مرگِ ۳۷ ساله ی گفتمان - بهنام چنگائی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٨ دی ۱٣۹۴ -  ۱٨ ژانويه ۲۰۱۶


همه می دانیم که گفتمان آزاد، رنگین و سکولار پیش از پیدایش استبداد مذهبی نیز وجودنداشت؛ شاهان پهلوی بسان ولایات، خودسر بودند و گفتمان ستیز. بهتر گفته باشم: پلورالیسم، همفکری و چالش ساده نظری در قاموس فرهنگ گذشته و حالِ کشور، احزاب و سازمان های ما، هرگز وجود خارجی نداشته است تا مگر بشود برای گشایش ِسختی ها و یافتن راهکارها و دریافت های همگانی، شیوه های فراخ تر و برآمدترِ دانش مردمی ـ تجربی ـ سازمانی را تشویق کرد، ژرفش داد و به همراهی نیروهای ماهر، مستقل و توده ای، و بیرون از دوایر حاکمیت، اراده ی آگاه، تحولجو و اجتماعی آنرا مهیا و در قوانین استوارساخته، و برای گفتمانِ آزاد و برابر، جوامع طبقاتی را همسو، و اهداف مشترک شان را علیه موانع یک کاسه کرد. ملت ها و جوامع رنگین ما و همسایه ها تا بوده عادت به خودرائی سران و گفتمان ستیزی آنان داشته و هنوز دارند.

آغاز و آفریدن آتی این پدیده حیاتی و همه شمول نیاز به یک زیروروئی دمکراتیک ِگفتمانی ِرنگین و سکولار دارد تا بتواند مادر جوان عصر روشنگری (رنسانس) را با ۵۰۰ سال تأخیر در خاورمیانه ی بنیادگرازده پشتیبان باشد؛ و شگفتی های ناشناخته، زیبا و ممکن بشریت را به آنها بشناساند. این روند رفرماسیون فرهنگی و شگفت انگیز در اساس می بایست در عرصه های گفتمان، هنر و ادب دیدگاه های زیبائی شناسانه ی تکسو و کهنه ی "دینی، مذهبی، فردی و هزاره ای" را به چالش انسان های آزاد، جستجوگر و پُرشور بکشد و منشا شکوفائی های خرد، چشائی های زمینی و چشم اندازهای مفید و حقیقی ملت ها باشد و به تبع آن در برابر تکصدائی فسیل بایستد. یک ناهنجاری و تکصدائی فردی ـ مذهبی و خونباری که اینک در ایران مسئول مرگ ٣۷ ساله ی گفتمان غیرحکومتی بوده و به تنهائی مانع بزرگ دگرگونی ها، ایستائی ها و در توهم فرورفتن ها، به اصلاح رژیم مذهبی می باشد؛ و همچنان نیز با فریب و اهرم های رسانه ای، تبلیغی و سیستماتیک مذهبی تاریخی می تواند سرخوردگی بارهای بار همگانی به نرمش پذیری حکومت دینی و انتخاب های مهندسی شده او را دوباره بازتولید کرده و شانس دگرگونی ممکن فردا را همچنان درجا پیشین نگهدارد و شگفتا می دارد.

