نقش سرمایه دارانه ی الیگارشی جهانی در نابودی حاکمیت ملی و دولت-ملت ها
برگردان عاطفه اولیایی
•
با پدیداری سلطه ی جهانی سرمایه شاهد رویداد بی سابقه ای – دست کم در جهان نو - هستیم که "الن بدیو" از آن تحت عنوان روند سرمایه دارانه ی اضمحلال دولت ها و ای بسا دولت-ملت ها یاد می کند. منطق عمومی سرمایه داری جهانی شده از این پس این است که هرگونه رابطه ی مستقیم خود را با بقا و استمرار دولت های ملی قطع کند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۹ بهمن ۱٣۹۴ -
٨ فوريه ۲۰۱۶
خود بدیو در آغازه های کتاب یادآور می شود که برای فهمیدن تروریسم باید از این اصل عزیمت کرد که هیچ عمل و اقدام انسانی غیرقابل فهم نیست و نمیتواند باشد، زیرا گفتن اینکه "نمی فهمم"، "هرگز نخواهم فهمید" یا "نمی توانم بفهمم" همواره به معنای نوعی اعتراف به شکست است. نفهمیدن یا اعتراف به ناتوانی در فهمیدن به منزلهی شکست است و هیچ اندیشهی اصیل و انتقادی نباید و نمی تواند هیچ چیز به ویژه هیچ عمل انسانی را غیرقابل فهم و اندیشیدن اعلام کند. هدف و وظیفهی فکر مقابله با همین ناتوانی در فهمیدن موضوعاتی است که از فهم می گریزند یا غیرقابل فهم و اندیشیدن انگاشته شده و به نظر می رسند. "بدیو" می گوید : بی شک، در واقعیت بیرونی رفتارها و اعمال مطلقاً غیرعقلانی، جنایتکارانه و بیمارگونه وجود دارد. اما، از منظر اندیشه همه اینها موضوعات قابل تأمل اند. گفتن اینکه فلان چیز یا فلان موضوع نیاندیشیدنی یا غیرقابل فهم است همواره و لزوماً به منزلهی شکست اندیشه است و شکست اندیشه دقیقاً به معنای پیروزی رفتارهای غیرعقلانی و جنایتکارانه است.
*
بر همین اساس "الن بدیو" می کوشد تروریسم را به عنوان یکی از عارضه های بیماری مزمن جهان معاصر بررسی و الزامات یک درمان درازمدت را برای آن نیز پیشنهاد کند.
او در توضیح ساختار جهان معاصر می گوید : از حدود سی سال پیش شاهد پیروزی سرمایه داری جهانی هستیم. این پیروزی به معنای بازگشت "نوعی انرژی بدوی سرمایه داری" است که در اواخر سدهی هجدهم میلادی شکل گرفت و امروز به غلط "نئولیبرالیسم" خوانده می شود و مدعی است که تنها مسیر عقلانی سرنوشت تاریخی بشریت است.
به گفتهی "بدیو" این سرمایه داری در قالب سلطه ی کامل بر جهان نمودار می شود که از جمله پی آمدهایش ضعف و اضمحلال تدریجی دولت ها است. یعنی : نابودی پدیدهی تاریخی ای که شکل گیری اش سده ها به طول انجامید. در واقع، با پدیداری سلطه ی جهانی سرمایه شاهد رویداد بی سابقه ای – دست کم در جهان نو - هستیم که "الن بدیو" از آن تحت عنوان روند سرمایه دارانه ی اضمحلال دولت ها و ای بسا دولت-ملت ها یاد می کند. منطق عمومی سرمایه داری جهانی شده از این پس این است که هرگونه رابطه ی مستقیم خود را با بقا و استمرار دولت های ملی قطع کند.
