اسطوره قهرمانی و مساله حق انتخاب
۴۵ سال سیاهکل: نگاهی از پنجره امروز


جمشید طاهری پور


• کوشش برای گشودن آغوش سیاست به روی زندگی و مردم در شمار ارزنده ترین عبرت تجربه ۴۵ ساله- ایست که با رویداد سیاهکل آغاز شد. هرچند آمیخته به تردید اما در اساس فکر می‌کنم توفیق چنین کوششی، پیش شرطش؛ زندگی درمتن جامعه و در کنار مردم است. پاکسازی فرهنگ سیاسی از هرگونه اسطوره و افسانه ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۷ بهمن ۱٣۹۴ -  ۶ فوريه ۲۰۱۶


رفیقم که هم مسلک، با تجربه و پیشکسوت، و در میان اهالی ما از شمار چند نفر معدود اهل کتاب و دوستدار فلسفه است می گفت؛ مثل این است که در شرایط تکوین و برآمد سیاهکل هستیم! ایران اکنون نیازمند نیروئی در متن جامعه است که به استبداد پاسخ عملی، شفاف و بدون مماشات بدهد. گفتم؛ اصلاح طلبی ظاهراً چنین پاسخی است! گفت؛ اصلاح طلبان، چه از نوع حکومتی و چه در انواع غیرحکومتی، هسته اصلی گفتمان -شان تجدید اعتبار اسلام سیاسی است. همه حرف و حدیث آنها تاویل رحمانی اسلام سیاسی، تغییر رفتار رهبر و تعمیر حکومت اسلامی است. از جایگاه مصلحت نظام اسلامی حرف می‌زنند و فعالیت می‌کنند، و نه از سکوی نیاز جامعه و خواست مردم و ملت ایران. آن‌ها اساسا منبرنشین و موعظه گو هستند و نه اهل ایستادگی، عمل و اقدام! در این باره که مشکل ایران یک مشکل ساختاری، یعنی ساختار حقوقی و حقیقی حکومت مبتنی بر شرع و موازین فقاهتی است و هیات حاکمه از همان جنس و پاسدار و نگهبان آنست سکوت می‌کنند و خود را به تجاهل می‌زنند و به همین جهت نیز از جمله عملکرد آنها ممانعت از تشکیل یک آلترناتیو دمکرات پایبند به حقوق بشر و حقوق شهروندی برای ایران است. رفیقم می گفت؛ متأسفانه ما خیلی چیزها از جمله این منطق شفاف مارکس را در زباله دانی بدریخت خودمان دور انداخته-ایم که می گفت؛ نظر و تصمیم را به قول جوانی های خودمان «در تحلیل نهائی منافع می گیرد»! اینان که برای گرفتن سهم شیری از قدرت، در تقابل و کشاکش با تمامیت خواهی و استبداد و غارتگری فقها و سرداران سپاه هستند و لامحاله در راستای راندن ایران به سوی دموکراسی منشاء اثر و لاجرم مستحق پشتیبانی هستند، حامل پارادوکس غم انگیزی هم می باشند زیرا به هر نسبت که سد و مانع تشکیل یک آلترناتیو دموکرات و متحد هستند، به بقاء و دوام استبداد و توسعه نایافتگی کشور یاری می رسانند. و با لحن پیرفیلسوف نومیدی به زمزمه خواند؛ آنکه نایافته از هستی بخش---- چون تواند که شود هستی بخش!

