غروب اینانلو در طبیعت غمبار ایران



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ دی ۱٣۹۴ -  ٣ ژانويه ۲۰۱۶



اخبار روز- کرد سنندجی: چند ماه بیش و قبل از این که در بیمارستان بستری شود تلفنی با وی صحبت کردم و اشاره ای ویژه به دوران پارس ورزش داشتم. یکی وی را سلطنت طلب می دانست و دیگری محافظه کار نام می برد و گروهی نیز وی را چپ دموکرات می دانستند که سبیلهای استالین -اش هیچ قراب تی با سبیلهای رضا شاه ندارد! عده ای هم وی را از نسل قزاق ها می نامیدند. اما هر چه حدس و گمان زده می شد نبود بلکه وی زاده ایلات و عشایر ایران بود که خالصی را با خود داشت و بقول یکی از کامنت گذاران :
طبیعت همیشه زنده است ...

آیا ممکن است خورشید طلوع نکند ؟!
آیا ممکن است دماوند نباشد؟!
آیا ممکن است خلیج فارس خشک شود؟!
و آیا می شود اینانلو نباشد؟!
اینانلو یک اندیشه است، یک تفکر است، یک عشق است، او خود یک ایران است.

اینانلو کلام ناطق سرزمین ماست و دلسوخته زمین است، او جاودانه است. حیف. توی این اوضاعی که همه یقه همدیگه رو می گیرن و فضای زندگیمون پر شده از پرخاش و بی ادبی، چقدر سرشار از زندگی و طراوت و شادی و خوبی بود. آدم نگاهش که می کرد یاد آسمون آبی و طبیعت و آزادگی و سلامتی می افتاد. چنین آدمی حیف بود از پا در بیاد. روحشون شاد و یادشون سبز و ماندگار. همین دیگه. تا وقتی که هستیم عمرمون به کل کل و دعوا و دلخوری می گذره و این جور آدم ها بین این همه هیاهوی بسیار برای هیچ گم هستند.

زنده یاد اینانلو در سال ۱٣۷٣ بود که بیوگرافی خود را برای من بشرح زیر ارسال کرد:
محمد اینانلو هستم در سال ۱٣۲۶ متولد شدم. تحصیلات دبیرستانی را در قزوین و تهران به پایان بردم/ از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته تاریخ فارغ تحصیل شدم.
از زمان دبیرستان به روزنامه نگاری علاقه مند شدم و در همان دوران با تعدادی از نشریات در سطح دانش آموزی همکاری کردم که بعدها به عنوان خبرنگار فعالیت خود را ادامه دادم. در سال ۱٣۵٣ به عنوان گزارشگر والیبال در بازیهای آسیایی ۱۹۷۴ تهران در تلویزیون ملی ایران فعالیت ام را شروع کردم.
در سال ۱٣۵۷ به دنبال نوشتن مقاله ای علیه صادق قطب زاده از تلویزیون اخراج شدم.
وی در آن مطلب یک خاطره صد درصد تلویزیونی را برای خوانندگان آن کتاب تاریخی ذکر کرده بود و از جمله نوشته بود
بازیهای والیبال ۱۹۷٨ در رم ایتالیا بود طبق معمول مکاتبات و اقدامات اولیه دیر هنگام انجام شد و من نیز برای ضبط گزارش تلویزیونی با سفر دیرهنگام به رم رسیده بودم. خلاصه همه گروهای گزارشگری از ژاپن گرفته تا آمریکا با بهترین امکانات و برنامه ریزی های دقیق در آنجا بودند.
همه حتی پاکستان و تعدادی از کشورهای عربی با تیمهای چند نفره گزارشگری حضور داشتند و تنها کشوری که گزارشگر/مسئول فنی/مدیر تدارکات/آبدار چی و ارائه سایر خدمات را شامل می شد ایران بود و من!