افزون بر این، از خلال این روند اضمحلال دولت، شاهد نابودی همه ی تلاش های گذشته برای مهار کردن سرمایه در قالب سرمشق دولت های رفاه اروپایی هستیم که پس از دومین جنگ جهانی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته شکل گرفت و به مدت چند دهه صلح اجتماعی را در این کشورها تضمین کرد. به دیگر کلام، از خلال نابودی دولت ها، همه ی نهادها و قواعدی که برای مهار کردن سرمایه و به بهای دهه ها تلاش و مبارزه ابداع و به کار گرفته شده بود به شیوه ای هدفمند در حال نابود شدن هستند.
"بدیو" اضافه می کند : ویژگی این روند این است که همه ی فعالیت هایی که تا پیش از این در زمرهی منافع عمومی به شمار می رفت، اکنون به مالکیت خصوصی واگذار می شود و در گزینش این جهت گیری هیچ اختلافی میان احزاب راست و چپ هم نیست: در نتیجه ی این روند، قوانین اجتماعی در حیطه های بهداشت، کار، آموزش و تأمین های اجتماعی یکی پس از دیگری نابود و برچیده می شوند. به همین دلیل "الن بدیو" تأکید می کند که پیروزی عینی سرمایه داری جهانی شده خود را در قالب اقدامی ویرانگر و خشن نمودار می سازد؛ مضاف بر اینکه این تصور تدریجاً به باور مسلط تبدیل شده که سرمایه داری قاعده بردار و مهارپذیر نیست و هیچ زمان نیز نبوده است.
از این منظر، امروز منطق سرمایه یا لیبرالیسم از هر نوع قید و قاعده ای رها شده است. "بدیو" از این منطق تحت عنوان "رهایی لیبرالیسم" یاد می کند. اما، به موازات این روند مهارگسیخته ی "رهایی سرمایه"، شاهد تمرکز و انباشت سرمایه در اشکال بی سابقه ی خصوصی سازی نیز هستیم که مهمترین وجه آن نابودی حاکمیت ملی و دولت-ملت هاست. "بدیو" می گوید که پیروزی عینی سرمایه جهانی شده را یک پیروزی ذهنی نیز همراهی یا تکمیل می کند و آن شکست جنبش و مقاومت عمومی در مقابل خود سرمایه و ایدهی خروج از سرمایه داری است.
وی می افزاید که در بیرون یا پیرامون جوامع پیشرفته ی سرمایه داری روند مشابه نابودی دولت ها با شدت و خشونتی به مراتب بیشتر در جریان است. این نابودی نیاز باطنی سرمایه است، زیرا، در مناطقی که قدرت های دولتی از بین می روند جهان واحدهای تولیدی سرمایه داری می توانند بدون کمترین مانعی عمل کنند. به این معنا که نمایندگان و کارگزاران سرمایه می توانند مستقیماً و به سهولت با قدرت های مسلح وارد دادوستد و گفتگو شوند.
اما، مسئله این است که در نتیجه ی این روند وضعیتی به وجود آمده که در آن یک درصد جمعیت جهان ۴۶ درصد یعنی تقریباً نیمی از منابع و ثروت های موجود را تصاحب کرده (۱) و ۱۰ درصد جمعیت جهان ۸۶ درصد ثروت ها و منابع در دسترس جهانی را در انحصار خود گرفته است. در مقابل این اقلیت بسیار قدرتمند، اما، ۵۰ درصد جمعیت جهان به معنای واقعی کلمه هیچ ندارد.
"بدیو" می گوید : به این ترتیب، یک الیگارشی جهانی طی سه دههی اخیر شکل گرفته که تقریباً ۱۰ درصد جمعیت جهان را شکل می دهد که ۸۶ درصد ثروت های جهان را در تصاحب کامل دارد. این ۱۰ درصد، به گفتهی "الن بدیو" معادل جمعیت نجیب زادگان جهان پیشامدرن است. اما، در این میان ۴۰ درصد جمعیت باقی ماندهی جهان را یک طبقه ی متوسط در کشورهای باصطلاح پیشرفته، یعنی کشورهای غربی، تشکیل می دهد که با دشواری از ۱۴ درصد ثروت ها و منابع باقی ماندهی جهان بهره مند می شود.