پرسیدم به نظر تو نیاز جامعه و خواست مردم چیست؟ پاسخ داد؛ گذشته از مشکل آب و هوا که در تهران نفس نمی‌شود کشید؛ امنیت و رفع تبعیض، حل معضل معیشت، مشکل بیکاری و بحران اقتصادی، پایان دادن به مدیریت اسلامی در سیاست داخلی و سیاست خارجی که هنرش دشمن تراشی است، برسمیت شناختن ایرانیان در مقام ملت وبعنوان شهروندان برابر حقوق صاحب حق انتخاب، برچیدن حکومت اسلامی با هدف جانشین کردن آن با حکومت قانون و دموکراسی مبتنی بربیانیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه حقوق شهروندی و صد البته مبتنی بر عدالت و انصاف و البته با اخلاص و امید و آرزوئی برای تحقق آن طی یک پیکار مدنی – سیاسی عاری از قهر و خشونت. و با نگرانی و ترس و لرز آشکاری اضافه کرد؛ همین چند هفته پیش که ایران بودم در هر کوچه، پس کوچه شهر و دهات کشور، آدم‌های منتظر فرصت و مشت کرده- ی خشمآهنگ و به ستوه آمده-ای دیدم که سایه قمه، چماق و چاقو، و نوک تیر و تفنگ از زیر کت و کاپشن-شان پیدا بود...! گفت؛ نبودی ببینی؛ از شدت بغض و غضب، از چشم هاشان خون می بارید! خوشبختانه جوان ها فکر و شعور-شان بالاست و ترس ندارم که اشتباه های ما را تکرار کنند. اکثریت بزرگ مردم هم با اینکه از حکومت آخوندی بریده -اند از قهر و خشونت بیزار و رویگردانند. در یک کلام مردم زندگی می‌خواهند در امنیت و آرامش، و حرمت و اختیار و آزادی، و شغل و کار و آینده برای فرزندان-شان.

به حرف های رفیقم که فکر می‌کنم می بینم شبح تغییر در آسمان ایران در پرواز است! هیچوقت به اندازه این روزها، اندوه دوری از ایران و این را که در کنار مردم نیستم، با این شدت و درد حس نکرده بودم! مدام از خود می‌پرسم؛ آیا ما چیزی از برای امروز مردم-مان داریم؟

چریکها نتیجه بلند بردن دیوار دیکتاتوری در کشور بودند. هدف پیکار آنان فرو ریختن این دیوار بود، زیرا ایران و ملت در حصار آن محبوس و در بند و زنجیر بود. آن‌ها قویاً مردم دوست و عدالت خواه بودند و از شکاف طبقاتی و فقر و محنت محرومین و رنجبران در رنج بودند. انقلاب مشروطیت، نوسازی های رضا شاه و مدرنیزم شتابان پهلوی دوم، کشور را در جاده مدنیت و ترقی به پیش رانده بود. در حکومت پهلوی، مردم در خوردن و نوشیدن و پوشیدن آزاد بودند و هرکس بنا به بضاعتی که داشت هسته بزرگتری از این آزادی در بر می گرفت. هیچ منع و ممانعتی در این باره ها در کار نبود، این همه نشانه-ی فزونی قرب و ارج زندگی آدمیان در عرصه و افق عمومی بود. زندگی بهتر و با ارج تر شده بود اما قرب و ارج آدمی پایمال بود، زیرا که آزادی و حق انتخاب برای او وجود نداشت! رویداد سیاهکل نماد قاطعانه ترین نبرد علیه دیکتاتوری شاه، رساترین صدا در اعتراض به سرکوب آزادی و لگدمال حق انتخاب مردم، و خشم و خروشی توفنده علیه پایمال شدن قرب و ارج آدمی بود و به همین دلیل نیز چریک میزان نبرد با دیکتاتوری شد! مردم عادی گرم زندگی و کار و کاسبی خود بودند اما شبح نارضائی واعتراض در آسمان سراسر کشور در پرواز بود و همین بود که از آن ماجرای کوچک و ناکام قهر و قهرمانی یک رویداد تاریخی ساخت! طوری که همه گرایش های موجود در اپوزسیون شاه، در توجیه مقام و اثبات موقعیت خود ناگزیر بودند نسبت خود با رویداد سیاهکل را تعریف کنند و در ارتباط با سازمان چریکها موضع مشخص و جهت دار داشته باشند! به همین دلیل نیز سیاهکل و جنبش برخاسته از آن را می‌توان از عناصر درونی فرایندی یه حساب آورد که به انقلاب بهمن ۵۷ انجامید.

