیروح از مردم داشته باشید، هیچ حس اعتماد به نفسی نمیتوانید به آنها بدهید و اینکه آنها در واقع میتوانند جامعه ای را بیافرینند که با هویت های کهن هدایت نشوند.
کریس هجز: اجازه بدهید چیز دیگری را هم به این اضافه کنم....
وی جی پراشاد: بله ، اجازه بدهید یک موضوع دیگر را هم اضافه کنم. زیرا موافق هستم که یک سایه ای در اینجا وجود دارد. شما در بخش تجارت ،درست مثل بخش سیاست اقتصادی، با یک نوعی از مذهب سیاست نئولیبرال روبرو هستید. در سیاست گذاری در مورد دنیا، یک مذهب جدیدی توسعه می یابد. و من فکر میکنم این مذهب، دست های کهنه کار در وزارت امور خارجه را نیز تضعیف کرد. به همین دلیل هم من فکر میکنم برخی از این سفیران شاکی هستند، زیرا آنها فهمیدند که این جوامع پیچیده تر می باشند. اگر شما قرار باشد برای دیداری به مصر بروید، باید کسی را که ضرورتا هم از دارودسته مبارک نباشد، ملاقات کنید. شاید باید با برخی از لیبرال ها گفتگو کنید. شاید هم با برخی از مردم مذهبی. شما باید یک دید گسترده از جامعه داشته باشید. این همان چیزی است که آنها دوست داشتند انجام بدهند. اما آنها به حاشیه رانده شدند. و این به حاشیه راندن، به موازات یک سیاست خارجی است. اینکه چرا این امر رخ میدهد، سئوال بسیار شگفت آوری است. اما مقداری از چرایی این رخداد، بسادگی مربوط میشود به این درک که ما اکنون میتوانیم دنیا را شکل بدهیم. ما فرصت این کار را داریم. ما توسط اتحاد جماهیر شوروی به عقب رانده میشدیم. بخاطر اینکه اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت. همان موقعی که شاید گزینه جهان سوم گرایی ظهور کرد. همان چیزی که آلن دالس بطور استهزا آمیزی آنرا بی طرفی خطاب میکرد، این سیاره را آلوده کرد. ما باید سیاره را ار همه این چیزها پاک سازیم. از شر دشمنانمان خلاص شویم. این دیدگاه مسیحایی با دولت جورج دابلیو بوش شروع نشده است. اکنون ما دوست داریم که به گذشته بنگریم و بگوییم بوش کسی بود که به عراق حمله کرد. در واقع این حمله به زمان پدر او برمیگردد. منظورم این است که زبان جدید نظم جهانی، از جورج اچ دابلیو بوش به ما میرسد.
کریس هجز: درست بعد از جنگ اول خلیج .
وی جی پراشاد: بله درست پس از جنگ اول خلیج. حالا ما میتوانیم دنیا را تغییر شکل بدهیم.
کریس هجز: درست است.
وی جی پراشاد: و آنها برای یک دستور کار در سازمان ملل کوبیدند. آنها از طریق مقدار زیادی فشار قوی بر نهادهای مختلف سازمان ملل، به حاشیه راندن مجمع عمومی را شروع کرده و همه چیز را در شورای امنیت متمرکز نمودند.
اگر به گذشته نگاه کنید، به قبل از ۱۹٨۹، البته که شورای امنیت مهم بود. اما مجمع عمومی قادر به دخالت بود. به همین خاطر بنا به خاطرات پاتریک موینیهان، سال هایی که وی به مأموریت در سازمان ملل فرستاده شد، سازمان ملل یک مکان خطرناک نامیده گشت. چرا یک جای خطرناک؟ بخاطر اینکه دولت ایالات متحده نمیتوانست یک سیاست را تحمیل کند و توسط مجمع عمومی محدود میشد. آنها زمانی که بیل کلینتون در سال های ۹۰ در قدرت بود، بر روی برنامه ای برعلیه مجمع عمومی فشار آوردند و به شورای امنیت قدرت بخشیدند و ایده دخالت های بشردوستانه را اختراع کردند. بعد از روآندا.
کریس هجز: یعنی زمان سامانتا پاور فرستاده ایالات متحده به سازمان ملل....