"الن بدیو" از این تقسیم بندی نتیجه می گیرد که در جهان معاصر تقریباً دو میلیارد نفر بر اساس معیارهای سرمایه داری به هیچ گرفته شده و در هیچ کجا نیز به حساب نمی آیند. بدتر حتا : بر اساس منطق عمومی سرمایه این دو میلیارد نفر زائده هایی هستند که به همین دلیل اساساً نباید وجود داشته باشند. زیرا، این دو میلیارد نفر مطابق منطق سرمایه نه مصرف کننده هستند و نه بخشی از نیروی کار به شمار می روند. از منظر سرمایه در صورتی که افراد به الیگارشی صاحب ثروت تعلق نداشته باشند تنها در دو قالب مصرف کننده یا نیروی کار موجودیت می یابند و در نتیجه، این دو میلیارد نفر که نه مصرف کننده هستند و نه مزدبگیر خودبخود از هر نوع هستی و موجودیت اجتماعی بی بهره اند.
"بدیو" می افزاید : سرمایه جهانی به هیچ وجه حاضر نیست برای ادغام این دو میلیارد نفر در بازار کار و به تبع در مناسبات اجتماعی مدت زمان کار را کاهش دهد، به طوری که جمع وسیعتری بتواند جذب بازار کار شده و با تبدیل شدن به نیروی کار مزدبگیر و مصرف کننده در مناسبات اجتماعی سرمایه داری ادغام شود و از این رهگذر از انزوا خارج گردد.
سرمایه حاضر به انجام چنین کاری نیست زیرا کاهش مدت زمان کار ماهیتاً با سازوکار تولید و افزایش سود سرمایه ناسازگار است و از آنجا که مدت زمان کار ارتباط مستقیمی با تولید ارزش اضافی دارد کاهش آن به معنای کاهش یا از میان رفتن سود سرمایه است. بدیو می گوید : بی دلیل نیست که تاریخاً کاهش مدت زمان کار یکی از مطالبات اصلاح طلبانه و انقلابی بوده است.
بنابراین باید پرسید : چه سرنوشتی در انتظار دو میلیارد نفر "هیچ چیز" بی چیز جهانی است؟ "بدیو" پاسخ می دهد : از منظر سرمایه جز سرگردانی در دستجات مسلح هیچ آینده و سرنوشت دیگری برای این دو میلیارد نفر قابل تصور نیست. او یادآور می شود که بی دلیل نیست که اکنون بخش ها و مناطق گسترده ای از جهان به انواع گروه های تبهکار فاشیستی واگذار شده است و این وضعیت به وجود نمی آمد اگر افراد امکان می یافتند از طریق کار در مناسبات عادی اجتماعی ادغام شوند. .... از نگاه دو میلیارد نفری که نه عضو طبقه ی متوسط هستند و نه به الیگارشی صاحبان سرمایه جهانی تعلق دارند، جهان کنونی صحنه و نمایش دائمی رفاه و تکبر دیگران است، بی آنکه در این بین مفّری ایدئولوژیک و سیاسی برای خروج از وضعیت موجود و از میان بردن هژمونی سرمایه داری وجود داشته باشد. نتیجهی این وضع، به گفتهی "بدیو"، سرخوردگی های تلخ و آمیخته ای از میل و عصیان دائمی است. این میل و عصیان به گفتهی "بدیو" در دو رویکرد، دو رفتار یا به قول او در دو "سوبژکتیویته" نمودار می شود : "بدیو" رویکرد اول را "میل غرب" می نامد که در نگاه محرومان و بی چیزان با میل تصاحب کردن و رفاه غرب همسان انگاشته می شود. موج بی وقفهی پناهندگانی که از "جنوب" به کشورهای غربی روی می آورند از جمله شاخص های همین "میل غرب" است.