چریکها انقلابیونی آرمانگرا بودند، عیب و نقص چریکها در آرمانگرائی آنان نبود. آن چیز که ما را به بیراه کشاند و ناکام کرد، تلقی قهرمانی و دریافت اسطوره-ای از آرمان، از راه و اهداف مبارزه بود! اسطوره قهرمانی، که شورش مسلحانه صورت عینیت یافته آن بود، همان‌طور که «در شرح یک پارادوکس» در ویژه نامه بی بی سی نوشتم؛ «... دشمنخوئی در فرهنگ سیاسی ایران را قوام بخشید، میدان مبارزه را در حصار عبور ناپذیر «حق و باطل» و «خیر و شر» و در انحصار قهرمانان و ناجیان درآورد و در بستری از نابالغی خودخواسته، به انقلاب اسلامی مساعدت رساند»! برای من روشن است که چرا بجای دیکتاتوری شاه، استبداد نعلین آمد هزار بار بدتر از آن. درحقیقت در اسطوره قهرمانی مفهوم حق انتخاب وجود ندارد. کما اینکه در افق آن، آزادی هم برای همگان نیست، اگر هم باشد برای پیروان و تابعین است. بر پایه همین شناخت تجربی است که می‌گویم میان اسطوره قهرمانی که ناجی پروراست و فردیت آدمی را تحقیر می کند، با مساله حق انتخاب، که روح جنبش و خیزش حقوق مدنی و شهروندی امروز مردم ماست و فردیت آدمی را محترم می خواهد، تعارضی اجتناب‌ناپذیر برقرار است.

جنبش ما آلوده و آمیخته با اتوپیسم و اراده گرائی بود که میان رفتن بسوی هدف که همان شکل مبارزه است و اهداف و آرمان که مضمون و محتوای پیکار را تعریف و تبیین می کند، هیچ خط تمایزی نمی کشید و بقول معروف، میانشان رابطه این‌ همانی برقرار می‌کرد. اسطوره اندیشی چریکها به این تمایل دامن می‌زد و بقاء و دوام آن‌ را درصفوف سازمان چریکها ممکن می‌کرد! که از جمله عارضه‌های وخامتبار آن در زمینه انتخاب شکل مبارزه و تشخیص اهداف آن، دور شدن از واقعیت‌های عینی جامعه و جهان، تقویت ذهنی گری و اراده گرائی در صفوف چریکها بود.

این نکته که پس زمینه و بستر آرمانخواهی و اهداف، راه و پیکار چریکها نظرگاه اسطوره-ای بوده، چندان مورد نقد و نظر قرار نگرفته است و این در حالی است که بدون اسطوره زدائی، نمی‌توان به معنی واقعی کلمه؛ تعریفی از جنس این زمان از خود بدست داد، آرمان و اهدافی امروزین و ملهم از واقعیت‌های عینی جامعه و جهان زیست خود پیشارو داشت، خود را به سیاست و یک برنامه استراتژی و تاکتیک عقلانی و واقعبینانه مجهز کرد و پیکاری هدفمند و آینده خواه، موافق سرشت یک حزب سوسیالیستی پایبند به دموکراسی و عدالت را نمایندگی و اجرائی کرد.

