حماسه ی نبرد انسان
دیالکتیک شعرهای زندان احسان طبری - فرهاد عاصمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ بهمن ۱٣۹۴ -  ۱۱ فوريه ۲۰۱۶


انتشار کتاب ”حماسهء نبرد انسان، دیالکتیک شعرهای زندان احسان طبری“ به همیت نشر ارزان در سوئد با این آگاهی انجام می شود که به وظیفه و دِین در برابر شفاف ساختن تاریخ نبرد حزب توده ایران در زندان و بازداشتگاه های جمهوری اسلامی، علیه سلطه ی ارتجاعِ داخلی و متحدانِ خارجی آن، عمل شده است!

و حماسه ی نبرد انسان ادامه دارد ...، «رسن بافته» از جان مایه نسل گذشته در سیمای نسل جوان با گام های استوار راهِ کوفته را آگاهانه می پیماید ...
«رسنی بافت کنم، گر تو باشی با من، مایه اش یافت کنم. تار و پودش زنده تا که بیدادگران، نکنندش پنبه. هدیه ای بهر زمان، تار تدبیر کهن، بزند حلقه به آن، بکشد دار به دار، بهر آزادی گل، بزند سنگ به خار، تا کند غیر فرار. ...». (پیغام، شعر زندان) (از صفحه ١٢٨ بررسی)

در شرایط عادی می توانست بررسی حاضر به مثابه رساله ای از طرف بخشِ انتشارات حزب توده ایران منتشر گردد.
تا پایان کار بررسی، تعدادی از توده ای ها و هواداران حزب توده ایران با همکاری عاطفی و ادبی و علمی خود در تدقیق و تصحیح و ویرایش بررسی شرکت صمیمانه ای داشتند که مایلم با شادی از همه این رفیق ها برای زحمت پذیرفته تشکر کنم.

در ادامه قسمت های پراکنده ای از بررسی ارایه می شود ...

...
ویژگی خاص اندیشه توده ای در بند، «حجم بلند ذهن» و دلبستگی او است از یک سو به «زادگاش» و از سوی دیگر به «انسان» به مفهوم عام آن. برجستگی سترگ این ویژگی، خود را همانند بلندای «کاکل ... کوه ها، اولین تماشاگر سپیده دمان»، در همه ی شعرهایش حفظ می کند و بهم تنیدگی دیالکتیک خاص و عام و وحدت درونی آن را در اندیشه خود به نمایش می گذارد:
«... گاه با خود می گویم: این در برای همیشه بسته خواهد ماند؟ و هیچگاه گشوده نخواهد شد؟ و یاخته های زمین، در انجماد این برف سنگین عقیم خواهد گشت؟ مگر مورچگان در دهلیز نمناک و تیره زمین، توشه ای ابدی اندوخته اند؟، آه ... اگر درختان برهنه توسکا، پوشش سبز حیات را، در حجم بلند ذهن خود، به نسیان جاوید بسپرند! و دودکش علم شده بر فرق خانه ها، علی الدوام از کار بماند! زخم هایم را، دردهایم را، با کدامین مرهم التیام بخشم؟ سمند سرکش آرزوهای دور و نزدیک را با کدامین کمند، در بند کشم، چگونه بر آتش جانسوز درونم، خاکستر سرد مردگان را بپاشم؟ ترانه هایم را، و زمزمه های خلوت دلم را، برای که بخوانم؟ ترانه هایم را برای که بخوانم؟ ...»
آوار یاس و نومیدی، انگار راه بر همه چیز بسته است! اما اندیشه دیالکتیکی، روحیه مبارزه جویانه و شکوهمند، آوار یاس و ناامیدی را پس می زند، باور بی تردید به پیروزی آینده رابطه دیالکتیکی ”انفصال و اتصال“ را برقرار و یاس و نومیدی فرد (خاص)، بی واسطه سر باز می کند در باور به تداوم ظفرنمون هستی عام (جمع):
«نه! محبوب من، هرگز چنین نبود، من آموخته ام این را، تو نیز بدان، که بیگمان، زمان دق‏الباق خواهد کرد، تاریخ فاتحانه در را خواهد گشود، و خورشید با لبخندی گرم، انحناء آسمان را، عاشقانه خواهد پیمود، و آنگاه بهار، مرهمی سبز بر زخم‏هایمان خواهد گذاشت.»
وحدت خاص و عام، وحدت انفصال و اتصال در اوج تظاهر احساس و عاطفه توده ای در بند فوران می زند.
...
موضوع مرکزی در مضمون ”شعرهای زندان“، همانند همزادش ”با پچپچه پاییز“، همان طور که اشاره رفت، ”انسان“، با «طنین غرورآمیز» نامش است (”یادداشت ها و نوشته های فلسفی و اجتماعی“، ص ١١٧). ”انسان“ به مفهوم عام آن، ”انسان“ به مفهوم خاص آن، گوینده ی در بندِ توده ای که هزاران گفتی دارد:
«اگر روزی از تبعید اندیشه هایم باز گردم، رنگین کمان زندگیم را، چون روبانی بر موهای سیاه و افشانت خواهم بست ...» (”هدیه“، شعر زندان)، زیرا که «با خود و عناد خود برای کاری بزرگ به سرای وجود آمده ام» (”با پچپچپه پاییز“، ٧)

