پیـاده و پاﺋـیز
مه ناز طالبی طاری
•
نبضِ پیاده رَوی های روزانه ام را
با تپشِ کلامِ هر برگ میگیرم
در باریکه راههای بیست و دو گانه ام
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٨ آذر ۱٣٨۵ -
۹ دسامبر ۲۰۰۶
تنها جرقه ای کوچک امروز میشکند
بلورِ پاﺋـیزِ ترک خورده ام را
در جنگلِ بیدار
و بازتابِ حضورش
که نوازشِ نگاهی جاریست
تا هاشورِ نور
و خرامیدنِ دستانش در دستانم
که نجوای برگی ست
تا شیارهای گِردِ باد
و فراخنای بیتـایش
که تکرارِ هندسیِ لکه های لاژورد
تا انتهای حجمِ زمان
نبضِ پیاده رَوی های روزانه ام را
با تپشِ کلامِ هر برگ میگیرم
در باریکه راههای بیست و دو گانه ام
در سرودهای بی پایانِ رفتن
در بی باوریِ افسانه های بازگشت ...
درختان
حافظانِ فراموشیِ خاک
با شانه های پهنِ اطمینان
درختان
حامیانِ شعرهای کوچکِ من
در فصلهای پیـاده و دور
ــ زندانبانانِ انتظار در باتلاقهای برلنِ بـا یا بی دیوار ــ
درختان
میخک های روشنِ دانش
سنجاقک وار در ضمیرِ گودِ تاریکی
شعرهایم را می نویسم
در گِردیِ مـاه
یا در حفره های خیسِ هوا، اما
اما میدانم، میدانم که این جنگلِ پیر
رازهایم را هماره خواهد خواند
پس پنهان میکنم
انگشتانِ ترس زده ام را
بیست و دو بار
لابلای درختچه های دودلی
یا زیرِ تحملِ سنگ های سختِِ فراموشی
و هر فصل، بیست و دو بار
می چینمشان
از سرِ شاخه های تلاقیِ نور
در مسیرِ نگاه
یا زیرِ سایه بانـانِ بلنـدِ بـاران
در گرگ و میشِ خلوتِ راه
ناگاه
دندان تیز می کند گُرازِ ترس
در چشمِ بی شهابِ زاغی تنها
و سنگریزه ی بی قرارِ رفتن
آب میشود در کفشِ نازکم
مغلوبِ یخ پنجه هایِ خاک
ــ سَروهای شکسته، خطوطِ در همِ اندیشه های شـامند ــ
و من که هراسان
پاهایم را به نشانه
بر شاخه ای لُخت می آویزم و
پیـاده
تا بیراهه های زمستانِ آینده میدوم ...
مرگ را هراسم نیست
از شماتت باد می ترسم
مـه نـاز طالبی طاری ـ برلن
|