وی جی پراشاد: حتی سامانتا پاور هم بعداز آن می آید، زیرا زمانی که سوزان رایس در بخش آفریقایی وزارت امور خارجه بود، روآندا در ذهن آنها یک خطای بزرگ محسوب میشد. اما پس از مسئله روآندا، روآندا به آنها اجازه داد تا بر روی این نظریه فشار بیاورند که ما میتوانیم دخالت کنیم و باید هم دخالت بنماییم تا به مردم باصطلاح غیر نظامی یاری رسانیم. و از سال ۱۹٨۵ الی ۲۰۰۵، یعنی زمانی که آنها قانون مسئولیت حفاظت دستور سازمان ملل را به تصویب رساندند، ایده دایره دخالت بشردوستانه، از کمک به مردم غیر نظامی آنچنان عمیقا تنگ شد تا به آنچه که به منافع ایالات متحده خدمت میکند، تبدیل شود.
کریس هجز: تا چه حد فکر میکنید نظامیگری سیاست خارجی ایالات متحده ، که فکر میکنم هردوی ما بر این امر توافق داریم، نهایتا عواقب فاجعه آمیزی خواهد داشت، عواقبی که هم اکنون در مناطقی همچون خاور میانه و همچنین در داخل، توسط این قدرت کشنده بی رویه در جریان است. تا چه حد این امر ناشی از این واقعیت است که ارتش به مثابه یک نهاد در ایالات متحده ، به یک نهاد غیرقابل بحث تبدیل شده است؟
وی جی پراشاد: بهرحال، زمینه این مسئله خاص مدتها پیش تر از ۱۹٨۹ آماده شده بود و آنقدر عمیق است که بیرون کشیدن ریشه های آن سخت خواهد بود. چگونه این امر عمل میکند؟ اکنون این امر که حتی کشورها نیز چرخه های کسب و تجارت را طی می کنند، یک فرایند مقرر در اقتصاد است که باید شناخت. چرخه اعتلا و چرخه نزول وجود دارد. و شاید کمک جان مینارد کینز این بود که بگوید زمانی که چرخه کسب و کار سیر نزولی را طی میکند، شما باید هزینه های ضد ادواری داشته باشید. این بدان معناست که دولت باید هزینه را بالا و یا پائین ببرد تا از تعمیق سیر نزولی و از کنترل خارج شدن جلوگیری کند. آنچه که او فکر میکرد در مورد دوره رکود بزرگ بود و سقوط در اروپا. بنابراین شما به هزینه های ضد ادواری نیاز دارید.
در اکثر کشورهای دنیا، هزینه های ضد ادواری از طریق بخش اجتماعی تأمین میگردد. خوب، شما دارای هزینه های بهداشت ودرمان، هزینه های آموزش و پرورش هستید. در ایالات متحده هزینه های اجتماعی کاسته شد. از سال های ۱۹٣۰، هزینه های ضد ادواری در بخش نظامی بودجه رخ داد. بنابراین شما هزینه های گسترده نظامی را دارید که به ایجاد ثبات امواج چرخه های اقتصادی کشورها کمک کرد. دوما، این امر در طول دهها سال و تقریبا در هر منطقه کنگره ایالات متحده، بسیار هوشمندانه موثر واقع شد.
کریس هجز: بله، همینگونه است.
وی جی پراشاد: یعنی در هر منطقه ای که یا پایگاه نظامی دارد و یا تولیدات نظامی. منظورم این است که من در نورت هامپتون، ماساچوست، شاید یکی از لیبرال ترین شهرها در آمریکا به صورت های مختلف زندگی کردم. شهری که از نظر اجتماعی و از نظر سیاسی لیبرال است. شورای شهر ما قطعنامه ای را برای پناهندگان سوریه ای تصویب کرد. با این وجود ما در اینجا دارای یک شرکت تسلیحاتی هستیم که سیستم های دیده بانی برای بمب افکن ها میسازد. هر منطقه کنگره در آن درگیر است و همچنین ساختار هزینه دولت به گونه ای است که با آن برابری کند، یعنی امواج هزینه کردن دولت، از طریق هزینه های نظامی رخ میدهد.