گرایش به اسطوره

بیاد می آورم در چشم چریکها، مردم یک هیبت بی شکل و سامان بود که «خلق» توصیف می شد. خلق هیمنه-ای مقدس، شکست ناپذیر و پیروزی آفرین بود که جملگی بر آن عاشق بودیم. عشق ما به خلق یک عشق فانی کننده بود و اولین قربانی در پیشگاه این عشق مقدس، فردیت آدمی – چریک – بود! از همین وصف مختصر چند نکته پیدا است: اول اینکه نظرگاه چریکها در جوهر خود، یک نظرگاه اسطوره ای بود. آن نگاه عاشقانه و آن تعریف که از توده بی شکل مردم؛ مقدس، نیروی پیروزی آفرین و فرشته رستگاری بخش می ساخت، موئید همین حقیقت است. نمی‌توان انکار کرد که رویکرد ما دایر بر جانبازی – که فداکاری های شگرف آفریدیم - متأثر از اسطوره عرفانی عشق و شهادت بوده است. شواهد عام تری در تائید این شناخت می‌توان آورد؛ کافی است یادآوری کنم که دیوار سلول‌های اوین و زندان قصر پر از خط نوشته هائی بود در الهام و سرمشق از شخصیت‌های اساطیری مانند آرش کمانگیر – فرهاد کوه‌کن و یا مفاهیم اسطوره-ای نظیر حدیث عشق و شهادت، جانبازی، رستگاری، نامیرائی و جاویدانگی که ساعتی پیش از اعدام با ناخن بر دیوار نمور سلول می نوشتیم؛ „جان خود در تیر کرد آرش...“،« هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق…“ و یا „ در مسلخ عشق جز نکو را نکشند...“ و...“ رستگاری روی خواهد کرد...“ و...!!

اسطوره معنایش چیست؟ من مشروح و با دقت تخصصی نمی دانم؛ گفته-اند اسطوره؛ کهن ترین شکل بیان اندیشه و آگاهی بشری است از هستانی و زیست جهان خود، بیان متعالی آرزو و تقدیس غایت است و برآمدش در ذهن و روان آدمی وقتی است که انسان آرزوهای نزدیک و دور خود را در واقعیت زندگی خاکی و وجود میرای خود، تحقق نایافتنی و ناممکن می پندارد. پس به نیروی تخیل می‌کوشد بر نومیدی و یأس خود فایق آمده و بدیلی پیروزی آفرین و فوق طبیعی و فوق بشری بقصد جبران ناکامی و ناتوانی خود بیافریند! یعنی؛ خاستگاه اسطوره تضاد و نبرد انسان با نیروهای ناشناخته-ی قهار، و دستاورد تلاش اوست برای شناخت نیروهائی در طبیعت و جامعه که هستی و زندگی او را تهدید می‌کردند و نیز بیان آرزو و امید اوست در مهار این نیروها و غلبه و پبروزی بر آنها. اسطوره شناسان بر این نظر-اند که اسطوره و دین، خویشاوند هستند و نظرگاه اسطوره -ای با تفکر دینی به لحاظ تاریخی از یک تبار و در بسیاری جهات ادامه یک دیگر و از جنس همدیگر-اند.

کارکرد اسطوره

نظرگاه اسطوره -ای مطلق گرا وغایت خواه است و حقیقت را در انحصار خود می‌شناسد. در نظرگاه اسطوره-ای هدف غایتی است محتوم! یعنی حقیقت و حقانیت آن تردید ناپذیر است. در اسطوره مسیر رسیدن به هدف، فرایندی از پیش تعیین شده و غیر قابل انصراف و انحراف است و برای هر پرسش و تردید، پاسخ از پیش آماده و تحکم کننده وجود دارد! پس مقوم و مشوق انحصار طلبی، جزمیت و تمامیت خواهی است! که اگر بر یک تفکر و فعالیت انسانی و در مفهوم وسیع‌تر بر یک جنبش اجتماعی و سیاسی غلبه پیدا کند، به آن ماهیت و سرشتی واقعیت ستیز و عقل گریز می بخشد! در این زمینه مطالعه حکومت اسلامی بسیار روشنگر است و بنیاد استبداد، انحصارطلبی و نمامیت خواهی آنان را از پرده بیرون می افکند. در اینجا آسان‌ تر می‌توان دید که هیات حاکمه فقاهتی و اصولیون بنیادگرا نه تنها به کلیت جهان و انسان، بلکه به متعارف ترین وجوه زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایرانیان، از منظر اسطوره های اسلامی – شیعی نگاه می کنند. این عارضه با شدت کمتر؛ دامنگیر اصلاح طلبان حکومتی و در حد چشمگیری مبتلابه اصولیون مصلحت اندیش و مدعی تدبیر و اعتدال است. یک علت اساسی اینکه مجموع این طیف و به درجه-ای هر چند متفاوت از جمله اصلاح طلبان حکومتی قادر نیستند از تابوهای اسلام سیاسی و خط قرمزهای حکومت اسلامی عبور کنند؛ و در یک کلام توانائی اصلاحات بنیادین و دستیابی به دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر را ندارند، سیطره نظرگاه مبتنی بر اسطوره -های اسلامی - شیعی بر افکار و اعمال آنهاست. مشکل در مسلمان بودن آنها نیست، در مسلمانی آن‌هاست، یعنی مشکل در بنیادگرائی اسلامی-شان و گرایش نیرومند آنان است به ایدئولوژیک کردن دین و سنت. و از همین جاست که اسلام سیاسی آنها با اسلام عرفی نگر قاطبه مردم ایران نه تنها تفاوت دارد بلکه اساساً در تعارض و تقابل با مسلمانی مردم است!

