هرکه درکش بیش، رنجش بیشتر


بهمن پارسا


• برف باریده ست دیشب،
برفِ سنگینی که تا بالای زانو می رسد.
میکنم شال و کلاه
بعد هم میگیرم از پارو سراغ؛ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ بهمن ۱٣۹۴ -  ۲۵ ژانويه ۲۰۱۶


 
 برف باریده ست دیشب،
برفِ سنگینی که تا بالای زانو می رسد.
میکنم شال و کلاه
بعد هم میگیرم از پارو سراغ؛
همسرم میگوید:
آنجا پشت ِ در ، روی ایوان را ببین!
میروم بیرون میان ِ برفها
در کنارِ نرده پارو حاضر است.
من ولی از قوّت سابق ندارم بهره یی.
از در و همسایه هم بیهوده دارم انتظار ِ یاوری
                                                         درچنین روزان سرد.
زیرِ این یخ بسته آبی آسمان
با چنین همسایه ها
-هرکسی کارِ خودش، بار ِ خودش-
من چه خوشبختم.
من، چه خوشبختم که،
بامم بیش نیست.
من چه خشنودم که برفم کمتر است!
لیک این مقدارهم برف زیادی از برای
قوّت و زور من است.
چاره امّا نیست جز پارو و بازو درمیان.
نرم نرمک میزنم پارو به برف
سوز و سرما را زخاطر برده ام،
رفته ام در کوچه های کودکی
کوچه های مهربانی های گم در یادها.
رفته ام در کوچه تا با "بچّه ها"
بام یک همسایه را پارو کنیم،
بعد از او بام حیاط دیگری
تک تک همسایه ها
هیچ زیبا تر از این هم میشود؟!
اینک امّا این من واین برفها
سطح ایوان گشته پاک،
کوچه یی در کار نیست
دستهایم کرده یخ.
هست اگر همسایه یی
سخت مشغول خود و کارِ خود است.
زیر ِ این یخ بسته آبی آسمان
روی این ایوان ِکوچک
من چه خوشبختم .
آی اِی همسایه ها
آی
    اِی
         همسایه ها
من چه خشنودم که بامم بیش نیست.
من چه خوشبختم که برفم کمتر است.

*********
۱۲فوریه ۲۰۱۰ ،- که عینا روزهای ۲۱و۲۲ ژانویه ۲۰۱۶ تکرارشده قدری هم سخت تر-