به مناسبت ۲۶ دی، روز فرار شاه


احد واحدی


• نیروهای روشنفکر آن زمان تشنه آزادی بودند و برای رفع تشنگی و برای رسیدن به آبی گوارا، چاهی را کندند؛ چاهی که به سبب نقشی که آمریکا و غرب بازی کردند به جای رسیدن به آبی گوارا به "آبریزگاه" منتهی شد. عمل آنها با چشم انداز فرحبخشی انجام گرفت. آنها می خواستند به جامعه ای عاری از ظلم، آزاد و مستقل برسند، آنها را چه به این حکومت قرون وسطایی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٨ دی ۱٣۹۴ -  ۱٨ ژانويه ۲۰۱۶


۲۶ دی سالگرد فرار شاه از ایران است. فلاکتی که با انقلاب بهمن ۵۷ و با مصادره انقلاب توسط نیروهای واپسگرای اسلامی نصیب ایران و ایرانی گشت، سبب شده است که نیروهای سلطنت طلب و بخشی از نیروهای دیگر با سابقه ای متفاوت از شاه اللهی ها، ولی همراه و همدل با آنان، تلاش کنند که از آب گل آلود ماهی گرفته و با دادن آدرس عوضی سعی در پاک و تمیز نشان دادن دامن آلوده رژیم شاه نمایند.
گروهی با چشم بستن به ناهنجاریهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و نادیده گرفتن فقر و نداری خیل عظیم زحمتکشان شهر و روستا و وجود درهء عمیقی بین فقر و ثروت در رژیم شاه، ادعا می کنند که در آن دوران مردم ایران از یک زندگی مرفه و مدرن برخوردار بودند. حال آنکه یکی از انگیزه های بزرگ انقلاب مبارزه برای عدالت و زندگی بهتر بود. اشتراک زحمتکشان و خصوصا" کارگران صنعتی در اعتراضات و اعتصابات که بحق کمر رژیم را شکست، خود گویای وجود جنبه های اقتصادی و عداتخواهانه در انقلاب ایران بود.
گروهی با پیش کشیدن زندگی ظاهرا" «مدرنی» که گویا شاه به شکل فله ای از غرب وارد کرده بود، گروهی دیگر با توسل به دروغ و بخشیدن چهره مسالمت جو و دموکرات به شاه و خیل عظیمی با تاکید بر بدتر شدن وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی سعی می کنند که رژیم شاه را یک رژیم مدرن، دموکرات و مترقی جلوه دهند. حال آنکه بسیاری از فلاکت های بعدی نتیجه عملکرد بسیار منفی رژیم شاه بود که متاسفانه در سالهای بعد نیز جامعه از تبعات آن مصون نماند. مدرنیزاسیون وارداتی شاه تنها عبارت بود از واریز کردن فله ای زندگی تجملاتی غرب به ایران. متاسفانه هنوز هم عده ای بدون توجه به معنای واقعی مدرنیسم، استفاده از اتومبیل بجای درشکه و یا اتوبان به جای جاده شوسه، ماشین لباسشویی به جای رختشویی سنتی و غیره را مدرنیسم می فهمند و وابستگان رژیم و دریوزه گان شرمسار آنها هم به عمد سعی در قالب کردن مفاهیم "این" به جای "آن" می کنند. مدرنیسم ضمن استفاده از دست آوردهای علمی ـ فنی همه اعصار در مفهوم تئوریک، ایدئولوژی ایست که همپای مدرنیزاسیون جوامع در طول سالیان زیادی شکل گرفته و مفهوم برتری خرد در برابر تقدیر، قدرت یابی جامعه مدنی در برابر نهادهای دولتی، حکومت قانون، پیدایش دولت دموکراتیک، اهمیت به فردیت انسان را مد نظر دارد؛ در مفهوم امروزی برای ایجاد و توسعه زیر ساختهای اقتصادی و اجتماعی باید به توسعه سیاسی میدان داد. وگرنه توسعه اقتصادی به تنهایی جوابگوی نیازهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نیست. توسعه سیاسی بیش از هر چیز عبارت از آزادی احزاب، سازمانها، سندیکاها، مطبوعات، نشر بدون سانسور کتاب و... است. و همه ما شاهد هستیم که جامعه ایران در آن دوران، از چنین توسعه ای محروم بود. شاه که معتقد بود:
«آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! ... دموکراسی؟ آزادی؟ این حرف‌ها یعنی چه؟ ما هیچ کدام از آنها را نمی‌خواهیم.»