اما این امر اجازه میدهد که دم و دستگاه های گسترده پایگاه های نظامی در خارج از کشور رشد کند. شما در یک طرف فروخفتن قدرت فوق العاده شوروی را دارید و همچنین فروخفتن پروژه جهان سوم. این فروپاشی همزمان بود. شما فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را تقریبا در سال های ٨۶ – ٨۷ داشتید. گورباچف به قدرت میرسد. او شروع میکند به صحبت از اینکه پرسترویکا، گلاسنوست به پایان رسیده است. جهان سوم وارد یک بحران بدهی جدی در سال ۱۹٨٣ میشود. در حول و هوش همان زمان، شما فروپاسی این دو سنگر عمده مقابله با استفاده عمده فروشی قدرت آمریکا را می بینید.
از ۱۹۹۰ تا حدود سال ۲۰۰۵ و شاید هم تا ۲۰۱۵، یک بازی اساسا منصفانه داشتید. شما قذافی را دوست نداشتید، او را به زیر کشیدید. کسی را دوست ندارید، به زیر می کشید. شما آدم بد هستید. ما به سراغ شما می آییم تا حسابتان را برسیم. ما در طول تاریخ دنیا دیده ایم که فقط وحشی ها در مورد آدم های دیگر اینگونه صحبت می کنند. یک رهبر وحشی می ایستد و میگوید ما می آییم که حساب شما را برسیم. این امر از سوی رهبر جهان احمقانه است.
کریس هجز: خوب، عواقب این امر چیست؟
وی جی پراشاد: بخاطر داشته باشید که گفتم از ۱۹۹۰ الی ۲۰۱۵.
کریس هجز: درست است.
وی جی پراشاد: یک چیزی در سال های ۲۰۰۰ تغییر کرد. البته جنگ جورج بوش در عراق یک خدشه عمده بر ایده مداخله بشردوستانه بود. به دلایل بسیار. یک دلیل البته این است که تراکم مداخله بشردوستانه در آسیای غربی می باشد. ایران را از غلاف بیرون کشید. به ایران آزادی باورنکردنی ای داد. و تاریخ منطقه از سال ۲۰۰٣ به این تبدیل شد که چگونه ایران را سر جایش بنشانند.
کریس هجز: نه، آنها در جنگ پیروز شدند.
وی جی پراشاد: آنها در جنگ پیروز شدند، منظورم این است که آنها از طالبان متنفر بودند.
کریس هجز: ما جنگیدم و آنها برنده شدند.
وی جی پراشاد: دقیقا. آنها از طالبان متنفر بودند، از صدام متنفر بودند، ما هردوی آنها را از سر راه برداشتیم. خوب، این یک مشکل در منطقه است. چشم گیرتر ورود بوش در سال ۲۰۰٣ بود که ایدئولوژی مداخله بشردوستانه را خدشه دار داد. به همین جهت، دولت ایالات متحده سازمان ملل را سخت تحت فشار قرار داد تا این نظریه را بعنوان مسئولیت حفاظت به تصویب برساند، که سازمان ملل هم آنرا در سال ۲۰۰۵ پذیرفت. یعنی مداخله بشردوستانه را که بوش اساسا بر روی ما تف کرده بود، به نوعی تمیز کرده و صیقل داد. و این به جهان ارائه شد.
در همان زمان شما افزایش کشورهای بزرگ را دارید. برزیل، هندوستان، آفریقای جنوبی، همه با جنگ عراق در سال ۲۰۰٣ شدیدا مخالفت کردند. هندوستان در واقع یک دولت دست راستی داشت، با این وجود با جنگ عراق مخالفت کرد. چین داشت به تدریج از پیمان وستفالیا دور میشد و سیاست های بین ایالتی را درک میکرد. میدانید، بینش چین این گونه بود که شما کارهایتان را به پیش ببرید و ما هم کارهای خودمان را. آنها داشتند به آرامی از این امر که به ما نگویید که چگونه کشور خود را اداره کنیم، ما هم به شما نمیگوییم، دور میشدند. و روسیه در تحت رهبری پوتین ارتش خود را بازسازی کرد. ارتشی که در دوران یلتسین فروپاشیده و حتی در دوره اول پوتین، به سقوط آزاد رفته بود. پوتین با جنگ در چچن و داغستان، ارتش را بازسازی کرده است.
