گرامی‌داشت ستایش‌گر واژگان
گزارش: عباس دانشور


• رضا دانشور، نویسنده و نمایش‌نامه نویس ساکن پاریس در ۲۷ ماه می ۲۰۱۵ و به سن ۶۷ سالگی، پس از ماه‌ها مبارزه با بیماری جهان را وداع گفت. به منظور بزرگ‌داشت این نویسنده، روز جمعه ۱۸ دسامبر یادبودی در دانشگاه لیدن هلند برگزار شد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ دی ۱٣۹۴ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۱۵


 
"همه‌ی کارهای ممنوع‌مان دو تا بود. بحث کردن بود و خواندن کتاب‌های ممنوع که حالا ممنوع نیست، اما نمی‌خوانیم. و گاهی هم چکه‌ای عرق می‌خوردیم و آواز می‌خواندیم.
فرش هتل‌مان کاغذ روزنامه بود و مزه‌ی عرق‌مان خیارشور و سیگار... سیگار پشت سیگار. دوستانی هم بودند که گاه کلید را امانت می‌گرفتند و در عوض به اجاره کمک می‌کردند. چیزهای ممنوع آنقدر بود که بشود گفت بچه‌های خوشحالی نبودیم. اما دوست‌های زیادی داشتیم و مهم‌ترین‌شان زن‌ها و مردهای نامریی بودند که از شکم تاریخ یا از دل ممالک دوردست می‌آمدند و اسم‌های‌شان را همه می‌دانید. گرچه حالا اکثرا مرده‌اند. پویان هم..."               بریده‌ای از یک خاطره

وقتی نوشته‌های تازه‌ی نویسنده‌ای، دیگر بر پیشخوان نباشد، نوبت ِ 'رمزگشایی' کارهاش می‌رسد.
شناختن ِ متن ِ نویسنده به این معناست که خود ِ او را کشف کنیم. کشف و یافتن ِ نویسنده به معنای رمزگشایی متن ِ اوست. ...
خواننده، با خواندن نوشته زندگی و آینده می‌دهد به نویسنده. نویسنده باید با خوانده شدن و دوباره خوانده شدن هستی داشته باشد.