بنا بر این در پی نبود حق مستقل گفتمان آزاد از حاکمیت، این کاملا طبیعی ست که ما نمی توانسته ایم با اراده و کار هوشمندانه ی گروهی و مترقی به کشف، شناخت و زدودن نارسائی ها، ناخوانائی ها، ناسازگاری ها، نابرابری ها و سرکوب های تاکنونی همت بگماریم؛ و هرگز هم نمی شد به برخوردهای و ستیزهای اجتناب پذیر ریز و درشت خونین گذشته بر (پیکر منافع کلان طبقاتی اجتماعی ملی) وارد شده، با تاوان کمتر چاره یابی ها را به راه تکثرگرائی بکشانیم؛ و سختی ها و همزمان توان های بی پایان مردم را در بطن و متن"اراده و منافع جمعی" و چگونگی راهبردهای هریک از ناگوارائی ها را به آنان نتوانیم نشان دهیم؛ و کار و همکاری سازنده و زنده را توسط خود آنها نتوانسته باشیم پایه ریزی کنیم؛ و بی هودگی و بی سرانجامی بارهای بارِ انتخابات را به بقین تاریخی و تجربی مردم بباورانیم و برای همیشه به توهم رای گیری پایان دهیم و دیگر به پای صندوق های ولائی نرویم. سرآخر: هیچگاه ما فرآیند درک سختی راه و پیروزی در این پدیده شگرفِ گفتمان و اندیشه ورزی اجتماعی برای همکاری های رنگین و بدون نیاز به خشونت را نداشته ایم تا متکی بر اراده و خواست اکثریت کارمزد که قریب به اتفاق هستند بتوانیم بر اقلیت خودبزرگ بین و گفتمان ستیز، با دانش و توان و اتحاد جمعی چیره شویم. نبرد واقعی کنونی و سرنوشت ساز آتی ما شناخت همین اهرم گفتمانی آزاد برای رودرروئی های مسالمت جویانه با زورمداران یکدنده است، تا پیرامون میدان رزمِ کار، نان و آزادی، سرمایه، مذهب و استبدادها، گفتمان اجتماعی را بیشتر همراهی کنند و به آن فروتنی ورزند و برابر گفت و شنود، حقوق بشر و اتحاد و سازماندهی طبقاتی نایستند. حقوق مسلمی که هنوز دریافتش فرسنگ ها با برابری زن و مرد و انسان، گرسنگان، کارگران، زنجیریان و بیکاران فاصله دارد.

فراموش نکنیم که نیاز به گفتمان، نه که پذیرفته ی فرهنگ خودکام شاهان و شیخان مرتجع نبود، بلکه دردا این استعداد و خودباوری در وجود و چشم اندازِ خودکم بین لایه های میانه رو و ناخودآگاهِ توده ها و بخش متوهمِ مذهبی و تحصیلکرده نیز چندان جایگاه درخوری نداشت. زیرا از دیدگاه سنتی، این توان و شایستگی بیشتر ذاتی انگاشته شده، و عمدتا در دست و چهره های برجسته دینی و گردنکشان قدر نظامی ـ مالی هرعصر در اعتبار و جویش ذهنی عام بوده و پیوسته راه می برده است؛ و نه در خویش بزرگ و اسیر اجتماعی. از همین و بازتاب انگاره های پرت و باورمندانه به ضرورت قهرمان، رهبران و نیروهای مافوق بشر در ساختار فرهنگ تربیتی، آموزشی ما، چنان بالا بود ریشه ی ژرفِ ذهنی دواند؛ که علاوه بر تحمل سلطنت های پلید و فاسد پهلوی، ملت های ما سپس عادت به بردباری خلافتِ های شیخانِ گفتمان ستیز داد؛ و فاجعه مرگ گفتمان را اینگونه دهشناک در سراسر ایران فراهم ساخت. کشتار گفتمان آزاد، در ٣۷ سال اخیر بیشتر از گذشته های سیاه شاهان در فرهنگ مردم راه جست، با ریاکاری های برنامه ریزی شده مذهبی مدیریت، و برای توده ها تبعیت کورکورانه آسمانی و الهی یافت؛ و در پی آن آزمون های خونین، سرشته های تاریخی، فرهنگ پُر اوج و فرود ملت های رنگین ما، زیر اراده ی مطلق مذهبی و نرمش ناپذیر ولایت و باندها و مافیاهای او بکلی ویران تر از دوره ی پیشین شاهان شد.