حالا که این سطرها را نوشتم لازم است تأکید کنم که چنین توصیفی همه حقیقت آنان نیست، بلکه نصف و نیمه-ای از حقیقت آنان را بیان می کند. جدال و کشاکشی که در درون این طیف گسترده جریان دارد، نه تنها خالی از مضمون نیست بلکه حاوی و حامل عناصر جدی و با اهمیت است. بعلاوه آنان که برای تغییر در تلاش-اند، بی آنکه بخواهند و بدانند، خود نیز طی چنین تلاشی در معرض تغییر قرار می گیرند وچه بسا گام در راه دگرگشت می‌گذارند و یا خواهند گذاشت. بعلاوه اصلاح طلبان یکدست نیستد. در صفوف آنان و نیز در میان مومنین اصول گرا؛ میهن دوستان و نازک اندیشان و باریک بینانی حضور دارند که بر ضرورت جدائی دین از حکومت و برقراری دموکراسی در ایران واقفند. یک چیز دیگر این است که نباید به همه -ی زنان و مردان و جوانان که در فعالیت‌های مدنی و سیاسی شرکت دارند و مبتکر سازمان ها و انجمن های مدنی، ایجادگر هزاران هزار N.G.O در سراسر کشور هستند، به چشم اصلاح طلبان اسلامگرا نگریست. وجه عمده-ی بار مبارزه علیه استبداد و غارتگری هیات حاکمه اسلامی هم‌ اکنون بر دوش همین فعالین است. با فهم و تکیه بر مجموع این عوامل و زمینه هاست که باید و می توان در تقویت فراِیندی کوشید که ائتلاف و اتحاد تحولخواهان و اصلاح طلبان را ممکن کند و در شعاع آن به شکل‌گیری آلترناتیو مورد نظر صورت واقعیت ببخشد؛ آلترناتیوی که تغییرات ساختاری با هدف دستیابی ایران به دموکراسی، جدائی دین از دولت و حاکمیت دموکراتیک ناشی از انتخاب آزاد ملت ایران را موافق و مبتنی بر حقوق بشر و حقوق شهروندی نمایندگی خواهد کرد.

در چپ ایران نظرگاه اسطوره-ای پوشیده و تبارز آن بغرنج است اما با یکرشته نشانه‌ها می‌توان به آن آگاهی یافت و در راه زدودن-شان از اندیشه و فعالیت چپ کوشید. به نظر می‌رسد بارزترین نشانه‌های کارکرد اسطوره -ای؛ گرایش اتوپیک از نوع چپ و راست، اراده گرائی، جزمیت، انحصارطلبی و تمامیت خواهی است. از جمله دستاورد های پر ارج راه طی شده، تلاش و اهتمام در زمینه شناخت این‌گونه گرایش ها بوده است، هر چند توفیق نسبی فاصله گرفتن از آن‌ها در کردار سیاسی موردی و ناچیز است! برای نمونه می‌توان دید که اتوپیسم، تصورات ذهنی، و اراده گرائی بر بخش چشمگیری از چپ ایران غلبه دارد تا آنجا که در نزد آنان هنوز هم در طراحی خط مشی سیاسی، مقوله -ی موازنه قوا و محاسبه -ی ممکنات و مقدورات سهم تعیین کننده را ندارد و آرمان و هدف، برخوردار از موقعیت متمایز نیست، و بویژه رابطه انداموار مجموع این عوامل و مقولات، در مشی سیاسی -شان مخدوش و در فعالیت نظری و عملی بسیار کسان غایب و مفقود است!