رضا دانشور، نویسنده و نمایش‌نامه نویس ساکن پاریس در ۲۷ ماه می ۲۰۱۵ و به سن ۶۷ سالگی، پس از ماه‌ها مبارزه با بیماری جهان را وداع گفت.
به منظور بزرگ‌داشت این نویسنده، روز جمعه ۱٨ دسامبر یادبودی در دانشگاه لیدن هلند برگزار شد.
برگزارکننده برنامه آقایان کوشیار پارسی نویسنده و استاد دانشگاه و آقای اصغر سیدغراب استاد و پژوهشگر دانشگاه لیدن بودند.
ابتدا آقای نسیم خاکسار، نویسنده‌‎ی ساکن هلند، ضمن همدردی با خانواده‌ی دانشور و یادآوری خاطراتی با رضا دانشور مروری داشت بر آثار او.
سپس اسفندیار دانشور، پسر نویسنده، داستان کوتاه "آبی" از رضا دانشور را ‌که به تازگی در مجموعه‌ی "هی‌هی جبلی قم‌قم" چاپ و منتشر شده خواند:
"از کوچه پس کوچه‌های تاریک-روشن ِ تو در تو می‌گذریم و همزمان با روشن‌تر شدن هوا، حوض سلطان را آن سوی پل می‌بینیم که تصویر مسی رنگ خورشید روی امواجش تلوتلو می‌خورد. قوس نازک و بلند ِ پل در آن مِهِ نازک ِ صبحگاهی مثل رنگین کمانی که هر لحظه ممکن است محو شود، دور از دسترس به نظر می‌رسد...."
اسفندیار دانشور، پس از آن به نقد و بررسی داستان پرداخت.
بردیا دانشور، برادرزاده‌ی نویسنده خوانشی داشت بر داستان کوتاه "به کسی نگی من کجا رفتم" از رضا دانشور.
حمید دانشور، بازیگر تئاتر ساکن پاریس، برداشت از قطعه‌ای از شاهنامه – کار منتشر نشده‌ای از برادرش رضا داشنور را نقالی کرد.
عباس دانشور، برادر دیگر نویسنده و ساکن هلند، قطعه‌ی کوتاه شده‌ای با عنوان "در ستایش شتایش‌گر واژه‌ها" را که به نگاه و یادی بود از آخرین شب اقامت‌اش در خانه‌ی نویسنده و بدون حضور او خواند: "یک‌بار گفت: "دارند ما را از این دنیا بیرون می‌کنند".خسته بر کنار میز لب پنجره می‌نشینم. نگاهم از پهلو به بالکن باریک مقابل اتاق خوابش می‌افتد. در دیوارک بالکن، کتابها در قفسه‌هاشان جا گرفته‌اند و بر کف زمین کارتن‌های نیمه‌باز پر از کتاب است. روی میز چند کتاب نیمه خوانده شده، آن طرف‌تر، قلم و خودکار و در کنارش پوشه‍ی یادداشت‌ها و دستنوشته‌ها قرار گرفته است. ... در برابر آینه دستشویی می‌ایستم. حوله حمام به چنگک پشت در آویزان است. نگاهم خیره می‌شود به کنار دستشویی ریش‌تراشی، مسواکی که سربالا در لیوان بلور زیبایی جا گرفته تا هوا بخورد و شیشه‍ی اودکلن. انگشتم را بر کلاهک طلایی شیشه می‌فشارم، بوی عطر آشنا فضا را می‌آکند. حس می‌کنم او همین نزدیکی‌ها ایستاده است. گویی زمان در اینجا متوقف شده. شب می‌شود. از پنجره‍ی بالکن، از ورای قفسه‌های دیوارک بالکن به دوردستها، به آسمان پاریس نگاه می‌کنم. نور ماه لرزان در پس ابری تیره کمرنگ شده؛ ستاره‌ها گویی آخرین رمق خود را به نوری زرد و کمرنگ می‌سپارند. وقتی که مهمان رضا هستم، قبل از خوابیدن به اتاق خواب او می‌روم برای گپ زدن. او مهربانانه کتابی را که در دست دارد بر روی میز کنار تخت خواب می‌گذارد و نیم‌خیز می‌نشیند. گفتگو پا می‌گیرد تا پاسی از شب. "شب به خبر رضا جان. شب به خیر تا فردا صبح". اتاق بوی او را می‌دهد...."

آقای اصغر سید غراب گفتاری داشت با عنوان "حس تعلیق و جذابیت داستانی" و نگاه به داستان "محبوبه و آل".
در میانه‌ی گفتارها، بریده‌هایی از خاطره‌خوانی‌های رضا دانشور برای برنامه‌ی رادیویی خوانده می‌شد:
" هر رژیمی یک روز می‌افتد؛ استثنا ندارد. و همیشه موقع سقوطِ هر رژیمی، لحظه‌هایی هست که قدرت، بی‌صاحب و سرگردان، توی هوا چرخ می‌خورد تا آن کسی که باهوش‌تر است و به خاطر باهوش‌تر بودنش، آماده‌تر، آن را به چنگ بیاورد.
بعضی وقت‌ها هم کم‌هوشیِ همه مدعیان رهبری نقش بخت و اقبال را زیاد می‌کند و قدرت، می‌شود همان کفترِ قصه‌های قدیمی که از خستگی یا از روی شامه حیوانی‌اش روی سر بوی‌ناکِ حسن کچلِ تازه از راه رسیده‌ای می‌نشیند."
کوشیار پارسی گرامی‌داشت را با خوانشی از داستان به یادماندنی و زیبای "هی‌هی، جبلی، قم‌قم" به پایان برد.


گزارش عباس دانشور