گفتگو با شبنم راعی؛ نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر «هذیانهای زنی مرده که شوهر داشت»
روایت تلخ زنانی که مجبورند چشمهایشان را ببندند، نبینند و نشوند!
تهیه و تنظیم: زارا امجدیان
•
خیلیها دوست ندارند که شما «زنانه» رفتار کنی و «زنانگی» را برچسب «اروتیک» میزنند. خیلی از شعرهای من مجوز نگرفتند برای اینکه میگفتند زنانه (اروتیک) است. خوب من «خودم» هستم و این اصلا بد نیست اما از تو میخواهند که پنهانش کنی، میخواهند که «زنانه» نباشی
...
بیدارزنی: «هذیانهای زنی مرده که شوهر داشت» روایتی است برگرفته از واقعیتهای زنانی که خشونت میبینند، نه از یک «مرد یا مردان» بلکه از ساختاری که زنانگی و مردانگی را برساخته تا یکی را برتر و دیگری را فرودست کند. یکی قوی باشد و دیگری ضعیف! روایت زنی است که میخواهد حرف بزند اما اجازه ندارد، محبوس شده است و نمیتواند خودش باشد. زیر بار این ستم شکسته است و در ساعات پایانی عمرش فرصتی دارد تا برای اولین بار زندگیاش را روایت کند، خودش روایت کند؛ آنچنان که دوست میداشت.
شبنم راعی در یک مونولوگ ۴۵ دقیقهای با چشمان بسته، این زن و داستانش را روایت میکند، آنچنان تلخ است شنیدن رنجهای زنی در اسارت، که وقتی زن، مردش را در خیالش میکشد آن را چنان واقعی میبینی که مستاصل میشوی و فکر میکنی زن با آنکه حق دارد اما چرا باید به جایی برسد که کشتن تنها راه باشد برای رهایی از خشونت!
درباره داستان این زن و اینکه دو سال طول کشید تا مجوز گرفت را برایمان بگویید؟
شبنم راعی: این داستان قبل از اینکه نمایشنامه بشود یک داستان نیمه بلند بود که مدتها مجوز نگرفت وقتی هم که اجازه چاپ گرفت به این دلیل که داستان نیمه بلند است و زیر صد صفحه است اجازه چاپ پیدا نکرد بعدا قرار شد کتاب- عکس شود تا عکسها بتوانند اتفاقات داستان را ملموستر کنند که آن هم نشد و درنهایت نمایشنامه شد و مجوز گرفت، البته بسط و گسترشاش در داستان بیشتر بود و وقتی نمایشنامه شد ما باید چیزهایی را نشان میدادیم که بیشتر بصری و قابل لمس باشد.
داستان درباره سه ماجرا است که به صورت سیال ذهن در طول همدیگر اتفاق میافتند. سه دقیقه پایانی عمر یک زن است که در آن سه دقیقه تلاش میکند حرف بزند و هر بار یکی از حسهایش از او گرفته میشود، مثلا بیناییاش گرفته میشود و دیگر نمیبیند و… آخرین حسی که از او گرفته میشود حس شنوایی است که آخر داستان به شوهرش میگوید: «حتی اگر هم بخواهی به من بگویی دوستم داری هم نمیشنوم» و میمیرد.
درواقع سه دقیقه پایانی به این زن داده شد و به او گفتند میتواند سه اشتباه را از زندگیاش پاک کند و اجازه دارد آن زمانهایی که پاک شده را دوباره زندگی کند. این زن فکر میکند چه اشتباهی در زندگیاش کرده که حالا بخواهد آنها را پاک کند و به جای آنها دوباره زندگی کند؟ اگر قرار باشد دوباره زندگی کند میخواهد چه کار کند؟ میخواهد چه چیزی را تجربه کند؟
شما هم متن و هم کارگردانی و هم اجرای نمایش را بر عهده داشتید باید با این زن بسیار آشنا باشید که توانستید این همه به او نزدیک شوید، ردپای آشنایی با این زن در زندگی واقعی کجاهاست؟
راعی: آدمها یا زن هستند یا مرد اما از نظر شخصیت خیلیها فقط «زن» هستند ولی زنانگی ندارند یا بلد نیستند، یا به آن اجازه بروز ندادهاند. ولی من متاسفانه یا خوشبختانه هم «زن» هستم و هم «زنانه» زندگی میکنم.