آرمان و هدف سیاست نیستند، کما اینکه تئوری هم سیاست نیست بلکه راهنمای سیاست است. آرمان و هدف عناصری هستند که سمت و سوی مشی سیاسی را وضوح می‌بخشند و معنا می‌کنند و یا به بیان دیگر به یک خط مشی سیاسی، تشخص و هویت می دهند. تازه آن‌ها هم یکبار برای همیشه تعیین نمی شوند. البته در مقایسه با خط مشی سیاسی، آرمان و هدف سرشت با ثبات تری دارند اما در هر حال نه ابدی و ازلی بلکه برخاسته و متأثر از واقعیت‌های جامعه و جهان زیست ما و کم و کیف آگاهی‌ها و باورهای ما هستند. تجربه من این است که درهر حال بسوی هدف رفتن تعیین کننده است و این وقتی متضمن هدف و وافی به آرمان خواهد بود، اولا؛ بر پایه ارزیابی واقعبینانه و عقلانی از موازنه نیرو؛ مقتضیات و امکانات موجود طراحی شود. و ثانیاً؛ در پیوندی انداموار با هدف و آرمان به ظهور برسد. تجربه تائید می‌کند که چنین فرایندی عینی و قانونمند است و عامل قاطع، پیش‌زمینه و بستر ایدئولوژیک و باور تئوریکی است که این قانونمندی مبتنی بر آن و در متن آن به ظهور می رسد. در تجربه فعالیت سیاسی و نظری ما در سالیان ۶۱-۵۹ این قانونمندی به ظهور رسید.

تجربه‌ای که می‌توان از آن آموخت

طی گذر و گزار ۴۵ سال، وقتی رسید که درک کردیم سیاست را باید بر اساس موازنه نیرو و مقتضیات و امکانات طراحی کنیم. این زمان نقطه چرخش ما از سازمان چریکی به سازمان سیاسی و نیز نقطه عطفی در سیر بلوغ ما بود. تا قبل از این زمان سیاست در نزد ما عمل به پاره احکامی بود بر گرفته از هدف آرمانی! فارغ و مستقل از واقیت های مشروط کننده-ی زمان و مکان! می‌توان گفت مصداق سخن انگلس بودیم؛ «آواز خوانانی در بیابان!“. اینکه ارزیابی های ما از موازنه نیرو، و مقتضیات و امکانات، حامل اشتباهات اساسی و در جهات با اهمیتی توهم آمیز بود؛ یک حقیقت مرتبط با این بحث اما مستقل ازچارچوب کنونی است. ما راه تحول و بلوغ خود را با تأخیر و پارادوکسیکال طی کردیم. این چرخش و بلوغ، متناظر بود با رو برتافتن از لنینیسم ارتدکسی و قرار گرفتن در راستای سمتگیری و مواضع قطع نامه‌های گردهمائی احزاب کمونیست در دهه ۶۰ میلادی که اساس تئوریک آنرا نظریه راه رشد غیر سرمایه داری تشکیل می داد. اتفاقاً کجروی های ما، طی سالیان ۶۱ – ۵۹؛ که در کلیت خود، در سیاست پشتیبانی از «خط امام» به عرصه رسید، و بر سیما و هدف آرمانی ما پرده کشید، در اساس و بنیاد خود متاثر و ملهم از تئوری بود که بعنوان راهنمای سیاست برگزیده بودیم. ضدامپریالیسم و ضدلیبرالیسم ایدئولوژیک ما با غرب ستیزی و ضدلیبرالیسم خمینی وجوه اشتراک و تجانس فراوانی داشت. قرابت لنینیسم با استبداد دینی؛ موحش ترین ضربت ویرانگر را به جنبش فدائیان و مجموع چپ ایران وارد آورد! بهتر است یادآوری کنم که کم و کیف باورها و حتا خصیصه های فردی و خودویژگی کاراکترهائی که سیاستگزاری می‌کنند، در چند و چون ظهور آن قانونمندی که گفتم دخیل است. و حتا در مواقع بحرانی و در دگرگشت ها و نقطه عطف ها، ویژگی کاراکتریستیک سیاست گزاران و تصمیم گیرندگان است که حرف آخر را می زند!!

