"شعر سرطان" و "آقای ع. د"
دو سروده
وحید داور
•
طاووس شاعر است
می خواست چتر بیاراید
دُم کوتاه اش را جنباند و گفت: بلند باش!
و شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣۰ دی ۱٣۹۴ -
۲۰ ژانويه ۲۰۱۶
• شعر سرطان
طاووس شاعر است
می خواست چتر بیاراید
دُم کوتاه اش را جنباند و گفت: بلند باش!
و شد
زرافه شاعر است
از شور و شیرین ریاحین زمین سیر آمده بود
گردن کشید و به خود گفت: بلند باش!
و شد
من شاعرم
جان ام هزار چشمه ی گرم می خواهد
اما هزارچشمه* نمی خواهد
می ترسم این "باش" بگویم
و از قضا بشود
*هزارچشمه: سرطان
۱۹ دی ۱٣۹۴
• آقای ع.د
می آید او
مثل همان سرماها با پره های سرخ بینی و لب های چاک چاک
یک چند شب پیش ذکر جمیل اش بود با آشنای دوره ی اجباری در بیست ساله گی
می گفت: بابای تو با لکنت اش
وقتی که می خواست بگوید دوغ،
گیر می کرد و بی خیال می شد و ماست
می گفت و روی میز بادام شور و چند بطری ی رنگی بود
دروغ و راست،
ترسیده ام که پیکان سفیدش
دست و پا گم کند در راه جگوار و بِنتلی*
برسد، از پشت هلال شیشه ای ی در ببینم اش که می خندد
در وا کنم
مُشت هاش را از آستین گشاد بادگیر بیرون بیارد و هیچ نگوید
که دختری که با دوچرخه گذشت
چیزی به انگلیسی پراند و
تف انداخت
۲۵ دی ۱٣۹۴
پانوشت:
*جگوار و بنتلی: دو اتومبیل بریتانیایی.
|