حتی در سال ۱۳۵۴ درب دو حزب موافق رژیم "حزب ایران نوین" و "حزب مردم" را نیز تخته کرد و با تاسیس حزب "رستاخیز" اعلام کرد که: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مومن به این ۳ اصل کلی که من گفتم (قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن) نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی باصطلاح خودمان توده‌ای. یعنی باز باصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی‌وطن. او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه را دستش می‌گذاریم و به هر جایی که دلش می‌خواهد برود... یک کسی که توده‌ای نباشد بی‌وطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیده‌ای نداشته باشد، او آزاد است، به شرطی که بگوید، به شرطی که علنا و رسما و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم... هر کسی مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند، یا موافق این جریان هست یا نیست.» از سخنان شاه در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ (لطفا" این سخنان را با ادعاهای شاه اللهی ها "در باب دموکرات بودن شاه" مقایسه کنید.)
آنهایی که امروزه با پررویی تمام از رژیم شاه دفاع می نمایند، یقینا" این داستانها را بیشتر از ما می دانند. هنوز لیست کتابهای سیاه و ممنوعه یا کتابهایی که خرید، مطالعه و توصیه آنها به دیگران زندان داشت، جلوی چشمهای من است. میگویند: "ما حافظهء تاریخی نداریم" شاید در بعضی مواقع درست باشد، شاید فراموش کرده باشید که مجازات خواندن و یا داشتن (بعنوان مثال) کتاب "منشاء حیات" نوشتهء "آلکساندر اوپارین" ۳ سال زندان بود! من در بحث با دوستان آلمانی و یا ترک در مقوله سانسور و محدودیت آزادی بیان و نشریات، در طرح این موضوع و خصوصا" درمقابل این سئوال که "چرا؟" جوابی نمی توانم پیدا کنم! براستی "چرا خواندن یک کتاب زیست شناسی سه سال زندان داشت؟" یعنی درون مقوله زیست شناسی چه آموزش ضد رژیمی می توانست نهفته باشد؟ به نام و اتهام زندانیان سیاسی دوره شاه نگاه کنید و آنوقت شرم کنید از این ادعاهای بی ارزشتان! شاید نصف بیشتر زندانیان آن دوره بخاطر مطالعه و یا توصیه به دیگران و اتهاماتی این چنین زندانی شده بودند. حال شما از دموکراسی در دوره شاه سخن به میان می آورید؟ حتی اگر چشمان جامعه در زیر سایه آزادی اندیشه فرضی کمی باز می بود، امکان نداشت به "جمهوری اسلامی آری یا نه؟" رای بدهد.
برخی پیشرفتهای اقتصادی که در دوره شاه اتفاق افتاد، با توجه به افزایش قیمت نفت و ضروریات زمان یک امر بدیهی بود؛ زیرا یا می بایستی از دنیا عقب ماند و یا می بایست با برخی پیشرفتهای علمی ـ فنی دنیا همگام می شد. منتها آنجا که صحبت از به کارگیری دموکراسی مرسوم در کشورهای اروپایی می شود، رژیم شاه کوچکترین انعطافی نداشت. سلطنت طلبان و شاهدوست های شرمسار آنجا که پیشرفتهای رژیم شاه و محاسن آنرا لیست می کنند، از چندین عدد لیسانس شاه از کشور سویس و فرانسه سخن به میان می آورند، حال آنکه تنها اندوخته فکری شاه از دوره تحصیل اش مثلا" در سویس، آموزش مو به موی دیکتاتوری و توتالیتاریسم و کاربرد عملی آن در جامعه ایران بود. و این بدون شوخی "شاهکار" شاه بود! که چگونه از آن محیط دموکراتیک، چنین تحفهء ارتجاعی را به ارمغان آورده بود.
خیلی از این آقایان در احتجاجات خود به این نکته اشاره می کنند که شاه می توانست بخاطر بقای خود به کشتار زیادی دست بزند ولی به جهت اینکه مخالف کشتار بود حاضر شد مملکت را ترک کند ولی دست به کشتار تظاهر کنندگان نزند؛ این آقایان یا نمی دانند و یا خود را به نادانی می زنند. از یک طرف تاریخ مصرف رژیم شاه تمام شده بود؛ غرب و خصوصا" آمریکایی ها که با کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ شاه را دوباره به ایران برگردانده بودند، دیگر اعتقاد به ابقای وی نداشتند. آنها چه در کنفرانس گوادولوپ و چه از طریق عوامل خود در داخل ایران که مرتبا" در حال تماس با مخالفین شاه بودند، به این نتیجه رسیده بودند که عمر رژیم شاه پایان یافته است. از طرف دیگر آنها متوجه بودند، که تعمیق انقلاب، سبب گسترش نفوذ و اتوریته کمونیستها – که مبارزان اصلی علیه رژیم شاه بودند ـ خواهد گشت و این امر، وزنه معادلات موجود را به نفع جبهه عدالت و دموکراسی و سوسیالیسم سنگین خواهد کرد. از اینرو آنان با روی کار آمدن نیروهای مذهبی موافق بودند. زیرا با وجود این دینمداران، دیوار سیاهی در مقابل کمونیسم می کشیدند.