...

ارائه ی یک ”تعریف“

هنگامی که در چند سال پیش تصمیم گرفتم بکوشم ”دیالکتیک شعرهای زندان طبری“ را بنویسم، با این پرسش مشخص روبرو بودم که وظیفه ای که در پیش دارم، چیست، به چه معناست؟ اگر این وظیفه، به معنای بیان و نمودن دیالکتیک شعرهای طبری است، این خود، به چه معناست؟ و برای ارایه آن از کجا باید آغاز کرد؟
پاسخ را در نوشته های خود او، هم در ”سراینده گوید“ اثرش، ”از میان ریگ ها و الماس ها“ و هم در ”دیباچه“ در ”با پچپچه پاییز“ یافتم:
«... همنوایی واژه ها و شگفتی پندارها ...» که نما و ظاهر «مضمون» ژرف را «حریر»گونهِ می پوشاند، در آغاز راه قرار دارد. با همه شیفتگی و جذابیت سحرآمیز آن ها، همان طور که طبری خاطرنشان می کند، باید با دریدن « حجاب حریرِ ...» شان، «... در ماورای واژه ها گام» نهاد، تا به بلندای «حجم ذهن» (به آنکس که به او می اندیشم، شعر زندان) دست یافت.
این، گام بعدی را تشکیل می دهد و گذاری است از ظاهر استه تیک هماهنگی واژه ها در استعاره های فاخر- نه پرطمطراق، با شکوه- نه تکبرآمیز، زلال- چون آب و شفاف- چون الماس، به سوی مضمون. مضمونی نه یک لایه، اما آن چنان فراخ و ژرف که در ابتدا و برای نگاه ظاهربین و غیردیالکتیکی، چه بسا ناشناخته و متافیزیکی باقی بماند، به ویژه آنکه خود استاد سخن، در «دیباچه»، «نثر موزون شاعرانه» را «منطق مه آلود و شناور رویاها» می نامد.
وظیفه ی «نیروی تخیل» که باید بخواهد «مضمون» مورد نظر سراینده را در همه بعدها در «ماورای واژه ها ... دریابد»، و طبری آن را در «سراینده گوید» توصیه می کند، باید کدام راه را طی کند و کدام سُویه و کدام لحظه های اندیشه او را جستجو کند؟