ماه دیگر برای من طلوع نمی کند
آخرین دست‌نوشته محمدعلی اینانلو

متنی که می خوانید را محمدعلی اینانلو چند روز پیش از بستری شدنش در بیمارستان (شهریور ۹۴) نوشته است. او پس از بهبودی این متن را در اختیار خبرآنلاین قرار داده بود. استاد اینانلو خواسته بود این متن پس از مرگش منتشر شود.

ایستاده ام تا هلال ماه فرو رود ، خیره به آن می نگرم، طولانی و مدام، چشمانم آب می افتد، آسمان سرمه ای تیره است و هلال اول ماه نقره ای روشن ، به هلال اول ماه اعتقاد دارم، هر وقت که ببینم می بایست چشمانم را به روی همه چیز و همه کس ببندم و تنها به نور یا آب نگاه کنم که در آن ماه برایم همه چیز خوش یمن باشد، اکنون هلال باریک نقره ای در آسمان مخملین چند متری به پائین تر لغزیده اما من همچنان نگاهش می کنم، نگاهم را آرام از ماه به آب می سرانم آب استخر مزرعه تیره براق است، تیرگی درختان بید اطرافش را در خود با موج های ریز می رقصاند و زردی تیره براق گل های طاووسی در میان این تیره گی و زردی، هلال اول ماه هم هست که در میان زردی شاد طاووسی ها با موج های ریز می رقصد، چند بار هلال ماه را دیده ام ؟
در زندگی شصت و هشت ساله من شاید ، شاید حدود هشتصد بار بر آمده باشد، مسلما همه آن ها را ندیده ام اما هرچه دیده ام زیبا بوده ، باد ملایم "مه" عکس هلال را در آب می رقصاند و گونه مرا نوازش می کند باد"مه" از شمال غربی می آید ، همیشه خنک است و خالص و صاف اما چند سال است که با خود گرد و خاک هم می آورد الان غباری ندارد، خالص است و صاف و خنک ، به نظرم مسوولان محیط زیست وقت نکرده اند امشب گرد و خاک کنند.
دستها را باز می کنم. رو به باد می ایستم ، روی پنجه های پایم بلند می شوم ، نفسی عمیق می کشم و پشت سر آن فریادی از ته دل ، دو مرغابی سرسبز که بالهایشان را برای فرود گشاده اند وحشت زده با صدای مغ مغ بلند اوج می گیرند و می گریزند، دشت سراسر آب است و اردک ها با پروازهای سبک در نور کم هلال ماه دیده می شوند، یک دسته خوتکا با رقصی سبک و آهنگین نزدیکتر می شوند، انگشتان یخ زده ام بر قبضه تفنگ چفت می شود، اما بی خیال تیر اندازی می شوم، خوتکاها را نگاه می کنم تا بگذرند، سایه هاشان لحظه ای ماه را می پوشاند، باز پیدا می شود زیباتر از هر چیزی که هست، محو ماه شده ام، مسخره های دوستان شکارچی را بهانه ایی خواهم آورد.
منطق "محو ماه شدن" برای این جماعت سودی ندارد بخصوص که جوان باشی و قبراق و پنج تیرت مثل بلبل چهچه بزند ، و با شکار نزده به چادر برگردی ، نسیم سرد صورتم را نوازش می کند و باز هم قلبم کمی تیر می کشد و پشت سرم درد می گیرد به قول سرهنگ " نکند که یاری نکند !" سرهنگ همینگوی نیز چند روز آخرعمر را به شکار مرغابی رفته بود، در بالکن مزرعه ایستاده ام دور تا دورم دشت تاریک است ، کمی سردم است ، هلال ماه به غروب نزدیک می شود ، هشتصدمین غروب، آن پائین هم کمرم دردی گنگ دارد ، آنجا هم لابد خبرهائی هست اما هرچه که باشد قصد ندارم گوسفند سلاخی دکترها باشم، بدن انسان یکی از کاملترین و زیباترین آفریده های پروردگار است نباید خرابش کرد، سرهنگ همینگوی هم همین عقیده را داشت اما آنوقت ها قند و شکر و اوره و غوره و پروستات و ترموستات مد نشده بود، در کتاب " آن سوی رودخانه زیر درختان " به دوستش "رناتا" می گفت ، اما همینگوی خیلی طول و تفصیل داده تا جائیکه سرهنگ کمی خل مشنگ شده.
اصلا سرهنگ چگونه موجودی است که اندیشمندان راجع به آن این همه نوشته اند؟ کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد سرهنگ مارکز از آن دسته سرهنگ های فلک زده است ، خیلی بد است آدم آنقدر زنده بماند که زیر بغلش را بگیرند - تازه اگر باشند که بگیرند!- سرهنگ مارکز از آن دسته سرهنگ هائیست که می تواند با صورت چند روز اصلاح نکرده با سر و روئی پریشان طاقباز بر روی تخت بیمارستان دراز بکشد و در حالیکه چند لوله از دهان و دماغش رد شده با چشمانی بی نگاه به سقف خیره شود و دیگران با چشمانی پر از تنفر نگاهش کنند و برایش لگن بگذارند.
سرهنگ دولت آبادی را نمی شناسم کاش عمری داشتم تا "کلنل" به فارسی هم چاپ شود این دولت آبادی هم از آن آدم های بداقبال است که جبر مدار جغرافیائی ٣۷ درجه اسیرش کرده است اگر کمی بالاتر بود بی تردید همینگوی را جا می گذاشت و همطراز تولستوی و هومر می شد، چه استعدادهائی را که این جبر جغرافیائی خفه کرده است، شاید سرهنگ مارکز شانس آورده بود که دچار زوال عقلی شده بود ، "نام محترمانه آلزایمر"! چه تلخ است آدم را گیج و حیران سر چهار راهی ببینند که آب دهانش سرازیر شده جلوی شلوارش کمی خیس است و حیران با دهان نیمه باز به رهگذران می نگرد، آن هم آدمی که حتی کویر لوت هم چهار راه گنگی هرگز برایش نداشته است ، راستی در کویر لوت هم هلال ماه را دیده ام به چه زیبائی...
اما سرهنگ همینگوی را بیشتر می پسندم با زبانی تیز و با واژه هائی مناسب زیر و بالای بالا نشین ها را یکی کرده بود و با ادبیات تیز و برنده خاص خودش حسابی تکانشان داده بود و بهمین دلیل آن ها هم حتی پس از خلع درجه هنوز بدنبالش بودند که برایش پرونده های تازه تر سرهم کنند و به همین دلیل هم از کار بر کنارش کرده بودند او هم برای اینکه بیشتر بریش آن ها بخندد در حالی‌که میدانست قلب مریض اش یاری نخواهد کرد چند روز آخر عمرش رادر یکی از زیباترین شهرهای ایتالیا به زندگی عشق ورزید ، خیام فیتز جرالد را ستایش کرد و به شکار مرغابی رفت، کاری که دوست داشت.