در باره سرشت پارادوکسیکال تحول و بلوغ ما در مقاله «فراسوی ٣۷ سال: در آستانه...“ به تفصیل سخن گفته-ام. این مقاله در آرشیو سایت ایران امروز قابل دسترسی است. مفید است فرازی از آن را نقل کنم که چگونه بود تحولی که چشم سیاست ما را در دیدن استبداد وکشتار های آن کم سو و علیل کرد، و فرود ضربت آن به طور جبران ناپذیر ویرانگر بود! اما همان تحول حامل عناصر و موالفه هائی بود که می کوشید آغوش سیاست را به روی زندگی و مردم باز کند:   

«روند با اهمیت دیگر؛ ترکیب دلآرام فرهنگ زندگی با فرهنگ سیاسی و جایگزین شدن آن با فرهنگ مبارزه چریکی در نزد رهبران و کادرهای تأثیرگزار بود. اکنون دیگر به جای خانه های تیمی سرد و خالی از زندگی و عشق و زیبائی، آپارتمان های روشنی درگشوده بود که وارد که می شدی پر بود از گل و گیاه، ترنم موسیقی و تابلو های چشم نواز با مبلمان راحت و نیز آشپزخانه- ای که روبراه بود و عطر دوست داشتن زندگی و صدای عشق را می داد. نیروی سرزندگی به رهبری "سازمان چریکها" در مقابله با ماجراجوئی و رویکردهای ستیزجویانه استواری می داد و مشوق او در پیمودن راه مبارزه علنی و قانونی بود.“ ( درآستانه...)

استبداد خمینی راه مبارزه علنی و قانونی را به روی ما بست. آری مسئولیت بسته شدن این راه با استبداد بالائی ها است. اما همه حقیقت را باید گفت: استبداد پائینی ها هم دست در کار بود، بله! استبداد پائینی ها برای اینکه ما این راه را نپوئیم، از هیچ دشمنخوئی و ستیزی فرو نگذاشت!

تولد دیگر

کوشش برای گشودن آغوش سیاست به روی زندگی و مردم در شمار ارزنده ترین عبرت تجربه ۴۵ ساله- ایست که با رویداد سیاهکل آغاز شد. هرچند آمیخته به تردید اما در اساس فکر می‌کنم توفیق چنین کوششی، پیش شرطش؛ زندگی درمتن جامعه و در کنار مردم است. پاکسازی فرهنگ سیاسی از هرگونه اسطوره و افسانه، و استوار ساختن آن بر واقعیت‌های زنده، زمینی، جاری و موجود جامعه و جهان، و مقدم بر هرچیز، نشاندن انسان شهروند صاحب حق انتخاب در کانون سیاست، راهی است که به آن کوشش می‌رسد و قطار سیاست را - که چه خالی می رفت - از آن می آکند.

پدیدار تاریخی که با رویداد سیاهکل زیر نام جنبش فدائی تولد یافت و نیم قرن اخیر تاریخ ایران را پیمود، اکنون دیگر در گنجینه- ی خاطرات تاریخی جا دارد. آری! نام و نامه ما پایان یافته، اما حکایت همچنان باقی است؛ ما را تولدی دیگر در آستانه است. نوزایش و دگرگشت با هر نام و نشان که او راست، تنها در همسفری قطاری که مقصد آن رسیدن به شهر زندگی مردم است، فرجام و آینده خواهد یافت. بگذار همسفر شویم.   
                                                                                                   
بهمن ماه ۱٣۹۴
ج - ط