در گذشته، شاه خودرای به یاری روحانیان مرتجع در گستره ارزش های مستقل ملت ها و ژرفای فرهنگ رنگین، تاریخی و پلورال آنان موذیانه رسوخ کرد و خیلی پیشترها و نقشه مند علیه پویائی اردوگاه های خودمدیریتی ملت های فدرالخواه ما سر بر ستیز برداشت، و دستِ کمین و چپاول خائنانه به اتحاد آزاد و دواطلبانه ی آنها با زور زد؛ و تا پایان عمر نظامش، پیگیر برابر بیداری، هوشیاری، همبستگی ملت ها، اتحاد سراسری، کنش و واکنش مستقل اجتماعی ایستاد و با خشونت عریان بر خواست خودمدیریتی آنها لگام سلطنت، و زنجیر سخت و تنگ مذهب بست و بی مهابا به تحمیق و اسکان شعور ناآرام اجتماعی پرداخت و به خواست وامانده خویش، سمت حرکتِ روبه پیش آنانرا بسود هموندان داخلی و خارجی حامی خود سد بست و آزادی عقیده و وجدان و سکولاریسم نوپا را در نه توی گمراهی های مذهبی، یکسویه و متعصبانه اسیر کرد، و می خواست با چیرگی بر اراده ی ملت ها، هر جابجائی مفید آینده را بسود حکومت فردی خود خفه کند و کرد. گفتمان آزاد، افقی، تریبون های مردمی، حضور توده ای و همصدائی تکنوازان در ارکستر جاری و کلان کشوری، همه با هم از دم و با بی رحمی تمام پراکنده، مسدود، منکوب و خفه گشت؛ و شکوفائی، پویای و رفرماسیون بلوغ شهروندان که در حالت زایش بود همچنان در قله ی یکه تازی شاه اسیر و زندانی ماند.

او تقریبا تا چند ماه پیش از وقوع انقلاب ۵۷ چنین می نمود که مستقلا رهبری جامعه خفقانزده را در دست داشته باشد و بخش بزرگی از امکان دخالت مصلحتی، لازم و پشتیبانی مردمی را در صورت لزوم می تواند جلب و هدایت کند. اما او اشتباه کرد و ندانست که می بایست و می توانست جامعه ی بی گفتمان و تباین نایافته، و بشدت مذهبی او، ناگزیر آسیب پذیر هم باشد و بود و بسادگی گول وعده های دروغ خمینی را خورد. چندان نپائید که توده های خوشبین و گمراهان زیادی، در تنگ چشمی شاهِ کمربسته ی امام رضا، یکپارچه مطیع شیخ کلاش و فریبکار و چراغ سبز گرفته امپریالیسم آمریکا شدند. در آن میان نیز بخش بزرگی از ملی مذهبی ها، چپ ها و رفرمیست ها نیز دروغ و وعده های خمینی را جدی گرفته و دچار دام همکاری و سرانجام مرگ هولناک امام شدند؛ و گروهای دیگرِ سازش ناپذیر، و آگاه به مطامع تاریخی ملاها، در برابر او ایستادند و بی حمایت مردمی به سرعت و شدت سرکوب شدند، در زندان ها پوسیدند و یا در فاصله ی ۶۰ و ۶۷ فله ای به دست جلادان سپرده شدند و هنور هم چنان است و ادامه دارد.

از فردای ۲۲ بهمن انقلابِ به سرقت رفته ی روحانیان شکست خورد، و امید به گفتمان و مرگ ٣۷ ساله ی آن از همان روز آغاز شد. اینک بی هر توهم و گمانی از وجود شناخته شده و فاسد رژیم شیعی، لااقل می باید برای ما آشکار بنماید، و نیست، که این دشمنی ها با گفت و شنود، انتخاب آزاد، پلورالیستی، غیرحکومتی، سکولار همچنان بی انتهاست، و برابرِی حقوق شهروندی رویا، و مهمتر از همه، دگرگونی ساختار مذهبی، مستقل از خواست مردم و مطلقا وابسته به قوانین الهی و حکومت غیرزمینی ِمذهبی ست و در قانون اساسی نیز اندکی جابجائی، در توان مردم برابر اراده ی آسمانی ولایت مطلقا میسر و متصور نیست. و درست چرائی خوشبینی ما به انتخابات نیز از همین تناقض و تضاد منافع رهبر با مردم برمی خیزد که پیوسته بی پاسخ می ماند! چراکه دین و قوانین یکپارچه برای تدوام اراده خامنه ای و علیه خواست مستقل مردم نه که یکجانبه هست، و بلکه برای همیشه بی انتهاست؛ و جنگ ٨٨ میان اصلاحگرایان با باند های خامنه ای بعنوان مدعی و سلفگر اسلام محمدی هیچگاه جز برای کسب و یا حفظ قدرت نبود و آن ستیز نیز تا بقای رژیم و با چهره های دیگر، هرگز پایانی ندارد و مسلما به نام مردم است، ولی بسود ما نبوده و نخواهد بود و درگیری آنها با هم برای نهادن کلاه گشاد دوباره و هردوسویه بر سر ماست که از طرف خوشبین های رفرمیست و کاسه لیست ها دارد آماده ی پذیرائی انتصاب های دوباره با تبلیغ تفاهم ملی فراهم می شود.