بنابراین، هنگامیکه واقعه لیبی در سال ۲۰۱۱ رخ داد، این اولین استفاده عمده از دکترین مسئولیت حفاظت مصوبه سال ۲۰۰۵ بود. وقتی که نوبت به رأی دادن در شورای امنیت رسید، روسیه و چین در تحت فشار زیاد تصمیم به رأی ممتنع گرفتند. هندوستان و برزیل نیز رأی ممتنع دادند. اتفاقا آفریقای جنوبی هم در آن زمان در شورا بود. این ها ۵ کشور بریکس هستند. رئیس جمهور اوباما در یک تماس تلفنی شخصی با جاکوب زوما، رئیس جمهور آفریقای جنوبی، به او التماس کرد که رأی بدهد و آفریقای جنوبی صف خود را شکست.
در حال حاضر من مصاحبه ای را که بعد از آن با سفرا کردم، بخاطر می آورم. و آنها همین را گفتند. گفتید ک ما در اصل به غرب قدرت دادیم تا وظیفه مسئولیت حفاظت را انجام بدهد. آنها برای حفاظت از غیرنظامیان در لیبی چه کردند؟ قبل از اینکه چشمتان را بهم بزنید آنها به دنیال تغییر رژیم رفتند.
کریس هجز: درست است.
وی جی پراشاد: بنابراین ما هرگز دوباره وظیفه ای پوشیده، به دست شورای امنیت نمی سپاریم. به همین دلیل هیچگاه در مورد سوریه دستور مسئولیت حفاظت صادر نخواهد شد. فصل هفتم منشور ملل متحد در مورد استفاده از زور است. آنها این را درک نمی کنند. چرا؟ بخاطر اینکه آنها فکر کردند اوباما مانند بوش نیست. آنها این را ندیدند. شگفت آور است کریس. این ها کشورهای پیچیده ای هستند. بویژه برزیل و هندوستان با آن وزارت خارجه پیچیده شان. با این وجود آنها تحت تأثیر تفاوت شخصیت بوش و اوباما در نوسان بودند و ندیدند که در اینجا یک مشکل ساختاری وجود دارد. آنها فکر کردند ما به اوباما وظیفه مسئولیت حفاظت از غیرنظامیان را میسپاریم و او فقط همین مسئولیت حفاظت را تأمین خواهد کرد. البته سارکوزی، فرانسه در حال حاضر در حال بمباران هستند.
نکته ای را که میخواهم در اینجا روشن کنم این است که ما به یک مرحله دیگر وارد شده ایم، مرحله ای که در آن تک قطبی بودن آمریکا به پایان رسیده است. تک قطبی آمریکا از سال ۱۹۹۰ یا ۱۹٨۹ شروع شد. بین سال های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۵ به پایان رسید. وقتی روسیه بطور نظامی وارد سوریه شد – من نمیخواهم در مورد خوب و یا بد بودن آن صحبت کنم، میدانید که من آگنوستیک هستم - آنچه که برای اولین بار از سال های ۱۹٨۰ گفته شد این بود که شما نمیتوانید این کار را بکنید. آنها تغییر رژیم در سوریه را لغو کردند. در حال حاضر دیگر این امر غیر ممکن است.
کریس هجز: قبل از اینکه پشت این دوربین ظاهر بشویم شما داشتید از علائم ابتلاء به بیماری می گفتید که من فکر میکنم درست است. منظورتان چه بود؟
وی جی پراشاد: شخصی هست که من خیلی دوست دارم نوشته هایش را بخوانم. نام او جیووانی آریقی است که یک سری از کتاب های فوق العاده ای نوشته است، اما آخرین کتاب او به نام آدام اسمیت در پکن می باشد. او دارای این نظریه هست که امپراتوری ها به صورت امواج می آیند. از یک موج به موج دیگر میروند. از امپراطوری ایتالیا تا هلند، تا بریتانیا تا آمریکا. و آنچه که او با توجه به شواهد می بیند این است که همچنانکه آنها از این مراحل میگذرند، اندازه قشون امپریالیستی هم بزرگتر میشود. رد پای امپریالیستی آن بزرگتر میشود. اما زمان هژمونی امپریالیستی آن کمتر و کمتر میگردد.