نمیدانم هلال ماه را دید یا نه من در ایتالیا هم هلال ماه را دیده ام اما به مقتضای جوانی سرم شلوغ بوده ، توجهی نکرده ام، ماه اینک پایئن تررفته ، عکس اش دیگر در آب نیست ، آب تاریک است ، باد شدید تر شده اما با گرد وخاک همراه است ، لابد مسوولان محیط زیست بیدار شده اند ،یک لحظه سینه ام را برق می گیرد گیجگاهم تیر می کشد ، تنم را می لرزاند و دردی عمیق و سنگین و گم میانه بدنم را فرا می گیرد ، هلال ماه هنوز از میان گرد و خاک پیداست ، داخل اتاق می روم حالا باد ملایم مهربان تبدیل به توفان شده است ، این جا سرزمینی است وحشی ، باد " رازش " که از جنوب می آید مغز سر آدم را جوش می آورد و من در این سرزمین وحشی گندم میرویانم و لذت می برم.
تلویزیون یک خانه سالمندان را نشان می دهد شیک مثل هتل ، سالمندان در سالن اجتماعات گرد آمده اند یکی برای آن ها دف می زند و آن ها با چشمانی بی نگاه دست می زنند پرستاران گاهی گوشه چشم ها و دهانشان را تمیز می کنند ، توفان با همان سرعتی که آمده تمام می شود.
دوباره به بالکن می روم نزدیک نیمه شب است ، هلال ماه در حال غروب است ، بوی باران می آید . در ایالت کرالای هند هم بوی باران می آمد ، باران که تمام شد هلال ماه را می بینم که طلوع می کند ماه هند هم زیباست ، در آفریقا هم دیده ام ، در برزیل هم در کانادا هم زیباست ، زیبا ، اما هلال ماه ایرانی چیز دیگریست ، در قله شاهوارم نیمه شب است ، رفقا در چادر خوابیده اند من تنها در کنار آتشم و هلال ماه را می بینم در آسمان سرمه ای مثل نقره می درخشد و می خرامد ، خداوندا این کشور چقدر عاشق شدنی ست.
گرگی در برف های مقابل زوزه می کشد من و سرهنگ هم زوزه ای طولانی می کشیم و بعد بلند به قهقهه می خندیدیم. گرگین از پائین بالکن با تعجب نگاه می کند از زوزه من سگ های گله های اطراف هم در دشت به پارس کردن و زوزه کشیدن می افتند گرگین هم غیرتی می شود پارس کنان تا انتهای نور چراغ می دود، دست چلاقش یاری نمی کند، سکندری می خورد معلقی می زند و صدایی غیراز پارس کردن از اوصادر می شود! به قهقهه می خندم ، گرگین نگاهم می کند، می گویم عیبی نداره پیری. اخیرا او را به جای گرگین خان پیری صدا می کنم البته وقتی که با هم تنهائیم می گویم غریبه که اینجا نیست، عیبی نداره. پیریه دیگه ! برایم دم تکان می دهد، دوازده سالی است که با من است، یک دستش را در جنگ با گرگها از دست داده است، توله چند روزه بود که با موتورسیکلت در داخل پیراهنم آوردمش، شکل بچه گرگ بود، در همان نگاه اول که لای سگ های دیگر گله دیدم عاشقش شدم، اسمش را گرگین خان گذاشتم، سگ شجاعی بود ، در شب های بیست درجه زیر صفر باز هم اصرار داشت که همان پائین بیرون بخوابد.
اطمینان دارم که تمام طلوع های هلال ماه عمرش را در این بیابان دیده است اما من همه طلوع ها و غروب های هلال عمرم را ندیدم اما این یکی که امشب دارد غروب می کند چیز عجیبی است دقیقا هشتصدمین غروب هلال ماه است در طول زندگی من ، غروبی که شاید ماه دیگر طلوعش را نبینم ، برقی گذرا از سینه ام می گذرد ، ماه دیگر برای من طلوع نمی کند...
تابستان ۱٣۹۴