اگر میراث گفتمان ستیزی شاه به شیخ و تداوم ارتجاعی تر آنرا بتوان در مفهوم امروزی به انتخابات آزاد تعبیر و تبین کرد، آنگاه می توان انتخابات تاکنونی و فردائی را بی ارزش و بی اعتبار دانست و تحریم کرد و نرمش ناپذیری مطلق قوانین اسلامی الهی را در آن نمایان ساخت و توامان گفت، که نمایندگی خدا بر زمین که همین ولایت پلید و نابردبار باشد، جز بر خلافت خود، انتخابی را نپذیرفته و نخواهد پذیرفت. در این نمایندگی، مگر خامنه ای خود نیز باره ها نگفته که او در اجرای قوانین و مشیت حکومت الهی کاره ای نیست! و ما می خواهیم این غیر ممکن را ممکن سازیم. آیا نظام اسلامی حقوق برابر انسان ها و بویژه زن و مرد و دیگر باورمندان ادیان و جهان بینی ها را در برابر شعیان یکسان می پذیرد؟ مسلما که نه! پس تلاش عبث ما برای رسیدن به چیست؟ تا کی سرخوردگان می باید در این بالماسکه های انتخابات در پای صندوق های رای باز به سرگشتگی و تحقیر و ساده نگری خویش رای دهند؟ آیا هنوز برای متوهمان آشکار نشده است که ما هیچگاه انتخابات آزاد نداشته ایم؟ در حالی که بنا بر اصول دین و فقه شیعه، دگرگونی مورد نظر خارج از اراده ی خود رهبر است! پس چرا نمی پذیریم که تا بقای این دستگاه تمامیتخواه الهی شیعی هست، ما نخواهیم توانست با رای دادن خواست رنگین و مستقل خود را به رژیم آسمانی بقبولانیم؛ و رهبر را از کهکشان نخوت و قدرت به زمین سوخته ی خود بکشانیم و او و باندهایش را پاسخگوی مصیبت ها و نارسائی و نافرجامی های فراوان خود سازیم.

به باور من در این دور و تسلسل ٣۷ ساله، امیدواری بی هوده و تداوم مرگِ گفتمان و انتخابات آزاد پس از شاهان خودکامه، بیشتر متوجه خودفریبی ما و ندیدن واقعیت های برجسته و بارها تکرار شده است. چراکه همچنان بر گفت و شنود میان ملت ها و حاکمیت، که هرگز وجود خارجی نداشته است آویزانیم و رژیم نیز آنرا بخوبی می داند. چاره گذر از این بارهای بار سرخوردگی: جز با رای ندادن، که تنها انتخاب درست و حقیقی ماست؛ راهکاری برای زدودن توتالیتاریسم مذهبی میسر و مفید نبوده و نیست. این تمسک به انتصابات، مگر جز مرگ انتخابات و گفتمان میان مردم و حاکمیت نبوده است؟ پس، راهکار تازه، موفق، شایسته و بی سابقه تنها و تنها سکوت مرگبار و سراسری در روز رای گیری ست، تا با خانه نشینی همگانی و همبستگی یکپارچه، اوج نفرت و بیزاری خود را به بیدادگری های ٣۷ استبداد مذهبی نشان دهیم و عملا هم مشخص شود که رژیم و وابستگانش چه کسانی انگشت شماری هستند و شناسائی شوند. خواست ما و گفتمان که همان اتنخابات آزاد باشد، تنها در آنصورت است که خود را به رژیم تحمیل کرده و او را به کرنش در برابر ما خواهدکشاند.