درست است که توی جامعه یک جاهایی باید آنقدر محکم باشی که روی پای خودت بایستی و شاید به اشتباه بگویند مردی یا مثل مردها رفتار میکنی یا مردانهای، اما من به شخصیت خودم غرهام و زنانگیام را دوست دارم.
خیلیها دوست ندارند که شما «زنانه» رفتار کنی و «زنانگی» را برچسب «اروتیک» میزنند. خیلی از شعرهای من مجوز نگرفتند برای اینکه میگفتند زنانه (اروتیک) است. وقتی نقاشی میکشی اجازه بیان خودت را نداری با برچسب (زنانه) حذف میشی. خوب من «خودم» هستم و این اصلا بد نیست اما از تو میخواهند که پنهانش کنی، میخواهند که «زنانه» نباشی و این به جایی میرسد که یا شما عادت میکنی و به همین ترتیب پیش میروی یا اینکه یک جا طغیان میکنی. زن این داستان طغیان میکند، دیگر نمیتواند تحمل کند. درواقع از خود میپرسد تا کجا باید خود را پنهان کند؟ او همیشه به سکوت مجبور شده است، شوهرش به او میگوید «تو پرنده کوچولوی منی» در قفس را میبندد و میگوید «عزیزم اینجا تو قفس بمون، اینجا بال بزن ولی آواز نخون» یعنی من تو را همینجا دوست دارم که فقط بال بزنی، آواز نخوانی، خودت را بیان نکنی! و حتی وقتی توی دانشگاه دستگیر میشود و مورد بازجویی قرار میگیرد سعی میکند از مردی که هم زمان با او دستگیر شده؛ دفاع کند و البته این حرف زدن هم از سر اجبار بوده است. با اینکه آنجا هم به حرف نزدن و سکوت دعوت میشود ولی اجبارِ خانه را سنگینتر میدید و احساس کرد باید حرف بزند و از خودش دفاع کند اگر نه مجبور بود در خانه به همسرش پاسخگو باشد و ترس ضرب و شتم همسر او را مجبور میکرد اینجا از خود دفاع کند.
این زن مدام تکرار میکند که نمیگذاشتند من حرف بزنم و خودم باشم درباره این نگذاشتنها و نقش جامعه بگویید؟
راعی: در جامعه اتفاقی که میافتد این است که به مردها هم خیلی ظلم میشود در زمینههای شغلی و اجتماعی و… اما زنان علاوه بر اینکه در اجتماع بزرگتر به آنها ظلم میشود، در اجتماع کوچکتر هم مثل خانواده مورد ظلم واقع میشوند و درواقع زنان دو برابر این فشار را تحمل میکنند. مثلا در این داستان مرد کار نمیکند و به دلیل امرارمعاش مجبور میشوند یکی از آنها سر کار بروند پس تصمیم میگیرند زن این وظیفه را بر عهده بگیرد و مرد با وجودی که در اینجا نقش منفعلی دارد ولی جایی که میخواهد «مردانگی» را ثابت کند با اجازه ندادنها و ضرب و شتم این کار را میکند.
در سیالیت هذیانهای این زن ما دو ماجرا را در پیش رو میبینیم یکی رابطه این زن با همسرش و سقط نوزادی به دلیل کتکهای زیاد و دیگری حضور این زن در دانشگاه (همزمان با جنبش می ۶۷ در پاریس) و دستگیریاش در جریان جنبش دانشجویان و خشونت جنسی که در فضای سیاسی بر او اعمال میشود، با بیان همزمانی این خشونتها چه چیزی را میخواستید در زندگی این زن برجسته کنید؟
راعی: من فقط برشی از زندگی او را نشان دادم و خواستم بگویم «اجبار» چگونه میتواند از این زن دو تصویر بسازد: اول زنی مظلوم که واخورده ترسهای خویش است، دوم زنی که با تمام توان در برابر ظلم میایستد و از خویش دفاع میکند. در هر دو حال این زن تصمیمش را با فراغ بال نگرفته بلکه اجبار او را به هر دو سو سوق داده است.