کارنامه
سابقه کار مطبوعاتی: ۴۲ سال
سابقه کار تلویزیونی: ٣۲ سال (دقیقا از بازی های آسیایی ۱۹۴۷)

کارهای فعلی:
۱- کارگردان و مدیر اجرایی مجموعه مستند (ایران جهانی در یک مرز) با مشارکت سازمان ملل U.N.D.P/G.E.F/S.G.P
۲- مجری وکارگردان برنامه تلویزیونی"ایران جهانی در یک مرز" از شبکه جام جم.
٣- مجری و کارگردان “کجا بریم" از برنامه تلویزیونی "مردم ایران سلام" شبکه ۲
۴- مجری برنامه رادیویی “گردش و ورزش".

کارهای مطبوعاتی:
۱- کار در مجلات و روزنامه های مختلف به مدت بیست سال.
۲- سردبیر مجله ایران شناسی "گردش".
٣- سردبیر مجله ایران شناسی SILK ROUD به زبان انگلیسی.
۴- سردبیر مجله “شکار و طبیعت".
۵- سردبیر مجله جهانگردان.
۶- سردبیر و صاحب امتیاز مجله "طبیعت".

کارهای تلویزیونی:
۱- مجری برنامه رادیویی صبح بخیر ایران سال ۱٣۵۶
۲- مجری برنامه رادیویی گردش و ورزش سال ۱٣۵۷
٣- مجری و کارگردان برنامه تلویزیونی ورزش از نگاه دو سال ۷ – ۱٣۵۶
۴- مجری و کارگردان برنامه رادیویی تابستان ۶۹ سال ۱٣۶۹
۵- نویسنده برنامه رادیویی سلام صبح بخیر ایران سال ۱٣۶۹
۶- کارگردان و سازنده فیلم های مستند تلویزیونی با طبیعت سال ۱٣۷۴
۷- کارگردان، تهیه کننده و مجری برنامه تلویزیونی (ایران و ایرانی) در زمینه ایرانشناسی برای شبکه جام جم ، تعداد ۷٨ قسمت ٣۰ دقیقه ای که از ماهواره برای اروپا و آمریکا پخش شد.
٨- کارگردان، تهیه کننده و مجری برنامه مستند تلویزیونی (ایران، جهانی در یک مرز) به تعداد ٣۶۴ برنامه ۹۰ دقیقه ای که از ماهواره برای اروپا و آمریکا پخش شد.
۹- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند جهانگردی به جای نفت
۱۰- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند اسب در ایران
۱۱- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند طبیعت ایران مرکزی
۱۲- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند۲۶ قسمتی طبیعت نصف جهان
۱٣- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند توازن – طبیعت اطراف تهران
۱۴- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند The Balance
۱۵- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند فوتبال شاد
۱۶- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند گل زرین
۱۷- کارگردان و تهیه کننده فیلم مستند The Golden Goal
۱٨- کارگردان فیلم مستند سلاح و شکار
۱۹- کارگردان فیلم مستند ایران، طبیعت و طبیعت گردی
۲۰- کارگردان فیلم مستند بینش

کارهای تبلیغاتی:
۱- مدیر موسسه تبلیغاتی ( آتلیه طبیعت).
۲- عضو انجمن I.A.A انجمن جهانی تبلیغات.

کارهای اجرایی و تحقیقات مختلف:
۱- مدیر عامل (طبیعت) موسسه آموزش و تحقیقات جهانگردی.
۲- مدرس اکوتوریسم.
٣- تهیه و تحقیق و سخنرانی در سمینارهای ایران شناسی متعدد.
۴- چاپ مقالات و مصاحبه های گوناگون در مجلات و روزنامه‌ها.
۵- عضو کمیسیون کارشناسی اکوتوریسم ایران.
۶- عضو کمیسیون توریسم ورزشی ایران.
۷- موسس و مدرس باشگاه “هنر و طبیعت" .
٨- عضو هیأت مدیره "انجمن متخصصین گردشگری".
او در بیست سال اخیر بیش از ۲۰۰۰۰۰۰ ( دو میلیون - برابر ۵۰ بار دور کره زمین ) کیلومتر در طبیعت ایران سفر کرده و اکنون چکیده تجربیات ۴۰ ساله خود را در موسسه به دانشجویان می‌آموزد.
محمد علی اینانلو در ۱۲ دی ماه بر اثر ضایعه مغزی در بیمارستان به آخرین غروب طبیعت رسید . یاد و خاطرات اش همیشه گرامی باد!