از سوی دیگر، آمریکا همانند به اصطلاح لیبرالهای وطنی امید داشتند که، به جهت اینکه روحانیون با سیاست بیگانه اند، اگر لیبرالها خود را به آنها مالیده و با طناب آنها به رهبری دست یابند، رشته امور را در آینده بدست خواهند گرفت.
از طرف دیگر شاه به جهت اینکه در برابر مردم ایران مشروعیت خودش را از دست داده بود (و خود بیش از هرکس به این امر واقف بود)، نمی توانست گزینه دیگری را انتخاب بکند. در نتیجه حکم تاریخ بر این قرار گرفت که در روز ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ شاه با چشمانی اشگبار ایران را ترک کند.
ممکن است عده ای خرده بگیرند که انقلاب به مطالبات دموکراتیک خود نرسید، نتیجهء مثبتی بدست نداد و رژیمی که جایگزین رژیم شاه شد، رژیمی بشدت ضد دموکراتیک و ضد مردمی بود. و جامعه سیر قهقرایی خود را انجام می دهد. شاید حتی عده ای از این آقایان، روشنفکران جامعه آنروز ایران را مقصر بدانند که چنین آشی را آنها برای مردم ایران پختند. جواب به چنین نیروهایی بسیار ساده است. اولا" نیروهای روشنفکر آن روزگار با تمام وجود و علیه همه موانع در راه آرمانهای انسانی خود جنگیدند و خود هزینه بزرگی را متقبل شدند. ثانیا" نیروهای روشنفکر آن زمان، با توجه به خفقان و اختناق موجود در سیستم شاهنشاهی ایران، تشنه بودند، تشنه آزادی! و برای رفع تشنگی خود و برای رسیدن به آبی گوارا، چاهی را کندند؛ چاهی که به سبب نقشی که آمریکا و غرب بازی کردند* (و عوامل دیگری که در این مقال نمی گنجد) به جای رسیدن به آبی گوارا به "آبریزگاه" منتهی شد. عمل آنها با نیت خوب و با چشم انداز فرحبخشی انجام گرفت. آنها می خواستند به جامعه ای عاری از ظلم، آزاد و مستقل برسند، آنها را چه به این حکومت قرون وسطایی. در حقیقت، قباحت کار باید دامن آنهایی را بگیرد که در این امر نیک، دنبال منافع محدود خود بودند چه در درون حکومت بعد از انقلاب و چه در درون کشورهای ماوراء صنعتی غرب!
روز ۲۶ دیماه یادآور روزیست که مردم بعد از سالها مبارزه با دیکتاتوری منحوس پهلوی در تمامی شهرهای ایران جشن گرفته، رفتن شاه را با پخش شیرینی، بهمدیگر تبریک گفته و شادی می کردند؛ در اکثر میادین بزرگ شهرها، مجسمه شاه قرار داشت، مردم خشمگین در چشم برهم زدنی، مجسمه های شاه را پایین کشیدند و روز تاریخی دیگری را در وحدت و همدلی خود به یادگار گذاشته و دیگر بار "هیچ نیرویی قوی تر از اتحاد مردم وجود ندارد." را، معنایی تازه بخشیدند.


*از یاد نبریم که تا میانه های انقلاب، مردم، روشنفکران و نیروهای انقلابی نامی از خمینی نشنیده بودند، در صورتی که از اواسط انقلاب، توسط بی بی سی و سایر رسانه های غربی، خمینی را تا حد رهبر بلامنازع انقلاب پیش بردند! طوریکه حتی برای رهبران جبهه ملی راهی جز، لبیک گفتن به خمینی باقی نماند! بنظر من "بهار عربی" ضمن اینکه اسم بی مسمائی است، اولین بار ۳۶ سال پیش به کمک آمریکا و دیگر کشورهای غربی، در کشور ما بوقوع پیوست!