"بدیو" رویکرد دوم را در واکنش به وضع موجود، نهیلیستی یا پوچگرایانه می خواند که ظاهراً میل انتقام جویی و نابودی و عصیان علیه "میل غرب" است، اما، در واقعیت و برغم خشونت اش حول جذابیت سلطه و "میل غرب" شکل می گیرد. آنچه مسلم است این است که از نظر "بدیو" این دو "سوبژکتیویته" یا رویکرد واقعیت های باطنی ساختار کنونی جهان به عنوان سرمایهی جهانی شده اند.
"بدیو" از این "سوبژکتیویته" یا رویکرد دوم که محصول سرمایه داری جهانی است به عنوان فاشیسم یاد می کند و می گوید : فاشیسم همواره و اصولاً "سوبژکتیویته" ای ارتجاعی یا واکنشی بوده است زیرا پیشنهاد دهندهی هیچ ساختار بدیل یا جایگزینی نیست. این فاشیسم ساماندهندهی غریزهی خشونت محض است زیرا، در نهایت "میل غرب" سرخورده ای است که در قالب کنش یا واکنشی نهیلیستی و مرگ گرایانه نمودار می شود، هر چند هدف اولیه اش تحقق میل سرکوب شده است.
"بدیو" می افزاید که این فاشیسم خود را غالباً از خلال مطالبات و هویت های قومی و ..... نیز بیان می کند : همانطور که این نقش را کاتولیسیسم در جریان جنگ داخلی اسپانیا ایفا می کرد. امروز نیز در مناطقی این نقش را بازی می کند که در آنها دولت ها در نتیجهی اقدام های سرمایه جهانی نابود شده اند. با این حال، "بدیو" تأکید می کند که دین در نهایت صرفاً پوشش قضایا است و به هیچ وجه منشاء و مبداء این مطالبات به شمار نمی رود.
آنچه جالب توجه است این است که این نوع جدید فاشیسم جوانان سرخورده و بدون چشم انداز را مورد خطاب قرار می دهد : جوانانی که در حاشیه ی نظام دستمزدی و جامعه ی مصرفی قرار گرفته اند و هیچ آیندهی روشنی پیش روی خود نمی بینند. آنچه فاشیسم به این جوانان پیشنهاد می کند ملغمه ای از قهرمانگرایی جنایتکارانه و ایثارگرایانه ی توأم با ارضای "امیال غربی" سرکوب شده است. در خشونت این فاشیسم هم از پول خبر است هم از همبستر شدن با زنان (برده و غیربرده) و هم بهره مندی از انواع بازیچه های جهان سرمایه داری.
در واقع، اینان جوانان فاشیستی هستند که معتقدند زندگی آنان فاقد هر گونه ارزش است و از آنجا که زندگی آنان بی ارزش است، زندگی دیگران نیز لزوماً عاری از ارزش است. به گفتهی "بدیو"، مبنا و منشاء این کشتار ها چیزی جز نهیلیسم نیست.
در انتها "بدیو" می گوید که در ظاهر میان سرنوشت فاشیستی و جنایتکارانه ی سرخوردگی از یک طرف و توسعه ی جهانی سرمایه داری از طرف دیگر نوعی تناقض وجود دارد. اما، این تناقض در بطن خود سرمایه داری است. این تناقض، تقابل میان خیر و شّر یا ارزش های تمدن غرب و توحش نیست. این تناقض باطنی، نوعی انحنا یا پیچش درونی سرمایه است که منشاء رودررویی غرب و ناتوانی امروزش به شمار می رود.
به گمان "الن بدیو" آنچه به این تناقض خاتمه می دهد، سیاستی است که بتواند در عرضه ی جهانی به این تضاد باطنی، یعنی به ناتوانی سرمایه داری در ادغام افراد در مناسبات اجتماعی خاتمه بدهد. فقدان چنین سیاستی است که به پیدایش فاشیسم منجر شده است.
۱- آیا تصاحب ثروتی معادل ثروت نیمی از جمعیت دنیا توسط ۶۲ نفر، نشان دهند ی وضعی بدتر از آن که بدیو تصور می کند نیست؟
www.theguardian.com
منبع:انسان شناسی و فرهنگ
|