چند دلیل برای این مسئله وجود دارد. تکنولوژی یکی از آنهاست. اما او گفت که دو بحران در تاریخ این امپراطوری های مدرن، یعنی در تاریخ امپراطوری سرمایه داری رخ داد. دو بحرانی که وی به آن ها می پردازد عبارتند از بحران نشانه و بحران انتهایی. بحران نشانه زمانی نمایان میشود که امور مالی، که بدیهی است بین المللی می باشد و نه کشوری، نگریستن به کشور اصلی هژمونیک را متوقف می کند. این بحران وقتی است که امور مالی این امر را که آن کشور، یک سرمایه گذاری خوب برای خودش است، نمی بیند. و در اینجا این سرمایه گذاری فرار می کند. به این ترتیب می بینیم که امور مالی فرار می کند. ایتالیا به هلند رفت. سپس امور مالی به هلند فرار کرد، به انگلستان رفت. و در سال های ۲۰ به آمریکا رفت. او میگوید اکنون امور مالی به آمریکا میرود. مسئله یک مقداری بیشتر پیچیده است. امور مالی به چین فرار نمیکند، بطور جهانی فرار میکند. به همین دلیل او میگوید که این یک بحران نشانه است.
او میگوید بحران انتهایی زمانی است که دیگر نمیتوان تضادهای کشور را برای مدت مدیدتری اداره کرد و شما به سوی راه حل های شدیدا غیر منطقی روی می آورید، زیرا راه حل منطقی وجود ندارد. راه حل منطقی مشکل آمریکا چیست؟ شما اول از همه باید به این تعریف بپردازید که مشکل آمریکا چیست. مشکل آمریکا این است که سرمایه آمریکا، یعنی سرمایه بین المللی تصمیم گرفت که آنها نمیخواهند آمریکایی ها را به کار بگمارند. آنچه شما میخواهید این است که آمریکایی های با مهارت بالا، چیزهای بسیار پیچیده جدیدی را طرح بریزند که توسط نیروی کار سرکوب شده در جای دیگر تولید شود و به آمریکائی هایی که از چین پول قرض می کنند تا آنرا بخرند، فروخته شود. هیچ راه حلی وجود ندارد. زیرا طبقه سیاسی آمریکا، حتی خود مشکل را هم به روشنی برای افکار عمومی خود توضیح نداده است.
اینکه گفته شود من آمریکا را دوباره عالی میکنم، ما کارخانه ها را در آمریکا مستقرخواهیم کرد ، ولی گفته نشود چه کسی سرمایه گذاری خواهد کرد؟ کدام سرمایه دار باز خواهد گشت و بشدت در آمریکا سرمایه گذاری خواهد کرد؟ آیا نیروی کار احیاء خواهد شد؟ اگر شما مشکل را به روشنی توضیح ندهید، هرگز هم راه حل را توضیح نخواهید داد. در عوض نشانه هایی از عوارض بیماری را دارید. حمله به مهاجرین. حمله به مسلمانان. بمباران بعضی جاها. و این باور که اگر ما به چین زور بگوییم، آنها ارزشان را دوباره ارزش گذاری میکنند و این امر به نوعی آمریکا را هم احیاء می کند. این ها نشانه های بیماری می باشند.
در واقع دونالد ترامپ از نظر من مشکل ویژه ای نیست. او مبتذل ترین عارضه این بیماری است. اما در واقع اگر از ترامپ به همه آنهای دیگر برسید، هر کدامشان نشانه ای از بیماری هستند. زیرا آنها قادر نیستند به عموم مردم روی بیاورند و بگویند، دوستان ، هیچکسی نمیخواهد شما را استخدام کند. ما باید به راه های جدیدی برای افزایش سرمایه بیاندیشیم. این بدان معناست که شما باید سراغ آن ۱% آمریکا، یا ۰.۱۰% ، بروید که در عرض ۴۵ سال گذشته در اعتصاب مالیات دهی بوده اند. آنها از دادن مالیات خودداری کردند. خوب، این امر به یک درک سیاسی جدید نیاز دارد. این درک هنوز اینجا نیست.
کریس هجز: نه، هنوز این درک وجود ندارد. بسیار متشکرم.
وی جی پراشاد: خواهش میکنم.
منبع : therealnews.com
|