گام بعدی، گام دوم، شناخت ژرفای «چهره های هنری»، توصیفِ تصویرهایِ استه تیک لحظه های نگرش به طبیعت و جامعه و بازتاب هنرمندانه «ذوق و سلیقه» (طبری، همانجا) است. شناخت و درک این لایه از «مضمون» در ابتدا برای نگارنده که سهمی بسیار ناچیز و غیرادبی از زبان فارسی دارد و باید برای درک واژه ها، لغت نامه ها را به کمک گیرد، هراس انگیز بود و از این روی نیز چنین باقی ماند که مبادا، کوشش بس نارس و ناکام باقی مانده و مضمون را خدشه دار سازد.
اما آموزگار چند نسل از توده ای ها که نگارنده یکی از آن ها است و از امکان ویژه ای نیز برخوردار بوده که توانسته است در کلاس درس چند هفتگی او شرکت داشته باشد، به یاری ام آمد:
«صداقت در آنست که هَرکس در عُصاره خود با عشق به تبار انسانی خویش بجوشد: ”که از آن دست که می پروردم، می رویم“» (با پچپچه پاییز، دیباچه).
به ویژه صراحت آمرانه طبری در «واژه ای چند از نگارنده» در ”یادداشت ها و نوشته های فلسفی و اجتماعی“ (جلد اول)، کمکی قاطع در این زمینه و همچنین در زمینه جستجوی اندیشه دیالکتیکی او بود که ژرفای نهایی آن را تشکیل می دهد و «ماهیت» اندیشه او را عیان و قابل شناخت و درک می سازد.

در این سومین و لایه نهایی است که طبری جستجوی روند فرازمندی (رشد) اندیشه ی انسانی را در روند «مَردُمشٍ» انسان توصیه می کند. او درک «ماهیتِ» مضمون اندیشه را به کمک «جامعه شناسی علمی (ماتریالیسم تاریخی)» مبتنی بر دیالکتیک ماتریالیستی ممکن می داند و پایبندی به این شیوه ی بررسی را برای دستیابی به «ماهیتِ» اندیشه توصیه می کند.
در روند «مَردُمشِ» گونه انسان، انتقال بار فرهنگی- مدنی را فـرد انسان به دوش می کشد و آن را به فرد و نسل دیگر می سپارد. طبری می نویسد:
«پروسه طولانی استدراک عقلی و وجدانی و گوارش نظری» وظیفه ای است که باید «در عُصاره خود» به دوش کشید و منتقل نمود، «چه باک! زیرا ادب والای دیروز و امروز ما چیزی در این میان باخت نمی کند (با پچپچه پاییز، دیباچه)»، زیرا «بهر صورت، هر نسلی که در مبارزه شرکت می کند، باید دریافت و منش خود را از انطباق تئوری عام بر پراتیک به دست دهد. یا به عبارت دیگر، تجارب خود را جمع بندی کند. معنای سیر تکاملی تئوری ها و ژرفش در ماهیت های دمبدم تازه تر و عمیق تر جز این نیست» (”یادداشت ها و نوشته های فلسفی و اجتماعی“، واژه ای چند از نگارنده). طبری «ژرفش در ماهیت های دمبدم تازه تر و عمیق تر» را در ”با پچپچه پاییز“، «تمرین زرگری وریزه کاری یاخته ها و گویچه ها» (بخش ۶) می نامد.

لحن آمرانه ی یک آموزگار انقلابی که در پر دردترین دوران زندگی قرار دارد، آن جایی سترگی «کاکل» خود را در شعرهای زندانش نیز نشان می دهد که در شعر ”به آنکس که به او می اندیشم“، خطاب به «محبوب» و همرزمش می گوید:
«نه! محبوب من، ... من آموخته ام این را، تو نیز بدان، که بیگُمان، زمان دَق الباب خواهد کرد، تاریخ فاتحانه در را خواهد گشود، ...».
برداشت آگاهانه و خوشبینانه ی بی تردید و مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی، باوجود همه ایست ها و عقبگردها، یک پارچگی رشد تاریخی را در مضمون بسیاری از شعرهایِ سروده در زندان، مانند ”فرسایش در خزان“، ”پیغام“، ”بر مرداب تن، نیلوفر اندیشه می روید“ و ... به نمایش می گذارد. این باور علمی به روند پیشرونده فرازمندی هستی است که اشعار طبری را در تطبیقی بی تردید با مضمون نوشته های قبلی اش پیوند می زند.

بر این پایه بود که جسارت برای ورود به ژرفای نهایی اندیشه احسان طبری توسط نگارنده نیز مستدل می شود، «پس بجوی تا بیابی!» (”با پچپچه پاییز“، دیباچه):
متضادها که مضمون دیالکتیکی پدیده را قابل شناخت می سازد