انتهای نمایش صحنه دردناک و تلخی را میبینیم زن در یک استیصال و درماندگی مرد را میکشد مرز میان خیال و واقعیت اینجا گم میشود، آیا در هذیانهای زن بود یا در واقعیت که مرد را کشت؟ چرا این همه تلخ پایان یافت؟ راه دیگری آیا برای این زن نبود؟
راعی: من مطالعاتی درباره خودسوزی زنان داشتم و اینکه چطور میشود که به اینجا میرسند، در بسیاری موارد دیدم زنانی که خودسوزی میکنند کاری به جز خودسوزی بلد نیستند یا کار دیگری نمیتوانند بکنند. کشتن اصلا اتفاق خوبی نیست، زن این داستان در یک لحظه از سر استیصال باید تصمیم میگرفت یا خودش را بکشد یا مرد زندگیاش را. این زن تصمیم میگیرد به خودش حق زندگی بدهد حتی اگر قرار بر زندان یا اعدام باشد اما زنان دیگری هستند که تصمیم میگیرند خود را بکشند، تنها به این دلیل که راه دیگری ندارند یا بلد نیستند. چون حقوق خودشان را نمیشناسند، در اصل کسی نیست از آنها حمایت کند.
یقینا به خودمان میگوییم بهتر بود راه دیگری انتخاب میکرد مثلا بتواند آن زندگی را ترک کند و نترسد از اینکه آن مرد بعد از ترک هم دنبالش بیاید و بخواهد بخش دیگری از زندگیاش را نابود کند؟ یا پیشینه آن زندگی بخواهد زندگی آیندهاش را نابود کند. چون داشتن برچسب طلاق در جامعه راحت نیست و زندگی آیندهات را تحت تاثیر قرار میدهد. من فکر میکنم اتفاقی که باید بیفتد؛ مهر اجتماعی است. منظورم حمایتهایی در اجتماع است که زن را با این برچسب بپذیرند و به او اجازه پیشرفت بدهند، اجازه بیان داشته باشد. چرا باید مجبور باشد، مبارزه کند؟ مبارزه انسانها را خسته میکند و باعث میشود به چیزهایی تن بدهند که مناسب روحیاتشان نیست و البته همهکس هم نمیتوانند مبارزه کنند.
مهر اجتماعی نسبت به این زنان وجود ندارد، طرد میشوند و بستری برای بیان تواناییهایشان ندارند. باید بستری فراهم شود برای توانمند شدن، درواقع باید برای همه در جامعه اجازه فعالیت باشد.
واکنش مخاطبان نمایش چگونه بود؟ مخصوصا مردان بعد از نمایش چه میگفتند؟
راعی: من اصلا دوست ندارم بعد از کار سالن را ترک کنم و همان لحظه در پایان کار بازخورد مخاطبان را میپرسم، بسیاری همان لحظه بازخوردشان را میگفتند. آقایان معمولا سکوت میکردند، حرف نمیزدند شاید به رفتارهایشان فکر میکردند که آیا میتواند رفتارهای ما، انسانی را این همه به هم بریزد؟ شاید برای یک بار به خودشان حق نمیدادند و فکر میکردند.
یک شب بعد از اجرا آقایی به من گفت: شما شبها خواب نمیبینی؟ چرا این را اجرا میکنید؟ گفتم اگر منظورتان کابوس است، نه نمیبینم. دارم این کابوس را انتقال میدهم که شاید شما ببینید. گفت: ما اینقدر بد نیستیم!
من هم نخواستم مردها را محکوم کنم و بگویم بد هستند، مردهای این داستان بد بودند و قصد من هم این نیست که این را به همه مردها تعمیم بدهم ولی این واقعیتی است که وجود دارد و باید دیده شود.
من دوست نداشتم کسی گریه کند ولی خیلیها اشک ریختند و این به خاطر همان هم ذات پنداری بود و اینکه خیلیها این ظلم را تجربه کردهاند. گاه حتی خودشان نمیدانند. این به معنای ظلم است، شاید عادی شده و برای تغییرش کاری نکردند. حالا فقط گریه میکنند همین! توانایی دیگری ندارند!
اکثرا نمیدانیم چه میخواهیم، وقتی بدانیم چه میخواهیم میتوانیم تغییر کنیم. ما باید تغییر را جا بیندازیم و بدانیم جایگزین رفتاری که میخواهد تغییر کند چه بگذاریم، وقتی فقط میخواهیم رفتاری نباشد و نمیدانیم جایگزینش چیست، میرسیم به همان انحطاطی که یا باید او را بکشم یا او مرا میکشد.